علیرضا آدم بکان نقاش حیرت زده - بیوگرافی نقاش ها

بیوگرافی - زندگینامه نقاشان - علیرضا آدم بکان نقاش حیرت زده

 
آدم بکان نقاش حیرت زده ای است که تحت سیطره قوای حیرت اش دست به کار می شود.
همه آثار این نقاش نشان دهنده گذار او از خامی و کوشش برای رسیدن به تعادل است. هر چند که نشانه های تعادل را به سختی می توان در ازدحام آثارش ردیابی کرد.
بسیاری از اندیشمندان و حکما دو مسیر را برای تعالی فکری ترسیم کرده اند: «خردگرایی» و «تجربه گرایی».
آدم بکان در مسیر «تجربه گرایی» گام برمی دارد.
در رویکرد تجربه گرایی، انسان چیزی جز آنچه واقعاً تجربه می کند نیست. در این طرز نگاه، انسان فقط شاهد توالی برخی از رویدادهاست...

علیرضا آدم بکان

علیرضا آدم بکان

علیرضا آدم بکان به طرز خستگی ناپذیری در پی شکافتن محدودیت هایی است که دست و ذهن او را به انقیاد می کشاند.
او مهارت را برای رهایی و شتاب را برای هر چه زودتر رسیدن می خواهد. اما حاصل کارش به گونه ای است که تصور می شود که او مهارت را برای مهارت و شتاب را برای شتاب می خواهد؛ و همچنین است که به نظر می رسد که رنگ را برای رنگ، فرم را برای فرم و ...
مجموعه آثار او به گونه ای است که صرفاً با یک تلقی تجربی و نگاه تجربه گرایانه می توان به نقاشی هایش نگاه کرد. این آثار بیننده را وامی دارد تا شاهد توالی برخی از رویدادهایی باشد که ذهن نقاش را به خود مشغول داشته اند.
نکته حائز اهمیت در آثار او، در رابطه یکطرفه ای است که صرفاً میان «اثر» و «مخاطب» ایجاد می شود. این رابطه واقعاً یک طرفه است و از «اثر» به «مخاطب» منتهی می شود و نه بالعکس چرا که اصلاً مکالمه ای در کار نیست، هر چه هست از «اثر» بیرون می آید.
اصلاً معلوم نیست که آدم بکان اگر این ضربان و ریتم را ترک کند چه بلایی بر سرش می آید. ظاهراً او نمی تواند ریتم خود را با ریتم دیگران تنظیم کند و نشانه ای به دست نمی دهد که حد اشباع او را از ترسیم یک موضوع یا حس مشخص سازد.
او آنقدر نقاشی می کند تا موضوع مورد نظرش را بالا بیاورد. این که بر سر مخاطب چه می آید، اصلاً مهم نیست. او در یک جاده یکطرفه سوار بر توسن نقاشی شده و با شتاب می تازد.
میل به سرعت، تهاجم و شتابزدگی یک خصلت است که در چهره آرام او کمترین نشانه اش را نمی توان یافت.
آدم بکان در زندگی واقعی و به طور شفاهی انسانی متعادل، آرام و حتی کمی خجالتی است، اما وقتی که قلم به دست می گیرد، به جریان توفنده ای می پیوندد که گویی در پشت این چهره ملایم برای لحظاتی مکث کرده تا به هنگام نقاشی و از نوک قلم او بیرون جهد.
اشتهای او به کار و استعداد و قابلیت درخور توجهی که از خود نشان می دهد در مسیر جریانی شتابزده و گاه لال و گنگ به فقر گرفتار می شود. فقری که فاقد وجاهت ساختاری و ظرافت زیبایی شناسانه است.
برخی از آثار این نقاش به عطسه های تند و سریع و بلند می مانند که از پی هم می آیند ... شاید این عطسه ها او را آرام کنند و تسکین دهند، اما تکلیف کسی که در مقابل اوست چه می شود؟
در زمانه تکثیر دیجیتالی تصویر و ارتباطات مبتنی بر بیان تصویری، وظیفه هنر نقاشی و اصلاً «Fine Art» به عنوان قدیمی ترین مدیوم تصویری بشر، آن است که فراتر از مناسبات رسانه ای عمل کند و مکثی عمیق در مقابل نگاه های گرسنه ای فراهم سازد که با انبوه تصاویر دیجیتالی، ارضا نمی شوند.
اگر یک موضوع آنقدر بدیع و جالب توجه است که با یک توانایی متوسط و یک اجرای قابل قبول بتوان آن را پذیرفتنی جلوه داد، شاید خیلی اتفاق مهمی نباشد. مهم آن طراوت ذهنی و توانایی فنی است که از مضامین دم دست و آشنا نیز تصویری بدیع و به یاد ماندنی عرضه کند.
چیزهایی هستند که با یک اجرا رمق شان را از دست می دهند. باید هوشیار بود و لحظه ترکیب شدن با روزمرگی ها را شناخت.
روزمرگی همین جاست، درست مقابل بینی تان، پشت سرتان، اصلاً توی سرتان .... قاطی صداهاست، لابه لای رنگ هاست و ... همه جا غوطه می خورد. آن را می توان نفس کشید و بویید.
علیرضا آدم بکان با راهی که برگزیده است به نوعی قانقاریای هنری گرفتار شده که صورت ظاهرش را با ایجازی مخل و لحنی شتابزده عرضه می کند.
کمی روزمرگی، مقداری روشنفکری (به اندازه دلخواه) به اضافه یکی دو قاشق شربت خوری «مدرنیسم»، نیم نگاهی به سوررئالیسم و کمی چشم چرانی به تصویرسازی های رنگی مطبوعاتی .... اینها همه حاصل نوعی سترونی زودرس است که در پشت اشتیاق و اشتهای نقاشانه آدم بکان کمین کرده و ممکن است میل سرکش او را به نقاشی و خلاقیت به انحراف بکشاند.
دقت در این نکات است که تفاوت های جدی و قاطعانه میان یک روحیه «متفنن» و یک روحیه «کنجکاو» را تعیین می کند و مشخص می سازد.
خیلی نگران کننده است که ذهن جست وجوگر هنرمندی با استعداد و جوان، نادانسته میان نوعی تفنن و روزمرگی گرفتار شود و درسطح نوعی مدرنیسم ناشیانه بلغزد و در این شتاب روزمرگی نداند که جای پایش کجاست.
این ها همه نشانه هایی اند که اگر علیرضا آدم بکان هوشیار نشود، او را به نوعی کورذهنی مبتلا می سازند، و یک هنرمند کورذهن موقعیتی بسیار خطرناک تر از یک شیروانی ساز مست دارد. ۳۰ تابلو، آثاری که با شتابزدگی، گنگ و لال شده اند. گویی آواز خواننده ای را در ضبط صوت با دور تند پخش کرده باشند. صورت و معنا در این آثار در گرهگاهی پیچیده گره خورده اند.
آدم بکان هم نشان می دهد که هنرمندی خلاق است و هم ثابت می کند که رهگذر شتابزده ای است که آداب خلاقیت را فدای سرعت و عجله ای می کند که گویی از جایی نامعلوم به او دیکته می شود.
وقتی که سالن نمایشگاه را ترک می کنی، همهمه رنگ ها، خط ها و شکل ها مثل یک کابوس کوتاه و گذرنده به سرعت از هوش و حواس ات دور می شود و هر چه از محل دورتر می شوی احساس امنیت بیشتری می کنی.
راز آثار بزرگ و تفاوت آنها با آثاری دم دستی و شتابزده از قبیلی که آدم بکان می کشد، در آن است که بیننده همواره دلش می خواهد بار دیگر در مقابل آن آثار بایستد و هر بار که این اتفاق می افتد، باز هم این میل در او مکرر می شود. در حالی که نقاشی های آدم بکان یکبار مصرف اند، مثل همه تولیداتی که از منطق تولید انبوه پیروی می کنند. این آثار اشتیاق دیدن های مکرر را در بیننده ایجاد نمی کنند.
در این آثار، ردپای زمان به سرعتی شتابنده حس می شود، سرعتی که جایی برای فهم فضا و درک مکان باقی نمی گذارد. در هر تابلو، گویی همه چیز به یکباره اتفاق می افتد. زمان در آثار آدم بکان، یک زمان اینترنتی است که در لحظه ای واحد آخرین تأثیر و تأثرات هنرمند را همزمان برای همه کاربران (تماشاچیان) به نمایش می گذارد.
علیرضا آدم بکان می خواهد همه رویدادهایی که ذهن او را مشغول ساخته اند دریک مدت مشخص و فشرده، در یک نانو ثانیه (میلیاردم ثانیه) هر چه سریع تر و هر چه بیشتر بر پرده نقش کرده و در مقابل چشم قرار دهد.
گمان من آن است که این میل لجام گسیخته برای شکستن حصارهای زمان، یکی از نشانه های نورس زیستن در زمان اینترنتی است.
روزگاری بود که زمان کوارتزی نشان دهنده اوج کنترل ما بر محیط بود و ابزار آن یعنی ساعت مچی را بردست خود می بستیم.
اما زمان اینترنتی، زمان فراگستر دنیای ارتباطات است و آدم بکان نیز فرزند این زمانه است.
او به گونه ای نقاشی می کند که یک خبرنگار به سرعت خبری را می نویسد. در زمان اینترنتی، کسی قصد آن ندارد که خود را با سایرین هماهنگ کند، در زمان اینترنتی هر کس می خواهد از سایرین جلو بزند.
با غلبه پدیده شتاب یا Agility بر همه ارکان زندگی در دوران ما، شاید دور از انتظار نباشد که منتظر نوع دیگری از رئالیسم باشیم. رئالیسمی متأثر از هزاره سوم و تحت الشعاع سپهر اطلاعاتی نوین.
هر چه هست، آن که علیرضا آدم بکان با عقربه ها و شمارش دیجیتالی زمان در رقابتی دیدنی درگیر شده است.
می گویند زمان به اندازه ضربان قلب هر کس خصوصی و همچون برج ساعت میدان شهر، عمومی است.
علیرضا آدم بکان، ضربان قلب اش را در برج ساعت میدان شهر به تپش واداشته است.
ساعتی که در سر اوست بسیار سریع تر از برج ساعت میدان شهر می چرخد. از این روست که دریافت های درونی این هنرمند این چنین شتابزده و متناقض به نظر می رسند. آثار او، همچون جریان لاینقطع زمان جاری هستند، می خزند، کش می آیند و به پیش می روند.
از سوی دیگر، آدم بکان هنرمندی خیالپرداز نیز هست.
اسلاوی ژیژک می گوید: «خیالپردازی تکیه گاه هستی هر فردی است که اگر بدون دقت کافی آن را انگولک کند، آشفتگی های بسیاری به بار خواهد آورد.» ژیژک می گوید: «خیالپردازی رگ خواب یا دمل التیام نیافته روان سوژه است.»
علیرضا آدم بکان با چشم بسته مسیر شتابزده خود را به سوی دنیای خیال نیز نشانه رفته است. او در هر مقوله ای که شتاب کند، اما در حیطه خیال که منطق ویژه خود را دارد، باید با پارادایم خیال به پرواز درآید.... نه با شتاب به دست آمده از روزمرگی هایش.
هر چند که خیالپردازی کوچک فردی درست مثل آواز تودماغی کسی است که خود شنونده صدای تودماغی خود است و در عالم تنهایی خود را بزرگ ترین خواننده سوپرانو می پندارد. می خواهم بگویم خیال و خیالپردازی نزد اهل قلم وقتی دیدنی یا خواندنی یا شنیدنی می شود که با نوعی خیالپردازی قومی پیوند پیدا کند و این پیوند، زمانی توجیه انسانی و فرهنگی پیدا می کند که به اخلاق خیالپردازی نیز وفادار بماند.
اخلاق خیالپردازی به ما می گوید تا به شیوه نگاه دیگری و طرز خیالپردازی های او تجاوز نکنیم.
مسیر یکطرفه «اثر» به «مخاطب» در نقاشی های آدم بکان هنوز از اخلاق خیالپردازی بی خبر است؛ چرا که به اشتراکات میان «اثر» و «مخاطب» بی اعتناست و صرفاً به تخلیه تأثرات و تألمات خود متمرکز است.
علیرضا آدم بکان دست به ترسیم خیال پردازی هایی زده است که از خلال آن کوشیده است واقعیت را ببیند.
اما خیالپردازی ذاتاً آنامورفیک است، زیرا مستلزم نقطه دیدی است که تفسیری بی طرف و عینی را از جهان برنمی تابد.
خیالپردازی برای آدم بکان به مثابه یک سرزمین انحصاری است که گویی او تنها مالک آن است.
خیالپردازی اصولاً تنها چیز منحصر به فردی است که انسان ها دارند. خیالپردازی است که ما را به فرد تبدیل می کند. علیرضا آدم بکان با استفاده از خیالپردازی به منظری سوپژکتیو از واقعیت دست پیدا کرده است. او توانسته باخیالپردازی اش، سرمستی خود را به نظم درآورد و رام کند.
راستی، اگر علیرضا آدم بکان نمی توانست اینگونه وجود خود را به نظم درآورد و رام سازد، چه می شد؟
 
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها


,