اشعار عاشقانه شاملو

اشعار عاشقانه شاملو

اشعار عاشقانه شاملو

در این مطلب اشعار بسیار زیبا از احمد شاملو را برایتان تهیه نموده ایم.در ادامه این مطلب می توانید

گلچین اشعار عاشقانه شاملو را ملاحظه نمایید

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

تنها

هنگامی که خاطره ات را می بوسم

درمی یابم دیری است که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم

از پیشانی خاطره ی تو

ای یار

ای شاخه ی جدامانده ی من

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

میان خورشیدهای همیشه

زیبایی ی تو

لنگری ست 

خورشیدی که

از سپیده دم همه ستاره گان

بی نیازم می کند

نگاه ات

شکست ستمگری ست 

نگاهی که عریانی ی روح مرا

از مهر

جامه یی کرد

بدان سان که کنون ام

شب بی روزن هرگز

چنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است

و چشمان ات با من گفتند

که فردا

روز دیگری ست 

آنک چشمانی که خمیرمایه ی مهر است

وینک مهر تو:

نبردافزاری

تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کنم

آفتاب را در فراسوهای افق پنداشته بودم

به جز عزیمت نابهنگام ام گزیری نبود

چنین انگاشته بودم

آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود

میان آفتاب های همیشه

زیبایی ی تو

لنگری ست 

نگاه ات و چشمان ات با من گفتند

که فردا

روز دیگری ست

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن میگوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

عشق ما دهکده یی ست که هرگز به خواب نمی رود

نه به شبان و

نه به روز

و جنبش و شور حیات

یک دم در آن فرو نمی نشیند

هنگام آن است که دندان های تو را

در بوسه یی طولانی

چون شیری گرم

بنوشم

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت

نام کوچکی : تا به جانش می خواندی

تا به مهر آوازش می دادی

همچو مرگ

که نام کوچک زندگی ست…

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

در نگاه‌ ات همه‌ی مهربانی‌هاست:

قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.

و در سکوت‌ات همه‌ی صداها:

فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

گلچین اشعار عاشقانه شاملو

sms sher

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد.

در من زندانی ستمگری بود

که به آواز زنجیرش خو نمی کرد-

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.





اشعار عاشقانه شاملو

آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است …


اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود…
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
و در سکوت ات همه ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می کند.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
تـن تـو آهـنگی است
و تـن من کلمه ای است
که در آن می نـشیند
تا نـغمه ای در وجود آیـد
سروده ی که تـداوم را می تـپد
در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست:
قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد.
و در سکـوتـت همه صداها
فـریـادی که بـودن را
تـجربـه می کـند.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
شانه ات مجاب ام می کند
در بستری که عشق
تشنه گی ست
زلال شانه های ات
هم چنان ام عطش می دهد
در بستری که عشق
مجاب اش کرده است.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
عـشق
خـاطره یی ست به انتـظار ِ حـدوث و تـجـدد نـشسته٬
چـرا کـه آنـان اکـنون هـر دو خـفـته انـد.
در ایـن سوی بـستر
مـردی و
زنـی
در آن سـوی.

تــندبـادی بـر درگـاه و
تـندبـاری بـر بـام.
مـردی و زنـی خـفته.
و در انتـظار ِ تـکرار و حـدوث
عــشقی
خـسته.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام ِ خود را
با تو می گویم …
کلید ِ خانه ام را
در دست ات می گذارم…
نان ِ شادی های ام را
با تو قسمت می کنم!
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام …
به خواب می روم ؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار ِ رویاهای خویش
با تو درنگ می کنم ؟
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت ، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد…
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه یک نگاه حتی ـ حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی…
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
بلبل من! نوای تو خواهم

عمر را در هوای تو خواهم

زندگی را برای تو خواهم

تو بپائی اگر من نپایم .
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
بودی آن عهدها خاکبیزان

میخرامیدی افتان و خیزان

من بدنبال تو اشکریزان

تا که در پای تو سر بسایم
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند

بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است… با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند

بیابان را
سراسر
مه گرفته است
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
آهسته از هر بند…
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
یادم آید یکی نیمه شب بود
در تن و جان تو سوز تب بود
جان من زین مصیبت بلب بود
شاهدم گریه ها یهایم .
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
بی خبر بودی از زاری من
غافل از رنج بیداری من
فارغ از درد و غمخواری من
و آنهمه ندبه و ناله هایم .
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
من کیم؟ گنج مهر و وفایم
من کیم؟ آسمان سخایم
من کیم؟ چهره یی آشنایم
مادرم، جلوه گاه خدایم
من کیم؟ عاشق روی فرزند
جان من پر کشد سوی فرزند
بر نخیزد دل از کوی فرزند
عاشقم، عاشقی مبتلایم
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
من ز دنیا، تو را برگزیدم
رنج بی حد بپایت کشیدم
تا شود سبز، باغ امیدم ـ
جان ز تن رفت و نیرو ز پایم .
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو

شعر های عاشقانه از شاملو

اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
مجال

بی رحمانه اندک بود و

واقعه
سخت
نامنتظر.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
از بهار
حظّ ِ تماشایی نچشیدیم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ی ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم، ــ
که بی شایبه ی حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم.
اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو

شعر های عاشقانه از شاملو

اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو

قصد من فریب خودم نیست,دل پذیر!
قصد من
فریب خودم نیست.

اگر لب ها دروغ می گویند
از دست های تو راستی هویداست
و من از دست های توست که سخن می گویم.

دستان تو خواهران تقدیر من اند.
از جنگل سوخته از خرمن های باران خورده سخن می گویم
من از دهکده ی تقدیر خویش سخن می گویم.

اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو

آه ، تو می دانی
می دانی که مرا
سر ِ بازگفتن ِ بسیاری حرف هاست .
هنگامی که کودکان
در پس ِ دیوار ِ باغ
با سکه های فرسوده
بازی ِ کهنه ی زنده گی را
آماده می شوند .
می دانی
تو می دانی
که مرا
سر ِ باز گفتن کدامین سخن است
از کدامین درد ….

اشعار عاشقانه شاملو,شعرهای شاملو

چه راه ِ دور !
چه راه ِ دور ِ بی پایان !
چه پای لنگ !
نفس با خسته گی در جنگ
من با خویش
پا با سنگ !
چه راه ِ دور
چه پای لنگ !






روزی ما دوباره کبو ترهای مان را پیدا خواهیم کرد…
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت …
روزی که کمترین سرود
بوسه است !
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست !
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند .
قفل ،
افسانه یی ست !
و قلب ،
برای زندگی بس است !
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است ،
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی .
روزی که آهنگ هر حرف زندگی ست ،
تا من به خاطر ِ آخرین شعر رنج ِ جست و جویِ قافیه نبرم .

روزی که هر لب ترانه یی ست ،
تا کم ترین سرود ، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی ،
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر ،
نباشم…!

«عاشقانه های شاملو»

♡♡

♡♡

♡♡

بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود –
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم
در خلاء
تپیدن آغاز کرد
* * *
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود ازچشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آن که با نخستین قدم های نا آزموده نوپائی خویش
به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
* * *
دور دست
امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای
نو راه
رو در افق سوزان ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
* * *
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست:
این بی کرانه
زندانی چندان عظیم بود
که روح
از شرم ناتوانی
دراشک
پنهان می شد

«عاشقانه های شاملو»

♡♡

♡♡

♡♡

دیر زمانی در او نگریستم
چندان
که، چون نظری از وی باز گرفتم
در پیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست.

«عاشقانه های شاملو»

♡♡

♡♡

♡♡

لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی –
حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی

«عاشقانه های شاملو»

♡♡

♡♡

♡♡

بر شرب بی پولک شب
شرابه های بی دریغ باران…
در کنار ما بیگانه ئی نیست
در کنار ما
آشنائی نیست
خانه خاموش است و بر شرب سیاه شب
شرابه های سیمین باران