صدای جیغ

 

 

پدرش باسرعت ازفضای نیم روشن اتاق دور شد.

 

رها  سرش را ازمیان پتو  بالا آورد نگاهش را به ساعت انداخت عقربه های ساعت

 

 نه شب را نشان میداد پلکهایش را برهم گذاشت گذشته ازمقابل چشمانش عبورکرد.

 

صدای جیغ  پرده گوشش را خراش داد .جسد سرد زنی بر گوشه ی پذیرایی 

 

افتاده بود .جیغ زنان به سمتش دوید تکانش داد تکان نمی خورد.تمام تارهای صوتی اش

 

 میلرزید جیغ کشید دوباره بادستهای ظریفش تکانش داد ساکت شد سرش را

 

 برقفسه سینه زن گذاشت

 

ایستاده بود مچ دستش را گرفت  نبضش نمیزد.چشمهایش تارشد فریاد کشید

 

تمام اتاق دور سرش می چرخید انگار اورا میشناخت..دوباره جیغ میکشید

 

 پانزده سالش بود. صدای زنگ مدرسه به صدا درآمد. آن روزکلاس  تربیت بدنی

 

داشت . بدن کوفته شده اش را به سمت کیف طوسی رنگش کشاند.

 

 کتابهایش را جمع کرد. خودکارش را درجامدادی صورتی رنگش گذاشت

 

 سارا دوستش به سمتش دوید و جعبه بزرگ ربان زده را به سمتش گرفت .

 

.رها تولدت مبارک

 

صورتش از شدت ذوق گرگرفت این مال منه؟...آره. لبخندزد خودش را

 

 درآغوش سارا انداخت  .لپهایش را محکم بوسید جعبه کادو را در پلاستیکی گذاشت 

 

 سرش را پایین انداخت بند کفشهایش بازشده بود آنها را محکم کرد.

 

 دستی برای سارا تکان داد

 

.فردا میبینمت یک عالمه دوست دارم سارا.سرزنده تر ازهمیشه آسفالت خیابان

 

را پیمود وارد خیابانی فرعی شد درمقابل منزلی ویلایی توقف کرد کلید را درقفل

 

چرخاند در را گشود .کفشهایش را درآورد بوی ادکلن بینی اش را قلقلک داد. 

 

 به سمت راه پله رفت. پله های فرش شده را یکی یکی پیمود. اتاقش در طبقه دوم بود

 

  به اتاقش که رسید.کیف سنگنش را ازشانه خسته  اش پایین انداخت .

 

روی تختخوابش درازکشید.سایه ای ازدراتاقش رد شد. به سمت دررفت صدای

 

 تق تق جابه جایی وسایل می آمد. صدا نزدیک می شد پاورچین پاورچین به سمت

 

  دراتاق  روبرویی رفت. اول ازلای درز در با چشمهای

 

قهوای رنگش نگاه کرد .ازهمان  موهای کم پشتش با شانه های پهن مردانه اش

 

 اورا شناخت  دستگیره دررا فشارداد در را  به آرامی بازکرد

 

 سلام.دنبال چیزی میگردی؟

 

آره سند خونه؟

 

آن که پیش مامانه.....میخواهی چی کار

 

هیچی میخواستم روش وام بگیرم

 

 مرد قامت درشتش را به سمت رها برگرداند.با چشمهای درشت خمارکرده اش 

 

 به  صورت رها زل زد

 

 رها گفت: مامان کی میاد؟............

 

مردآرامترازهمیشه گفت میاد عزیزم .....امروز دنبال کارهای شرکته

 

.میری برام یک لیوان آب بیاری خیلی خستم.....

 

باشه

 

رهااااااااا؟

بله..............

تولدت مبارک ......خیلی خوشگل شدی.....یک خانم خوشگل.....

 

این مدل موخیلی بهت میاد

 

رها فراری ازنگاه مرد به سمت آشپزخانه رفت.

 

 بطری آب را ازیخچال بیرون آورد کمر بطری را گرفت کمی خمش کرد .

 

لیوان  را تا نصفه پرکرد یادش نبود دمپایی

 

پایش کند دمپایی های روی فرشش را به پا کرد.  به سمت اتاق رفت.لیوان را

 

سمتش  گرفت. مرد آرام آرام جرعه های آب رادر گلویش ریخت. گردنش را

 

 کمی  چپ وراست کرد وگفت:آخی مردم ازتشنگی .این گردنم خشک شده

 

ببینم امروز مدرسه خوب بود....نمیدونی چقدرخستم رها

 

رها شانه هایش را بالاانداخت من برم درس بخونم........

 

بمون.....باهات حرف دارم؟

 

مرد ازپشت صندلی میز بلند شد دستش را برچانه رها گذاشت  صورتش را

 

 بالا گرفت نگاهش را به چهره رها دوخت؟

 

چرا ازمن خوشت نمیاد

 

رهااااااصورتش را ازمیان دستهایش بیرون کشید به سمت دررفت .

 

بازویش را گرفت جواب منوبده؟؟؟؟؟.............دیوونم کردی رهاااااا

 

 رها  با لحنی تند گفت: چی داری میگی ولم کن بذاربرم

 

مرد تن صدای خشدارش را  کمی کش داد :چرا ازمن خوشت نمیاد

 

توبا مادرم بخاطرپول وبالاکشیدن کارخونه پدرم  ازدواج کردی؟

 

دخترکوچولو هیچ کس حرفا ی تورو باورنمیکند  .مادرت منو باورکرده...

 

ازت نفرت دارم

 

مرد ازخنده ریسه رفت........واسه همینه اسیرتم خانم کوچولو.......

 

قلبش با لبخندهای مرد آتش گرفت ..دلش میخواست به سمتش  حمله کند و

 

با دستهای ظریف کوچکش تمام گلوگاه مرد رافشاردهد. تا انتقام بغضهای سوخته

 

  درونش رابگیرد اما سکوت کرد.

 

.باسکوتی خفه به سمت دررفت. فشاردستهای زمخت مرد اجازه رفتن

 

را گرفت موهای مشکی رنگ کوتاهش  درمیان دستهای تنومند مرد اسیرشد.

 

 بوی نامطبوع  سیگارش تمام دهانش راپرکرد...ناخنهای بلند شده اش را

 

 برچانه ی مرد فشارداد.انگارتمام  استخوانهایش درفشاردستهای مرد خرد میشد

 

نگاهش گیج بود .تمام زندگی درنگاهش پوچ می شد.سلولهای احساسش

 

 ذره ذره می مرد .رگهای هوایش مسدود میشد .اندام ظریفش

 

درکشاکش فشارهای مرد می شکست . دردالان متروک هوسها قلب پاره اش

 

را به دندان گرفت . ازتمام احساسش لاشه های مرده باقی ماند .مرده ای که دراسارت

 

 عقربه های زمان معنای فردایش شکست میخورد حالا برهنه در اجباردندانهای

 

 تیزکرده مرد فریاد می کشید پلکهای نیمه بازش را گشود دیگر تصویر موهای کوتاه

 

 شده اش را خوب نمی شناخت درخفگی هایش جیغ زد........

 

مادرش بازگشته بود همه چیزآنقدرمعمول بود که ساعتهارا باورنمیکرد.

 

 درمیان چشمهای مهربان مادرش میخندید انگارخنده های مصنوعی تمام دهانش را

 

مسموم کرده بود. دوروز گذشت کم اشتها شده بود .میخواست برود دربعد ازظهری

 

 گرم با تیک وتاک ساعتهای خسته چمدانش را جمع کرد همان روز بود که با همان  

 

گردن نازک شکست خورده اش مقابل شانه های  پدرتقلبی اش قد علم کرد

 

تمام دستهای نفرتش را جمع کرده

 

بود .مادرش نگاهش را به چشمانش دوخت؟

 

رها  این چمدون چیه دستت کجا؟

 

مرد سا کت و آرام برکاناپه مقابل تلویزیون لم داده بود پاهایش را بر میزشیشه ای

 

 دراز کرده بود ومشغول گوش دادن به اخبارشده بود .باصدای لرزان رها گوشهایش

 

 را تیزکرد . چشمهای پف کرده اش را  ازنگاه مادرش پنهان کرد بازوی

 

سیاه شده اش رابا لباسهای آستین بلندش پوشاند

 

میرم پیش مادربزرگ شهرستان..

 

رها عزیزم چیزی شده

 

مادرش رویش را به سمت همسرش برگرداند کیومرث توبه رها چیزی گفتی ؟

 

مرد خونسرد ترازهمیشه سخن گفت پاهای لم داده اش را جمع کرد.

 

به سمت رها آمد دستهایش را برشانه ی رها گذاشت رها با هوای مسموم

 

دهان مرد سرفه کرد .رها عزیزم کجا میری چرامن ومادرت ناراحت میکنی؟

 

 چیزی شده ؟ زیرکانه نگاهش را به

 

رها دوخت چشمهای درشتش را فرم داد آنقدر که نگاهش مهربان باشد

 

. چمدان را ازمیان دستهای رها بیرون کشید.تمام نفرت درچشمهای رها جمع بود

 

 پاهای سستش را به سمت به سمت درکشاند. درحالی که چمدان قهوه ای رنگش

 

 را درمقابل درمیگذاشت .فریاد کشید مامان من میخوام برم شهرستان  

 

 مادرش دستهایش را کشید وبا ناراحتی گفت:

 

رها عزیزم توچته با سارا دعوات شده؟ تومدرست اتفاقی افتاده؟

 

 از صبح  قلبم درد میکند  اینقدر من حرص نده دختر

 

تویکدفعه چت شده؟میخواهی بری پیش آن پیرزن چی کار.........

 

کلمه پیرزن برایش آشنا بود همیشه مادرپدرش را پیرزن خطاب میکرد

 

رها صورت رنگ پریده اش را به مادرش دوخت آب دهانش راقورت داد.

 

بغض گلویش را فشار میدادباصدایی خفه گفت؟ دیگه نمیخوام باهات زندگی کنم

 

دوست ندارم مامان..تونباید  بعد فوت بابام ازدواج میکردی ازاولشم مخالف

 

 بودم توهیچ وقت احساس من نفهمیدی.........

 

مادرش رنگش پرید: رهاااااااا عزیزم  من هرکاری کردم بخاطر خوشبختی

 

 تو بود .این حرفها چیه  میزنی .من وبابات  هردو تورو دوست داریم

 

نفرت ازنگاه سرد رها به قلب مرد شلیک شد  رها دستش رابرسرش گذاشت

 

عصبی ترازهمیشه فریاد کشید صدایش میلرزید: خسته شدم دوست دارم

 

 دوست دارم راه

 

انداختی مامان کدوم دوست داشتن کدوم خوشبختی  توتوی زندگیت فقط حساب وکتابهای

 

شرکت برات مهمه........

 

مادرش به سمت رها رفت رها خودش راعقب کشید.. به طرف گوشی تلفن رفت

 

کمی به حافظه اش فشارآورد  . شماره آژانس راگرفت

 

چی کارمیکنی رهاااااا کیومرث این دخترچشه آن تلفن بده به من؟ جلوشو بگیر؟

 

مرد تلفن را ازدستهای کوچک رها بیرون کشید نگاهش رابه چشمهای عسلی

 

 رنگ رها دوخت.تن صدایش را آرامترکرد  وزمزمه کنان گفت:آروم باش

 

 رها چیزی نشده آروم باش  ..بادستهایش اندام رها را درآغوش گرفت

 

 دست نوازشش رابرموهای صاف رها کشید وگفت آروم باش دخترم

 

 رهااااااابا تمام قدرتش  اندامش را ازلابه لای آغوشش بیرون کشید.وبااشک

 

درمیان هق هق گریه هایش گفت : بذاربرم لعنتی....تو پدرمن نیستی

 

مادرش گیج ومبهم به سمت رها آمد....این کارنکن رها ...تن آن خدابیامرز

 

 توگورنلرزون زندگی تواینجاست؟

 

زندگی من اینجا نیست سالهاست  با پدرم دفن شده

 

مادرش برگوشه ی پله نشست نفس نفس میزد عرقهای سرد برپیشانی اش سرمیخورد

 

 دستهایش را برپیشانی اش گذاشت کمی عرقش را خشک کرد  سوزشی عمیق

 

درقلبش حس میکرد مصرف قرصهای قلبی هرروزه اش امانش  رابریده بود.

 

  بادست راستش سمت چپ سینه اش را  مالش داد وبا صدایی خفه گفت:

 

آخ قلبم میسوزه کیومرث.......برو قرص زیرزبونی من بیار

 

کیومرث به سمت پله ها رفت تا بسته قرص را ازکشوی میز اتاق خواب بیاورد

 

 وارد اتاق شد آخرین بسته قرص را ازکشو برداشت کمی مکث کرد این پا وآن پاشد

 

 بسته قرص را درزیرتختخواب دونفره پنهان کرد بالای پله های سالن پذیرایی ایستاد

 

 نگاهش رابه همسرش انداخت ومضطرب گفت :

 

پروین نمیبینمش نیست..........توشرکت جا نگذاشتی

 

زن قلبش را مالش میداد رها ترسید به سمت مادرش رفت آروم ونگران گفت :

 

قرصات کجاست

 

بالا تو کشوی میز اتاق خواب

 

میرم بیارم رهاااااا به سمت پله ها دوید پله هارا یکی درمیان بالارفت. خودش را به

 

 اتاق خواب رساند سمت کشورفت  کشورا بیرون کشید تمام  وسایلش را بادستهای

 

 لرزانش بروی قالی ریخت  دوبسته قرص نیترو گلیسرین درکشوبود بسته ها

 

 رابازکرد تکانشش داد خالی بودند کمی فکرکرد  بسته قرصهای قدیمی راشناخت

 

 مادرش هنوز قلبش را  بادستهای سردش فشار میداد.صدای فریاد عتراض آمیز

 

 رها در  گوششش تکرار میشد

 

تمام سالهایی که رها نتوانسته بود کیومرث را چون پدر دوست داشته باشد

 

دستهایش عرق کرده بود یکی ازدستهایش رابرروی پله سالن  گذاشت

 

به سختی اندام خسته اش را بلند کرداحساس خفگی میکرد با دست راستش گلویش

 

رافشارداد اکسیژن را به سختی وارد ریه هایش کرد کمی آب دهانش را قورت داد

 

نفس نفس زد لرزشی براندامش

 

دوید. تمام سالن پذیرایی  دور سرش میچرخید  حس میکرد خون درمیان رگهایش

 

 جریان ندارد روی پاهای  لرزانش  ایستاد هنوز اولین قدم را برنداشته بود

 

 که تعادلش را ازدست داد بدن سردش یکباره  برزمین افتاد صدای افتادنش

 

درفضا پیچید

 

دوباره صدای جیغ رها بلند شد

 

(سمیرات)

 


مطالب مشابه :


صدای جیغ

samiramis sociology - صدای جیغ - من نه عاشق هستم نه محتاج نگاهی که بلرزد برمن، من خودم هستم و یک حس




دانلود آهنگ مازیار فلاحی به نام بوسه های تیغ

დდموزیک بارانდდ - دانلود آهنگ مازیار فلاحی به نام بوسه های تیغ همه جا صدای جیغ.




صدای جیغ بچه ها می آید!!حادثه آتش سوزی در مدرسه روستایی شین آباد

علمی و آموزشی وفرهنگی - صدای جیغ بچه ها می آید!!حادثه آتش سوزی در مدرسه روستایی شین آباد -




دانلود رمان عشق اجازه نمی گیرد | جیغ بنفش کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

بـزرگـتــرین ســایـت دانـلـود رمــــــان جیغ بنفش کاربر نودهشتیا رمان صدای نفس های




کودکانی که جیغ می کشند ؟

وبلاگ شخصي علوم تربیتی و روانشناسي - کودکانی که جیغ می کشند ؟ - - وبلاگ شخصي علوم تربیتی و




دانلود رمان فانوس

خلاصه داستان : بارون محکم به صورت رنگ پیرده و سردش میخورد. صدای جیغ زنی که زجر میکشید از بین




برچسب :