داستان لاک پشت

لاک پشت

پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی . می‌دانست‌ که‌ همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت . سنگ‌پشت ،‌ ناراضی و نگران بود . پرنده‌ای‌ درآسمان‌ پر زد ، سبک ؛  و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت : این‌ عدل‌ نیست ، این‌ عدل‌نیست . کاش‌ پُشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی .

من‌ هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم  ، هیچ‌گاه .و در لاک‌ سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ نا امیدی .

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد . زمین‌ را نشانش‌ داد . کُره‌ای‌کوچک‌ بود . و گفت : نگاه‌ کن ، ابتدا و انتها ندارد . هیچ کس‌ نمی‌رسد . چون‌ رسیدنی‌ در کار نیست .  فقط‌ رفتن‌ است .

حتی‌ اگر اندکی .  و هر بار که‌ می‌روی ، رسیده‌ای .و باور کن آنچه‌ بر دوش‌ توست ، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست ،‌ تو پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی ؛ پاره‌ای‌ از مرا .

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت . دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌ راه‌ها چندان‌ دور .

سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت : رفتن ، حتی‌ اگر اندکی ...

برگرفته از وبلاگ سروش فرزانگان


مطالب مشابه :


ميرزا سروش لهراسب

فرزانگان و تاريخ ايران زمين- دين ميرزا سروش لهراسب در سال 1283 خورشيدي در باغ جمشيد آباد




لیست پزشکان متخصص کرمانشاه-روانپزشکی

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




لیست پزشکان متخصص کرمانشاه-گوش,گلو و بینی

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




داستان لاک پشت

وبلاگ سروش فرزانگان. سایت دکتر کامران




لیست پزشکان متخصص کرمانشاه-زنان و زایمان

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




لیست پزشکان متخصص کرمانشاه-مغز و اعصاب

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




شکستگی کالیس

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




اطلس رنگی پاتولوژی(Color Atlas of Pathology)

خانه دستیار اصفهان (نماینده انحصاری سروش فرزانگان) تازه های




برچسب :