رمان ویرانگر،مقدمه

سکوت بود و سکوت..سنگین و مرگ بار..
مردی با نگاهی منتظر، اسیر ِ شنزار ِگرم و سوزنده ی صحرا..
صحرایی خشک ولی سحرانگیز.. 
مرد در حال تقلاست..او اسیر صحراست..تنش پوشیده در مردابی از شن.. 
همه چیز یادش آمد..
گذشته ش را..
خاطراتش را..
قصه ی دلبستگی و دلدادگیش را.. 
با هر حرکت، شن های نرم و داغ بیش از قبل او را در خود فرو می برند..
دیگر رمقی نیست..توانش را از دست داده..فقط می اندیشد..به هر آنچه که او را به مرز جنون رسانیده..
از کجا شروع شد؟!..قصه ی دلدادگی ِ او....قصه ی اسارتش..
او که بود؟!روزی شعارش چه بود؟!..
فراموش کرده بود..دیگر چیزی از آن شعار به خاطر نداشت..
حال..خود را اسیر دستان صحرا نه، بلکه قلبش را به اسارت ِ او در آورده بود..
عشقی پاک درون سینه ش، همنوای آن ضربات دیوانه وار..
احساسش می کرد..حتی حال که گامی تا مرگ فاصله نداشت..
از یاداوری چشمانش..نگاهش..لذت لمس دستانش..
آن ضربات را محکم تر می دید..
با مرگ درحال نبرد بود.. 
صحرا، با سکوت ِداغ و تب نگاهش..نظاره گر اوست..
چشم فرو می بندد..بر هر آنچه که نباید باشد..
نگاهه او فرو بسته و نگاهه مرد هنوز هم منتظر است..او آماده است..آماده ی مرگ..
نمی هراسد..نه تا وقتی که دلداده ش را می بیند..نه تا وقتی که نگاهش در نگاهه او گره خورده باشد..همچون مجنونی اسیر ِمرداب شنی در دل صحرا، گرفتار شده است و قصد بازگشت ندارد..او آمده تا بِرُباید..
با آن همه غرور..باز هم احساسش سرکش است..
او می ماند..تا پای جان..جسم را فدای روح عاشقش می کند..
اما قلبش می تپد..با تمام احساس می تپد..
پس..
آیا امیدی باقی مانده؟!..
ماندن..
بی فایده نیست!..........
*******
مرا صحرا بنامید..
گرم..
سوزان..
ویرانگر..
فراموش کرده ام هرچه را که دیروز به دست آورده بودم..
همه ی آنها..همه ی خاطراتم امروز تبدیل به بغض شدند..ولی بغضم نبارید..خشم شد..کینه شد..نفرت شد..و در آخر بدل شد به حسی آتشین از جنس انتقام..
به خاطر دارم..خاطره ای از روز رسیدن به مرز نیستی..و احساسی از خشم که گذشتم از آن به اشتباه..
حال بیدار شدم..از آن همه رویا..زمانی برای جبران نيست..اين احساس حقيقی است..من در اين ميان اسیرم..اسیری از جنس جنون..من در خاطرات گذشته ام غوطه ورم..با نفرت و خشم برای روز انتقام..برای ديدن فردا..
من یک عصیانگرم..
از دل آتش..
از جنس انتقام..
می سوزانمت..از من بترس..
من صحرام..
همان صحرای ویرانگر..


مطالب مشابه :


رمان فرشته من از fereshteh27

رمان ♥ - رمان فرشته من از fereshteh27 - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان فرشته27 [ سه شنبه




در رابطه با وبلاگ فرشته27....

دنیای رمان - در رابطه با وبلاگ فرشته27 . - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




رمان ویرانگر،مقدمه

رمان ♥ - رمان ویرانگر از فرشته27, رمان جدید فرشته27 [ یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۳ ] [ 1:54 ]




ادامه رمان گناه کار

رمان عاشقانه - ادامه رمان گناه کار - جدیدترین و بهترین رمان های عاشقانه - رمان جدید از فرشته27.




ببار بارون {1}

رمان خانه 21 سال از خدا عمر گرفته برچسب‌ها: رمان ببار بارون, fereshteh27, رمان های فرشته27.




قسمت اخر رمان گناهکار

رمان ♥ - قسمت اخر با ذوق برگشت از اشپزخونه بره بیرون که صدای گناهکار از فرشته27, خواندن




برچسب :