اکسیر عشق قسمت9

 

سریع رفتم خونشون تا شرطارو بشنوم که از بینشون دوتاش از همه سخت تر بود یکیش مهریه ی سنگین پریچهر بود تا من به خاطر وضع مالی بدی که داشتم نتونم طلاقش بدم و بعدیش پریچهر حق نداشت چیزی از اموالش به من بده درصورتی که من میخواستم از این وضع بد نجات پیدا کنم ولی حالا با شرط پدرش این امکان نداشت ولی با این حال قبول کردم و ما خیلی سریع با هم ازدواج کردیم و رفتیم توی خونه ی که پدر پریچهر گرفته بود چون نمیخواست دخترش هیچ سختی بکشه و زندگی مشترکمون شروع شد اولیل زندگی خوب و عالی بود مثل همه ی زندگیا پریچهر خیلی دوسم داشت و هوامو همه جوره داشت و به بهانه های مختلف مثل روز تولدم دور از چشم پدرش یه چیزی به نامم میکرد برام ماشین میخرد همون خونه ای که توش بودیمو به نامم میزد همه کاری برام میکرد و منم کم کم بهش وابسته میشدم یا شاید فکر میکردم وابسته شدم پریچهر انقدر به نامم کرده بود که حالا من جزء ثروتمندان میشدم و تونستم برای خودم یه مغازه بگیرم و برم تو کار فرش همه چی خوب بود و زندگی راحتی داشتیم تا اینکه .......
به این جا که رسید معکس کرده یه نگاه به مامانم که هنوز داشت گریه میکرد و یه نگاه به من که از تعجب خشکم زده بود کرد و لبشو تر کرده و گفت تا اینکه مادرتو دیدم پدرش از مشتریام بود و هر وقت میومد نوشینم باهاش میومد چون خیلی به فرش علاقه داشت میومدو برای خودش تموم فرشای مغازه رو نگاه میکرد این قدر رفت و اومد تا دلمو دزدید آره عاشق مامانت شدم عشقی که توی این سه سالی که با پریچهر زندگی کردم با وجود تموم محبتاش نتونستم بهش بدم به نظر میرسید خودشم بی میل نیست برای همین به بهونه ی نشون دادن یه تخته فرش باهاش حرف زدمو گفتم دوسش دارم برق شادی توی چشماش دیدم ولی وقتی فهمید زن دارم اون برق شادی از بین رفت و جاشو تاریکی داد این قدر دوسش داشتم که طاقت دیدن ناراحتیشو نداشتم برای همین گفتم اگه طلاقش بدم حاضره باهام زندگی کنه اولش میگفت دلش نمیخواد زندگی کسی رو بهم بریزه اما من انقدر توی گوشش خودم که زنم منو دوست نداره و داریم زوری باهم زندگی میکنم که قبول کرده بهم گفت اونم منو دوست داره اینگار تموم دنیا رو بهم دادن از اون روز با پریچهر سرد شدم حتی دیگه اون حس وابستگی رو هم که فکر میکردم نداشتم اونم متوجه شده بود برای همین همه ی تلاششو میکرد تا من دوباره همون فرهاد سابق بشم ولی فایده نداشت کارم شده بود دعوا کردن باهاش توی یکی از این دعواها زدم به سیم آخر و گفتم دوسش ندارمو یکی دیگه رو دوست دارم و میخوام با اون زندگی کنم فقط به خاطر ثروتش باهاش ازدواج کردم شکستنشو دیدم هیچی نگفت و فقط نگام کرد من دیگه صبر نکردمو از خونه زدم بیرون یه هفته نرفتم خونه تا خودش باهام تماس گرفت که بیام خونه تا توافقی از هم جدا بشیم رفتم خونه و رفتیم محضر و توافقی جدا شدیم حتی مهریشم نخواست حتی از اینکه اموالشو به نامم زده بودم ناراحت نبود برای اینکه پدرش پیدام نکنه سریع مغازه و چیزای دیگه رو فروختم و رفتم یه جای دورتر و دیگه از اون موقع خبری ازش نداشتم شایدم توی وضعی نبودم که بخوام خبری ازش بشنوم چون رفته بودم خواستگاری مادرت و خانوادش قبول کردنو ما خیلی سریع باهم ازدواج کردیمو رفتیم سره خونه زندگی خودمون مادرت تو رو حامله بود که فهمید قضیه ی پریچهر اون جوری نبوده که من براش تعریف کردم گویا یکی از همسایه ی خونه پریچهر منو دیده و کنجکاویی کرده و فهمیدم دوباره ازدواج کردمو زنم نوشینه و میداد همه چی رو برای مامانت تعریف میکنه هیچ وقت اون روز و یادم نمیره مامانت این قدر گریه کرد که نگو همش میگفت من زندگیشو خراب کردم این قدر باهاش حرف زدم تا آروم شدو قول گرفت ازم تا برم پیداش کنمو تموم اموالی که ازش گرفتمو بهش پس بدم و از حلالیت بطلبم تموم شهر و زیر و رو کردم ولی هیچ خبری ازش پیدا نکردم تا اینکه تو امروز این قضیه رو برام گفتی نازنین بابا من خیلی شرمندم من باعث شدم زندگیت خراب بشه
لیوان آب قندی که توی دستم بود افتادو روی زمین خورد و صدای شکستنش تموم خونه رو برداشت باورم نمیشد یعنی تموم حرفای نوید راست بود من چه جوری با اعتماد کامل بهش گفتم پدرمو میشناسم و اون این کارا رو نکرده وای با اینکه مادرش اون قدر اذیت شده بود ولی حتی یه بارم به خاطر مادرش باهام کاری نکردو همش بهم خوبی کرد حتی بهم گفت به خاطر من دست از انتقام کشیده اما من چی کار کردم حرفشو باور نکردم به عشقش شک کردم و فکر کردم هنوزم توی فکر انتقامه ولی حالا خدایا من تحمل و این حرفا رو ندارم با زندگی خودمو نوید چیکار کردم بابام با زندگی پریچهر چیکار کرد حالا نوید و درک میکردم ولی چقدر دیر حالا که هیچ راه برگشتی نداشتم
بابا که دید هنوز توی شوکم از روی صندلی بلند شدو اومد طرفم که سریع از روی صندلی بلند شدمو گفتم به من نزدیک نشو ازتون بدم میاد چه طور تونستی با احساسات یه دختر این جوری بازی کنی اون دختر عاشق بود به چه جرمی همچین بلایی رو سرش آوردی هان چون خودت عاشق بودی پا گذاشتی روی عشقش و با بی رحمی تموم گفتی به خاطر پول باهاش ازدواج کردی بابا به من نگاه کن ببین زندگیم به چه روزی افتاده ببین با زندگیم چیکار کردی تقاص زندگی پریچهرو دخترت پس داد
اشکام همین جوری از چشمم سرازیر میشد پشتمو بهشون کردمو دویدم از خونه بیرون به صدای بابا که اسمم و صدا میکرد توجه نکردم این جا دیگه جای من نبود دلم نمیخواست توی خونه ای باشم که معلوم نبود پولش از کجا اومده بود دلم نمیخواست توی خونه ی باشم که هیچی راجب آدماش نمیدونستم .

گریه میکردمو طول کوچمونو میدویدم حتی به درد پامم توجه نمیکردم درده قبلم این قدر بود که درد پام ورش هیچ بود بی هدف کوچه رو طی میکردم بدون مقصدی کجا باید میرفتم اصلا کسی رو داشتم کاش میشد برگردم پیش نوید ولی الان دیگه خیلی دیره حالا که همه چی رو میدونم با چه رویی برگردم پیشش خدایا من حتی نتونستم داداشمو ببینم چقدر دلم میخواست میتونستم بغلش کنم یعنی الان فهمیده من برگشتم حتما مامان بهش زنگ زده تا بیاد دنبال من سرم داره میترکه باید چیکار کنم دیگه به خیابون اصلی رسیده بودم و بی هدف کنار خیابون ایستاده بودم که یه دفه یاد امید افتادم مطمئنم اون میتونه کمکم کنه خودشه باید برم پیشش برای یه تاکسی دست بلند کردم ماشین جلوی پام ایستاد سریع سوار شدم و خواستم آدرس بدم ولی آدرس کجا رو بدم آدرس خونه ی عمو اینا اصلا امید مگه هنوز ایرانه یعنی وقتی دیده از من خبری نیست ول کرده رفته توی همین فکرا بودم که راننده گفت خانم کجا برم
ببخشید آقا شما تلفن همراه دارید آدرسو فراموش کردم میخوام بپرسم
گوشیشو به طرفم گرفت سریع ازش گرفتمو تشکر کردم حالا باید یکم فکر میکردم تا شمارشو یادم میمود خدایا خودت کمکم کن من شمارشو حفظم بلاخره یه چیزایی یادم اومدو با دستایی لرزون شماره رو گرفتم با هر بوق قلبم داشت از قفسه ی سینم میزد بیرون بلاخره با بوق چهارم صداش پیچید توی گوشی
امید- بله بفرمایید
از زور هیجان نمیتونستم چیزی بگم
امید- الو میگه مریضی چرا حرف نمیزنی
داشت گوشی رو قطع میکرد که آب دهنمو قورت دادمو گفتم الو امید قطع نکن
برای چند لحظه فقط سکوت بودو سکوت انگار پشت تلفن خشکش زده بود وقتی دوباره گفتم امید فقط تونست بگه نازنین دوباره اشکام سرازیر شده بودن وقت گریه کردن نبود سریع اشکامو پاک کردمو گفتم آره امید خودمم به کمکت احتیاج دارم
امید- تو الان کجایی
توی خیابون سره کوچه خودمونم
امید- این همه مدت کدوم گوری بودی هان تو آبرو برام نذاشتی اگه نمیخواستی باهام ازدواج کنی میشستی به خودم میگفتی نه بری و بعد یک ماه بیایی بگی کمک میخوام عوضی من دوست داشتم میفهمی
دیگه تقریبا داشت داد میزد پریدم وسط حرفشو گفتم امید برات توضیح میدم فقط الان گوش کن من باید ببینمت خواهش میکنم فقط بگو کجا میتونم ببینمت
صدای نفسای عصبیشو از پشت خط می شنیدم بعد از یه مکث کوتاه گفت بیا همون خونه ای که قرار بود بشه خونه ی عشقمون ولی تو گند زدی بهش
باشه ولی من آدرسو دقیق بلند نیستم گوشی رو میدم به راننده بهش بگو باشه
امید- گوشی رو بهش بده
گوشی رو دادم به راننده اونم وقتی آدرس دقیق و گرفت تماسو قطع کرد و حرکت کرد نیم ساعت بعد با صداش که میگفت رسیدم خانوم به خودم اومد بهش گفتم چند لحظه صبرکنه تا کرایشو براش بیارم به طرف خونه ای که به گفته ی امید خونه ی عشقمون بود رفتمو زنگ و زدم در بدون اینکه کسی بگه کیه باز شد دوباره زنگ و زدم این بار صداش از پشت آیفون بلند شد
امید- مگه باز نشد چرا نمیایی تو
امید من پول ندارم میشه بیایی کرایه تاکسی رو بدی
بدون هیچ حرفی آیفونو گذاشت و بعد از چند دقیقه در باز شد و قامتش توی در پیدا شد

برای چند لحظه فقط نگام کرد اینگار برگشته بود به همون روزای با هم بودنمون ولی سریع به خودش اومد و بدون هیچ حرفی رفت سمت تاکسی و کرایشو داد و برگشت سمت من که همون جوری کنار دره خونه خشکم زده بود و با یه لحن خیلی سردی گفت تا فردا میخوای همین جا وایسی یا شایدم میترسی با من توی خونه تنها باشی
و یه پوزخند زد داشتم پشیمون میشدم که چرا اومدم تقصیر خودم بود که فکر میکردم هنوزم همون امید سابقه آره نباید اینجا میومدم خواستم هلش بدم عقب و برم که سریع فهمید و با دستاش راهمو سد کرد
امید- کجا کجا چیه فکر کردی حالا که با پای خودت اومدی میذارم همین جوری بری تو یه توضیح به من بدهکاری پس برو تو یالا
من هیچ توضیحی به تو نمیدم برو کنار
امید- برو تو وگرنه با زور میبرمت
همون موقع دره خونه ی روبه رویی باز شد و یه مرد اومد بیرون و مارو دید گویا امید و میشناخت چون شروع کرد باهاش سلام و احوال پرسی و امیدم رو به اون آقا گفت معرفی میکنم نازنین دختر عموم هستن و سریع برگشت سمت منو گفت نازنین جان برو بالا تا بیام یه نگاه به چشماش کردم و دیدم اگه گوش ندم کشته منو جای لج بازی نیست برای اون مرد سری تکون دادمو رفتم توی خونه این قدر برای ازدواج عجله داشتیم و قرار نبود توی این خونه زندگی کنیم که تا حالا اینجا نیومده بودم مثلا اینجا به نام من بود ولی من حتی آدرسشم بلد نبودم یه پوزخند اومد روی لبم و بدون توجه به اطراف رفتم توی خونه و روی راحتیای توی سالن نشستم و یه نگاه به اطراف انداختم تموم خونه با یه سری لوازم ساده اما شیک تزئین شده بود با صدای در چشم از قاب های روی دیوار برداشتم و برگشتم سمت امید که دست به سینه تکیشو داده بود به دره ورودی
امید- خب عروس خانم فراری چی شد که از این ورا اومدی آخ آخ ببخشید یادم نبود اینجا خونه ی شماست
حرفش و قطع کردم و گفتم امید تورو خدا بس کن به اندازه ی کافی حالم خرابه فکر کردم میتونم از تو کمک بگیرم ولی اشتباه میکردم
شروع کرد قهقه زدن یه لحظه ترسیدم ازش نکنه بلایی سرم بیاره کاش نیومده بودم ولی با صداش و حرکت کردنش به طرفم تموم افکارم از بین رفت
امید- آره پیش خودت گفتی کی خرتر از امید بعد از یک ماه فراری بودن حالا میتونی دوباره برگردم پیشش و ازش کمک بخوام بتونم جلوی خانوادم سرمو بلند کنم آره
دیگه داشت داد میزد از روی راحتی بلند شدمو گفتم واقعا که تازه حالا دارم میشناسمت
خواستم به سمت در برم که سریع بازومو گفت
امید- کجا فکر کردی به همین راحتی میذارم بری کور خوندی یه بار اشتباه کردم برای هفتاد پشتم بس بود
بازومو از دستش کشیدم بیرون و گفت تو حتی لیاقت نداری من برات توضیح بدم چقدر احمق بودم که فکر میکردم با همون امیدی که میگفت همیشه پشتمه و هیچ وقت تنهام نمیذاره روبه رو میشم
با سیلی که توی گوشم خورد ساکت شدم و با چشمایی که از اشک لبریز شده بود بهش نگاه کردم عصبی یه دست توی موهاش کشید دوباره شده بود همون امیدی که قبلا میشناختم
امید- ببخشید نازنین نمیخواستم بزنمت یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم
حالا دیگه اشکام روی گونم سرازیر شده بودن خواست بغلم کنه که سریع رفتم عقب دیگه پاهام تحمل وزنمو نداشت روی زمین سر خوردم نشستم روی زمین امیدم کنار نشست و گفت نازنین تور خدا یه چیزی بگو حالت خوبه گریه نکن تورو خدا اصلا بیا بزن توی گوشم ولی گریه نکن به من نگاه کن به خدا من همون امید سابقم هنوزم سره حرفم هستم هیچ وقت تنهات نمیذارم وقتی صداتو پشت آیفون شنیدم شوکه شدم و تموم خاطره ی اون روز بعد رفتنت اومد توی ذهنم به منم حق بده بعد یک ماه اومدی میگی بهت احتیاج دارم این یک ماه کجا بودی
اشکامو پاک کردم و شروع کردم به تعریف کردن همه چی حتی حرفایی که از بابام شنیده بودم و چرا یه دفه از توی مجلس بلند شدمو از در زدم بیرون تموم این مدت دستشو مشت کرده بود از خشم صورتش سرخ شده بود وقتی ساکت شدم بلاخره خشمش و با خورد کردن گلدون روی میز توی دیوار خالی کرد و فقط داد میزد اون مردتیکی عوضی رو میکشه منظورش نوید بود که من و ازش گرفته بود با دادش که میگفت بهتم دست زده یکم ازش فاصله گرفتمو رفتم عقب چی میتونستم بهش بگم جرعتشو نداشتم توی این وضعیت چیزی بهش بگم مطمئنن هم خودشو هم منو اینجا میکشت دوباره با دادی که زد به خودم اومدم
امید- مگه با تو نیستم اون عوضی غیر از اینکه عقدت کرده بهتم دست زده
جوابش اشکایی بود که از روی گونم میچکید روی سرامیکای خونه فکر کنم جوابو از چشمام خوند چون سریع از جاش بلند شدو با سرعت رفت سمت در ورودی زمانی به خودم اومدم که در باصدای بلندی بسته شد

از روی زمین بلند شدمو روی راحتیا دراز کشیدم دیگه چشمه ی اشکمم خشکیده بود یادآوری گذشته عذابم میداد کاش از خونه ی نوید فرار نکرده بودم اون که قول داده بود دیگه تا زمانی که خودم نخوام بهم دست نزنه پس چرا فرار کردم به خاطر خانواده ی که زندگی یه دختر رو به نابودی کشیده بود کاش هنوزم فراموشی داشتمو هیچ وقت حافظمو به دست نمی آوردم حالا میفهمم برای من دنیایی فراموشی خیلی بهتر بود چقدر به آغوش گرمش نیاز داشتم تا سرمو بذارم روی شونشو یه دله سیر گریه کنم و ازش بخوام منو ببخشه به خاطر بی اعتمادیم به خاطر تردیدم توی عشق به خاطر مادرش که خانوادم نابودش کردن من دیونه وار دوسش دارم پس چرا نذاشتم برام توضیح بده یعنی حق یه توضیح دادنو نداشت شاید اگه بیشتر باهام از گذشته میگفت این وضعیتم نبود کاش زمان به عقب برمیگشت و من هیچ وقت پامو از خونه نوید بیرون نمیذاشتم تا دنیایی سیاه اطرافمو ببینم کاش هنوزم توی دل نوید جای داشتم تا از همین جا برگردم با صدای بسته شدم در ورودی از فکر و خیال دست کشیدم حتی توان بلند شدن از روی راحتیا رو هم نداشتم همین طوری بی هدف زل زده بود به میزی که روبه روم بود امید جلوم زانو زد چشم از میز برداشت و زل زدم توی چشماش که حالا قرمز قرمز شده بود میدونم چقدر براش سخت بود کاخ آرزوهاش روی سرش خراب شده بود چند لحظه بدون اینکه حرفی بزنیم زل زده بودیم به چشمای هم تا بلاخره امید سکوتو شکست
امید- حالت خوبه چرا اینجا خوابیدی
بدون حرف سرمو تکون دادم یعنی خوبم
امید- گرسنه نیستی من خیلی گرسنمه پاشو یه چیزی بخوریم
بازم سرمو تکون دادم ولی این دفه یعنی نه
امید- زبونتو موش خورده خانومی یا میخوای نازتو بکشم نازتم خریدار داره پاشو خودتو لوس نکن
یه لبخند زدمو با صدای آرومی گفتم گرسنه نیستم
امید- پس پاشو منو همراهی کن من تنهایی نمیتونم چیزی بخورم
از روی راحتیا بلند شدمو باهاش رفتم آشپزخونه و روی صندلی پشت میز نشستم
امید- نگاش کن تنبل خانم و چرا نشستی پاشو ببینم باید یه چیز درست کنی من بخورم
وای نه تورو خدا اگه آشپزخونتو دوست داری بی خیال شو به قول نوید من همش خرابکاری میکنم و ..............
تازه فهمیدم چی گفتم با دست جلوی دهنمو گرفتم و به امید نگاه کردم صورتش دوباره سرخ شده بود روی صندلی نشست و سرش و بادستاش گرفت نشستم روبه روش و گفتم امید ببخشید به خدا از دهنم در رفت نمیخواستم ناراحتت کنم متاسفم
امید- دوسش داری
توقع همچین سوالی رو نداشتم چی بهش میگفتم ، میگفتم آره اون وقت نمیگفت پس اینجا چه غلطی میکنی تصمیم گرفتم سکوت کنم و هیچی تگم این بهترین راه حل بود با بلند شدن سرش بهش نگاه کردم دستامو که روی میز بود گرفت و گفت کمک میکنم ازش طلاق بگیری و میریم سره خونه زندگی خودمون
امید چی میگی برای خودت من دیگه نمیتونم باهات ازدواج کنم
امید- چرا نمیتونی وقتی طلاقت و گرفتی که دیگه مشکلی نیست
حتی اگه طلاقمم بگیری که میدونم غیره ممکنه فکر کردی وجدانم اجازه میده باهات ازدواج کنم
امید- چرا مگه چه مشکلیه
امید مثل اینکه یادت رفته من دیگه یه دختر نیستم
سرم و از شرم انداختم پایین و دستامو از دستش درآوردم اون نمی فهمید من توی چه موقعیت بدی هستم حتی اگه اون موضوعم نبود حالا که طعم آغوش و گرمای تنه نوید و حس کرده بودم ورود کس دیگه به زندگیم امکان نداشت به قلبم که نمیتونستم دروغ بگم من هنوزم دوسش داشتمو عاشقش بودم با صدای امید دست از فکر و خیال برداشتمو دوباره بهش نگاه کردم
امید- من مشکلی با اون موضوع ندارم
خدای من این چی میگفت باید فکرشو از این کار منحرف میکردم من نمیتونستم باهاش زندگی کنم
امید خواهش میکنم دیگه این حرف و نزن من دیگه نمیتونم باهات ازدواج کنم مطمئن باش اگه نوید پیدام کنه محاله طلاقم بده انقدر نفوذ داره که نتونه طلاقم بده حتی اگه این مشکلم نبود من باهات ازدواج نمیکرد نمیتونم دیگه به مردی اطمینان کنم تمومش کن مثل یه داداش پشت وایسا نه کسی که دوسم داره

امید- فکر میکنی برام آسونه یه شبه بشم داداش عشقم میفهمی چی میگی
آره من میفهمم چی میگم این تویی که نمیفهمی من با چه رویی توی چشمای عمو و زن عمو نگاه کنم نمیگن پسرمونو ازمون دزدیدی
امید- اونا رو حرف من حرف نمیزنن بعدم مگه تقصیره تو بوده این قضیه مربوط به خانوادته اونا میدونن من چقدر دوست دارم خوشبختی منو میخوان
خوشبختیت با من نیست اینو بفهم
عصبانی از روی صندلی بلند شدو گفت تو مال منی این خوب تو گوشتات فرو کن نمیذارم یه عوضی بیاد زندگیمو با خودش ببره طلاقت و میگیرم
پشتشو بهم کردو داشت از در میرفت بیرون که با صدام متوقف شد
من طلاق نمیخوام
سریع برگشت سمت و گفت چی گفتی یه بار دیگه بگو
گفتم طلاق نمیخوام میخوام از کشور خارج بشم میدونم اگه دستش بهم برسه دیگه همه چی تمومه روزگارمو سیاه میکنه طلاقمم عمرا بده امید خواهش میکنم کمکم کن کمک کن از تهران برم
امید- هیچ معلوم هست چی میگی فکر کردی به همین راحتیاس این از طلاقتم سخت تره اگه ممنوع الخروجت کرده باشه چی
من که نگفتم از طریق قانونی قاچاقی میرم
امید- نازنین چی میگی میدونی چقدر خطرناکه
برام مهم نیست دیگه نمیتونم اینجا بمونم حتی اگه تو کمکم نکنی خودم میرم هرجوری شده
امید- تو غلط میکنی مگه دست خودته
آره دست خودمه اصلا اشتباه کردم اومدم اینجا
از پشت میز بلند شدمو خواستم از آشپزخونه بیام بیرون که بازومو گرفت کشید سمت خودش
امید- بهم فرصت بده فکر کنم باشه
باشه فقط زود فکراتو بکن من زیاد وقت ندارم
امید- حتی اگه بخوام اجازه بدم بری فکر نکن به همین راحتیاس طول میکشه
ولی من زیاد وقت ندارم
امید- چرا کار خاصی که نداری
امید مثل اینکه حالت نیست من از خونش فرار کردم الان شهرو بهم میریزه تا پیدام کنه
امید- نترس هیچ کس خبر نداره من این خونه رو مبلش کردم بهشون گفتم یه خونه گرفتم نمیدونن اینجام کسی به ذهنش نمیرسه اینجا باشی
امید خیلی میترسم من دیگه هیچ کسی رو ندارم
یه دفه بازومو کشید طرف خودش تعادل بهم خورد افتادم توی بغلش خواستم سریع ازش جدا بشم که سریع فهمیدمو دستاشو دور کمرم حلقه کردو گفت تا من اینجام از هیچی نترس باشه دلم نمیخواد ترسو توی چشمای خوشگلت ببینم بعدم از اون مگه من مردم که کسی رو نداشته باشی خودم همه جوره پشتتم
یه فشار کوچولو بهم داد و دستاش و از دور کمرم برداشت سریع ازش جدا شدم و گفتم بابت همه چی ممنون
برای اینکه بحث و عوض کنه گفت بلاخره خانوم به ما ناهار میدن البته ناهار که چه عرض کنم ساعت ششه چه طور با شام یکیش کنیم
صبر کن الان یه چیزی درست میکنم رفتم سمت یخچال و اون چیزی که به چشمم خورد سوسیسا بود برای همین سریع درش آوردم و یه سوسیس بندری درست کردم و ریختم توی دوتا بشقاب و گذاشتم روی میز بقیه وسایلم سریع چیدم روی میزو نشستم روبه روش و شروع کردم به خوردن مدتی که گذشت گفتم امید یه سوال بپرسم
امید- تو دوتا بپرس
امید جدی گفتم شوخی نکن
امید- منم جدی گفتم
قول میدی ناراحت نشی
امید- مگه چی میخوای بپرسی
اصلا بی خیالش میدونم ناراحت میشی
امید- اشکال نداره بپرس
آب دهنمو قورت دادمو گفتم وقتی من روز عقد غیبم زد چه اتفاقی افتاد

سرش همون جوری که توی بشقاب بود گفت چیزی تعریفی نداره که بخوام برات بگم غذاتو بخور
خواهش میکنم بگو
امید- اون موقعه که دستت و گرفت گفتم کجا گفتی زود میام و سریع دستت و از دستم درآوردی و رفتی طرف در یه دفه همه توجهشون جلب شد که تو چرا یه دفه از در رفتی بیرون بابا و مامانم و زن عمو و عمو سریع اومدن دورم که ببینن چی شده یه دفه بابام گفت امید چی به دخترم گفتی گذاشت رفت دعواتون شد من بهش خندیدمو گفتم نه بابا جان یه لحظه رفت بیرون الان برمیگرده بابام دوباره گفت برای چی رفته بیرون که گفتم نمیدونم اصلا الان میرم دنبالش و اومدم از خونه بیرون تموم باغ و نگاه کردم نبودی اومدم بیرون توی کوچه رو نگاه کردم نبودی سریع رفتم داخل و بهشون گفتم نیستی اول باورشون نمیشد برای خودمم سخت بود باورش تو گفتی زود میام ولی نیم ساعت بود دنبالت میگشتمو خبری ازت نبود هرچی هم به موبالیت زنگ میزدیم بر نمی داشتی اون موقعه بود که پیش خودم گفتم نکنه واقعا رفتیو نمیخواستی با من ازدواج کنی ولی چرا بذاری ما این همه تدارک ببینیم بعد سره عقد بذاری بری اینکه نخواستی باهام ازدواج کنی داشت دیونم میکرد سویچ ماشینو برداشت و خواستم از در بیام بیرون و که بابام دستمو گرفت و گفت امید کجا میری مهمونا رو چیکار کنیم فقط تونستم بگم چشن و بهم بزنید و مهمونارم بفرستید خونه بابام گفت این جوری که نمیشه ولی من حالم خراب تر از این حرفا بود که بخوام به این چیزا فکر کنم همون موقعشم پچ پچ همشون بلند شده بود دیگه کی اهمیت میداد سریع رفت سمت مامانت که داشت گریه میکرد و پدرت سعی داشت آرومش کنه و از عمو کلید خونتونو خواستم پیش خودم گفتم شاید رفته باشی اونجا یا بعد از یکی دو ساعت بری اونجا عموکلید و بهم داد منم سریع از در خونه زدم بیرون و رفتم سمت خونتون نمیدونم با چه سرعتی خودمو رسوندم فقط یادم میاد سریع کلید انداختم و رفتم توی خونه و شروع کردم صدات کردن ولی هیچ جوابی نمی شنیدم رفتم توی اتاقت همه چی سره جاش بود و موبالیتم روی میز بود کلافه داشتم فکر میکردم حالا کجا باید دنبالت بگردم که گوشیم زنگ خورد عمو بود که میگفت قبلا توسط یه سری آدم دزدیده شده بودی ولی به خاطر کتک هایی که خورده بودی ولت کرده بودن گوشه ی خیابون و احتمال میداد دوباره توسط همون آدما دزدیده شده باشی و اونا متوجه شده باشن تو هنوز زنده ای بهم گفت برگردم خونمون تا بریم پیش پلیس گفت چشن و بهم زدن و مهمونا رفتن فکر اینکه دزدیده باشنت داشت دیونم میکرد دیگه سایه های تردید از دلم رفته بود سریع برگشتم خونمون و عمو قشنگ جریان و برامون توضیح داد و رفتم پیش همون افسری که مسئول پروندت بود بهشون اطلاع دادیم که غیبت زده و اونا هم دوباره پرونده رو به جریان انداختن یه هفته پر از استرس و نگرانی گذشت و ازت خبری پیدا نکردن حال بقیه رو نگم بهتره مامانت و مامانم کارشون شده بود گریه نیما از صبح تا شب مثل مرغ سرکنده میرفت توی خیابونا دنبالت و تو خونه بند نمیشد باباو عمو 24 ساعت رو خط 110 بودن تا خبری ازت بگیرن ولی هیچ خبری ازت نبود وقتی سه هفته شده بودو ازت خبری نبود اومدم توی این خونه و براش وسایل گرفتم تحمل نگاه بقیه رو نداشتم دوباره باورم شده بود که نمیخواستی باهام ازدواج کنی و فرار کردی چون اگه دزدیده شده بودی حتما از طرف دزدا باهامون تماس میگرفتن به مامان و بابام گفتم خونه جدا گرفتمو دیگه نمیخوام حرفی از تو بشنوم و با من تماس نگیرن بابام کلی بهم چیز گفت ، گفت اگه پیدات کردیم چه جوری میخوای تو چشماش نگاه کنی بگی فقط سه هفته منتظرت بودم دیگه دوام نیوردم ولی من داغون تر از این حرفا بودم اونا نمیفهمیدن حس اینکه کسی که دوسش داری کنارت بذاره چقدر سخته وقتی یه چند بار زنگ زدنو من جواب ندادم دیگه بی خیالم شدن منم اینجا برای خودم روزا رو میگذروندم حتی این چند روز اخیر تصمیم گرفتم برگردم کانادا که تو پیدات شدو همه چیزو برام تعریف کردی و الان روبه روم نشستی
اشکام دونه دونه از روی گونم سرازیر میشدن چقدر بقیه رو اذیت کرده بودم با هق هق گفتم امید متاسفم من خیلی اذیتت کردم منو ببخش
امید- گریه نکن عزیزم تقصیر تو نبوده منم باید عذر خواهی کنم که بهت شک کردم
هرکی دیگه هم بود همین فکر و میکرد من بهت حق میدم یک ماه ازم بی خبر بودی
امید- ولی من خودمو نمیبخشم حالا با چه رویی توی چشمای عمو و زن عمو نیما نگاه کنم
اونا درکت میکنن میدونستن تو چه احساسی داشتی چقدر برات سخت بوده
خواست جوابمو بده که با صدای گوشیش ساکت شد و دست کرد توی جیبش و گوشی رو در آورد و به صفحه ی گوشیش نگاه کردو گفت از خونتونه

بدون هیچ حرف دیگه ای دکمه ی اتصال و زد و گفت بله سلام عمو جون خوبی مدتی سکوت کرد بعد خود رو هیجان زده نشون دادو گفت جدی میگی عمو جون من الان خودمو میرسونم اونجا باشه چشم خداحافظ و تماس و قطع کرد پرسشگرانه نگاش میکردم که خودش گفت عمو بود گفت تو پیدات شده و رفتی خونه ولی حرفتون شده زدی بیرون گفت برم اونجا تا یه فکری بکنن پیدات کنن تنها بمونی که اشکال نداره سعی میکنم زود بیام
نه موردی نداره فقط امید خواهش میکنم چیزی بهشون نگو
امید- مطمئن باش عزیزم تا تو نخوای من چیزی بهشون نمیگم مواظب خودت باش
با این حرف بلند شدو از آشپزخونه رفت بیرون و از خونه خارج شد تموم این سه چهار ساعتی که امید رفته بود با استرس گذروندم نمیدونستم الان توی خونمون چه خبره و همین باعث شده بود عصبی بشم طول سالن رو طی کنم با صدای در برگشتم سمت در و وقتی امیدو توی سالن دیدم دویدم سمتشو گفتم چی شد همه چی خوبه پلیس اومده بود توی خونه حتما دوباره کلی سوال کردنو الان همه چیو میدونن حالا دنبال نوید میگردن درسته حتما دستگیرش می........
با صدای امید ساکت شدمو بهش نگاه کردم
امید- میذاری منم حرف بزنم یا یه ریز میخوای تموم سوالاتو بکنی فعلا پلیسی در کار نیست
با تعجب گفتم نیست یعنی چی مگه نگفتی پلیس درجریان غیب شدنه منه
امید- چرا ولی عمو فعلا از پیدا شدنت خبری بهشون نداده میخواد اول خودتو پیدا کنه بعد بهشون اطلاع بده منم رفتم اونجا تموم جریانی که تو برام گفتی رو برام تعریف کرد من اونجا یکمی داد و بیداد کردم که شک نکنن و عصبانی گفتم اون عوضی و از زیر سنگم شده پیدا میکنمو زدم از خونه بیرون
دوست نداشتم امید این جوری راجب نوید حرف بزنه ولی حرفی هم نمیتونستم بزنم یعنی توی این موقعیت چاره ای جزء سکوت نداشتم اگه میخواستم از تهران برم تنها چاره این بود نشون بدم برام مهم نیست در غیر این صورت امید هیچ کمکی بهم نمیکرد دلم نمیخواست بعدا فکر کنه ازش سوء استفاده کردم ولی من بهش گفته بود که فکر منو از سرش بیرون کنه پس گفتن اینکه نوید و دوست دارم هیچ کمکی نمیکرد با صداش از فکر در اومدمو بهش نگاه کردم
امید- فعلا اوضاع بد نیست زیاد نگران نشو این چند روز به اندازه کافی تحت فشار بودی بهتره بری استراحت کنی تو برو توی اتاق من من همین جا روی راحتیا میخوابم
نه تو برو توی اتاقت من همین جا راحت میخوابم
امید- با من بحث نکن برو بخواب منم خستم
آخه
امید- آخه بی آخه من تا حالا صد دفه اینجا پا تلویزیون خوابم برده عادت دارم
ممنون تو روی هم به زحمت انداختم
امید- این کارا برام زحمت نیست برو راحت بخواب
داشتم میرفت سمت اتاق که صدام زد برگشتم سمتشو نگاش کردم
امید- راستی من یه دوست دارم که دکتر روان پزشکه بهش گفتم بیاد اینجا باهات یه صحبتی بکنه
با تعجب گفتم چرا من برای چی باید با یه دکتر روان پزشک حرف بزنم
امید- به خاطر این چند روز که تحت فشار بودی گفتم باهم یه صحبتی داشته باشید میخوام مطمئن شم دصدمه ی روحی نخورده باشی
دصدمه ی روحی من حالم خوبه مشکلی ندارم
امید- من میخوام مطمئن شم مشکلی نیست تموم این اتفاقاتی رو که برای من گفتی برای اونم بگو همین
چیه فکر میکنی دیونه شدم
امید- نازنین بفهم چی میگی من کی گفتم دیونه شدی من فقط برای خودت این کارو کردم اگه باهاش صحبت کنی اگه مشکلی بود راحت کمکت میکنه
من نمیخوام باهاش صحبت کنم حالمم خوبه
امید- لج نکن فردا بهش گفتم بیاد
تو که همه کارا رو کردی دیگه چرا از من میپرسی
امید- چون نظرت برام مهمه
اگه مهمه بهش بگو نیاد
امید کلافه دستی توی موهاش کشیدو گفت برو فردا در موردش حرف میزنیم
دیگه حرفی نمونده شب بخیر
بدون اینکه منتظر جوابش باشم رفتم توی اتاق و درو بستم و با همون مانتو روی تخت دراز کشیدم هدف امید و از این کار نمیدونستم یعنی میخواست از طریق دوستش به رابطه ی بین منو نوید پی ببری ولی چرا من که بهش گفتم دیگه فکر منو نکنه پس دلیل این کارش چی بود این قدر همه چی قاطی شده بود که دیگه مغزم درست کار نمیکرد و بلاخره با کلی فکر و خیال خوابم برد

با تکونای دستی آروم چشمامو باز کردم با دیدن امید بالای سرم یه دفه سیخ روی تخت نشستم به خودم نگاه کردم خدارو شکر با مانتو و شال خوابم برده بود با صدای امید برگشتمو نگاش کردم
امید- این چه وضعه شه تو چرا با مانتو خوابیدی
تو اینجا چیکار میکنی
امید- توقع داشتی بذارم تا لنگ ظهر بخوابی ساعت 6 آرمان میاد
مگه ساعت چنده آرمان دیگه کیه
امید- ساعت یکه آرمانم همون دوستمه که دیروز بهت گفتم
چی ساعت یکه یعنی من این همه خوابیدم
امید- بعد اون همه کش مکش طبیعیه پاشو ناهار گرفتم
باشه تو برو من میام
امید از اتاق خارج شد منم از روی تخت بلند شدمو رفتم سمت دست شویی و دست و صورتمو شستم و شالمو مرتب کردم و رفتم بیرون از توی آشپزخونه سرو صدا میومد رفتم توی آشپزخونه امید داشت میزو میچید تا منو دید گفت بشین بخور که کلی کار داریم
نشستم پشت میز جوجه گرفته بود امیدم روبه روم نشست و شروع کردیم خوردن همین طوری که داشتم میخوردم گفتم امید فکراتو کردی
امید- راجبه چی ؟
امید چرا این قدر بی خیالی منظورم کمک به من برای رفتنه
امید- هنوز دو روز نشده تو از من جواب میخوای
مثل اینکه یادت رفته من هرچه زودتر باید برم
امید- نه یادم نرفته در هر صورت من کمکت نمیکنم بری
چییییییییییی کمکم نمیکنی آخه چرا
امید- مگه تو به حرفای من گوش میکنی که منم به حرفات گوش بدم
من چیکار باید میکردم که نکردم
امید- نمونش همین دوستم که نمیذاری بیاد
آهان پس مشکل اینه آخه چه اصراریه من حالم خوبه
امید- هیچ اصراری نیست
این و گفت و از پشت میز بلند شد و بشقابشو گذاشت توی سینک
اگه دوستت بیاد کمکم میکنی برم
امید- نمیدونم شاید بازم باید فکرامو بکنم
واقعا که روتو برم
از پشت میز بلند شدمو داشتم میومدم بیرون که بازومو گرفت سریع عکس العمل نشون دادمو بازومو از دستش کشیدم بیرون و برگشتم سمتش و گفت کاری داری صدام بزن لازم نیست هی بازمو بگیری
امید- خیله خب چرا جوش میاری من فقط میخواستم یکم اذیتت کنم باشه قبول دوست من بیاد تو رو ببینه منم کمکت میکنم از تهران بری قبول
امید به خدا بخواد سوالای چرت و پرت بپرسه میکشمت
درحالی که میخندید گفت باشه خانوم خشن تو فقط اتفاقات اخیرو براش تعریف کن همین
رفت سمت سینک و شیر آب و باز کرد رفتم سمتشو گفتم میخوای چیکار کنی
امید- ظرفا رو بشورم
لازم نکرده بیا برو خودم میشورم
امید- دستت درد نکنه منم چای و درست میکنم
شیر آب و باز کردم و شروع کردم شستنه ظرفا امیدم مشغول چای درست کردن بود وقتی ظرفا رو شستم دستمو با حوله خشک کردم و دوباره نشستم پشت میز امیدم با دو تا استکان چایی نشست رو به روم

امیدم با دو تا استکان چایی نشست رو به روم و گفت باید یه چند دست لباس برات بگیرم
فکر خوبیه کی وقت داری بریم
امید- قرار نیست تو جایی بری خودم برات میگیرم
اون جوری نمیخوام خودم باید باشم
امید- مثل اینکه یادت رفته دنبالته
نخیر یادم نرفته ولی به قول تو هیچ کس به ذهنش نمیرسه که من اینجا امید خواهش بیام دیگه
امید- من که از پس زبون تو برنمیام خیلی خب باهم میرم
ایول امروز بریم
امید- امروز که آرمان قراره بیاد
خب وقتی رفت میریم
همون جوری که چایشو میخورد از پشت میز بلند شدو گفت میشه به یه چیز این قدر گیر ندی الانم پاشو بیا کمک باید وسایل پذیرایی رو آماده کنیم
لیوان چایشو گذاشت توی سینک و رفت طرف یخچال از توش پلاستیکای میوه رو در آورد و گذاشت روی میز اخمامو کردم توی هم و چایمو خوردمو از پشت میز بلند شدم لیوانای چای رو شستمو اومدم سمت میز تا پلاستیک میوه ها رو بردارم که دستشو گذاشت روی پلاستیکا
امید- نازنین نگام کن چرا اخمات توی همه ناراحت شدی
بدون اینکه جوابشو بدم یه گوشه از پلاستیک و گرفتم و خواستم از زیره دستش در بیارم که محکم پلاستیک و گرفت و گفت ببخشید خودت درک کن من الان تو شرایط خوبی نیستم زود عصبانی میشم از اینکه میبینم توی خونمی ولی مال من نیستی دیونه میشم
سرمو بلند کردمو گفتم قرار بود فراموشم کنی به همین زودی یادت رفت
امید- تو این قرار و گذاشتی من هیچ قولی ندادم و نمیدم چون دوست دارم
امید حرف زدن باهات بی فایدس دستتو بردار میخوام میوه ها رو بشورم
دستش و از روی میوه ها برداشت و گفت عزیزم دیر متوجه شدی من چیزی رو که بخوام به دست میارم به هر قیمتی اینو یادت باشه
میوها رو از روی میز برداشتمو ریختم توی سینک و سینک و پره آب کردمو شروع کردم به شستنشون که دیدم امید با یه پارچه اومده بقلم ایستاده برگشتم سمتش که سریع گفت میخوام میوها رو خشک کنم دلم نمیخواد خسته بشی
بدون حرف دوباره شروع کردم به شستن فکر میکرد با محبت میتونه دلمو به دست بیاره درصورتی که دلم از وقتی محبتای نوید و دیده بود بقیه محبتا براش عادی شده بود و فقط محبته اونو میخواست شستنه میوها که تموم شد به امید گفتم یه ظرف بهم بده اون از توی کابینتا یه ظرف بهم داد و منم شروع کردم به چیدن میوها همین طوری که میوها رو میچیدم به امید گفتم دیگه چی نشسته گذاشتی توی یخچال فکر کنم هرچی میوه و سبزی توی یخچاله نشستس
امید- آره مواظب باش نری همین طوری چیزی بخوری
آخه کی میوه و سبزی رو نشسته با پلاستیک میذاره توی یخچال یه زحمت به خودت میدادی می شستیشون
امید- من حوصله ی این کارا رو ندارم یه بار که گفتم خودت مواظب باش
خیله خب آقای بداخلاق من میوها رو چیدم توهم شیرینا رو بچین تا من تکلیف یخچال و درست کنم سرشو به نشونه ی باشه تکون داد منم شروع کردم هرچی میوه و سبزیجات توی یخچال بود شستن وقتی کارم تموم شد یه نگاه به ساعت کردم ساعت 5:30 بود از امیدم خبری نبود شیرینا رو چیده بودو رفته بود بیرون رفتم سمت دست شویی یه آبی به صورتم زد کاری دیگه نمیتونستم انجام بدم چون هیچی نداشتم وقتی از دست شویی بیرون اومدم دیدم امید تمیز و مرتب آماده روی مبلا نشسته با صدای دره دست شویی برگشت سمت منو گفت کارت تموم شد الاناست که پیداش بشه
همین طوری که به سمتش میرفتم گفتم آره دیگه کاری نمونده
یه شلوار جین با یه پیراهن سفید که خطای راه راه بنفش داشت پوشیده بود و حسابی به خودش رسیده بود روبه روش روی مبلا نشستم که گفت حسابی خسته نباشی
ممنون کاری نکردم
امید- حسابی خجالتم دادی اون وقت کاری نکردی
خواستم بگم تو هم که کمکم کردی ولی با صدای زنگ هیچی نگفتم و چشم به امید دوختم که داشت میرفت درو باز کنه

با صدای سلامو احوال پرسی از روی مبلا بلند شدمو رفتم سمت ورودی امید با یه آقای تقریبا سی سی و سه داشت دست میداد و خوش آمد میگفت تا توجهشون به من جلب شد سلام کردم امید خطاب به آرمان گفت آرمان جون اینم نازنین که بهت گفته بودم
آرمان سرش و متواضعانه خم کردو سلام نازنین خانوم خوشبختم
ممنون همچنین بفرمایید
امید راهنمایش کرد و همه روی مبلای توی سالن نشستیم خواستم بلند بشم وسایل پذیرایی رو بیارم که امید از جاش بلند شدو گفت تو بشین من میارم بهتر شما شروع کنید آخه آرمان عجله داره جایی کار داره
سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم و امید رفت سمت آشپزخونه با صدای آرمان چشم از آشپزخونه گرفتم و بهش نگاه کردم این چه سریع دفتر دستکشو در آورد انگار با بیمار روانی طرفه گفتم نذارم بیادا امان از دست این امید با این کاراش اگه من فهمیدم این کارا برای چیه
آرمان- خوب نازنین خانوم بهتره شروع کنیم دلم میخواد منو به چشم دوست امید نگاه نکنید و باهم راحت باشید از امید یه سری موضوعا رو شنیدم ولی دلم میخواد از زبون خودتون بشنوم برام توضیح بدید توی این مدتی که باهاش زیر یه سقف زندگی کردید آزاری بهتون رسوندی منظورم کتک زدنه
نه اصلا دعوا زیاد میکردیم ولی اکثره شون لفظی بود
آرمان- خب من سرپا گوشم شروع کن
شروع کردم براش تعریف کردن البته بعضی جاها رو سانسور کردم چون میدونستم به احتمال زیاد همه چی رو برای امید تعریف میکنه فقط در حدی گفتم که بدونه حالم خوبه و هیچ مشکلی ندارم تموم این مدت که حرف میزدم روی کاغذا یه چیزایی یادداشت میکرد امید فقط وسایل پذیرایی رو میورد میذاشت جلومون و به یه بهانه تنهامون میذاشت و دوباره میرفت توی آشپزخونه تا من راحت تر همه چی رو برای آرمان بگم به خودم که اومدم دیدم 2 ساعته دارم براش حرف میزنم سرشو از روی کاغذای زیر دستش برداشت و گفت همش همین بود
بله دیگه چیزی نمونده
آرمان- خیله خب ممنون که بهم اعتماد کردی و همه چی رو گفتی من مشکلی نمیبینم ولی برای اطمینان یه سری قرص برات مینویسم هیچ ضرری نداره فقط یه سری آرام بخش باعث میشه شبا سریع خوابت ببره و نتونی به هیچی فکر کنی
تو دلم بهش خندیدم واقعا فکر میکرد همه چی رو براش گفتم این خودش به دکتر احتیاج داره خوبه بهش گفتم شبا بدون مشکل میخوابم اون وقت میخواد قرص به خوردم بده عمرا اگ


مطالب مشابه :


دانلود رمان عملیات عاشقانه

دانلودرمان عملیات عاشقانه برای موبایل عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته نگاه دانلود




رمان ازدواج صوری

دانلودرمان روزای اروم روی مبل نشستم و به خط کاغذ دیواری که همرنگ مبلا بود نگاه کردم.




بانگاهت آرامم کن

و دچار تغیر و تحول میکنه …پایان خوش ژانر : کل کلی … عاشقانه . پلیسی. منبع:نگاه




رمان دزد و پلیس 14

دانلودرمان نگاه متعجب همه رو میدیدم سرمو تکون داد م و به پلیسی که داشت با اون لبخند




رمان دزد و پلیس 15

دانلودرمان روزای تو پلیسی به یارا نگاه کردم که ابروهاشو بالا داده بود ودست به جیب




اکسیر عشق قسمت9

دانلودرمان کرده یه نگاه به مامانم که هنوز داشت تموم سوالاتو بکنی فعلا پلیسی در




رمان عملیات مشترک1

دانلودرمان متصدی مربوطه پاسپورتمو چک کرد؛نگاه مشكوكي به من كرد و به لباس پلیسی




رمان عملیات عاشقانه

دانلودرمان با یک نگاه غمگین از یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که اگه




37 دختر یخی پسر اتش

با برخورد به شیشه ی ماشین سرم رو بلند کردم و شیشه رو دادم پایین.پلیسی نگاه کردم و




برچسب :