اولین خاطره من از فلک کردن ...

با سلام خدمت همه ی شما دوستان .. تا کنون چند خاطره از فلک شدنم خواندید . حالا یک خاطره از فلک کردن .. من تو 18 سالگی وارد دانشگاه شدم و ررشته ی ادبیات فارسی رو برای ادامه ی تحصیل انتخاب کردم ... بعد از گرفتن مدرک لیسانس  به دلیل این که توی یکی از مدرسه ها کمبود ناظم داشتند  من رو به عنوان ناظم انتخاب کردند .. وقتی به عنوان ناظم مدرسه دوره ی  راهنمایی انتخاب شدم 26 سالم بود  و یکی از جوان ترین ناظم های مدارس بودم .. سال 1359 بود و اوج دوران  چوب و فلک در مدرسه ...  روز قبل از باز گشایی مدارس  مدیر یک جلسه گذاشته بود . من نمی دونستم راجع به چی هستش . وقتی وارد جلسه شدم و مدیر هم اومد  شروع کرد به صحبت کردن و بعد از خوشامد گویی گفت  : تو این جلسه ای که گذاشتم می خوام راجع به چوب و فلک و ضرورت استفاده از اون تو مدرسه بگم .. با شنیدم اسم چوب و فلک  تمام خاطرات بچگیم زنده شد .. مدیر گفت : بچه ها تو این سن خیلی شر و شیطون هستن و روش تعلیم و تربیت تو این مدرسه بر مبنای چوب و فلک هست . از اون جایی که درس بچه ها از هر چیزی مهم تره  این درست نیست که وقت ارزشمند کلاس برای فلک کردن پاهای بچه ها تلف بشه .. به همین دلیل امسال تصمیم گرفتم که چوب و فلک کردن دانش اموز ها رو به ناظم های مدرسه بسپرم . هر دانش اموزی که مشق ننوشته بود یا درس بلد نبود یا هر خطای دیگه ای انجام داد  توسط معلم ها به دفتر ناظم فرستاده می شن تا اونجا فلک بشن و معلم به ادامه ی درس دادنش بپردازه .. ناظم ها در شدت فلک کردن دانش اموز ها کاملا ازاد هستن اما بهتره که طبق قوانین مدرسه که روی این برگه نوشته شده اون ها رو فلک کنن ..  برگه رو گرفتم و خوندم  .. توش نوشته شده بود : قوانین چوب و فلک مدرسه   . 1-  دیر اومدن و تاخیر داشتن تا 5 دقیقه : 30 ضربه .. 2- تاخیر بیش تر از 5 دقیقه : 50 ضربه .. 3-ننوشتن یا به همراه داشتن تکالیف : 50 ضربه .. 4-به همراه نداشتن لوازمی که معلم می گوید به همراه بیاورید مانند : کیف و کتاب و مداد و ... 40 ضربه ..  5-بلد نبودن درس : 60 ضربه ...  بلند بودن و نامرتب بودن ناخن های پا : 30 ضربه .. 6- بلند بودن و نامرتب بودن ناخن های دست : 30 ضربه .. 7- بد بو بودن پاها و کثیف بودن کف پا : 30 ضربه .. 8-گرفتن نمره ی زیر 10 در هر درسی : 100 ضربه ( سر صف ) .. 9-دعوا کردن با دانش آموزان : 80 ضربه ( سر صف ) .. 10 – شیطنت های متفرقه ( از جمله گوش ندادن به حرف معلم و دعوا گرفتن با معلم ) :  100 ضربه ( سر صف ) ..  من با خوندن این برگه فهمیدم که تو این مدرسه سرم خیلی شلوغه و باید کلی از دانش اموز ها رو فلک بکنم ..  اون روز گذشت و فردا رفتم مدرسه .. مدیر ازم پرسید : دوست داری با چی فلک کنی ؟ شلنگ یا کمربند یا ترکه یا خط کش ؟؟ گفتم : سر صف با کمربند فلک می کنم اما توی دفتر با شلنگ فلک می کنم . آقای مدیر یک شلنگ بلند گاز قرمز رنگ و یک کمربند چرمی ضخیم بهم داد . بعدش گفت : امروز باید خیلی بچه ها رو فلک کنی چون اگه امروز سخت گیری کنیم تا اخر سال آدم می شن و ازت حساب می برن . فقط دنبال بهونه باش تا فلک کنی . هر بهونه ای که بیاری من ازت حمایت می کنم و پشتت هستم .. من رفتم تو حیاط مدرسه و شلنگ هم دستم بود . دانش اموز ها همین جور می اومدن مدرسه داشت پر می شد ..  معلم رفت و زنگ مدرسه رو زود تر از وقت قانونی زد . سرایدار مدرسه در مدرسه رو بست .. بعد از چند دقیقه 3 نفر پشت در مونده بودن .. دانش اموز هایی که زود تر اومده بودند سر صف بودن و مدیر داشت بهشون خوش امد می گفت و البته با چوب و فلک تهدیدشون می کرد .. یه نگاه به در مدرسه انداخت و دید که سه نفر دیر اومدن .. از پشت بلند گو گفت : اقای کاملی ! اون بچه ها رو بیارید اینجا لطفا ! من هم دست اون بچه ها رو که  هر سه نفرشون اول راهنمایی بودن و اولین روزی بود که وارد راهنمایی شده بودن رو گرفتم و بردم رو سکو .. آقای مدیر به یه من و یک ناظم دیگه گفت : بساط چوب و فلک رو حاضر کنید .. اون بچه ها با شنیدن اسم چوب و فلک به گریه و التماس افتادن .. مدیر گفت : به جای گریه کردن باید زود تر از خواب بلند می شدید تا الان فلک نمی شدید . یا همین الان کفش و جورابتون رو در میارید یا این که 10 ضربه به فلکتون اضافه کنم ؟؟  اون بچه ها حرف مدیر رو جدی نگرفتن و باز التماس می کردند که  مدیر داد زد : یالا در بیارید !!  .. با فریاد مدیر اون بچه ها شروع کردن به در اواردن کفش و جورابشون .. همکارم رفت و یک گلیم به همراه دستگاه چوب و فلک بلندی که مخصوص فلک کردن دانش اموز ها سر صف بود اوارد .. یکی از ناظم ها یک سر فلک و  سرایدار مدرسه  ( فراش ) هم یک سر دیگه ی  فلک رو بالا گرفت .. من هم رفتم و کمربند چرمی ضخیمی رو که  مدیر بهم داده بود رو از کشوی میزم اواردم .. وقتی برگشتم  یکی از اون سه تا دانش اموز خوابیده بود رو زمین و پاهاش توی فلک بود و منتظر بود تا فلک بشه .. مدیر یواشکی بهم گفت : تا می تونی چوب و فلک رو طولانی تر بکن و اگه ایده ای هم داری که پاهاشون رو تکون ندن  انجام بده .. من باز رفتم و یک نخ اواردم و شصت پای اون بچه رو با نخ بستم به هم دیگه .. حالا دیگه کف پاهاش کاملا در اختیار من بود .. اقای مدیر با اشاره اش بهم فهموند که چوب و فلک رو شروع کنم .. من طوری وایسادم که بتونم راحت کمربند رو به کف پاهاش بزنم . یه نگاه به اون بچه ای که پاهاش تو فلک بود انتداختم . از ترس به خودش می لرزید ولی کف پاهاش نمی لرزیدن . یه نگاه انداختم به اون دو نفر .. اون ها هم حسابی ترسیده بودن و پا برهنه وایساده بودن و منتظر بودن تا فلک بشن .. بقیه ی بچه ها هم سر صف داشتن به منظره ی چوب و فلک و کف پاهای اون بچه که به سمتشون بود نگاه می کردند .. هدفم رو روی وسط کف پاهاش تنظیم کردم و کمربند رو یک دفعه و با شدت تمام زدم به کف پاش . ناله اش در اومد . جای کمربند روی جفت کف پاهاش موند و قرمز شد .. ضربه ی بعدی رو محکم تر زدم .. پاهاش سرخ تر شدن و گریه اش در اومد . ضربه ی بعدی رو زدم به انگشتای پاهاش . ناله هاش شدید تر شدن . به غلط کردن افتاد و مرتب می گفت : غلط کردیم آقا . دیگه تکرار نمیشه . ببخشید اقا . یواش تر بزنید اقا . و ناله هاش با چاشنی گریه همراه شدن . من همین جور به کف پاهاش کمربند می زدم  اون هم کاری از دستش بر نمی اومد . گاهی تکون مختصزی به زانو های پاهاش و ران پاهاش می داد  ...  ولی کف پاهاش کاملای رو به روی من و کاملا صاف بودن و من به قسمت های مختلف کف پاهاش محکم کمربند می زدم تا تمام کف پاهاش قرمز بشن . انقدر زدم که به 30 ضربه رسید . اقای مدیر گفت : 10 ضربه هم به خاطر دیر در اواردن کفش و جورابت به فلک اضافه می شه . اقای مدیر با اشاره بهم فهموند که چوب و فلک رو به هر بهونه ای شده ادامه بدم و پاهاش رو باز نکنم .. من چوب و فلک رو ادامه دادم . برای این که یک بهونه ای پیدا کنم برای ادامه دادن چوب و فلک  از قصد کمربند رو به سر انگشتای پاهاش می زدم که خیلی براش دردناک بود و بالاخره طاقتش سر اومد و انگشتای پاهاش رو خم کرد و کناره های کف پاهاش رو هم به هم مالید . من دستی رو کف پاهاش کشیدم و دوباره کف پاهاش رو صاف کردم و گفتم : 10 ضربه به خاطر خم کردن انگشتای پا به فلکت اضافه شد .. اون دانش اموز به شدت گریه می کرد و از درد پاهاش به خودش می پیچید .. بالاخره اون 10 ضربه رو هم زدم .. به اقای مدیر یه نگاهی انداختم .. با نگاهش بهم فهموند که دیگه کافیه و بهتره که پاهاش رو باز کنم . من یه نگاهی به کف پاهاش انداختم . کف پاهاش کاملا سرخ شده بودن و وسط کف پاش ورم کرده بود .. پاهاش رو از فلک باز کردم و اون دانش اموز چهار دست و پا رفت یه گوشه و شروع کردن به ماساژ دادن کف پاهاش . اقای مدیر از بین اون دو نفر یکی رو انتخاب کرد و گفت : بخواب پای فلک و پاهات رو بالا بگیر .. اون بیچاره هم با ترس اومد پای بساط فلک .. چند دقیقه بعد پاهاش تو فلک بودن و کف پاهاش اماده ی کمربند خوردن و سرخ شدن بودن .. کمربند رو بردم بالا و محکم زدم کف پاهاش .. خلاصه بگم .. اون دانش اموز رو هم با بهونه های مختلف تا 50 ضربه چوب و فلک کردم و کف پاهاش کاملا  آش و لاش شده بودند ..بعد نفر بعدی رو فلک کردم و به کف پاهای برهنه ی اون هم 50 تا کمر بند زدم ... بعد پاهاش رو باز کردم . اما اقای مدیر دست بردار نبود . دستور جدیدی صادر کرد و گفت : چوب و فلکتون تموم شد اما برای این که تنبیهتون کامل بشه باید با پاهای برهنه 10 دور  تو حیاط مدرسه را ه برید تا یاد بگیرید که دیر نیاید .. اون بچه ها شروع کردند به اه و ناله و التماس . اقای مدیر گفت : میل خودتونه . اگه دوست دارید دوباره بساط چوب و فلک رو  راه بندازم . مثل این که بدتون نمیاد پوست کف پاهاتون رو کباب بکنم !! ..  اون دانش اموز ها به هر زحمتی شده و با هزار جور بد بختی و لنگ زدن بلند شدن و شروع کردن به راه رفتن تو حیاط مدرسه با کف پاهای تاول زده شون .. وقتی درد کشیدن و لنگ زدن اون بچه های بیچاره رو دیدم دلم به حالشون سوخت .. اقای مدیر اومد و در گوشم گفت : بعد از این که 10 دور راه رفتن می خوام به بهونه ی این که اروم راه می رفتن 30 ضربه ی دیگه به کف پاهاشون بزنی .. من به آقای مدیر گفتم : دیگه به نظرم به اندازه ی کافی تنبیه شدن .. به نظرم تنبیه رو تموم کنیم .. ببین بیچاره ها چه قدر دارن درد می کشن .. این ها مگه چند سالشونه ؟ دیگه طاقت چوب و فلک دوباره رو ندارند .. آقای مدیر گفت : باشه . این بار رو به خاطر شما ولشون می کنم .. بعد از این که 10 دور راه رفتن اقای مدیر کفش و جورابشون رو پس داد و گفت که به همراه صف ها برن سر کلاس هاشون .. اون ها هم لنگ لنگون و با گریه کفشاشون رو پوشیدن و رفتن سر کلاس  ......  ادامه  دارد  ........   (  نظر یادتون  نره   ) !!.. 


مطالب مشابه :


خاطره ی فلک شدن توسط خانم معلم

چوب و فلک کف پا - خاطره ی فلک شدن توسط خانم معلم - گنجینه ی خاطرات چوب فلک مدرسه




چوب و فلک چیست ؟؟

به زودی خاطرات فلک شدن هام و فلک کردن هام رو توی وبلاگ قرار می دم




فلک تنبیه رایج وعواقب وتاثیرانش

کمپ 9 عراق - فلک تنبیه رایج وعواقب وتاثیرانش - وقایع کمپ نه(رمادیه)




فلک کردن تنبیه رایج عراقی ها

خاطرات اسارت - فلک کردن تنبیه رایج عراقی ها - خاطرات اسارت در عراق،اردوگاه 16تكريت




خاطره .....

و موقع فلک شدن کف پاهاش رو تکون می داد که البته تاثیری نداشت چون پاهاش کاملا تو فلک بودن و




اولین خاطره من از فلک کردن ...

چوب و فلک کف پا دانش اموز ها به هر زحمتی شده و با هزار جور بد بختی و لنگ زدن بلند شدن و شروع




فلک شدن نعمت به دست قیس از زبان علیرحیمی

اردوگاه تکریت11 ( Camp Takrite 11) - وبلاگ اردوگاه تکریت11 * * * PRISONER OF WAR IN IRAQ-COMP 11-TAKRIT




^^ كودكي ها ^^

ترس فلک شدن واسه، خنده های




چرا قرآن به زبان عربي نازل شده است؟

فلک را سقف خانواده و سپس اقوام و بعد اهالي مکه و شبه جزيره عربستان و بعد از طي شدن اين




برچسب :