ارادو

  • ارادو فروشگاه اینترنتی تبلت قیمت تبلت orado گوشی htc قیمت

    ارادوفروشگاه اینترنتیتبلتقیمت تبلتoradoگوشی htcقیمت گوشی htcقیمت گوشی اپلفروشگاه ارادواورادوقیمت تلویزیونخرید اینترنتیفروشگاهلوازم خانگیقیمت لوازم خانگیگوشی glxقیمت تلویزیون سامسونگقیمت لپ تاپ asusقیمت گوشی glxقیمت لپ تاپ اپلروتختیقیمت لپ تاپ سونیقیمت هارد اکسترنالقیمت تبلت اپلگوشی اپلانواع تبلتقیمت موبایل htcتبلت اپلریش تراش فیلیپسلپ تاپ asusقیمت تلویزیون سونیقیمت تلویزیون ledقیمت انواع تبلتقیمت یخچال ساید بای سایدقیمت گوشی سامسونگقیمت ledکنسول بازی امپراطورلپ تاپ سامسونگقیمت پلی استیشن 3قیمت ps3glxکیف لپ تاپتب لتقیمت تلویزیون ال جیقيمت تبلتلپ تاپ سونیهارد اکسترنالفروشگاه اينترنتيانواع قهوهپلی استیشن 3تلویزیون سامسونگقیمت ایکس باکستبلت مارشالقیمت led سامسونگقیمت یخچال ال جیقیمت پرینترقیمت لپ تاپ سامسونگقیمت لب تاب asusقیمت تلویزیون lgریش تراشمیز کامپیوترلپ تاپ ایسوسلب تاب سامسونگقیمت آی پدیخچال ال جییخچال ساید بای سایدقیمت دوچرخهقیمت پلی استیشن 2اجاق گازقیمت ماشین ظرفشوییفروشگاه لوازم خانگیفروشگاه اینترنتی لوازم خانگیwww.orado.comقاب عکس دیجیتالموبایل اپلگوشی جی ال ایکستلویزیون ledقیمت لپ تاپ ایسوسمیز لپ تاپقیمت تلویزیون lcdorado.comقیمت تبلت سامسونگگوشی موبایل htcقیمت یخچال سامسونگال جیدستگاه بازی امپراطورقیمت ایکس باکس 360قیمت فلشتلویزیون ال جیگیرنده دیجیتال دنایریش تراش پاناسونیکایسوسقیمت پی اس پیخريد اينترنتيقیمت لب تاب اپلقیمت مبلمان



  • دو سال و 4 ماه !

    سلام دوستای خوبم امروز اومدم عکسای آتلیه آرادو بذارم . اینم با کیکش انقدر شلوغ کرد که یادمون رفت شمع بذاریم رو کیک!   اینها تنها عکسایی که خوب دراومده تو بقیه یا مشغول حرف زدنه یا کیک خوردن نتیجه سر و کله زدن باهاش هم این شده:   فعالیتهای آراد در این سن: تعدادی از حروف انگلیسی رو یاد گرفته . مثلا اگه تو سی دیش بببینه cow می گه سی او دبیلو !( دبلیو) اعداد انگلیسی رو هم خیلی وقته یاد گرفته بخونه. نشانه ها و علامتها رو خیلی زود یاد میگیره : مثل آرم بانکها یا ماشینها . از روی آرم ماشین ماشینهای پراید ( به قول خودش علامت سايپا) و پژو رو تشخیص میده . آرم تمام بانکها رو حفظه . حتی جملاتی که تو تبلیغشون می گن با دیدن اونا تکرار میکنه . مثلا با دیدن بانک سرمایه می گه بانک خوب سرمایه است . یا بانک رفاه بانک همه ! حتی بانکهای غیر معمول مثل بانک انصار رو هم میشناسه . والا خودم هم نمی دونم اینا رو از کجا یاد میگیره انقدر هم که ما تعجب کردیم وقتی  اینا رو می گه خودش می پرسه از کجا بلدی؟ علامتهای مساوی - ضربدر- به اضافه - رادیکال! تقسیم رو هم بلده. بابابزرگش یه ماشین حساب بهش داده که شبانه روز با اون مشغوله. واسه خودش دگمه هاشو فشار می ده و میگه مثلا: یازده و دویست کیلوئه. می گم چی داری می فروشی . می گه تخم مرغ ( مثل بابا بزرگش) آخه بابابزرگش مرغداری داره!   کلا بچم تو کار یادگیریه. یه روز داشت ماکارونی می خورد رشته ماکارونی رو گرفته بود دستش طوري كه شكل M انگلیسی شده بود .می گفت این میشهM برعکسش کنی می شه W ! از شکلهای هندسی هم دایره مثلث مربع لوزی بیضی و ذوزنقه! رو بلده . یک سری سی دی های baby einestein داره که شکلشون مثل همه . اما من اسم هر سی دی رو روش به انگلیسی نوشتم . جالب اینجاست که از روی اون نوشته می دونه این کدوم سی دیه و شخصیت اصلیش چه حیوونیه. مثلا baby wordworth شخصیت اصلیش گربه است یا baby on the go شخصيت اصليش اسبه . سي دي شو مياره ميگه اسبو بذار . خودم هم مي مونم شايد اين بچه سواد داره! اما درستش اينه كه از روي شكل حروف تشخيص ميده . فكر مي كنم استعداد يادگيري خوندن و نوشتن رو هم اگه بهش ياد بدم داشته باشه . اما نمي خوام خيلي زود شروع كنم تا بعدا از درس و مشق زده بشه . بايد اول با يك مشاور كودك صحبت كنم  و ببينم ايا يادگيري در اين سن براش زود نيست؟ این روزا آراد انقدر حرف می زنه که سرمونو می بره .نمیدونم به کی رفته نه من و نه باباش پرحرف نیستیم . تو تاکسی که می شینیم کله راننده رو میبره. تو مغازه می ریم مخ صاحب مغازه رو  می خوره انقدر صحبت میکنه . یه مدت که من امتحان داشتم آرادو هم بردم تهران . مامانم هم زحمت کشید اومد تا ارادو نگهداره. روزای اول آراد خیلی ...

  • رمان آقای حساس خانوم خشن – 11

      آریا به جای کریم محکم چونه امو گرفتو فشرد: _میدونی فرق این مهمونی چیه خانوم کوچولو؟! زبونِ زبون درازا رو کات میکنن…گرفتی چی شد؟! یه لحظه سر تا پام یخ کردو بی حرکت شدم زبونمم که انگار جدی جدی کات شده بود سرمو تکون دادمو اون با یه پوزخند چونه امو رها کرد… کریم بهم نیم نگاهی انداختو گفت: _خب کجا بودم؟! آراد جواب داد: _بارداری گلچهره… کریم قهقهه ای زدو ادامه داد: _آهان…هیچی دیگه گلچهره سه قلو باردار بود…باورتون میشه سه قلو…اما گلچهره مادرشون سر زا فقط به خاطر خودخواهی یه نفر رفت اون هم شایان کاویار بود…ازش خواهش کردم بذاره گلچهره هفته ی آخرشو استراحت کنه اما نذاشت و توی هفته ی آخر سه برابر ازش کار کشید…پرستارا میگفتن به خاطر فشار زیاد نمیدونم چه بلایی سرش اومده بود و اونا هم فقط تونسته بودن سه قلو ها رو نجات بدن…من با سه قلو ها و بدون گلچهره برگشتم خونه ی کاویار…چند وقت گذشتو تهیه ی مایحتاج سه قلوها جون به لبم کرده بود…دست به دامن شایان کاویار شدم….اما بازم پسم زد… سه سال گذشتو سه قلوها دقیق سه سالشون بود…تو اوج شورو شیطنت بودن…دوتا از سه قلو ها پسرو یکیشون دختر بود…یه شب شایان اومد اتاقمو گفت که فردا شب مهمونی داره برمو برای سه قلوها و خودم لباس بخرم تا حفظ آبرو شه…برا دخترم یه دست پیرهن صورتی خریدم برا پسرا هم پیرهنو شلوار…اون شب شوم ترین شب عمرم بود…دخترمو ازم جدا کردن… پاره ی تنمو ازم گرفتن…گل سرسبدیمو گرفتنو به بی لیاقتیو عدم صلاحیت نگهداری از یه دختر بچه رو متهمم کردن… مخالفت کردم … گریه کردم…به پاشون افتادم اما نادیده ام گرفتن… قسم خوردن دخترمو پس بگیرم…هنوز غم دوری از دخترم تموم نشده بود یه غم بزرگتر دامنمو گرفت…یه روز که با هزار بدبختی از شایان مرخصی گرفتم و بچه هارو بردم پارک؛برای سی دقیقه تنهاشون گذاشتم تا براشون بستنی بخرم بلکه یه خاطره ی خوبی از پدرشون براشون باقی بمونه اما یکی از قلا رفته بود وسط خیابون تا مثلا بیاد پیش من اون طرف خیابون که از قضا ماشین زیرش کرده بود…وقتی من بالا سرش رسیدم مردم به اورژانس زنگ زده بودن…فورا اون یکیو برداشتمو با رسیدن اورژانس پسرمو بیمارستان منتقل کردیم…دکترا میگفتن خون تو سرش لخته شده و با یه هزینه ی بالایی صورت میگیره … منم که این پولو نداشتم …اونجا بود که تو بیمارستان زدم زیر گریه…از شانسم اینکاوه کاویار با زنش اونجا بودن بهم گفت بچمو نجات میده اما به شرطی و اون شرط خرید پسرم بود… کمی صبر کردو بلافاصله آریا لیوان آبی دستش داد…من که کلا هنگیده بودمو مخم پی در پی اِرور میداد!! آبو یه نفس بالا داد و ادامه داد: _و اینگونه شد که آقای ...

  • شعبه هاي ماهيران در تهران

    ۱. ماهیران    تلفن: ۶۶۸۸۵۷۱۱, ۶۶۸۸۵۷۰۸, ۶۶۸۷۰۹۵۴ نمابر: ۶۶۸۳۹۵۰۹ آدرس: تهران - منطقه ۱۰ - مرتضوی - بین خیابان خوش جنوبی و رودکی (سلسبیل) جنوبی - پ. ۳۱۰ - ساختمان ماهیران۱۳۵۴۷۶۶۸۱۳ :پ.ک شغل: آکواریوم و/یا ماهی آخرین تاریخ به روزرسانی: ۸۷/۰۴/۰۲   ۲. ماهیران نام مدیر: دادگر تلفن: ۲۲۷۲۹۳۷۰ الی ۱ آدرس: تهران - منطقه ۱ - ولی عصر - نرسیده به میدان تجریش - پ. ۱۲۱۹۶۱۷ :پ.ک شغل: آکواریوم و/یا ماهی   آخرین تاریخ به روزرسانی: ۸۸/۱۲/۰۱   ۳. ماهیران تلفن: ۷۷۹۰۲۲۷۰ آدرس: تهران - منطقه ۸ - نارمک - نرسیده به چهارراه تلفن خانه - پ. ۱۵۴۱۶۴۶۷۹۶۹۱۳ :پ.ک شغل: آکواریوم و/یا ماهی منبع: http://www.ketabeavval.ir

  • رمان آقای حساس خانوم خشن – 12

      لبخندی زدو گفت: _خب…تقریبا اُکِیه منتها باید منتظر رسیدن عکساش باشیم.. شراره جون پرید وسط حرفش: _پس … پس اینکه گفتید عملش قراره بکنن و… پرستارهه به روش لبخندی زدو گفت: _عمل که صد در صد باید بشه ولی خب وقتی بهوش اومد زمانو دکتر تعیین میکنن و اون وقت باید دست به دعا شید… خواست به جای اولیش برگرده که سریع پرسیدم: _آخرش زندهه میمونه که خوب شه؟! موهای نسکافه ایشو که از مقنعه اش بیرون زده بودن هل داد داخل و گفت: _معلومه که خوب میشه…ولی خب عملش سختو سنگینه . و در حالی که من در بهت کامل فرو رفته بودم به سمت ایستگاه برگشت. ******************************* سه روز از عمل سختو سنگین پنی میگذره که خب زنده استو دکترا هم گفتن خطر رفع بلا شده… پندار همچنان بیمارستانه چون به مراقبت نیازمنده. بابا و مامان هم پی گیر برگزاری یه مراسم خطم برای آرادن… به تصویر رو به روم خیره میشم…یه دختر شرقی…کاملا چشم ابرو مشکی که یه عالمه غم و تو چشماش قایم کرده…تیریپش این مدلیه با غم ناسازگاره…بقیه تو این دو روز گذشته هی بهش میگن چقد شادی؟!یا خوش به حالت که جلوت یکی مغزش ترکیده و انقدر ریلکسی…یا چمیدونم؛ نامزدت گوشه بیمارستانه و هنوز رو پات بندی!!! هه اونا خبر ندارن خبر ندارن که از شدت استرسو فشار روحی تنم اتومات کهیر میزنه…خبر ندارن آسا دیگه اون آسای سابق نیست… خیلی عوض شدم…شبا از ترس کابوسا تا خود صبح بیدارمو مدام صحنه ی متلاشی شدن مخ آرادو تجسم میکنم… ای کاش زنده بود تا روز عروسیم ساقدوش پندار میشد هعی…. از جلوی آینه بلند شدم…به سمت تخت رفتمو خودمو روش پرت کردم…بعضی اوقات از خودم مدام میپرسم: _«آسا فازت که خوب بود چرا یهو نول شد؟!» واقعا یهو چی شد که این شد؟! یهو چی شد که آراد به دست بابای واقعیش مرد؟! صدای مامان منو از فکرو خیالام بیرون کشید: _آسا عزیزم بیا پایین از طرف اداره آگاهی اومدن به لباسی که تنم بود دست کشیدم…یه سارافن مشکی با نقطه نقطه های سفید و زیر سارافنی هم رنگ نقطه ها… شال مشکیی که این چند روز شده بود هم شال سرم و هم دستمال دستم سر کردمو از اتاق خارج شدم… یه مامور تقریبا سیو خورده ای ساله با یه پسر جوون تر حول و حوش 20 تا22با دیدنم از جاشون بلند شدن …پوزخندی زدم… اونی که تقریبا 30بهش میخورد گفت: _من سروان متین هستم… ابرویی بالا انداختم: _خب؟! یکم من من کرد: _می … میشه صحنه ی مرگ مامور مخفیو شرح بدید؟! پامو رو پام انداختمو گفتم: _منظورتون آراده؟ لبخندی زدو گفت: _بله…شروع کنید سر تا پا گوشم پوزخندی زدمو سوزش چشمامو حس کردم… لبخندی زدو گفت: _خب…تقریبا اُکِیه منتها باید منتظر رسیدن عکساش باشیم.. شراره جون پرید وسط حرفش: _پس … پس اینکه ...

  • اسامی برندگان ال سی دی فروشگاه سامسونگ تنکابن و رامسر

    اسامی برندگان قرعه کشی لوازم خانگی سامسونگ(200 دستگاه"26 LCD) تجارت الکترونیکفروشگاه ارادومحصولاتبرندهامحصولات خاصدنیای دیجیتالتحلیل   متاسفانه هیچ کدام از مشتریان ارادو در لیست 200 نفره سامسونگ جای نگرفتند.امیدواریم در جشنواره های آتی نام مشتریان ارادو را نیز در لیست ببینیم.  آبادان مریم مال گردابراهیم علیان جمعلی اکبر حسین زادهآمل طاهره سیاهپوراراک محسن باقری شهرشیما رحیمیعلی اصغر نژادیاراک (مهاجران) علیرضا موسویارومیه علیرضا کریمیاسد آباد قدرت الله اشرفیانحسن شرکاییاسفراین محمد خدابخشیاسلامشهر بهمن شیرزادی گندماصفهان مصطفی اصغریایرج الیاسیمهدی عابدی ورچهآزاده علی عسگریکامران کرم پورسید محمود میرلوحیخسرو منصفاهواز فرهاد محمدزادهعقیله محمدیمجید نصارایلام سجاد صفری پوربابل علیرضا رضاییمهدی واسعیعلی اکبر ییلاقیبابلسر نوذر جلالی مقدمبجنورد ایرج مدحت بجنوردشیما صالحیبروجرد حسن تقی زادهبابک محبوبیبندر انزلی رحیم غلامیبندر عباس محمد زاهدیسید حمزه صدیقاحمد تابدارسید جلال الدین داعیتاکستان مهران رحمانیتبریز عادل جان فزااشرف خانم کوهی رنجبرتنکابن نادر پورتر ابزادهعلی ابراهیمی ماسولهتهران محمدرضا فضلعلیلسان درستاکرم سلیمانیرحمتیسید حسن مجلسیداود رحیمیمحمدرضا شاطوییمنصوره بوریاییابوالفضل حسینیاعظم بهمن آبادیسعید عبدالحسین حریریاکبر فلاحیطاهریمصطفی ناصریبهروز طلوعیعلی عابدیمنوچهر قزوینیپریسا فرید فتحیمحسن حاجی ابوالقاسمیمحمدرضا مجتهدیمهتاب حورزادعقیل درویشیسعید شاه محمدیرحمان امامیطاهره هاشمپورسمیرا رضاییانسمیه گودرزیمحمدعلی مردانیانمحمد تاج بخشحمید ناظرمحمد مویدی جاویدآینده طالبی اصلفرناز خزاعیحسین رحیمیاختر وثوقی عابدینفاطمه کریمیمهدی رحمانیقدسیه فروزندهابراهیم بخشینیما مرکباتیمجید جلیلیانمروارید منفردزادهتوران نیرومند زادهرضوان رحمانیعلی سبز علییوسف ترکمندیمهناز جلالیلیلا مقدمی جهندیزیام البنین احمدیمحمد حسین حاجی عمو عصارصادق هادی نیاشهلا فردی شیریاریجمشید رشیدیعلیرضا غفاریسیدعلی حریری کاشانیحامد مهردادیانسمیه نجفی سیاوشانیعبدالرضا کیهانیزهرا محسنی پورعهدالله پولادیحمیدرضا وفاییسید احمد قریشینسرین بلگل(علوی)بهروز شعیبیعلی عبداللهی سیاه پیرانیاسماعیل سلیمانیمنصور صادقیمهرآفاق ساسانیحسین اکبریحجت علی نژادیصفر نجفیابوالفضل نوریعفت شکیبا نیاسمیه رضایی نیارکیامیرحسین نصر جوانحسین جلالیعلی اصغر علیزادهمرسده بهروزیمحمدرضا ...

  • رمان آقای حساس خانوم خشن – 1

      _نام؟ روسریمو روی سرم صاف کردمو گفتم: _آسایش     نگاهی به چهرم انداختو گفت: _فامیل؟ بلافاصله جواب دادم: _سکوت ته خودکارشو فشار کوچکی دادو به همراه فرم تو ی دستش ه سمتم گرفتو گفت: _خانوم سکوت این فرمو پر کنید. ای بابا بازم فرم آقا من یه مهندس کامپیوتر بی تجربه چه نیازی به فرم دارم آخه؟! بااین حال نگاه گذرایی به فرم انداختم : سن….میزان تحصیلات….تجربه….تلفن همراه….تلفن ثابت….محل سکونت…. کلافه شروع کردم به نوشتن و بالاخره بعد از گذشت یه ربع فرم دست مردی که درست مقابلم نشسته بود دادم. آروم از جام بلند شدم و همونطور ادامه دادم: _منتظر تماستون هستم آقای قربانی خندید و همونطور که فرمو تو ی یه کاور میذاشت گفت: _امید وارم چشم انتظار نذارمتون خانوم سکوت منم پوزخندی زدمو زیر لب گفتم: _امید وارم و از در اتاق خارج شدم. تا پام از در رسید بیرون تمام اتفاقاتو مو به مو جل چشمام مرور کردم.صبح که از خواب پاشدم با آرشام دعوام شد.سر میز صبحانه هم با آرتام سر یه چاقو جروبحث به راه انداختم .بازم طبق معمول آراد جوراب منو اشتبایی به جای جوراب خودش پوشیده بود.هیچی دیگه از در خونه که زدم بیرون چشمم خورد به جدول کشیای سبزو سفید کنار جوب پریدم بالاش که به ثانیه نکشیده با مخ افتادم تو جوب شانس آوردم جوب خشک بود. بعد از این همه انتفاق با یه ربع تاخیر رسیدم سر مصاحبه ی کاریم با قربانی اصلا انگار نه انگار که بعد از من با صد نفر دیگه هم مصاحبه داره شروع کرد به پندو اندرز گویی به من. منم خیلی خانومانه خودم یه فرم برداشتمو به سمتش گرفتم که یعنی دهنشو باید ببنده تا براش نبستم. همون طور که مشغول مرور اتفاقات خوش آیند طول روزم بودم یه ماشین جلو پام ترمز کرد.اومدم با کیف کولیم بزنم تو دهنش که فهمیدم آراده: _آسا بپر بالا می خوایم بریم خونه مامان اکرم در ماشین خوشگلشو باز کردم و سوار شدم: _آراد خیلی بیشوری خندید و عینک دودیشو که روی موهاشو بود به سمت چشماش هل داد بعد گفت: _او آسا دلت میاد یکی کوبوندم به بازوش و گفتم: _آسا و مرض تو نگفتی این خواهر فلک زده ی خاک تو گور من مصاحبه داره من یه امروزو به جورابای کوفتیش رحم کنم؟! همون طور که زد رو ترمز گفت: _به جون آسا جورابای خودم بوی لاشه مرده میداد خیلی خیط بود من با اون جورابا امروز بیام خونه مامانی مگه نه؟! تازه یاد بوی گند جورابایی که پام کرده بودم شدم یه جیغ بلند زدم بعد گفتم: _اه الان باز پندو اندرزای همه بازم میشه مال این آسایش خاک تو سر فرمونو از تو دستاش رها کردو با دست راستش سریع زد رو دست چپش و گفت: _اوا خواهر خدا اون روز نیاره که آسا دهن آرادو صاف میکنه پقی زدم زیر خنده که مصادف شد با پیچیدن آراد توی کوچه ...