اشعار عبدالله روا

  • غزل مثنوی مسافر

                                                      هزار ابر نباریده توشه‌ی راهت برو مسافر خسته خدا به همراهت                 قفس بهانه‌ی خوبی برای ماندن نیست                   برو برو، برو این شهر جای ماندن نیست             برو که در قفس این غروب می‌میری              که در تلاطم شط جنوب می‌میری  برو غریبه که این‌جا غروب یعنی مرگ جنوب یعنی آتش، جنوب یعنی مرگ  مسافر از غم تنهایی‌ام خبر داری برو غریبه‌ی خسته تو هم پسر داری  نگو که قصه فرزند تو شبیه من است نگو که عاقبتت یک سرو بدون تن است  نگو که سهمیه‌ها جانشین بودن توست   که سهمت از وطنت چند شب سرودن توست  هنوز می‌شنوی؟ از غروب می‌گویم از این دقایق ای‌کاش خوب می‌گویم  از این دقایق مادر شکسته، بابا پر   از آرزوی نشستن به روی دوش پدر  از آرزوی محالی که من پدر دارم از این همیشه‌خیالی که من پدر دارم  مسافر از غم تنهایی‌ام خبر داری برو غریبه‌ی خسته تو هم پسر داری  برو مسافر بی‌کس از این خراب‌آباد برو از این شب تاریک، هر چه بادا باد  هوار می‌زنم این درد را می‌دانم در این غروب به جایی نمی‌رسد فریاد  بگو که خسته‌ای از شب اگر چه می‌گویند: زبان سرخ، سر سبز می‌دهد بر باد  شهید داده‌ام اما به حکم تقدیرم به حکم جبر سیاهی اسیر زنجیرم  پدر به راه خدا رفت و من یتیم افسوس به شوکران چنین سفره‌ای نمک‌گیرم  سرود مرگ من است این سکوت سرد اما رها نمی‌شوم از این غم و نمی‌میرم  مسافر از غم تنهایی‌ام خبر داری برو غریبه‌ی خسته تو هم پسر داری  من از گزیدن ماری پلید می‌ترسم ز ریسمان سیاه و سفید می‌ترسم  از آن خزان سیاهی که آرزویم را شبیه برگ گل از شاخه چید می‌ترسم  چنان به یاس ورق خورده خط افکارم که از سرودن شعر امید می‌ترسم  من از نهایت شب حرف می‌زنم طوری که از نوشتن اسم «شهید» می‌ترسم  مسافر از غم تنهایی‌ام خبر داری برو غریبه‌ی خسته تو هم پسر داری  برای رویش گل، ابر تیره کافی نیست به جای شغل پدر ـ خط تیره ـ کافی نیست  هنوز چشم به راهم اگرچه می‌دانم برای دیدن او چشم خیره کافی نیست  برای لمس عذابی که سرنوشت من است هزارسال گناه کبیره،کافی نیست  هزار سهمیه جای تو را نمی‌گیرد کسی به جز تو در این سینه جا نمی‌گیرد  هزار حرف نگفته هنوز مانده ولی گلایه جای حضور تو را نمی‌گیرد  شهید زنده‌تر از زنده‌هاست اما حیف کسی برای نمرده عزا نمی‌گیرد  مسافر از غم تنهایی‌ام خبر داری برو غریبه‌ی خسته تو هم پسر داری  پدر به راه خدا رفت و نوزده سالی است که روی صورت من جای سیلی‌اش خالی است  پدر که رفت به سیلی ...



  • ستارگان بام ایران ...

    اول نوشت : اين پست را تقديم مي کنم به تمامي دوستانم که روزگاري با آنها خوش بوده ام . اين پست را تقديم مي کنم به تنهايي خودم که از ياد و خاطرات اين دوستان سرشار است . دوم نوشت : اين پست مي بايست ستونهاي بيشمار ديگري نيز داشته باشد . خوشحال خواهم شد ، چنانچه اطلاعات مورد نياز دوست از قلم افتاده اي را در اختيار داريد با من در ميان بگذاريد تا اضافه کنم . سوم نوشت : شد شکر ، آب ز شرم سخن شيرينت     گر ميان تو و طوطي شکرآب است بجاست مشخصات شاعر بيوگرافی وبلاگ نمونه شعر تصاوير دانلود حيدرعلی طالب پور بيوگرافی ندارد اشـعـار تصوير کاست فالگوش بهمن رافــعـي بيوگرافی ندارد اشـعـار تصوير کنسرت مهتاب زهره اخوان طاهری بيوگرافی شــعــر اشـعـار تصوير موجود نيست پانته آ صفايي بيوگرافی خوش به حال آهوها اشـعـار تصوير صدای شاعر نجمه بناييان بيوگرافی ندارد اشـعـار تصوير موجود نيست خزان حيدريان بيوگرافی بيغوله اشـعـار ندارد موجود نيست سميه شاهقليان بيوگرافی ندارد اشـعـار ندارد موجود نيست عبدالله روا بيوگرافی اگر بهم نرسيديم اشـعـار تصوير موجود نيست سليم غلامي بيوگرافی گلهای بی شميم اشـعـار تصوير موجود نيست اميد مرداني بيوگرافي omide mardani اشـعـار تصوير موجود نيست کامران بهرامي بيوگرافی گويه ها اشـعـار تصوير موجود نيست مهدی عالي بيوگرافی قلم رو اشـعـار تصوير موجود نيست حيدر عدناني بيوگرافي فتوی عشق اشـعـار تصوير موجود نيست سميرا بابادی عکاشه بيوگرافی شعر اشـعـار ندارد موجود نيست مريم آرام بيوگرافی حرفهای نقطه چين دار اشـعـار ندارد موجود نيست مرجان بيگي فر بيوگرافی وضيت آخر اشـعـار تصوير موجود نيست مرضيه رزازی بيوگرافی همانها اشـعـار ندارد موجود نيست  با پوزش از دوستانیکه نامشان از قلم افتاده است                                                  پانوشت : قدم خويش را شمرده گذاردر رسيدن ، شتاب اگرداری وبلاگ ديگرم " دود عود " نيز بروز شد

  • آتش به بيت ام ابيها روا نبود

    گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود آتش به بيت ام ابيها روا نبود آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود در آستان خانه ي او دود بهر چيست آل رسول تازه مگر در عزا نبود احمد مگر سلام به او بارها نداد زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود پس بيعت ولاي علي بي بها نبود حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود اي قوم اين همه عجله از براي چيست مولا مگر به غسل رسول خدا نبود در كار خير اين همه راي خلاف چيست حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود در شهرتان همايش نا مردي از چه روست بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟ حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود سروده ي محمود ژوليده اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام خانه داري شده كار من طفل معصوم نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام زير بار غم سنگين تو من مي ميرم گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام فضه فكر من و فكر حسنين است ولي من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام همه آرامشم اين است كه من كوثري ام گل بستر نظرم را به خودش جلب كند تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام با نگاه در و ديوار شود پايم سست پشت در زائر قبر پسر آخري ام كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد من خودم سوخته از اين در خاكستري ام اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام  سروده ي محمود ژوليده   به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند به اهل بیت رسول خدا بلا دادند مدینه مزد رسالت به نقد پردازد اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند مرا به کوچه،علی را به خانه بنشانند به زخم مهلک بازوی من دوا دادند چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند برای غصب خلافت به نام نصب امام پس از رسول خدا حکم ناروا دادند به انحراف کشاندند فکر مردم را به خویش منصب وعنوان وپیشوا دادند حکومت نبوی را به سلطنت بردند خلافت علوی را به انزوا دادند لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند به رای خویش به اسلام محتوا دادند حساب دین وسیاست ز هم جدا کردند چه زشت نسبت مارا به سوا دادند منافقین چو لوای عدالت افکندند به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند علی دگر به دعایم الهی آمین گو به استغاثه ی من حاجتی روا دادند سروده ی محمود ژولیده   تا به کی ...

  • .:|:.سال نو مبارک.:|:.

    .:|:.سال نو مبارک.:|:.

    با یه چشم به هم زدن سال ۹۱ هم تمام شد مثل ۱۴ سال دیگه ی عمرم که مثل برق و باد تموم شد با همه خوبی ها و بدی هاش و شد خاطره ! امیدوارم سال ۹۱ براتون سالی پر از خاطرات قشنگ بوده باشه و سال ۹۲ هم یه سال بی نظیر براتون باشه سال نو ـتون پیشاپیش میمون و مبارک   اخبار روائی : برنامه باکی بریم ۱۳ بدر از امشب ساعت ۲۳ شبکه ۱ شروع میشه من هم هربار یکی دوتا عکس از این برنامه رو براتون میذارم از دستش ندید ! شاد باشید و سرفراز !بدرود  

  • مخدومقلی فراغی

    زندگی نامه مخدومقلی فراغی شاعر بزرگ ترکمن هامختومقلی فراغی در ((حاجی قوشان)) شرق گنبد قابوس و به قولی در (( گینگ جای )) غرب مراوه تپه به سال ۱۱۴۶/۱۷۳۳ م دیده به جهان گشود .سیدعلی میرنیا در کتاب ایلات و طوایف درگز تولد و ماوای او را درگز می داند و به قول خود شاعر که می گوید ((یوردیم اتک آدیم مختومقلی )) استفاده می کند.پدرش نام وی را به دلیل پیمان برادری که با شخصی به نام « سلیم مختوم » بسته بود «مختومقلی» به معنای «غلام مختوم» گذاشت.وی سومین از شش فرزندی بود که از خداوند به دولت محمد آزادی و همسرش «اورازگل» ارزانی می دارد. پدرش نخستین معلم فرزند خویش است .دولت محمد آزادیمختومقلی از نه سالگی به سرودن شعر می پردازد و اشعاری در قالب مسمط مربع مناسب کاربرد بخشیان می سراید. «نیازصالح» دومین معلم اوست . بعد در مدارس « ادریس بابا » روستای «قیزیل آیاق» مدرسه «گوکل تاش» بخارا خوشه چینی از خرمن معرفت را ادامه می دهد. سپس با «نوری کاظم بن ماهر » از ترکمنان سوریه مأنوس و رفیق می شود و با او در شهرها و بلاد مختلف چون افغانستان ، هندوستان و ازبکستان سیر و سیاحت می کند. آن دو با سفارش مدرسین مدرسه خواجه احمد یسوی به مدرسه شیرغازی در خیوه می روند. مختومقلی در این مدرسه به تحصیل علوم دینی پرداخته و به سه زبان ترکی ، فارسی و عربی تسلط داشت. تخلص وی فراغی است اما غالبا در پایان بند آخر اشعارش نام خود « مختومقلی » را می آورد.وی از شعرای صوفی و در عین حال رئالیست بود. در شعر ترکمنی قوشغی (دوبیتی) را وارد نمود. در گذشته بعضی از صاحب نظران و عالمان ما از ازدواج بیوه عبدالله با مختومقلی را تایید می نمودند و با این کار اشتباه و سهل انگاری روا داشتند. عبدالله برادر بزرگ وی بوده است که با دعوت احمد شاه درانی که می خواست بین ترکمن و افغان یک اتحاد و همبستگی نظامی تشکیل دهد به نیابت از طرف قوم گوکلان همراه با دیگر سفیران جهت گفتگو و تصمیم گیری رهسپار افغانستان شد. عبدالله در راه افغانستان مفقودالاثر می شود. پس از ۹ سال از این واقعه یعنی در سال ۶۵-۱۷۶۴ در سنین ۳۲-۳۱ سالگی مختومقلی شاعر به یاد برادر مرثیه زیر را می سراید :نه سال است که رفته ای ، کجا مأوی گزیده ای برادرعبدالله ، آیا انسان رفته بازنخواهد گشت ، کجا مأوی گزیده ای برادر عبدالله ، رو به کوه ، خبر از تو گرفتم ، گنگ گشته است و رنج تو را نمی گوید، چه تحملی در توست دور از پدر و مادر ، کجا مأوی گزیده ای برادر عبدالله و …شعر فوق گم شدن برادر بزرگتر مختومقلی (عبدالله) وچشم به راه بودن وی را بیان می کند. پس عبدالله مفقودالاثر شده بود و طبق شریعت اسلام هیچ کس حق ندارد با زنانی که شوهرشان ...

  • همه رفتن ای خدا من نرفتم کربلا

      همه رفتن ای خدا همه رفتن ای خدا ...من نرفتم کربلا من نرفتم کربلا  هستن کسایی که نرفتن ..میدونن .... یه سوال دارم مگر ما دل نداریم ای خدا .....کیا نرفتن؟ انشالله حضرت شاهنشاهی دعوتش کنه ...... یه سوال دارم مگر ما دل نداریم ای خدا ...یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا کی روا باشد گل از ما و گلاب از دیگران ...غم روی ساقی از ما و شراب از دیگران. یا حسین یا حسین یاحسین ثارالله ... نمیدونم چه سر زد از من که بر غمت مبتلا شدم ...مبتلا بر فراغت کشته سر از تن جدا شدم ای خدا جون نمیدهم تا حسینو بر من نشون ندی.....منو تا دست تیغ مژگان یار ابرو کمون ندی بخواهی یا نخواهی یه روز برا دیدنت میام ....تو میدونی اگر بیام یا نیام چقدر من تو رو میخوام ای خدا جون نمیـــد م .....منو تا دست تیغ مژگان یار ابرو کمون ندی......آقا آقا آقا .... .یا حسین خوب میدونی من از روز ازل دیوونت بودم...... خبر از هستی نبود من جارو کش میخونت بودم ای خدا مرغ جانه ما را به جانب کربلا ببر.....به زیارت گه عباس بن علی مرتضی ببر همه رفتن ای خدا ...من نرفتم کربلا ....نروم تا کربلا من با تو قهرم ای خدا .....یه سوال دارم مگر... ما دل نداریم ای خدا....این خیلی میسوزونه آدمو ....یا مگر جا تنگ بود از بهر ما در کربلا .....پس آقا لیاقت نداشتم منو دعوت نکردی....یه روز میرفتن میگفتن پولدارا الان میرن ....ماله گداها مال فقیرا نیست ...آقا فقیرام که همه رفتن باز من نرفتم ..پس باید در نوکریت خودم شک کنم ارباب ...زبونم لال بگم دیگه به من نگاه نمیکی حسیــــــــن ... کی روا باشد گل از ما و گلاب از دیگران .....غم روی ساقی از ما و شراب از دیگران آقا .... آقا....  آقا .. ای خدا جون نمیدهم تا حسینو بر من نشون ندی .... منو تا دست تیغ مژگان یار ابرو کمون ندی.... بخواهی یا نخواهی آخر یه روز برا دیدنت میام ....تو میدونی اگر بیام یا نیام چقدر من تو رو میخوام خدایا به آبروی بی بی زهرا... ای خدامرغ جان ما را به جانب کربلا ببر ...به زیارت گه عباس بن علی مرتضی ببر