اشعار نایاب

  • نایاب

    شب ایستاده است.خیره نگاه اوبر چهارچوب پنجره من.سر تا به پای پرسش، امااندیشناک مانده و خاموش:شایداز هیچ سو جواب نیاید.دیری است مانده یک جسد سرددر خلوت کبود اتاقم.هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است ،گویی که قطعه ، قطعه دیگر رااز خویش رانده است.از یاد رفته در تن او وحدت.بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آنسه حفره کبود که خالی استاز تابش زمان.بویی فساد پرور و زهر آلودتا مرزهای دور خیالم دویده است.نقش زوال رابر هرچه هست، روشن و خوانا کشیده است.در اضطراب لحظه زنگار خورده ایکه روزهای رفته در آن بود ناپدید،با ناخن این جسد رااز هم شکافتم،رفتم درون هر رگ و هر استخوان آناما از آنچه در پی آن بودمرنگی نیافتم.شب ایستاده است.خیره نگاه اوبر چارچوب پنجره من.با جنبش است پیکر او گرم یک جدال .بسته است نقش بر تن لب هایشتصویر یک سوال. 



  • اشعار نایاب غضفرالسلطنه برازجانی

    دو، دوبیتی کمتر دیده یا شنیده شده از(غضفرالسلطنه برازجانی )توازمن بی خبرمن از تو بی تابتومی خواهی نمی بینی مرا خوابیقین حال دلم دانم ندانیلب من تشنه ولعل تو سیراب******پریشان کرده ای زلف سیه راچوماه نیمه شب پیوند مه راصدای زنگول لا لای جانانفلک درآسمان گم کرده ره را باتشکراز جناب سروش اتابک زاده

  • نایاب ترین شعر خیام ...

    البته دو تا هست که اولیش رو مطمئنم هیچ جا پیدا نمیکنید .تا چند زنم به روی دریاها خشتبی زار شدم ز بت پرستان و کنشتخیام که گفت دوزخی خواهد بود ؟که رفت به دوزخ و که امد ز بهشت ؟=======این هم یه شعر که من جای دیگه ای نخونده بودم ولی در یه کتاب قدیمیپیدا کردم :هرگز دل من ز علم محروم نشدکم ماند ز اسرار که مفهوم نشدهفتاد و دو سال فکر کردم شب و روزمعلومم شد که هیچ معلوم نشد

  • جملات زیبا و نایاب

    یک درخت میلیون ها چوب کبریت را می سازداما وقتی زمانش برسد فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیونها درخت کافی استزمانه و شرایط در هر موقعی می تواند تغییر کنددر زندگی هیچ کس را تحقیر و آزار نکنیدشاید امروز قدرتمند باشید اما یادتان باشدزمان از شما قدرتمندتر استاز یک درخت هزاران چوب کبریت تولید میشوداما وقتی زمانش برسد یک چوب کبریت برای سوزاندن هزاران درخت کافیست===============کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کردآنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت===============زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکندمراقب حرفهایتان باشید===============شخصیت ادمها را از طریق کردارشان توصیف کنید تا هرگز فریب گفتارشان را نخورید===============وقتی کسی با شما مانند یک گزینه رفتار میکندبا خارج کردن خودتان از معادله به او کمک کنید تا انتخاب هایش را محدود کند.به همین سادگی===============آدمها میخواهند بدانند که دوست داشته میشوند و قدرشان دانسته میشودپس حتما به عزیزانتان بگویید که دوستشان داریدشاید هرگز متوجه نشوید که چقدر نیاز به شنیدنش دارند===============گریستن نشانه ضعف نیستاز زمان تولد نشانه این بوده است که شما زنده اید===============آدمها را به خاطر این که باعث نا امیدی شما میشوند سرزنش نکنیدخودتان را سرزنش کنید که بیش از حد از آن ها انتظار دارید===============به کسانی که پشت سر شما حرف میزنند ، بی اعتنا باشیدآنها به همانجا تعلق دارندیعنی دقیقا پشت سر شما===============انسان مغرور همانند شخصی است کهبر قله کوهی ایستاده و همگان را کوچک میپنداردو غافل از اینکه مردم از پایین قله او را کوچک میبینند===============زندگی مانند یک سؤال چند گزینه ای استاین گزینه ها هستند که باعث سردرگمی شما می شوندنه خود سؤال===============وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنیددر نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشتشخصی برای زندگییادرسی برای زندگی===============متاسفم که ، آنچه هستم رامدیون انسانهای خوب زندگیم نیستمبلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که«چگونه نبودن» را به من آموختنـــــد===============هرگز بخاطر اینکه کسی احساس کند در اوج است، خودتان را خوار و ذلیل نکنید===============بجای اینکه آرزو کنید کاش شخص دیگری بودیدبه آن چیزی که هستید افتخار کنید.هرگز نمی دانید چه کسی به شما می نگریستهدرحالیکه آرزویش این بوده که کاش جای شما باشد===============گاهی خدا برای حفاظت از شما کسی را از زندگیتان حذف می کند.اصرار به برگشتنش نکنید===============آدما مثل عكس هستنزیادی كه بزرگشون كنیكیفیتشون میاد پایین===============زندگی کوتاه نیستمشکل اینجاست کهما زندگی ...

  • جملات نایاب از بتهوون

    همواره تقوي را به كودكان خود توصيه كنيد تنها تقوي عامل خوشبختي است نه پول. بتهوونای انسان! خود به یاری خود برخیز! بتهوونبیشتر از هنرم به دانش خود مدیونم كه نگذاشت با خودكشی به زندگی ام خاتمه دهم. بتهوونبهترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که در خواب گذراندم. بتهوونمن برای شادمانی به دنیا نیامده ام، آمده ام تا كارهای بزرگ انجام بدهم.  بتهوونموسیقی مانند كشوری است كه روح من در آن حركت می كند. در آنجا هر چیز، گلهای زیبا می دهد و هیچ علف هرزه ای در آن نمی روید. اما تعداد كمی از افراد می فهمند كه در هر قطعه از موسیقی چه شوری نهفته است.   بتهوونهرگاه آسایش، درازمدت و بی دلیل باشد، به تنبلی می گراید.بتهوونموسیقی از فكر تراوش می كند و در قلب می نشیند. بتهوونمن می خواهم گریبان سرنوشت را بگیرم، او نمی تواند سر مرا در برابر زندگی خم كند. بتهوونهنر من باید برای سعادت بیچارگان اختصاص یابد. بتهوونمن جز خوبی نشان دیگری كه نمودار برتری باشد، نمی شناسم. بتهوونتكامل باید هدف ابتدایی همه ی هنرمندان حقیقی باشد. بتهووننمی دانم چه رازی بین هنرمندان حقیقی وجود دارد كه هیچ كدام به دنیا روی خوش نشان نمی دهند. بتهوونهنر و دانش، برگزیده ترین و بزرگوارترین انسانها را به هم می پیوندد.  بتهوونهنر هم مانند زندگی فقط آزادی و پیشرفت است. بتهوونبرای درمان بدبختی و دردهای بشر، دوایی بهتر از موسیقی وجود ندارد. بتهووندر جهان، چیزی برتر از محبت نمی بینم. بتهوون اگر می خواهی خوشبخت باشی برای خوشبختی دیگران بكوش؛ زیرا آن شادی كه ما به دیگران می دهیم به خود ما بر می گردد. بتهوونزیانی كه از بیان حقی متوجه من گردد به مراتب مرا گوارا و دلپذیرتر است تا آنكه پنهان كردن مطلبی، ضرری به حقی برساند. بتهوون

  • گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست ... فاضل نظری

    گر چه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست ای اجل! مهمان نوازی کن کـــه دیگر تاب نیست بین ماهـی های اقیـانـوس و ماهـی هــای تُنگ هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جزآب نیست زورق ِ  آواره ! در  زیبـــایـــی ِ دریــــــا نمـــان این هم آغوشی جدا از غفلت گرداب نیست ما رعیت ها کجـــا محصول باغستان کجــــا؟ روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست ای پلنـگ  از  کــــوه  بالا  رفتنت  بیهوده  است از کمین بیرون مزن،امشب شب مهتاب نیست در نمازت شعر می خوانی و می رقصی،دریغ! جای این دیوانگــی ها گوشه محـــراب نیست گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟ گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!... فاضل نظری

  • گزیده اشعار احمد شاملو

    گزیده اشعار احمد شاملو و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... روزگار غریبی است نازنین... آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو   آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند سالیان بسیاری نمی بایست دریافتی را که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ...  شاملو   به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود... شاملو   روزی ما دوباره کبوترهایمان را پرواز خواهیم داد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت و من آن روز را انتظار می کشم حتی روزی که نباشم شاملو   گر بدين سان زيست بايد پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست گر بدين سان زيست بايد پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه، يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو   کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ، ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو   ای کاش میتوانستند از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادیهایشان حتی با نان خشکشان و کاردهایشان را جز از برایِ قسمت کردن بیرون نیاورند ... شاملو   ای کاش میتوانستم یک لحظه میتوانستم ای کاش بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را، گرد حباب خاک بگردانم تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست و باورم کنند شاملو   برای زیستن دو قلب لازم است،قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند شاملو   روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری ست روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند قفل افسانه ای است و قلب برای زندگی بس است... شاملو   قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن ... شاملو   یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم جغد سکوت لانه تاریک درد خویش، چنگ زهم گسیخته زه را یک سو نهادم فانوس بر گرفته به معبر در آمدم گشتم میان کوچه مردم این بانگ با لبم شررافشان: آهای ! از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید! خون را به سنگفرش ببینید! ... این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش کاینگونه می تپد دل خورشید در قطره های آن ... شاملو   بی تو مهتاب تنهای ...

  • اشعار

    خدا آيد به مهماني دلها          اگر هر دل بماند بر سر جاچو دل عرش خدا گردد هميشه     به جوش آيد چنان امواج دريا                 ××××××××××××××××××الهی کرده ام بسیار تقصیر                        ببخشا این حقیرت را به یک پیرکدامین پیر.همان پیری که غوث است         به روز معرکه بالاتر از شیرسرش بالا بود دربین یاران                       زده دلهای عاشق را به صد تیرنمی ارزند به یک زره ز خاکش                  هزاران پادشاه و حاکم ومیرغلامش را رسیده از خداوند                   فراوان خلعت نایاب دلگیربسی عارف که در سحرای حیرت             به روی سفره ی او گشته اند سیرهمان یاری که سالها پیش حقیر را            به یک تیر نگاهش کرده زنجیرمن عاصی بیفتادم به ناچار                   میان دام ایشان همچو نخچیرببخشایم خداوندا به حقش                 ز امروزم الی روزی شوم پیر{سست}              ************************************                  روح اولیاءروح اولیاء پس از مرگ جسد                            به مقامات بلندتر میرسدقدرتش از آنچه بود افزون شود                             چون که از زندان تن بیرون شودعالم ناسوت به کلی ترک کند                               رو به سوی عالم بی درک کنداز زمان و از مکان بگذرد                              ره به سوی عالم معنا برداز خیالات و توهم دور شود                              هم سرا پا غرق اندر نور شوددر جوار لطف حق مسرور شود                              از برای امر وی مامور شودهر کجا لازم شود وی میرود                             حامل خیر؛دافع هر شر شودامر حق را کاملا اجرا کند                           یا کسی را شاد یا رسوا کندبا طلب کردن ز وی حاضر شود                          بر همه اعمال ما ناظر شود         ×××××××××××××××××××××××××× در باب اولیاءالله هر که خواهد هم‏نشینی با خدا ؛ گــو نشیــــن اندر حضــــور اولیـا از حضــــور اولیــــا گــر بُگسلــی ؛ تو هلاکی زان که جزوی نه کلی چـــون شــوی دور از حضور اولیا ؛ در حقیقت گشتـه‏ای دور از خدا هر که باشد هم نشین دوستان ؛ هست در گلخــن میــان بوستان هر که باناراست اوهم سنگ شد ؛ در کمی افتاد و عقلش دنگ شد    ×××××××××××××××××××××××××××××××××××××شعر استاد سید عثمان ذبیحی در مدح حضرت شیخ عثمان سراج الدین الثانی(رض):                                                      طبیب قلبها تو  طبیب  قلبهایی  ،  چکنم حکایت  دل           که به یک نظر بدانی همه حال و غایتِ دل تو    چراغ   دینِ  مایی ...