با من بمان کاشانی

  • «تجلیل از صائم کاشانی به عنوان پیشکسوت شعر و ادب معاصر»

      همان گونه که در سایت ها و جراید سراسر کشور انتشار یافت در تاریخ بیستم بهمن ۱۳۸۹ در جشنواره شعر فجر استان اصفهان از شخصیت ادبی و فرهنگی شاعر و نویسنده و محقق نامدار معاصر استاد صائم کاشانی که بیش از چهل سال است در اعتلای ادبیات معاصر مبادرت می ورزد بزرگداشت و تبجیلی درخور و سزاوار ایشان با حضور جمع کم نظیری از شاعران و مسئولان بلندپایه استان و تعدادی از شاعران مطرح معاصر کشور در مجتمع فرهنگی هنری استاد فرشچیان به عمل آمد. ضمن تشکر از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به ویژه اداره محترم کل ارشاد استان اصفهان و اداره ارشاد اسلامی دیار ادب آفرین کاشان، بسیاری از بزرگان معاصر مراتب تبریک خود را حضور استاد، صمیمانه ابراز داشتند که به برخی از این پیام ها (به ترتیب حروف الفبا) اشاره می شود:     ـ شاعر ارجمند جناب آقای محمد آقایی از تهران: سلام استاد عزیزم! الحمدالله رب العالمین که مسئولان هنر کشور بالاخره متوجه شدند که اصل هنر را باید از سرچشمه هاش جستجو کنند. خوشا به حال ما که استادی مثل شما داریم استاد.   ـ نویسنده توانا سرکار خانم نسرین ارتجائی دبیر محترم جشنواره دائمی داستان کوتاه کوتاه دفاع مقدس: سلام. خوبید استاد؟ تبریک می گم و بسیار شادم. کی شایسته تر از شما؟ ...   ـ شاعر توانا جناب آقای امین جعفری دبیر محترم کنگره های مرودشت؛ از شیراز: سلام. تجلیل از استاد صائم کاشانی تجلیل از بهترین صفات انسانی است که مهربانی- فروتنی و بزرگی سه تا از آن هاست. صائم، عطر صمیمی شعر در کاشانه های کاشان است. تجلیل او بر جلال شعر امروز ما خواهد افزود. سید محمد امین جعفری   ـ فاضل فرزانه جناب آقای مهندس محمد تقی حق پناه: بنده هم از همه گرامیان ارجمندی که از استاد صائم تجلیل به عمل آوردند تشکر ویژه دارم. آن گاه که باد مخالف می وزد پناه می بریم بر سنگ ها، دیوارها، نقاب ها و فراموش می کنیم از همین باد مخالف است پرواز بی نظیر عقاب ها.   ـ شاعر توانا و مدیر محترم انجمن ادبی جوان قم جناب آقای خالقی: حضرت استاد اگرچه دیر ولی فقط از وجه ادبی شما تقدیر شده. از این دریای تواضع و الگوی اخلاق کی تقدیر می شود؟   ـ فاضل فرزانه جناب آقای مهندس رحیم زاده: تبجیل از حضرت عالی وظیفه هر محفل ادبی است. این حسن انتخاب را تبریک می گویم. خبرت هست که از خوبی خود بی خبری؟ به خدا خوب تر از خوب تر از خوب تری ارادتمند همیشگی: رحیم زاده   ـ شاعر محترم جناب آقای شاهیان بیدگلی: حضرت فرهیخته و حکیم فرزانه جناب والامقام استاد صائم کاشانی. باعث افتخار و خرسندی بسیار است که جنابعالی به عنوان یکی از ارکان سترگ ادبیات ایران برای همیشه ی تاریخ ماندگار می باشید. کمترین: ...



  • شعری از هوشنگ ابتهاج برای استاد شهریار :بـا مـن بـی کـس تـنــــهـا شـده ، یــــارا تـو بـمـان

    شعری از هوشنگ ابتهاج برای استاد شهریار :بـا مـن بـی کـس تـنــــهـا شـده ، یــــارا تـو بـمـانهـمـه رفــتـنــد از ایــن خـانـه ، خـدا را تـو بـمـانمـن بــی بــرگ خـــزان دیــــده دگـــر رفــتــنـی ام ...تـو هــمــه بـار و بـری ، تــازه بــهـ...ـارا تـو بـمـان...داغ و درد اســـت هــمــه نـقـش و نـگـــار دل مـنبـنـگـر این نـقـش به خون شسته ، نگارا تو بمانزیـن بـیـابـان گـذری نـیــسـت سـواران را، لـیـکدل مـن خـوش بـه فـریــبی است ، غـبـارا تو بمان هـر دم از حـلـقـه ی عـشــــاق پـریـــشـانـی رفــتبـه سـر زلـــف بـتــــان ، سـلـسـلـه دارا تـو بـمـانشـهـریـــارا ، تـو بـمـان بـر سـر ایـن خـیـل یـتـیـمپــــدرا ، یــــارا ، انــــدوه گـــــســـارا ، تـو بـمـانسایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریستکـه سـر سـبـز تـو خـوش بـاشـد ، کــنـارا تو بماناستاد امیر هوشنک ابتهاج

  • توانایی نادانی - سینا سخایی فر

    توانایی نادانیشاعر : سینا سخایی فربا تو ام ای دل من یوسف کنعانی منتو بمان با من و امشب تو به مهمانی منتو بمان و شب تارم چو سحر روشن سازبرهان قلب مرا از شب ظلمانی منشب چو خوابم ببرد باز به خوابم اییمی بری با خودت این حالت روحانی منشب چو سر بر روی بالین بگذارم آییتو پریماه بدانی ز پریشانی منمن ز عشقت به هر آنجا که شود خواهم رفتتا تو دانی ز توانایی نادانی منمن چو پروانه ام ای شمع شبم تار مکنلذت شرب مدامی می پنهانی منتو چه دانی که ز هجرت به کدامین صحرامی رود این سر من در پی ات ای مانی من

  • تو...

    همه می پرسند : - « چیست در زمزمه ی مبهم آب؟              چیست در همهمه ی دلکش برگ؟                        چیست در بازی آن ابر سپید،    روی این آبی آرام بلند،                                                                 که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترها؟                چیست در کوشش بی حاصل موج؟                                            چیست در خنده ی جام؟که تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگری!؟»- نه به ابر ،          نه به آب،                   نه به برگ                           نه به این آبی آرام بلند،                                       نه به این خلوت خاموش کبوترها،                                                    نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشم.من،مناجات درختان را، هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقایق را در سینه ی کوهصحبت چلچله ها را با صبحنبض پاینده ی هستی را در گندم زارگردش رنگ و طراوت را در گونه ی گلهمه را می شنوممی بینممن به این جمله نمی اندیشم!                                      به تو می اندیشم                                               ای سرا پا همه خوبی،                                                               تک و تنها به تو می اندیشم.همه وقت همه جا                               "من به هر حال که باشم به تو می اندیشم."تو بدان این را، تنها تو بدانتو بیاتو بمان با من،تنها تو بمانجای مهتاب به تاریکی شبها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلها تو بخند.اینک این من که به پای تو در افتادم بازریسمانی کن از آن موی دراز،تو بگیر،تو ببند!تو بخواهپاسخ چلچله ها را تو بگوقصه ی ابر هوا را ، تو بخوانتو بمان با من، تنها تو بماندر رگ ساغر هستی تو بجوش                                     من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است                                         آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش!! شاعر:فریدون مشیری

  • شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س)...

    شهادت حضرت فاطمه الزهرا (س)...

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم      إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ ﴿٣﴾   این شبها علی بر بالین فاطمه می نشیند   بغض می کند از اینکه امشب شاید شب آخر باشد   بغض می کند از کبودی ماه   علی تا صبح نمی خوابد   با هر گردش فاطمه در بستر هزار بار میمیرد   می گوید فاطمه جان، ببین می توانی بمانی ؛ بمان!   پس چه شد با علی همسفر ماندنت؟   دری بساز برایم ز چوب های نسوز   دری که دیرتر آتش بگیرد ای نجار   دری به عرض من و جبرئیل و یک تابوت   دری به طول قد و قامت خم عمار    در انتها ، سر هر میخ تیز را کج کن   مهم تر از همه این است؟! خاطرت بسپار یا زهرا (س)       دانلود سینه زنی حاج محمود کریمی  :       دیشب مادر نخوابیده خدا از درد پهلو حجم فایل : ۵,۴۷۲ KB لینک دانلود : کلیک بفرمایید

  • آخرین جرعه جام

      همه میپرسندچیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خنده جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگمه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقایق را در سینه کوهصحبت چلچله ها را با صبحبغض پاینده هستی را در گندم زارگردش رنگ و طراوت را در گونه گلهمه را میشنوممی بینممن به این جمله نمیاندیشمبه تو می اندیشمای سراپا همه خوبیتک و تنها به تو می اندیشمهمه وقتهمه جامن به ر حال که باشم به تو میاندیشمتو بدان این را تنها تو بدانتو بیاتو بمان با من تنها تو بمانجای مهتاب به تاریکی شبها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلهاتو بخنداینک این من که به پای تو درافتاده ام بازریسمانی کن از آن موی درازتو بگیرتو ببندتو بخواهپاسخ چلچله ها را تو بگوقصه ابر هوا را تو بخوانتو بمان با من تنها تو بماندر دل ساغر هستی تو بجوشمن همین یک نفس از جرعه جانم باقی استآخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

  • چیست در زمزمه مبهم آب ؟

    همه می پرسندچیست در زمزمه مبهم آب ؟چیست در همهمه دلكش برگ ؟چیست در بازی آن ابر سپید ؟روی این آبی آرام بلندكه ترا می برد اینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش كبوترها ؟چیست در كوشش بی حاصل موج ؟چیست در خنده جام ؟كه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش كبوترهانه به این آتش سوزنده كه لغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاك شقایق را در سینه كوهصحبت چلچله ها را با صبحبغض پاینده هستی را در گندم زارگردش رنگ و طراوت را در گونه گلهمه را میشنوممی بینممن به این جمله نمی اندیشمبه تو می اندیشمای سراپا همه خوبیتك و تنها به تو می اندیشمهمه وقتهمه جامن به هر حال كه باشم به تو میاندیشمتو بدان این را تنها تو بدانتو بیاتو بمان با من تنها تو بمانجای مهتاب به تاریكی شبها تو بتابمن فدای تو به جای همه گلها تو بخنداینك این من كه به پای تو درافتاده ام بازریسمانی كن از آن موی درازتو بگیرتو ببندتو بخواهپاسخ چلچله ها را تو بگوقصه ابر هوا را تو بخوانتو بمان با من تنها تو بماندر دل ساغر هستی تو بجوشمن همین یك نفس از جرعه جانم باقی استآخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش  

  • تو بمان...

    با منِ بی کسِ تنها شده یارا تو بمانهمه رفتند از این خانه خدا را تو بمانمن بی برگ خزان دیده دگر رفتنی امتو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمانداغ و درد است همه نقش و نگار دل منبنگر این نقشِ به خون شسته ، نگارا تو بمانزین بیابان گذری نیست سواران را لیکدل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمانهر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفتبه سرِ زلف بتان سلسله دارا تو بمانشهریارا تو بمان بر سر این خیلِ یتیمپدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمانسایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریستکه سرِ سبزِ تو خوش باد ، کنارا تو بمانهوشنگ ابتهاج

  • مهدی سهیلی(وداع)

    آخرین شب گرم رفتن دیدمش لحظه های واپسین دیدار بود او به رفتن بود و من در اضطراب دیده ام گریان دلم بیمار بود گفتمش از گریه لبریزم مروگفت جانا ناگزیرم ناگزیر گفتم او را لحظه یی دیگر بمان گفت می خواهم ولی دیرست دیر  در نگاهش خیره ماندم بی امید سر نهادم غمزده بر دوش او بوسه های گریه آلودم نشست بر رخ و بر لاله های گوش او ناگهان آهی کشید و گفت وای زندگی زیباست گاهی گاه زشت گریه را بس کن مرا آتش مزن  ناگزیرم از قبول سرنوشت شعله زد در من چو دیدم موج اشک  برق زد در مستی چشمان اواشک بی طاقت در آن هنگامه ریخت قطره قطره از سر مژگان او از سخن ماندیم و با رمز نگاه گفت میدانم جدایی زود بود با نگاه آخرینش بین ما هایهای گریه بدرود بود    

  • زندگی نامه حضرت آیت الله العظمی مبشر کاشانی

    زندگی نامه حضرت آیت الله العظمی مبشر کاشانی

    خانواده ایشان وقتی چشم گشود، خود را در خانواده ای مذهبی و ساده یافت. پدری را دید متدین و بی آلایش و مادری از تبار علم و دانش. اجداد مادری ایشان همه نسل در نسل از مجتهدین و در اصطلاح آن زمان ملا و فاضل بودند، بهمین جهت این خاندان به "فاضل کاشانی" شهرت یافت . این خانواده، شهید محمد مبشر را که کوچکترین برادر معظم له و  به جهت تهجد ، عبادت و ادب خاصش مورد علاقه شدید ایشان بود ، به اسلام و انقلاب تقدیم نمود .وی در سن 16 سالگی توفیق حضور در جبهه یافت و در 21 سالگی در عملیات کربلای 5 به مقام رفیع شهادت نائل گردید.   دوران ورود به حوزه درک محضر یک عالم وارسته که با علم و عمل خویش مردمان زیادی را در کاشان شیفته خود کرده بود بنام حضرت آیت ا... حاج شیخ علی نجفی مشهور به «حاج شیخ علی آقا» ایشان را متحول کرد و شمع فروزان وجود حاج شیخ ،آتش عشق به حضرت صاحب الامر(ع) را در وجود وی شعله ورتر ساخت و انگیزه ای جدی برای کسب معارف و علوم دینی ایجاد نمود. لذا معظم له همزمان با تحصیلات دبیرستانی خود در رشته ریاضی،به تحصیلات حوزوی مشغول گردید. در سال 1346 ه.ش جهت ادامه تحصیلات حوزوی قصد هجرت نمود و از پدر اذن خواست ،که پدر به جهت مشقت فراق قبول نکرد.پدر یکسال بعد در جواب درخواست  مجدد معظم له گفت:«مادرمرحومه ام را در خواب دیدم شعری خواند که مصرع اول آن اینست:"همچو موسی پسری در بر خود دارم من ...  " و من فهمیدم آینده ای در انتظار شماست که باید اجازه بدهم بروی،اما چون نجف دورست به "قم" برو» . و اینگونه حرکت ایشان در راه کسب علوم حوزوی بصورت جدی آغاز گردید. یهدی ا... لنوره من یشاء   معظم له ،بدو ورود به قم از بعضی دوستان خواست که یک عالم عارف ربانی به وی معرفی کنند و آن ها حضرت آیت ا... بهاء الدینی را معرفی نمودند و لذا ایشان به محضر آیت ا... بهاء الدینی رفته و تا آخر عمر شریف آن بزرگوار از فیوضات معنویشان بهره مند گردید.معظم له چنان جذب آیت ا... العظمی بهاءالدینی(ره) شد که هر روز در نماز ظهر و مغرب آن مرد الهی شرکت می نمود و هرگاه فرصت نمی یافت در نماز جماعت آیات عظام:اراکی، مرعشی نجفی و بهجت( رحمهم ا...) حضور می یافت. حضرت آیت ا... مبشرکاشانی در مدرسه رضویه قم در حجره ای (اتاقی) کوچک، مشترکا با یکی از طلاب جهت تحصیل علوم دینی ساکن شد. به نقل یکی از طلاب آن روز مدرسه، روزی جهت واگذاری اتاقهای  اختصاصی و تک نفره ،مسوول مدرسه طلبه ها را جمع نموده و سوالی پرسید،(در اصطلاح امروز تست هوش گرفت)  که آیت ا... مبشر جواب آن را دادند و اولین اتاق تک نفره که موقعیت ویژه ای در مدرسه داشت، به عنوان تشویق، در اختیار ایشان قرار گرفت. وی از جوانی ...