تخت و كمد ياسمين

  • ادامه خريد سيسموني

    ادامه خريد سيسموني

    امروز جمعه ۱۶ دي ماه هست ماماني امروز شما دقيقا بيست و يك هفته ات تموم شد و رفتي توي بيست دو هفته امروز صبح با بابايي رفتيم طرف خيابون وليعصر و چندتا تخت و كمد فروشي رو اونجا ها ديديم رفتيم نمايشگاه ياسمين، پاكپل، آپادانا، ... به غير از يه مدل كه توي آپادانا چشم من و بابا رو گرفته بود چيز جالب و چشم گيري پيدا نكرديم اين اون مدل آپادانا بود     اما هرچي با بابايي فكر كرديم ديديم يه خورده براي ني ني كوچولوي ما جدي هست اين مدل نظرمون همچنان به همون مدلي هست كه توي يافت آباد بازار خليج فارس ديديم بعد رفتيم خيابون جامي چندتا مدل هم اونجا ديديم كه ديگه زيادي مقرون به صرفه بود قيمتهاش خيلي ارزون بود به همون نسبت هم كيفيت جنسش پايين بود از اونجايي كه فروشنده نمايشگاه ياسمين بهمون گفت بود از فردا به خاطر گرون شدن دلار همه جنس ها شون سي درصد گرون مي شه، من و بابايي هم ديگه معطلش نكرديم ديديم مدل رو كه پسنديديم چرا بيخود دست دست كنيم رفتيم يافت آباد اوووووووووووووووووووووووووه كه چقدر شلوغ بود اما خوب ما كه نمي خواستيم بگرديم رفتيم مركز خريد خليج فارس فروشگاه مادرلند تخت رو اونجا سفارش داديم اين تختي كه سفارش داديم منتهي كمدش زياد خوشگل نبود يه كمد هم توي فروشگاه پات ديديم خوشگل بود اما تختش زياد خوشگل نبود كمد رو هم اونجا سفارش داديم اين هم عكس كمدت    پشت اون قسمت كه جا عروسكي داره كمد لباس هات هست اون باكس بغلش هم جاي وسايلت هست ماماني اما بماند كه بابايي طفلي  يه تيكه نمونه از چوب تخت گرفته بود دستش هي مي رفت با كمد مقايسه مي كرد و مي يومد بنده خدا انقدر رفت و اومد تا قرار شد تخت رو رنگ كمد برامون در بيارن پسر گلم ايلياي مامان  تخت و كمدت نيمه دوم بهمن حاضر مي شه تخت و كمدت كه برسه من و بابايي هم شروع مي كنيم به چيدن اتاقت تا وقتي كه تو مي يايي همه چي حاضر و آماده باشه



  • آدرس مراکز تهیه سیسمونی در تهران

    برای خرید تخت و کمد نوزاد می تونید به این محلهای مراجعه کنید:<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> چهارراه حسن آباد زیر پل حافظ (از 200 هزار تومن تا 600هزار تومن) تخت نوزاد قابل تبدیل به تخت نوجوان با کمد سه تکه:حسن آباد مغازه بچه نازنازی(560000تومن) تخت نوزاد قابل تبدیل به تخت نوجوان با کمد سه تکه :اول خیابان جامی (تخت و کمد ترکیه ای) ولي عصر بالاتر از پارك ساعي. داخل كوچه چمن مغازه كوچولويي هست به اسم ياسمين كه قيمت ست كاملش يعني تخت و كمد و ويترين و تخت تعويض نوزاد حدود 750000 تومان دلاوران : از 250 هزار تومن تا 750هزار تومن برای خرید هر کدوم از لوازم سیسمونی هم می شه به اینجا ها یک سری زد: سه نی نی در شریعتی سر ملک بهار جنوبی پاساژ چهل ستون طبقه اول پلاک 42 فروشگاه ایران چیکو آوای کودک پایین تر از توانیر بازار ولیعصر چهار راه امیر اکرم پلاک 19 شرقی همکف فروشگاه پرشینه خیابان بهار شرکت پخش خشایار خیابان بهار شرکت پخش شبنم خیابان جمهوری شرکت پخش مونا خیابان جمهوری شرکت پخش ساحل خیابان جمهوری شرکت پخش کانون خیابان شانزلیزه

  • رمان بوسه تقدیر قسمت 11

    دوري از شهاب و بعد از آن پرديس و ازدواج بيتا بهترين دوستم مرا خيلي تنها مي كرد و من از همان موقع مزه تلخ تنهايي را مي چشيدم. صبح پنج شنبه از همان اول صبح كارگران وسايل پرديس را بارگيري كردند و اين كار بر خلاف بسته بندي آن خيلي زود تمام شد بطوريكه ساعت ده و نيم صبح تمام وسايل پرديس بار كاميون شده بود. وقتي كاميون حامل جهيزيه پرديس در ميان صلوات و دود اسپند حركت كرد مادرم را ديدم كه در حاليكه قرآن در دستش بود در حال زمزمه دعا بود و اشكهايش روي چهره اش نشسته بود. زن عمو هم در حال دعا خواندن بود و به كاميون فوت ميكرد. عمو پيش پدر ايستاده بود و تسبيحش را در دست ميچرخاند. از نيشا و نوشين خبري نبود اما ياسمين به همراه زن عمو و عمو آمده بود. بعد از رفتن كاميون به اتاق برگشتم و احساس كردم كه اتاق خيلي خالي و بي روح شده با اينكه هنوز كمد و تخت و كتابخانه پرديس سر جايشان بود اما آنها نيز بزودي به جاي ديگري منتقل ميشدند. چشمم به دو كارتون افتاد كه درونشان پر از وسايلي بود كه قرار نبود پرديس آنها را با خود ببرد و آنها نيز به زودي به زيرزمين انتقال پيدا مي كردند. با خودم فكر كردم بيشتر وسايل اتاق را وسايل پرديس پر كرده بود و با رفتن آنها اتاق خالي و قلبم خالي تر ميشد. نفس عميقي كشيدم و روي تخت نشستم. دلم ميخواست دل سير بگريم اما اشكهايم در نمي آمد و در عوض بغضي به اندازه سيب درشتي گلويم را ميفشرد. بعد از ظهر پرديس به اتفاق سروش با هواپيما به سنندج پرواز كرد زيرا مي خواست خودش در چيدن وسايل منزلش نظارت داشته باشد. اين كار پرديس مثل كارهاي ديگر او غير از بقيه بود. وسايل پريچهر را دختر عموهاي بزرگم بدون حضور او چيدند اما پرديس اصرار داشت كه با سليقه خودش وسايلش چيده شود. بعد از رفتن پرديس، مادر و پدر به منزل عمو رفتند. من و پوريا هم منزل مانديم. پوريا به حياط رفت تا مانند هميشه به دور از چشم پدر با توپ به در و ديوار و درخت بكوبد و مثلا گل كوچيك بازي كند و من در هال نشستم و تلويريون را روشن كردم اما حوصله تماشاي هيچ برنامه اي را نداشتم. آن را خاموش كردم و به طرف ضبط صوت رفتم و كاستي كه مورد علاقه ام بود داخل آن گذاشتم و صداي آن را به دور از اعتراض پدر و مادر بلند كردم و خود را روي مبل رها كردم. چي بگم از دست تو اي روزگار اي كه در ناپايداري پايدار ديگه دستت رو بذار تو دست من به تو چي مي رسه از شكست من؟ ازم آرامو بگير. راحت دنيامو بگير، از لبم جامو بگير و دلخوشيهامو بگير اما احساسي كه من بهش دارم ازم نگير. اگه گنجي سر راهه، جلوي راهو بگير، اگه دنيا همه كامه، همه دنيامو بگير و دلخوشيهامو بگير اما احساسي كه من بهش دارم ازم نگير. اي فلك ...

  • رمان بوسه تقدیر قسمت 10

    - نگين جان چي شده. دوست نداري؟ سرم را بلند كردم و متوجه شدم كه همه نگاه ها به سمت من دوخته شده است. از اينكه زن عمو با اين كار مي خواسته به همه بفهماند من از چيزي ناراحتم خيلي لجم گرفت به خصوص كه نگاهم به نويد افتاد كه كنار پيروز نشسته بود و لبخند تمسخرآميزي روي لبش بود. با كينه چشم از او برداشتم و به زن عمو گفتم كه : - چرا دارم مي خورم. بعد از شام وقتي سفره جمع شد به آشپزخانه نرفتم تا كمكي كنم و در عوض داخل هال نشستم و به ظاهر تلويزيون تماشا مي كردم اما فقط چشمانم به صفحه تلويزيون بود و از آن چيزي كه نشان مي داد چيزي نمي فهميدم. حتي متوجه نشدم كه نويد كانال را عوض كرد و بعد بدون توجه به من كه چشم به صفحه آن دوخته بودم تلويزيون را خاموش كرد. صداي اعتراض نوشين بلند شد : - اِ. داشتم نگاه مي كردم. - بي خود ، لازم نيست نگاه كني. بهت گفته بودم بلوزم را بشوري. شستي؟ - خب يادم رفت. ببخشيد فردا برات مي شورم. نويد تو رو خدا روشنش كن ببينم چي شد. - نه. همين الان مي ري مي شوريش. من فردا لازمش دارم. فهميدي؟ - خوب بذار فيلم تموم بشه مي رم. - همين كه گفتم. حالم از خودخواهي نويد به هم مي خورد اگر من به جاي نوشين بودم به قيمت نديدن فيلم هم كه شده بود نه به او التماس مي كرد و نه بلوزش را مي شستم. موجود خبيث! صداي نوشين را شنيدم كه گفت : - نويد تو رو خدا تلويزيون رو روشن كن نگين هم داشت فيلم رو نگاه مي كرد. صداي نويد خونم را به جوش آورد. با لحن موذيانه اي گفت : - اون كه از دنيا خارج شده. فكر مي كنم خيلي حالش گرفته شده. خوب حق هم داره. هر كي جاي اون بود همين حال رو داشت. درست نمي گم نگين؟ با اينكه دوست نداشتم حتي نگاهي به او بياندازم اما نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. در حالي كه دندان هايم را روي هم فشار مي دادم رو كردم به او و با حرص گفتم : - تو آدم خيلي كثيفي هستي. فقط همين رو مي تونم بهت بگم. سپس جلوي چشمان حيرت زده نوشين كه باورش نمي شد من با نويد اين طور حرف بزنم از جا بلند شدم تا هال را ترك كنم كه همان لحظه متوجه پيروز شدم كه در آستانه اتاق پذيرايي ايستاده بود و با تعجب ما را نگاه مي كرد. چشمانم را به زير انداختم و از كنارش رد شدم و جايي كنار مادر نشستم و تا لحظه اي كه مي خواستيم خانه را ترك كنيم از جايم تكان نخوردم. به خانه كه برگشتيم مادر به خاطر قيافه اي كه گرفته بودم كلي سرزنشم كرد و از رفتارم انتقاد كرد اما من حتي معذرت هم نخواستم زيرا دليلي براي معذرت خواهي نمي ديدم. وقتي با پرديس تنها شديم او كلي حرف داشت اما من حوصله شنيدن نداشتم و پرديس كه ديد حالم مساعد حرف زدن نيست تنهايم گذاشت. فرداي آن روز اولين روز كلاسم بود و ميبايست به آموزشگاه ميرفتم ...

  • رمان بوسه تقدیر قسمت 15

    - نمي تونم ناصر. شهاب پسر خوبيه، جوونه، از همه مهمتر اونا بهم علاقه دارن. نمي تونم به خاطر خودم، به خاطر حماقتم، به خاطر بلندپروازيم اونا رو بدبخت كنم. - چي ميگي مرد. بدبخت كدومه، فكر ميكني اگه نخواي قبول كني كي بدبخت ميشه؟ نه تنها اون بلكه به اوناي ديگه هم صدمه ميخوره بخصوص به پوريا كه تازه بايد بياد زير دستت كار رو ياد بگيره نه اينكه زندون بياد ملاقاتت. تازه فكر ميكني همون نگين ميتونه وقتي تو زندون باشي خوشبخت زندگي كنه؟ به خدا هر دختري آرزو داره زن مردي مثل پيروز بشه. خودت كه اونو مي شناسي، شايد اگر نگين هم بفهمه از خوشحالي بال دربياره، كدوم دختره كه نخواد يا آرزو نداشته باشه بره خارج. بابا منطقي فكر كن كار يه قرون دوزار نيست، والا وقتي پيروز به من گفت اين مبلغ رو مي پردازه، تازه يه چيزي هم مي ده تا سرمايه كني، به خدا قسم فكر كردم پسره عقلش پاره سنگ برمي داره، آخه خودت فكر كن كي مياد اين كار رو به خاطر دلش انجام بده؟ تمام بدنم به لرزه افتاده بود عمو چه مي خواست بكند، چطور داشت پدر را متقاعد مي كرد تا سر زندگي من قمار كند، اي كاش شهامت داشتم از مخفي گاهم بيرون بيايم و سر عمو يا هركس ديگر كه مي خواست خوشبختي مرا به تاراج ببرد فرياد بكشم و با ناخن هايم تكه تكه اش كنم.. اما مثل كرمي بي دست و پا همانجا نشسته بودم و منتظر پاسخ پدر بودم. گويي تعيين كننده مرگ و زندگيم بود. صدايي از پدر در نمي آمد و در عوض من صداي عمو را مي شنيدم كه گفت : - ببين، بخدا اگه پيروز هر كدوم از دختراي منو خواسته بود به جان خودشون قسم اگه خودشون هم نمي خواستند با زور و كتك روانه شان مي كردم. در اين شك نداشتم چون به خوبي مي دانستم كه پيروز چطور مثل يك بت مقبول خانواده عموست. احتياجي به زور و كتك نبود. صداي از ته چاه در آمده پدر را شنيدم كه گفت : - ناصر نگين عقد كرده ست. عمو گفت : - آخه اين چه حرفيه. عقد كدومه. اونا فقط يه صيغه محرميت خوندن. يلدا يادت رفته، مگه اون دختر من نبود. تازه عقد كرده اون پسره جوالق، محمود، بود. مگه من گفتم چون عقد كرده ست بايد بدبخت بشه. الان يلدا چه زندگي داره. به نظرت اون پسره معتاد به لا قبا بهتر بود يا علي آقا كه الان دامادمه. خيلي از دخترها تا مرحله عقد پيش ميرن و بعد عقدشان بهم مي خوره. حالا خدا رو شكر كن كه مال تو هنوز هم عقد نكرده و تو همين مرحله ست. تو از چه علاقه اي حرف ميزني؟ هنوز كه ازدواج نكردن نتونن از هم دل بكنن. اون علاقه اي رو هم كه تو از اون حرف ميزني، كم كم فراموش ميشه. بخدا داداش من نگين رو مثل دختراي خودم دوست دارم. تو فكر ميكني، اونم خوشبخت ميشه، تو كه نميتوني اونو در حالي عروس كني كه هر لحظه ممكنه طلبكاري حكم ...