جام حزفی ایران

  • رونالدو

    کریستیانو رونالدو از آندرینیا تا رئال مادرید....!!!  کریستیانو رونالدو دوس سانتوز آویرو در ۵ فوریه سال ۱۹۸۵ یا همون ۱۶ بهمن سال ۱۳۶۴ در خانواده‌ای فقیر در  مدریا یکی از   جزایر کشور پرتغال در نزدیکی شهر لیسبون به دنیا آمد .او دو خواهر بزرگتر از خودش با نامهای الما و   لیلیانا کاتیا و یک برادر کوچکتر به نام هوگو  دارد .   او ازخردسالی به فوتبال علاقه داشت و اون رو پاتریک کلایورت صدا میزدن به خاطر علاقهٔ زیادی که به اون داشت او در  تیم‌های مختلف نوجوانان بازی میکرد.او اولین بازی خود را در مقابل تیم موریرنس انجام داد و برای آن تیم ۲ گل به ثمر   رسانید این تنها آرزوی کریس بود که به تازگی به آن دست یافته بود او به سوی اینده‌ای دراز رهسپار شد.  سپس او به همراه خانواده اش به شهر بزرگ لیسبون آمدند. کریس در مدرسه ای ثبت نام کرد ولی همکلاسی‌هایش  به خاطر لهجه‌ای که داشت مسخره می‌کردند ولی کریس به آنان توجه نمیکرد و کار خود را ادامه می‌داد. ماریو دوس  سانتوز اولین مربی او می گوید : از روز اولی که او به مدرسه آمد فوتبال کار مورد علاقه ی او بود.در بقیه فعالیتها   شرکت میکرد کمی موسیقی هم یاد میگرفت و کارش را خوب انجام می داد اما دوست داشت زمانی دشته باشد تا  برای خودش فوتبال بازی کند. مادرش می گوید :اگر توپی در خانه نبود او جورابها رو بصورت توپ میکرد و با آنها بازی میکرد.من نمیدونم چیجوری اما  همیشه   راهی برای فوتبال بازی پیدا میکرد. او در مدرسه ی ساو جاو درس خواند در حالی که در باشگاه آندرینیا که اولین باشگاه او بود بازی میکرد این در  حالیست که   در آن رمان پدرش مسئول قسمت پیراهن ها بود.و او از سال 1993 تا 1995 یعنی از 8 تا 10 سالگی  خویش بطور رسمی در   این تیم بازی کرد. مدیر حمل و نقل بازیکنان تبم در آن زمان یاد آور شد:وقتی برای بردن او باشگاه بسمت خونشون که روی یک   تپه بود  میرفتم گاهی او خواب بود و من خود باید اون رو بیدار میکردم اما وقتی دیدم در جام ملتهای اروپا در پرتقال بازی میکنه تمام موهایم شاخ شد.    اما پس از درخشش او در آندرینیا دو باشگاه معروف شهر او یعنی موریتیمو و ناسیونال به دنبال وی شدند که نهایتا   ناسیونال موفق به جذب این بازیکن ارزشمند شد.پس از یک فصل بازی در تیم ناسونال این باشگاه لیسبون بود که در  نهایت   این بازیکن جوان و ارزشمند رو به خدمت گرفت.  باید خاطر نشان کرد که در تاریخ باشگاه اسپورتینگ لیسبون او تنها بازیکنی است که از تیم زیر شانزده سال به تیم زیر  هفده سال و سپس به تیم زیر هجده سال و سپس به تیم ب یا تیم دوم باشگاه و در نهایت به تیم اصلی این باشگاه رسید.    رونالدو در اولین بازی ...



  • رمان پناهم باش2

    چرا هر چي اتفاق بده سر من مياد روي تخت دراز کشيدم و بامشت به بالشت کوبيدم لعنتيها حالا من چکار کنم اگه عمو واقعا ديگه نذاره با استاد پويان کار کنم تمام آرزوهام نابود ميشن .....ديگه هيچ وقت نمي تونم يه وکيل درست و حسابي بشم خنديدم خنده اي که تلختر از گريه بود نياز تو چي خيال مي کني فکر مي کني عمو محمد بذاره ديگه ادامه بدي...عمرا بذاره ادامه بدي اما من عاشق اين کارم ........آخه مگه تقصير منه که شاهد يه قتل شدم اگه نميرفتي دنبال صدا که شاهد قتل نمي شدي چه فرقي مي کرد اون مرد که آخرش کشته مي شد سرم رو توي بالشت فشار دادم و گفتم چرا من توي اون لحظه به فکرم نرسيد که به پليس زنگ بزنم خوب معلومه از بس کله شقي دوست داري خودت همه کارا رو بکني ..فکر کردي الان تونستي به اون مرد کمک کني.....نه فقط خودت رو هم توي هچل انداختي چشام از بس گريه کرده بودنم ديگه داشتن مي سوختن ........چشمام رو بستم و نفهميدم کي خوابم برد *************** سه روز از اون شب مي گذره توي اين سه روز عمو بهم اجازه نداد که از خونه بيرون برم منم مجبور بودم توي خونه بمونم......... عمو ديشب مي گفت که هم شماره و هم گوشيم رو دارن رديابي مي کنن اما هم شماره خاموشه و هم از گوشي هيچ تماسي برقرار نشده به نظرم که عمو چون پليسه زيادي قضيه رو بزرگ مي کنه والا اون قاتلا اينقدر بيکار نيستن که بيان منو بکشن خب نياز از بس خلي اين حرف رو ميزني مثل اينکه يادت رفته که تو شاهد قتلي پس کجان چرا نميان منو بکشن راحتم کنن همونجور که روي مبل نشسته بودم دستم رو زير چونه ام گذاشتم و به تلويزيون خيره شدم با صداي تلفن به خودم اومدم به طرف تلفن رفتم ....اول نمي خواستم جواب بدم چون شماره رو نمي شناختم بعد گفتم شايد با عمو کار دارن بهتره جواب بدم -الو ..... -الو -سلام صداي يه مرد بود به نظر جوون ميومد -سلام بفرماييد -ببخشيد خانم من يه گوشي پيدا کردم که يکي از شماره هايي که توش بود اين شماره است مي خواستم ببينم مال شماست پس دست قاتلا نيفتاده.....خدا رو شکر ...با خوشحالي گفتم بله آقا مال خودمه -پس من آدرس ميدم که امروز بياين بگيرينش -بفرماييد ياداشت مي کنم آدرسي بهم داد که اصلا تا حالا من اونجا نرفته بودم........خداحافظي که کرد با تعجب گفتم اين از کجا مطمئن بود مال منه .......چرا نشونيهاش رو ازم نخواست..........تازه فقط شماره اينجا که توي گوشي نبود چرا به اينجا زنگ زد نياز چقدر فوضولي مي کني تو ....خوب حتما مي خواسته از دست گوشي راحت بشه به آدرس نگاه کردم بهتره قبل از اينکه عمو بياد برم گوشي رو بگيرم و برگردم اما عمو گفت خطرناکه نبايد برم بيرون.......نياز تو چقدر خنگي ....خطرناک مال زماني بود که عمو فکر مي کرد گوشي دست قاتلاست نه الان که دست ...

  • رمان پناهم باش2

    چرا هر چي اتفاق بده سر من مياد روي تخت دراز کشيدم و بامشت به بالشت کوبيدم لعنتيها حالا من چکار کنم اگه عمو واقعا ديگه نذاره با استاد پويان کار کنم تمام آرزوهام نابود ميشن .....ديگه هيچ وقت نمي تونم يه وکيل درست و حسابي بشم خنديدم خنده اي که تلختر از گريه بود نياز تو چي خيال مي کني فکر مي کني عمو محمد بذاره ديگه ادامه بدي...عمرا بذاره ادامه بدي اما من عاشق اين کارم ........آخه مگه تقصير منه که شاهد يه قتل شدم اگه نميرفتي دنبال صدا که شاهد قتل نمي شدي چه فرقي مي کرد اون مرد که آخرش کشته مي شد سرم رو توي بالشت فشار دادم و گفتم چرا من توي اون لحظه به فکرم نرسيد که به پليس زنگ بزنم خوب معلومه از بس کله شقي دوست داري خودت همه کارا رو بکني ..فکر کردي الان تونستي به اون مرد کمک کني.....نه فقط خودت رو هم توي هچل انداختي چشام از بس گريه کرده بودنم ديگه داشتن مي سوختن ........چشمام رو بستم و نفهميدم کي خوابم برد *************** سه روز از اون شب مي گذره توي اين سه روز عمو بهم اجازه نداد که از خونه بيرون برم منم مجبور بودم توي خونه بمونم......... عمو ديشب مي گفت که هم شماره و هم گوشيم رو دارن رديابي مي کنن اما هم شماره خاموشه و هم از گوشي هيچ تماسي برقرار نشده به نظرم که عمو چون پليسه زيادي قضيه رو بزرگ مي کنه والا اون قاتلا اينقدر بيکار نيستن که بيان منو بکشن خب نياز از بس خلي اين حرف رو ميزني مثل اينکه يادت رفته که تو شاهد قتلي پس کجان چرا نميان منو بکشن راحتم کنن همونجور که روي مبل نشسته بودم دستم رو زير چونه ام گذاشتم و به تلويزيون خيره شدم با صداي تلفن به خودم اومدم به طرف تلفن رفتم ....اول نمي خواستم جواب بدم چون شماره رو نمي شناختم بعد گفتم شايد با عمو کار دارن بهتره جواب بدم -الو ..... -الو -سلام صداي يه مرد بود به نظر جوون ميومد -سلام بفرماييد -ببخشيد خانم من يه گوشي پيدا کردم که يکي از شماره هايي که توش بود اين شماره است مي خواستم ببينم مال شماست پس دست قاتلا نيفتاده.....خدا رو شکر ...با خوشحالي گفتم بله آقا مال خودمه -پس من آدرس ميدم که امروز بياين بگيرينش -بفرماييد ياداشت مي کنم آدرسي بهم داد که اصلا تا حالا من اونجا نرفته بودم........خداحافظي که کرد با تعجب گفتم اين از کجا مطمئن بود مال منه .......چرا نشونيهاش رو ازم نخواست..........تازه فقط شماره اينجا که توي گوشي نبود چرا به اينجا زنگ زد نياز چقدر فوضولي مي کني تو ....خوب حتما مي خواسته از دست گوشي راحت بشه به آدرس نگاه کردم بهتره قبل از اينکه عمو بياد برم گوشي رو بگيرم و برگردم اما عمو گفت خطرناکه نبايد برم بيرون.......نياز تو چقدر خنگي ....خطرناک مال زماني بود که عمو فکر مي کرد گوشي دست قاتلاست نه الان که دست ...

  • رمان شاید وقتی دیگر قسمت 4

            بهروز به من ومامانش!         مریم به بهروز!         ومنم به اون!         بهروز یک قدم جلو اومد وگفت:اومدم صدات کنم که.. اما جمله اش رو ادامه نداد, دوباره به مادرش عمیق نگاه کرد وبعد سرش رو پایین انداخت وگفت:معذرت میخوام و از اتاق رفت بیرون         نمیدونم چرا رفتار بهروز یک حالیم کرد,فوری پشت سرش راه افتادم ورفتم دنبالش که دیدم پشت در اتاق ایستاده و تو فکره وقتی متوجه من شد صاف وایستاد وباقیافه ای غرق فکر گفت:ببخشید که خلوتتون رو بهم زدم         _خواهش میکنم بفرمایید اگه با مادر کار دارین         _نه فقط..         _فقط؟         _بگذریم!بعد دقیق نگاهم کرد وپرسید:شما چرا گریه کردین؟در رابطه با مامان؟!         _نه ایشون مثل فرشته ها می مونند یک ان یاد مادرم افتادم         _مادرتون؟!ایشون در قید حیات نیستن؟         _نه..دو سال پیش تو یک تصادف با پدرم فوت شدن         _متاسفم..من میدونستم         به خودم مسلط شدم وجواب دادم:نه خودتون رو ناراحت نکنین دو سال گذشته تقریبا کنار اومدم فقط گاهی دلتنگ میشم,راستی شما کارم داشتین؟         _آ...بله اومدم صداتون کنم که به ما ملحق بشین,خیلی وقته بالاهستین         _ممنون مزاحم جمع فامیلی تون نمیشم         _نه خواهش میکنم..این چه حرفیه..لطفا همراهم بیایین تحمل اون جمع دیگه داره خیلی سخت میشه!         فکر کردم داره دستم میندازه! آخه حرفهای الانش رو باید باور میکردم یا اون ادهاش رو با آتوسا؟         ****         چند ساعتی گذشت ومهمونی به اوج خودش رسید..دیگه هیچکس بیکار ننشسته بود البته جز من!         توحال خودم بودم که سروکله اش پیدا شد وگفت:اگه اینبارهم ازتون دعوت کنم دوباره ناراحت میشین؟         بدون اینکه جوابی بدم فقط نگاهش کردم که خودش فهمید وبشکنی زد وگفت:بله من جوابمو گرفتم         و رفت..چند دقیقه دیگه هم به اجبار تحمل کردم اما بعدش دیگه تحمل اون همه هیاهو وشلوغی رو نداشتم..داشتم دیوونه میشدم برای همین بدون اینکه جلب توجه کنم بلندشدم ورفتم توحیاط         هوای بیرون خیلی خنک بود طوری که اولش حسابی لرزم گرفت اما کم کم تبدیل شد به یه ملسی یه سرمای رخوت انگیز.         روی پله نشستم وبه آسمان صاف وبی ابر خیره شدم..آسمون از شدت سرماقرمز شده بود مثل وقتی که میخواد برف بباره         دنبال ماه گشتم که پشت ابرها بود وچیزی ازش معلوم نبود,بلند شدم و یک دور دور حیاط زدم دلم برای شیدا تنگ شده بود,دورم که تموم شد وبرگشتم سرجای اولم موسیقی تغییر کرده بود واز اونجا فقط سایه هایی رو میدیم که تکاپوهاشون بیشتر شده بود..به ساعتم نگاه کردم11شده بود,خدا خدا میکردم که زودتر گرسنه ...