دانلودرمانهای جدید

  • دانلود رمان های عاشقانه و خارجی با ترجمه فارسی

    دانلود رمان عاشقانه و خارجی اگر فردا بیایددانلود رمان عاشقانه و خارجی آریادانلود رمان عاشقانه و خارجی اشرافی بد نامدانلود رمان عاشقانه و خارجی برای اودانلود رمان عاشقانه و خارجی عشق و یک دروغدانلود رمان عاشقانه و خارجی خانم دالویدانلود رمان عاشقانه و خارجی شهر فرنگدانلود رمان عاشقانه و خارجی طلوع عشقواسه این رمان ها کلی زحمت کشیدم پس نظر یادت نرهکپی فقط با ذکر منبعسمت چپ هم منویی برای دانلود این رمان ها گذاشتمنظراتتون هم در مورد این رمان ها بگید و اگر دزخواستی دارید تو بخش نظرات بگید ممنون



  • دانلود رمان دوراهی عشق و هوس(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان دوراهی عشق و هوس(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    نویسنده:اریانا۷۲ قسمتی از این رمان زیبا: مونده بودم چيکار کنم انگار اون روز بايد ضايع ميشدم داشتم بال بال ميزدم که سايه گفت :اومد و به ماشين نوک مدادي شاهين اشاره کرد دهنم باز موند خواستم زودتر برم سوار ماشين شم که خاله پرسيد :کي اومد بهزاده ؟ سايه:نه بابا شوهرشه يه شوهر غيرتي هم داره ...ولي خب واقعا خوش برو روه ميخواستم يه جوري دهن سايه رو ببندم ولي تا چشم بهم زدم شاهينو روبروم ديدم کامران کاملا رنگ به رنگ شد و رو به من گفت :چرا به من نگفتي ازدواج کردي درحاليکه چشم نداشتم تو روش نگاه کنم و از فرط خجالت زمينو نگاه ميکردم گفتم :اخه بحثش پيش نيومد شاهين ديگه کاملا پيش روي ما بود و با سايه سلام و عليک کرد و بعد به سايه گفت:سايه جون معرفي نميکني؟ سايه:چرا که نه و بعد با اشتياق شاهينو به خاله وکامران وبرعکس معرفي کرد منم ديگه سرمو از روي زمين بلند نکردم کامران با عصبانيتي مشهود گفت:مامان ديگه بريم ...دير وفته خاله که گرم صحبت با شاهين شده بود به نشانه تاکيد :سر تکان داد و دوباره مشغول حرف زدن شد نميدونم تا خونه چجوري اومدم همه چي داشت ازارم ميداد به محض اينکه رسيدم کفشامو به طرفي پرت کردمرفتم تو اتاق و درو هم قفل کردم :لعنت به تو شاهين دانلود برای جاوا دانلود برای pdf دانلود برای آندروید دانلود برای epub-آندروید و تبلت

  • دانلود رمان اتفاق عاشقی(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    دانلود رمان اتفاق عاشقی(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)

    نویسنده:دختر دریاdokhtar daria خلاصه: درباره ي يک دخترس به اسم آرميلا که دوست داره شوهرش بر حسب اتفاق وارد زنديگيش بشه و برا همين همه ي خواستگاراش رو رد ميکنه اما حالا يه خواستگاري براش پيدا شده که خانوادش کاملا راضين و .........ادامه ماجرا البته اين نسبتا هيچيش نيست ...اصلش را با خوندنش دريابيد چون اينجوري هيجاني تره قسمتی از این رمان زیبا: پيشونيش رو چسبوند به پيشونيم....نفساي داغش کلافه ام ميکرد...جم ميخوردم رفته بودم تو دهنش....گفت:آرميلا خودت بيشتر از من مقصري،خيلي خودم رو کنترل کردم اما تو...من و ببخش... لباي نرمش روي لبام قرار گرفت...بدون هيچ حرکتي...فقط لباش رو لبام بود و يک فشار کمي به لبام وارد ميکرد...همين...فقط همين...صورتش رو کشيد عقب...يکم نکاهم کرد...هنوز دم در بوديم....به در تکيه داد...من از کارش ناراحت نبودم،تو چشماش شرمندگي رو ميديم...چقدر روي خودش کنترل داشت...چقدر سفت و سخت....همونطور سر پايين گفت:آرميلا من.... نذاشتم حرفش تموم بشه،زود گفتم:مگه نگفتي تقصير منم بود؟؟؟قبول دارم...تو مقصر نيستي راستين... اينبار اومد جلو و لباش رو روي لبام قرار داد و با شدت بوسيد....غرق لذت بودم....نميترسيدم چون ميدونستم ديگه جلو تر نميره....تهش همينجا بود....راستين جلوتر از اين نميرفت....يک دفعه چشمام اذيت شد..برق اومدوراستين زودعقب کشيدو روش رو ازم برگردوند....شايد دو دقيقه هم طول نکشيده بود...همونجور پشت به من گفت:برو بخواب آرميلا....ميرم بيرون...سعي ميکنم زود بيام...نترس باشه؟؟؟ تو خونه ي تنها ميترسيدم،اما حالش رو درک ميکردم...نه خيلي...اما همون مقدار کم رو درک ميکردم...گفتم:گوشيت رو ببر،زنگم زدم جواب بده...با التماسي که تو صدام بود ادامه دادم:زود بيا راستين.... زود از در زد بيرون...خدايا اين چرا اينجوري ميکرد؟؟؟زوري که نبود،خودم هم خواستم...چرا جوري رفتار ميکنه که حس ميکنم گناه کرديم؟؟؟با افکار سردرگم و بدون جوابم رفتم تو اتاق،از تو آينه به خودم نگاه کردم...سرخ شده بودم...با اين تاپي که من پوشيدم هر کسي هم بود انقدر که راسيتين دووم اورد دووم نمي اورد....يک دفعه خندم گرفت...جالب بود من اصلا ناراحت نبودم...يرعکس خيلي هم...حرفم رو ادامه ندادم...خاک تو سر بي خیالم کنن....روي لبم دست کشيدم که هنوز داغ بود،سرم رو تو بالش مخفي کردم که حداقل لبخندم رو تو بالش گم کنم.... دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای آیفون و تبلت