دانلود رمان از خیانت تا عشق جلد دوم

  • رمان از خیانت تا عشق2

    در رو بستم و سمت اتاقم حرکت کردم…تو آیینه به خودم نگاه کردم و همونطور مشغول خشک کردن موهام با حوله کوچکی بودم-سمیر ناهارت رو گرم کردمداد زدم-باشه الان میام…دستی به صورتم کشیدم…این ته ریش هم بد نیست بهم میاد…مرد به این خوشتیپی واقعا کمه…خندیدم …تلخ….باید ثابت می کردم خودم رو…بودنم رو…به خودم ….باید به خودم ،خودم رو ثابت می کردم…حوله رو دور گردنم انداختم و از اتاق بیرون زدم…به محض اینکه نشستم مامان هم روبروم نشست…ظرف خورشت رو به خودم نزدیکتر کردم…-بابا کو؟-رفت به مامان بزرگت یه سر بزنهسرم رو تکون دادم و مشغول شدم…گاهی فراموشی حتی موقتیش هم خوبهمثل صیغه های موقت…یه درمان موقتن..قاشق رو پر کردم و به دهنم نزدیک کردم-سمیر نمی خوای تموم کنی لجبازیت رو؟چرا ما آدمها درک نمی کنیم گاهی سکوت لازمه…چرا گاهی اونقدر سنگ میشیمکه حتی سکوت رو از هم دریغ می کنیمسعی کردم آرامشم رو حفظ کنم…سعی کردم عصبانی نشم..سعی کردم بی تفاوت باشم-مامان من که تصمیمم رو گرفتم شمایین که به تصمیماتم احترام نمیذارینمامان با ناراحتی گفت یعنی چی؟چطور می تونی زنت رو بخاطر زن دیگه ای طلاق بدی؟“کاشحکایتم همینی بود که می گفتی”بشقاب رو کنار گذاشتم-مامان تو خودت که داری میگی …وقتی تو دلم یکی دیگه باشه پس چرا بی خودیتحملش کنم بذار هر کدوممون بره سراغ زندگیشبلند شدم-کجا ؟ناهارت رو بخور؟-سیرم مامان…سیرهنوز قدمی برنداشته بودم که صدای آیفون بلند شد…به سمتش رفت..تصویر خاله توی مانیتور بود…بدون هیچ حرفی دکمه رو فشار دادم تا در باز شه..-مامان خاله اومد…-سمیر بیا بشین برات چایی بریزمدر هال که باز شد با دیدن خاله و ستاره که همراهش به خودم نگاه کردم…لباسام فکر نکنم مشکلی داشته باشن…تازه من که دختر نیستم بپرم تو اتاق خودم رو تو چارقد بپوشونم..یه زیرپوش رکابی و شلوارک تنم بود..بی خیال سمت خاله رفتم-سلام خاله بزرگه…خاله بازم که اینو دنبال خودت کشوندی بزرگ شده خاله بذار بشینهتو خونه اشپزی یاد بگیره که موقع شوهر کردنشه…-سلام خاله …چکار دخترم داری…همین یه دختر مونده برام برای چی شوهرش بدمنگاهی به ستاره کردم که با یه اخم گنده بهم زل زده بودخاله به سمت مامان که به استقبالش اومده بود رفت-چته چرا اینجوری نگاهم می کنی دختره بداخلاق؟دست به سینه جلوم ایستاد و گفت:سلام آقای پسر خاله-به به مودب شدی پس….سلام دختر خاله-خانمت خوبه؟ چه خبرقرار نیست بری دنبالش؟میدونستم هیچ وقت نباید به دختر جماعت رو داد…تا به روش خندیدم پررو شد…تو دلم گفتم توی الف بچه می خوای حرص منو درآری…عمرا که بتونی…با انگشت اشاره ام به سرش زدم-برو تو بچه که بیشتر از کوپنت ...



  • دانلود رمان خیانت

    دانلود رمان خیانت

      قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از saeedesafarpour عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .   دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)  

  • رمان از خیانت تا عشق1

    يه بو*سه کوتاه به لباش زدم و خنده امو خوردم ...با اخم نگاهم مي کردتوي بغلم جابه جاش کردم و موهاش رو بهم ريختم...-چته عزيزدل؟و با لخند بهش خيره شدمسرش رو به سينه ام فشار داد -سمير چکار کنيم؟اينجور مستاصل بودنش باعث خنده ام مي شد...اما سعي کردم خنده ام لو نره...دستي به روي شکم تخت و برهنه اش کشيدم ...صدامو جدي کردم-هيچي نگهش ميداريمجيغي کشيد و از بغلم بیرون اومد و کنارم نشستبا اينکه تحمل اخماش رو نداشتم اما سعي کردم اهميتي به اخم نشسته روي صورتش ندمبعد از چند ثانيه رنگ نگاهش عوض شد ...لبخند مشکوک و شيطوني زد و با انگشتاش شروع به کشيدن خطوط فرضي روي سينه ام کرددستشو پس زدم و با همون لحن جدي که با کلي تلاش حفظش کرده بودم گفتم نکن دخترخم شد چونه امو بوسيد چشمکي زد و گفت من دختر نيستما....خنديد و گفت تو که بهتر ميدونيعاشق همين پررويش بودم ...اما خب پررويشم فقط مال من بود...-نچ خانم خانما من بچه امون رو مي خوامخودم ميدونستم که آمادگيش رو نداريم خصوصا توي اين اوضاع اما از حرص دادنش لذت مي بردم...کلا من از حرص دادن آدما لذت مي بردم...مردم آزار بودم ديگهروم خم شد ...صورتش با صورتم فاصله کمي داشت...عمدا نفسش رو توي صورتم فوت مي کردابروهام رو با شيطنت به نشونه نه بالا انداختم که مشت آرومي به سينه ام زد و گفت اذيت نکن ديگهدوباره بدون هيچ حرفي ابروهام رو بالا انداختم که لباش رو کنار گوشم آورد ...نفس داغش رو فوت کرد کنار گردنم و آروم گفت:اگه نگهش داريم شيطوني تا به دنيا اومدنش تعطيلهتو بغلم گرفتمش و به خودم چسبوندمش.....سعي کرد خودش رو از بغلم آزاد کنه...صورتم رو توي فاصله ميلي متري صورتش قرار دادم و با جديت گفتم اونوقت کي گفته ؟دستام رو شل کردم...که خودش رو از بغلم کشيد بيرون و با اخم گفت من ميگم؟اگه بخواي نگهش داريم پس همه چي تا بدنيا اومدنش تعطيلهتو دلم بهش خنديدم که اينطور...فکر کردي اونقدر منو شناختي که اينجوري تهديد کني....درسته که هات بودم اما هيچ وقت هم اجازه ندادم که نفسم بهم غلبه کنه...دستاش که هنوز روي سينه ام بود رو پس زدم ...حوله ام رو برداشتم و رفتم سمت در...هيچ وقت خوشم نميومد که زنم فکر کنه از اين راه مي تونه ازم سواري بگيره...اين حرفش بدجور سنگين بود...بايد ادبش مي کردم....درسته که من خودم هم اين بچه رو الان نمي خواستم...اما اگه ادبش نمي کردم فکرمي کرد بخاطر تهديدش کوتاه اومد...دستم رو روي دستگيره گذاشتم...با سردترين لحني که از خودم سراغ داشتم بدون اينکه نگاهش کنم و مجذوب نگاهش شم گفتم بلند شو تا من يه دوش مي گيرم تو هم اتاق رو جمع و جور کن تا قبل از اينکه بقيه بيان تو هم يه دوش بگيري ،عصري هم ميرسونمت خونه اتونمي تونستم بدون اينکه ...

  • از خیانت تا عشق 4

    شيطونه ميگه همچين بزنم تو صورتش که فک بالا و پايينش باهم جابه جا شن...پسره پررو...آخرش نفهميدم چند بار تو زندگي عاشق ميشه...همه دوست دختراش که عشقش تشريف دارن؟بدون اينکه نشون بدم برام مهم گفتم:خب؟اين خانم راد از کي تا حالا شده عشقتون؟با هيجان گفت:سمير نميدوني که اون شب من با يه نگاه عاشقش شدمپوزخندي تو دلم زدم خوبه حالا قبلا هم ديده بودتش الان شد با يه نگاه -با يه نگاه؟چپ چپ نگاهم کرد و گفت:بهتره بگيم با اولين نگاه؟با اينکه قيافه اش آشنا ميزد اما الان فهميدم چرا قيافه اش آشنا ميزد چون همون نيمه گمشده ام-حالمو بهم زدي امير ...تو اصلا نيمه گمشده هم داري؟امير:پ نه پ فقط شما داري اونم دوتا دوتاچشم غره اي بهش رفتم که گفت:چه دختر با کمالاتيه اين راد،هلو ،شفتالو...آلبالوبا حرص گفتم:بسه تو هم،هر دختري رو ديد گفتي عاشقش شدمامير روي شونه ام زد و گفت:نه جون تو اين يکي ديگه مطمئنم عشق عشقه،خيالت تختبعد ايليا رو گذاشت تو صندلي مخصوصش و ظرف فرني رو هم جلوش گذاشت و قاشق رو هم دستش داد.برگشت رفم و جعبه پيتزاش رو باز کرد و گفت:امروز اون طور که فهميدم با دوستش اومده بود،قصدشون ديدن تو بودهبا اين حرفش لقمه اي که تو دهنم بود،پريد تو گلوم و به سرفه کردن افتادمامير هم دو ضربه محکم به پشتم زد که دستم رو بلند کردم که نزنه.نوشابه رو باز کردم و يه نفس سر کشيدمقصد ديدن من؟اون؟عمرا بتونم باور کنم...البته شايد هم هنوز دلش گير منهسمير خان کم خودت رو تحويل بگير....همه دنيا عوض شده اما اين اعتماد به نفس تو به جاي اينکه کمتر شه روز به روز داره بيشتر ميشه...بابا رعايت کنه چه خبرته؟امير:چي شد ؟چرا عین دخترا هول کردی مگه گفتم اومدن خواستگاریت؟-حتما ناراضي بودي؟خنديد و گفت:حقته تا تو باشي مهمون بياد خونه ات خودت پول غذا رو حساب کني،خب کجا بودم...آهان داشتم مي گفتم،مثل اينکه تعريف کار تو رو شنيده بودن و اومده بودن که و واسه دوستش عصب کشي کنيپوزخندي روي لبم نشست...پس اون نديدناي من ادا بود...حتما امروز هم فقط يه بهونه بود...مثل همون اولين بار که اومد دم خونه امون و گفت دندونم درد مي کنه و همه اش فيلم بود.ديگه از حرفاي امير هيچي نفهميدم چون حواسم ديگه به اون نبود...حواسم توي گذشته ها بود...افکارم داشتن گذشته ها رو نبش قبر مي کردن.گذشته اي که خيلي وقت پيش دفنش کرده بودم.اينبار از امير و حرفاش ترسيدم...با اينکه ته همه اشون شوخي و مسخره بازي بود ،اما اينبار ترسيدم نکنه قصدش واقعا عاشقي و دوست داشتن و ازدواج باشهمنتظر بودم از بين حرفاش بفهمم که مهرسا چطور باهاش برخورد کرده اما به قول امير:درسته که تحويل نگرفت اما من مطمئنم از من خوشش اومده ...

  • از خیانت تا عشق 7

    هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که دستای پری رو روی شونه ام احساس کردم.همین تلنگری بود که باعث شد مقاومت چشمام کم بشه و اشکم یه راه برای رسواییم پیدا کنه.دستش رو روی شونه ام فشار داد و گفتچی شده مهرسا ؟ لبام لرزید و همونطور که سعی میکردم پلکهام رو بیشتر روی هم فشار بدم گفتمبریدم پری. دیگه طاقت هیچی رو ندارم......از یه طرف دلتنگی و بی خبر بودن از سپهر بهم فشار آورده.اونقدر که یه وقتا نمیدونم باید چکار کنم....از یه طرف هم که سمیر ناخواسته توی مسیر زندگیم قرار گرفته...من توی این سه سال از نبودنش هیچ دم نزدم و همه چی رو توی خودم ریختم. به خودم حالی کرده بودم که همش تقصیر خودم بود که اونطور شد. توی این مدت همش خودم رو سرزنش کردم که من زیادی از عشق براش مایه گذاشتم...خودم رو قانع کرده بودم که باید فراموشش کنم. اونوقت درست بعد از سه سال اینطوری باید بفهمم که هر چی تلاش کردم یادم بره که کسی رو به اسم سمیر میشناسم، همش کشک بوده و با دیدنش داغ دلم تازه بشه.دستم رو از روی صورتم برداشتم و همونطور با گریه گفتمآخه من چرا هنوز هم باید دلم براش بلرزه؟ چرا باید هر وقت میبینمش دست و پام رو گم کنم. عرق کنم یخ کنم که سمیر رو دیدم؟ چرا با هر کدوم از حرفاش که داغونم میکنه آدم نمیشم و بی خیالش نمیشم پری؟ آخه به منم میگن آدم؟ وقتی با اون غرورش چشم تو چشمام میشه از خود بی خود میشم . لکنت زبون میگیرم .دوباره دستام رو گذاشتم روی صورتم و گفتم از خودم بدم میاد. اینقدر عرضه ندارم که بتونم چشم تو چشمش بشم بهش بگم ازت متنفرم. بهش بگم هر چی توی این سالها داغونم کردی بسه . من دیگه اون مهر قبل نیستم که فقط برای تنها نبودنت من رو بخوای.دستم رو از روی صورتم برداشتم و با گریه ادامه دادمپری میدونی به من چی گفت؟بهم میگه میخوام دوباره دوستم باشی ولی اگه مامانینا حرفی از ازدواج ما زدن ..جوابت منفی باشه.....آخ پری چقدر من بدبختم؟ ....ببین به کجا رسیدم که سمیر من رو فقط یه بازیچه میدونه ..احساسم...شعورم....شخصیتم هیچی براش مهم نیست پری هیچی.....گریه ام شدت گرفت که پری من رو توی آغوشش رفت و گفتاین حرف رو نزن مهرسا . با این که از سمیر دل خوشی ندارم ولی میتونم قسم بخورم که منظورش این نبوده مهرسابا هق هق بریده بریده گفتمبود...پری...منظورش..همین ...بود...هر دفعه..من رو میبینه...با حرفاش آتیشم ...میزنه...فکر ..میکنه من از قصد ..توی مسیر ..زندگیش اومدم.....اون شب هم ..که تو پارک رک و راست گفت...جوابم باید منفی ..باشه...اصلا کی گفته..من از خدامه زنش شم؟ هان؟پری دستش رو پشت کمرم کشید و گفتخودت رو اذیت نکن..... اصلا بهش فکر نکن...به هر صورت یادمه همیشه از زبون تلخ سمیر میگفتی...تو که اونوقتا ...

  • رمان از عشق تا خیانت4

    بابا با صدای آرومتری گفت:تا فردا بهت وقت میدم یا میری دست زنت رو می گیری میاری خونه یا ازدواج می کنی اونم با کسی که ما میگیم…مگه نمیگی واقعا می خوای طلاقبدی پس دنبال دوباره باید ازدواج کنی..چون من هیچ دلم نمی خواد یه روزی برسه و از اینکه گذاشتیم به حالت باشی پشیمون بشیم می فهمی…من نمی خوام همه عالم و آدم بگن پسرش ال و پسرش بله می فهمی…-من تا حالا چکار کرده بودم مگه؟مگه تا وقتی مجرد بودم خطایی ازم سرزده؟-نه نزد…اما الان رو مطمئن نیستم“من قانعم به همین اعتمادهای ترک خورده”و قبل از اینکه من چیزی بگم از اتاق بیرون زد…کیف پولم رو که روی پاتختی بود برداشتم و رفتم سمت در اتاق …مامان:کجا سمیر؟-یه دوری بیرون میزنم میامو از اتاق بیرون زدم…صدای قدمهایی سمیح رو که دنبالم میومدن…شنیدمدر خونه رو که باز کردم توقف کرد…برگشتم طرفش-چی می خوای؟پشت گردنش رو خاروند-منم باهات بیام؟-نهبیرون رفتم و در رو محکم بستم..آروم قدم میزدم و به زندگی آرومی که داشتم فکر می کردم…زندگی که با یه نامردی از بین رفت…مقابل کیوسک سرخیابون ایستادم-یه بسته سیگار-چی باشه؟وقتی می خوای دود کنی…فرقی هم داره تیر باشه یا بهمن…شایدم آزادی…شایدمباید هرز*گی رو دود کردوقتی به جرم آزادی به تیر می بندنتهمون بهتر که بهمن دود کنیچقدر سخته که آزادی برات بشه دردسرهمین آزاد بودنم شده تعبیر به خیانت-فرقی نداره…فقط یه فندک هم بدهپولشون رو دادم..پاکت رو برداشتم و سمت پیاده رو رفتم…روی جدولهایی کنار خیابون نشستم…سیگار اول رو روشن کردم…نگاش کردم…می سوخت…مثل من که داشتم می سوختم…دود می کرد…اما من بدون دود می سوختم…نمی دونستم طعمش باید چجور باشه…کسی که تا حالا سیگار نکشیده باشه…باید هم ندونه باید چجوری سیگار دود کنه…سیگار رو بین لبام گذاشتم…بدون اینکه دودی هوا کنم یا دودی استنشاق کنم…می سوخت و من خیره بودم به شعله قرمز کوچکی که با سوختنش حس می کردم دارمآروم میشم…یه آرامش کاذب که نکشیدن سیگار داشت بهم میداد…یه آرامش تلقینی…مثل عشق….مثل عشق فقط یه تلقینه…عشق وجود نداره…یه سرابه..از درد بی دردیه که فکر می کنیم عاشقیمعشق چه رنگیه؟اصلا وجود داره؟پوزخندی زدم…اون می گفت عاشقه…سیگار اول بدون پکهایی من سوخت…سیگار دوم….اینبار جاش نه بین لبهام…بلکه بین دو انگشتم بود…سیگار سوم…چهارم…دیدن سوختن سیگار هم دیگه مزه ای نداشت….فکر کن…فرض کن…فرض کن نادیاست که داره جلو چشمت می سوزه..سیگار بعدی…بعدی…و بالاخره آخرین سیگار…نگاهی به پاکت خالی و آخرین سیگار کردم…پاکت رو مچاله کردم و پرت کردم گوشه پیاده رویاد امیر افتادم الان اگه اینجا بود ...

  • از خیانت تا عشق 12

    -خوابي خانم يا بيداري؟چيزي نگفت که با لبخند گفتم:اگه خوابي يه تکوني به خودت بده بفهمم اگه هم بيداري تکون نخور.حرکتي نکرد که با خودم گفتم:مسخره يعني چي خوابي تکون بخور بيداري حرکتي نکن.با خنده گونه ام روي ملافه کشيدم و گفتم:داشتم مي گفتم اون زمان ترسيدم و نموندم،گذاشتم رفتم،ميدونم حتما دل خانم خوشگله شکست،اذيت شد،اما هر چي که فکر مي کنم مي بينم کاري که اون موقع کردم درسترين کار بود ،ميدوني چرا؟دستم رو روي شکمش به حالت نوازش حرکت دادم که حس کردم شکمش رو منقبض کرد.-چون من با اون همه بي اعتمادي که نسبت بهش داشتم به جاي اينکه عاشقترش کنم و عاشق شم بيزارش مي کردم از خودم، تو مي تونستي با آدمي که به همه رفتارت شک داشت زندگي کني؟من حتي وقتي تو قبل من آن مي شدي و چراغت رو سبز مي ديدم شک مي کردم که نکنه با کسي هستي؟من حتي وقتي با داداشم حرف ميزدي شک مي کردم به اينکه...نفسم رو فوت کردم بيرون .-شايد تو دلت بپرسي پس چطور ازدواج کردي؟به اون شک نداشتي؟چرا گاهي شک مي کردم اما سعي مي کردم به قول محسن افکار منفي رو از خودم دور کنم ،ميدونم مي تونستم اون تجربه رو با تو داشته باشم اما من خودم رو مي شناسم،وقتي تو از همه چي خبر داشتي راحت بودم از اينکه بهت شک کنم و خيالم راحت بود که تويي که بايد درک کني اما در رابط با غزل محتاط تر بودم،مي ترسيدم که اونم شک کنه که چرا مني که همه ميدونن هيچ وقت آدم شکاکي نبودم چطور اونقدر بدبين شدم،نميدونم منظورم رو متوجه ميشي يا نه؟يادته چند بار راحت تو رو به باد هر حرف مربوط و نامربوطي گرفتم فقط به جرم اينکه مي تونستم راحت جلوي تو از خيانت ناديا بگم وتلافيش رو سرت دربيارم؟من نمي خواستم با ازدواج تو اون يه ذره حرمتي رو هم که باقي گذاشته بودم هم از بين ببرم،من اگه هم به غزل چيزي مي گفتم به حساب علاقه ميذاشت،اما تويي که ميدونستي دليل کارام چيه،فکر مي کني برات راحت بود که با مردي زندگي کني که بهت شک داره يا اعتماد نداره؟هيچ وقت فکر نکن پس زده شدي.چون واقعا پست نزدم،الانم دلم يه زندگي آروم مي خواد،ديگه جوون بيست ساله نيستم که بخوام موش و گربه بازي کنم،الان تو ديگه زن مني و روزي که جواب مثبت دادي مي دونستي که قراره نقشت تو زندگيم چي باشه،دلم نمي خواد روزي برسه که از بله اي که بهم داديم پشيمون بشيم،مي خوام يه زندگي نرمال مثل همه آدما داشته باشم،مختاري که هر چي که تو دلت رو بخواي بهم بگي يا نه،اما اينو يادت نره که زن و شوهر از هر کسي بهم نزديکترند.سکوت کردم اما چيزي نگفت،بخشکي شانس يه ساعته من داشتم براي کي حرف ميزدم وقتي خانم خوابه.به خودم چسبوندمش و پام رو روي پاهاش انداختم و با خنده ...

  • از خیانت تا عشق 19

    سمیردو نفری رو مبل سه نفره روبرو تلویزیون،تو سالن دراز کشیده بودیم و همونجور که حرف میزدیم به فیلمی که معلوم نبود چی رو می خواست به تماشاگر انتقال بده نگاه می کردیم.انگشتام رو بین موهاش فرو کردم که سرش رو که روی سینه ام بود جابه جا کرد و گفت:از خواهر دوستت چه خبر به هوش اومده؟همونجور که دقیق زل زده بود به تلویزیون گفتم:آره یه هفته بعد از اون ماجرا به هوش اومد خدا رو شکر،الانم دنبال کار طلاق ِمهر:واقعا چرا...-میشه این بحث رو بی خیال شیم؟راستی آخر هفته دوستت پری و شوهرش رو دعوت کن اینجا.تو بغلم چرخید و دقیق نگاهم کرد ،سنگینی نگاهش باعث شد نگاهم رو از روبروم بگیرم و ابرویی بالا انداختم و گفتم:چیه؟چرا اینجور نگاه می کنی؟با چشمای ریز شده گفت:باشه ،به چه مناسبتی؟همونطور که پشت دستم رو به حالت دوران روی گونه اش می کشیدم گفتم:مناسبت نمی خواد،هم دوستاتن هم شرکای کاریت ،بد نیست باهاشون رفت و آمد داشته باشیم.نظرت چیه؟از نگاهش می فهمیدم که گیج و متعجب اما لبخندی زد و گفت:امر امر آقامون ِ،هر چی شما بگی.-اگه میدونستم محسن اینجوری مغزت رو شستشو میده زودتر می فرستادمت پیشش که اینجوری مطیع شی.با عشوه و دلخوری تصنعی گفت:یعنی قبلا نبودم؟یه گاز از گونه راستش گرفتم و گفتم:نچ نبودیدستش رو روی گونه اش گذاشت و آخی گفت و سرش رو عقب کشید با حرص مشتی به سینه ام کوبید و گفت:خیلی بد شدیبه حالت قهر نگاهش رو سمت تلویزیون چرخوند که با انگشت شست و اشاره چونه اش رو گرفتم و صورتش رو به طرف خودم چرخوندم و گفتم:باشه بابا ،چه زود قهر می کنه ،قبول شما از ازل تا به ابد زن مطیع و باحالی بودی و هستیچپ چپ نگاهم کرد و گفت :باحالش دیگه چه صیغه ایه؟ابرویی بالا انداختم و برای اینکه حرصش رو دربیارم گفتم:دیگه اونش به خودم مربوط ِمهر:آره دیگه حالش به شما مربوط آقاهمچین حرف میزد هوس کردم محکم تو بغلم فشارش بدم ،دستام رو محکم دورش حلقه کردم و گفتم:راستش رو بگو چیا به محسن گفتی؟کامل به طرفم برگشت و دستش رو روی گردنم گذاشت و گفت:بهش گفتم من عاشق این دوستتونم اما نمیدونم چجوری اینو حالیش کنم شما یه راهی پیش پام بذار.سرتاپاش رو برانداز کردم و با لحن مرموزی گفتم:-خب اینو از خودم می پرسیدی یادت میدادم؟ابرو تو هم کشید و گفت:اه سمیر اینجوری نگاهم نکن بعد این لحن چیه؟ حس می کنم ...قهقه ای زدم و گفتم:بابا زنمی دوست دارم اینجوری نگاهت کنم ،دختربازی نکردیم حداقل بذار با زنمون زن بازی کنیم.بلکه یه بچه دیگه خدا نصیبمون کن ِیهو جدی شد و گفت:سمیر؟-جونم خانممبا مظلومیت نگاهم کرد و گفت:میدونم قرار بود نپرسم اما نمی تونم،در مورد سپهر...لبخندم خود به خود ...

  • عکس هایی از خیانت به در عشق

    عکس هایی از خیانت به در عشق

     روز ایران عکس های خیانت، نامردی و بی وفایی Chercher Aguea دانلودانه طلبکار شدن سرکرده نهضت آزادی از دولت و نظام! خیانت به عکسهای عروسی میهن پست عکس های خیانت، نامردی و بی وفایی دانلود عکس خیانت در عشق حوادث عشق=خیانت=دروغ عکس خیانت به عشقت سايت تفريحی و سرگرمی پارس روز عکس از خیانت عشق اخبار حوادث و شگفتی ها عکس وقتی خیانت زن یا شوهر مجازه و میشه با کس دیگه ای خوابید اس ام اس خیانت و جدایی 93 آخرین خبرهای شفقنا میگنا عکس های عاشقانه خیانت کردن خيانت به عشق جملات و عکس های عاشقانه و دلتنگی عكس جالب از خيانت در عشق سـه علی سـه عکسهای خیانت به عشق خيانت در هنر عکس عشقولانه خیانت از خیانت تا عشق 2 دانلود بروزترین ها اس ام اس های خیانت ۹۱ استاتوس خیانت دل نوشته و حرف های نامردی و شکایت خیانت ب عشق اس ام اس 98 خیانت به عشق پاک عشق خیانت دروغ سلول عشق خیانت زنم که به گروهی ختم شد اس ام اس خیانت (2) عکس از(تنهاییخیانتدروغعشق نفرت) دستهبندی شعر تنهایی روایت خیانت به همسر آیین همسرداری نشانه های خیانت همسران بی بند و بار Blogfa حوا درسریال شمیم عشق به همسرش خیانت کرد! عکسهای خیانت در روابط !!!! عکس عاشقانه خیانت عکس خیانت به عشق جدید هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگـــــــــــــــــــــــــــــار عکس از خیانت عشق خیانت عشقم به من خیانت عجیب مردی با 8 زن به نامزدش!+عکس اس ام اس های خیانت و نامردی 93 تصاویر جملات و عکس های عاشقانه و دلتنگی جهانیها اس ام اس های خیانت جدید خیانت به عشق استخدام جدید ترین اس ام اس های خیانت تیر ماه 93 ندای یک بسیجی عاشق قلب شکسته من اس ام اس جدید 93 آلامتو عکس های خیانت ب عشق بزرگترین خیانت شاه از زبان خسرو معتضد رهیاب نیوز قلبی خسته از تپیدن Blogfa عکس خیانت به عشق عکسهای خیانت به عشق عشق و خیانت عکس هایی از خیانت در عشق ورزشی ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد خیانت به عکسهای عروسی آپارات سـه علی سـه عکس های جدید عاشقانه خیانت کردن دانلود عکس خیانت عشقی عکس عاشقانه خیانت کارگردان«روزگاری عشق و خیانت» ورود اسلام به ایران را به تصویر میکشد 10 نشانه خیانت در زنان عکس خیانت عشقی پاتوق کده » عکس های خیانت در عشق نایت اسکین قلبی خسته از تپیدن BartarinhaIR برترین ها آخرين اخبار روز کردی سون اس ام اس عکس از خیانت دخترا و پسرا خیانت به عکسهای عروسی عکسهای خیانت به عشق اس ام اس های جدید با موضوع خیانت و نامردی آذر ۹۱ سایت عاشقانه لحظه ها عکسهای خیانت در عشق خیانت فرح پهلوی به عشق!/عکس جملات عاشقانه خیانت Oseam: تعویق انتشار اسناد خیانت آمریکا به ملت ایران به دلیل تاثیر عكس هاي عاشقانه وغمگين یاس گروپ خیانت به ...

  • از خیانت تا عشق 6

    سميربالاخره علي رغم ميلم بخاطر اصرار زياد سميح و باران مجبور شدم باهاشون همراه شم.در رو قفل کردم و لبخندي به ايليا که توي بغلم خواب رفته بود زدم.مهرسا هم ظرف سوپش رو دست گرفته بود.حرکت کردم سمت ماشين و در عقب رو باز کردم ،مهرسا و باران هر دو صندلي عقب نشسته بودند.ايليا رو به طرف باران گرفتم و گفتم:ايليا رو بگير بغلت از همين الان تمرين بچه داري کن لبخند محجوبانه اي زد و ايليا رو از دستم گرفت.لبخندي زدم و همونطور که در جلو رو باز مي کردم آروم رو به سميح گفتم:سميح لطف کن قيد بيرون رفتن رو بزن ،به خواب احتياج دارم،بريم خونه .ماشين رو روشن کرد و نگاهي بهم کرد خواست چيزي بگه که صداي مهرسا بلند شد:به نظرم بريم خونه براي ايليا بهتر ِ،حالش خوب نيست استراحت کنه بهتره.سميح هم شونه اي بالا انداخت و گفت:باشه پس ميريم شام رو خونه می خوريم بعد شام ميريم بيرون مهرسا باز خواست مخالفت کنه که اين بار باران گفت:نه بياري شام رو هم ميريم بيرون.مهرسا هم ديگه مخالفتي نکرد من هم که فعلا به حداقل يه ساعت خواب احتياج داشتم براي همين ساکت شدم و سرم رو به پشتي صندلي تکيه دادم و چشمام رو بستم.با توقف ماشين چشمام رو باز کردم ،برگشتم طرف سميح ،با لبخند نگاهم مي کرد.مهرسا و باران و ايليا هم پياده شده بودند و داشتن وارد خونه مي شدند.نگاهم رو از ازشون گرفتم و دوباره به سميح دوختم هنوز هم با يه لبخند محو داشت نگاهم مي کرد.دستم رو روي دستگيره ماشين گذاشتم تا در رو باز کنم و در همون حالت گفتم:چرا اينجوري نگاه مي کني؟پياده شد و با شيطنت گفت هيچي.بدون اينکه نگاهش برام مهم باشه قبل از اون سمت خونه حرکت کردم.با باز کردن در سالن نگاهم به جمعيتي افتاد که توي سالن بودند.نگاهم يه دور کلي روي همه چرخيد،خاله اينا،عمو حميد و خونواده اش،خونواده باران و زن و مردي که مطمئنا پدر و مادر مهرسا بودند.به سمتشون رفتم و با يکي يکي احوالپرسي کردم و اون وسط هم مامانم هي مي گفت اينم پسر بزرگم سمير.ديگه نزديک بود بگم مامان يه بار گفتي کافيه .بعد از اينکه نشستم نگاهم پي ايليا رفت که بين جمع نبود،باران و مهرسا هم نبودند،حتما کنار اونا بود.حس کردم کسي کنارم نشست ،سرم که به طرفش چرخيد ديدم ستاره اس.لبخندي زد و گفت:بي حالي پسرخاله-پسرخاله و درد ،هزار بار گفتم نگو پسرخاله ياد کلاه قرمزي ميفتملبخند شيطوني زد و گفت:مگه بده؟سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم:آدم بشو نيستيبلند شدم از جمع عذرخواهي کردم که بخاطر سردرد مجبورم يه ساعتي رو بخوابممامان با نگراني گفت:پس چرا نرفتي دکتر مادرستاره:خاله اين داره ناز مي کنه باورت شدخاله چپ چپ نگاش کرد که نطقش کور شدمبراش ...