دانلود رمان زیر بارون جاوا

  • رمان زیر بارون(5)

    مهناز _ اوی ..... چرا در قفل کردی .... خوابی هنوز پاشو .... میخوایم نهار بخوریم .....***_ گمشو ..... مهناز حوصلتو ندارممهناز _ غلت کردی ..... اگه باز نکنی اینقدر میکوبم به در تا خودت خسته بشی.....وبا مشت شروع کرد به کوبیدن .......باعصبانیت بلند شدم و در و باز کردم : چیه!!!!!! چه مرگته ....... چی میخوای ....*مهناز _ چته توام سر ظهری پاچه میگیری ......_ اگه کاری داری بگو ... اگه نه بیروووووووون.مهناز در رو بست و کنارم نشست : چیزی شده ؟!!_ نه......مهناز _ خودت میگی یا برم دفتر خاطراتتو بخونم ....+-+--_تو غلت میکنی یه بار دیگه بری سراغ دفترم.... دیگه هیچ چیز توش نیست که بخوای سر از کارم دربیاری.....مهناز _ نمیرم .... چشم فقط بگو چته ... دوباره با محمود درگیر شدی ..؟!!سوگل !!! بگو مردم از نگرانی...--------داد زدم : چی میخوای بدونی ..!!!! هان!!!! که بعد از 5 سال از سر لج بازی و عصبانیت و ارضاع خودش مثل حیوون پرید روم ......ومثل عوضی ها باهام رفتار کرد ...---------------+رنگ مهناز مثل گچ دیوار شد .....مهناز _ ا..... ات.....اتفاقی هم افتاد ؟سرمو بین دستام کرفتم : نه!!! اگر امیر علی نرسیده بود و جریان دزد و نگفته بود به اونجاهاشم میرسید ...----------------زدم زیر گریه .... منو ببخش ولی حالم خیلی خرابه ...... بدم اومد .... چندشم شد ..... از دیشب تا حالا 5 بار رفتم حموم .......حس میکنم کثیفم .... حس ادمهایی رو دارم که بهشون تجاوز شده ...... از خودم بدم میاد ...خیلی نامردی .... مهناز اینجوری میخواستی کمکم کنی .... منو ول کردی رفتی دنبال عیشو نوش خودت ....---------------------------------بلند شد و به سمت در رفت************_ کجا ؟!!مهناز _ میکشمش ......... تا دیگه از این غلطا نکنه .پریدم جلوشو گرفتم : دیوونه شدی ؟!! اون برادرته .....-----------------مهناز _ برادرمه که باشه نمیتونه هرغلتی که خواست بکنه ...._ نمیخوام بخاطر من روت تو روی اون باز شه .....خودم یه فکری میکنم ....--------رمان عشقولانه---------مهناز _ تو!!!! اگه میخواستی کاری کنی تا حالا کرده بودی ...اگه عرضه داشتی 8 سال گند به زندگیت نمیزدی._ هی ....... منو نگاه کن اگه میبینی هنوز اینجام مال اینه که بد شانسی اوردم .... سه سال بعد از عروسیم بود میخواستم طلاق بگیرم.. مامان بابا داشتن واسه کارهای تلاقم میومدن ....اگه اون اتفاق نیوفتاده بود ...سوگل پر.. !!!!!..... من داشتم دور دنیا واسه خودم عشق میکردم ......این بی عرضه گی من مال ضربه ای که خوردم بود.... از نبود مامان و بابا ..تنها تکیه گاهم تنها پناهم .....بعد از فوتشون زدم به بی خیالی وقتی کسی رو نداشتم وقتی همه فک و فامیلم دور دنیا پخش و پلان به امید کی جدا میشدم ........ هان .... تو نمیفهمی ... فقط منو میبینی که افسرده ام ... ناراحتم ...دیگه نمیدونی چی کشیدم..... وقتی حس میکردم باعث مرگشون من شدم....همش میگم اگه من زنگ ...



  • رمان زیر بارون(2)

    مهناز_ شما خوبی پوران خانوم؟پوران _ الحمدلله بد نیستم .خانوم و اقای احمدی خوب بودند ؟مهناز_ بله خدارو شکر.یکدفعه پرسیدم اونها نمی اومدند ؟نه بابا، اونقدر اونجا با دوستاشون سرگرمند که فکر نکنم قصد اومدن داشته باشند .نفس راحتی کشیدم(خوب خدارو شکر)مهناز _ سوگلیییی هنوز منو عمه نکردین ؟پوز خندی زدم :نهمهناز _ اخه چرا هشت سال از ازدواجتون میگذره؟_نمی دونم شاید خدا نمی خواد .مهناز خندید : شایدم شما راهشو بلد نیستید ؟از خجالت داشتم اب میشدم زیر چشمی نگاهی به سمت امیر علی کردم ، روبروی پنجره ایستاده بود و بیرون را نگاه میکرد ._ حالا بعدا حرف میزنیم . حتما خسته اید پوران اتاقهاتونو اماد کرده ، صدایم را بلند تر کردم_ امیر علی خان اگر خسته اید بفرمایید تا اتاقتون و نشون بدم.امیر علی_ ممنون میشم .مهمانها را به اتاقهایشان راهنمایی کردم .مهناز _ راستی سوگلی محمود کی میاد خونه دلم براش یکذره شده .مغزم هنگ کرد چی میگفتم ؟ که من هفته به هفته ماه به ماه از شوهرم خبر ندارم ؟ حالا بگم کی میاد لبخندی بی رمق زدم : نمی دونم این روزا سرش خیلی شلوغه معلوم نیست کی میاد . تو برو استراحت کن منم باهاش تماس میگیرم که زود تر بیاد .خودمو روی تخت ول کردم . اعصابم بهم ریخته بود ، اخه اینها دیگه از کجا پیداشون شد ؟ محمود چکار کنم؟؟پوران اومد توی اتاق : حالت خوبه؟ چیزی لازم نداری؟_ نه ، فقط می خوام بخوابم ، حواست به اینها باشه.مردد بودم بهش بگم یا نه ......پوران _ چشم خانوم جون خیالت تخت کاری با من نداری ؟ من برم .؟_نه فقط........ فقط به محمود هم زنگ بزن بگو اینها اومدن .پوران _ بسم لله این برج زهر مار و چطور تحمل کنیم ؟!لبخند تلخی زدم : نمی دونم( خدا بخیر کنه من دیگه تحمل ندارم ) چند تا قرص خوردم تا بلکم اعصابم اروم شود انقدر فکر های مختلف در سرم چرخیدند تا اینکه پلکهایم سنگین شدند.احساس کردم زلزله شده یکدفعه از خواب پریدم ضربانم بالا رفته بود و نفس نفس میزدم ، دستم را روی قلبم گذاشتم تا بلکه ارام شود .این مهناز احمق بود که روی تختم میپرید . یکدفعه پرید روی من...مهناز_ پاشو خرس قطبی تو دیگه چطور صاحب خونه ای هستی که مهموناتو تنها می گذاری ؟ پاشو حوصله ام سر رفت ...... پاشو تنبل...._ باشه ساعت چنده ؟مهناز_ ساعت پنجه خانوم باز خوبه محمود اومد والا ما دق می کردیم..._ چی ؟!! کی اومد؟چهار ساعتی هست .پوران _ می بخشید .... مهناز خانوم ! محمود خان گفتن بیاید پایید کارتون دارن .مهناز _ باشه الان میام .هی خرس قطبی دوباره نگیری بخوابی ! زود بیا پایین .سری تکان دادم : باشهپوران جلو امد و صورتم را بوسید : اهی قربونت برم پاشو یکم به خودت برس ._ ولش کن نمی خواد .پوران _ پوران بمیره ، رومو زمین ...

  • رمان زیر بارون(1)

    وی پله های جلوی خانه نشسته بودم و باران مثل شلاقی بیرحم به صورتم میزد ، مسخ شده بودم و توان حرکت نداشتم ، مغزم کار نمیکرد البته خیلی وقت بود که از کار افتاده بود ، احساس میکردم همه سلول های مغزم یخ زده و از کار افتاده ، دیگر زندگی برایم شور انگیزنبود ان شور و شوقی راهر صبح برای شروع روزی دیگر تجربه میکردم را نداشتم.روحم مرده بود ......ومن بدنم را مثل تکه گوشتی بی خاصیت به این سو و ان سو میکشاندم.نمیدانم چقدر زیر بارون مانده بودم ، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود ، حس عجیبی پیدا کرده و انقدر سبک شده بودم که احساس میکردم میخواهم پرواز کنم . تکانهای شدیدی مجبورم کرد روبرو را نگاه کنم، پوران بودکه با چشمهای وحشت زده مرا نگاه میکرد وچیزهایی می گفت و باز مرا تکان میداد نمی فهمیدم چه میگوید صدایش را نمی شنیدم .......کاش مرا بحال خود می گذاشت.......دیگر خبری از سرما نبود ، ومن یک جای گرم و نرم خوابیده بودم ، از فکر اینکه شاید مرده باشم غرق لذت شدم به ارامی چشمهایم را باز کردم .تمام ان خوشی به یک باره رفت ، اینجا اتاق لعنتی خودم بود .....در اتاق باز شد و پوران با یک سینی وسط اتاق ظاهر شد و تا دید بیدارم و نگاهش میکنم لبخند عریضی زدوگفت: شکر خدا حالت بهتره، اخه این چه کاری بود کردی ، کدوم ادم عاقلی توی ابان ماه هوس گردش زیر بارون میکنه، به فکر خودت نیستی بفکر من بدبخت باش داشتم از نگرانی میمردم .. هر کار کردم تبت پائین نیومد دیگه مجبوری زنگ زدم موبایل دکتر که اونم جواب نداد ...باخودم گفتم لابد سرش زیر لحاف اون دختره عوضی گرم بوده ، برن بمیرن .....پوران_ حالاهم بهتره پاشی از دیروز عصر یکسره خوابیده بودی ، پاشو کم از این سوپ بخور قوه بگیری.بی هیچ حرفی نشستم و نیمی از کاسه سوپ را سر کشیدم ، حوصله نصیحت و دل سوزی را نداشتم اگر بحال خودش می گذاشتمش تا شب حرف میزد . دوباره دراز کشیدم و پتو را روی سرم کشیدم، پوران که فهمید حوصله ندارم از اتاق خارج شد .فکر کردم اخه خاصیت زنده بودن من چیست؟ همیشه انقدر خسته و کسل و خواب الود بودم که ترجیح میدادم تمام وقتم را توی تختم بگذرانم، زندگیم انقدر مزخرف بود که ارزش جنگیدن و حفس کردنش را نداشت ، هشت سال بود که ازدواج کرده بودم ، زندگی مرفهی داشتم شوهرم از لحاظ شغل و قیافه چیزی کم نداشت ، پزشک بود و خوش قیافه و شیک پوش ، با موهایی جو گندمی و چشهایی عسلی قدی متوسط و شکمی که جلو امده و حکایت از خوشی اش داشت ، هرکس مرا با او میدید چشمان حسرت بارش را را به من میدوخت انگار با نگاهشان میگفتند کوفتت بشه با همچین شوهری ، که واقعا هم کوفتم شد .سال اول ازدواجمون عالی بود . سال بعدش اخلاقهای گندش را رو کرد می دیدم ...

  • دانلود رمان افسون عشق با فرمت جاوا

    لینک های دانلود دانلود - Download Link# رمز: www.mihandownload.com# منبع:وب سایت میهن دانلود

  • دانلود رمان لحظه های سوخته با فرمت جاوا

    لینک های دانلود دانلود - Download Linkرمز: www.mihandownload.comمنبع:وب سایت میهن دانلود

  • ((نفس بارون)).با فرمت ({.آیفون،آیپاد،آیپد،آندروید .pdf- Android - java- epub

    ((نفس بارون)).با فرمت ({.آیفون،آیپاد،آیپد،آندروید .pdf- Android - java- epub

    ((نفس بارون))با فرمت( pdfANDROIDjava epub )  --------------------------------------------------------------------------------------------         ((  نفس بارون ))                                         android      epub      JAVA --------------------------------------------------------------------------------------------نویسنده: Nikitaکاربر  انجمن نودهشتیا _سخن نویسنده :  نصف بیشتر این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده و می تونم بگم اکثر دیالوگ ها و اتفاقات واقعی هستش( نفس بارون  ) نفسم! چشمان خزان زده ام را به چشمان بهاری ات می سپارم تا سبزی بهارت بی منت غم لطیف عشق را به ان هدیه کند! ****** مقدمــــه: چـیزی  میــآن دو فــریــم . . . دیـــر رســـیـدم کـــآدر بستــه شــده بـــود ! صـــدآی شــآتـر پیچــیـد بـه نگــآهــم ! سعــی کـردم طبیــعــی بــآشـم کـه مثــلـآ دیـدن دوبــآره آت سـآده اســـت ! فلـآش بعــدی مچــم رآ گـرفـــت . . . و چشــم تــآر و لبــی لــرزیــده ! عکـــآس نتـــوآنســـت بــآ فتــوشــآپ آرامشــآن کنـــد ! مــرآ بــریـــــد از گوشــه ی خــآطــرآت تــــــو و حــوآســش نبـود روی شــآنـــه آت چهـــآر انگشـــت کوچــک جــآ مـآنـــده .  . ! ........هم اکنون ميتوانيد ادامه  اين کتاب رمان الکترونيکي را از گولدجار دريافت نماييد قسمتی از رمان : _ هی خانم کوچولو بری پشت ماشین لباس شویی بشینی بهتره ها! از ما گفتن بود! و بعد با سرعت سرسام اوری دور شد. با شنیدن این جمله از خشم و عصبانیت به یک اندازه در حال انفجار بود! طی یک حرکت عصبی شیشه را بالا کشید و فرمان را بی رحمانه در مشتش فشرد.گویی می خواست با این کار تمام عصبانیتش را به فرمان ماشین منتقل کند.نفس عمیقی کشید و در حالی که لبش را گاز می گرفت به روبرو خیره شد. خانم شریفی مثل همیشه خونسرد و ارام به حرکات عصبی او نگاه می کرد.پس از اینکه حس کرد او کمی ارام شده گفت:((ولش کن عزیزم! اینا یه مشت ادم بی فرهنگن! خودش یه گاری انداخته زیر پاش عین چی داره می رونه اونوقت به تو می گه! عجبا! پسره ی بی فرهنگ!)) از لحن با نمک خانم شریفی ، مربی رانندگی اش در حین ادای این جمله لبخندی گوشه ی لبان ظریفش نشست و دوباره به روبرو چشم دوخت. پشت چراغ قرمز ایستاده بودند و......ادامه رمان را هم اکنون ازgoldjar  دانلود نمایید لینک  مستقیم  ساخته شده با قالب: پرنیان- جاوا ساخته شده با قالب: کتابچه- جاوا لینک کمکی  ساخته شده با قالب: پرنیان- جاوا ساخته ...

  • دانلود رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی

    دانلود رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی

    دانلود رمان زیبای روزای بارونی از هما پور اصفهانی pdf نام کتاب : روزای بارونی نویسنده : هما پور اصفهانی حجم : ۵٫۴۲مگابایت پی دی اف  و ۱٫۰۸مگابایت اندروید و ۱٫۰۵مگابایت جاوا و ۴۴۰کیلو بایت epub خلاصه داستان: رمانی مختلط از آرتان و ترسا ، نیما و طرلان ( قرار نبود ۲ ) توسکا و آرشاویر ، احسان و طناز ( توسکا ۲ ) آراد و ویولت ( جدال پر تمنا ۲ ) … همه شخصیت ها با هم روزای بارونی رو می سازن … فرمت کتاب : pdf,java,apk,epub :دانلود رمان روزای بارونی ازهما پور اصفهانی فرمت پی دی اف :دانلود رمان روزای بارونی ازهما پور اصفهانی فرمت اندروید :دانلود رمان روزای بارونی ازهما پور اصفهانی فرمت جاوا :دانلود رمان روزای بارونی از هما پور اصفهانی فرمت epub رمز عبور : www.tak-site.ir با تشکر فراوان از هما پور اصفهانی عزیز بابت نوشتن این رمان فوق العاده.         بخشی از متن رمان: کف هر دو دستش رو روی کاپوت ماشین گذاشت و نفس نفس زد … فریاد هایی که کشیده بود و قطراه های بارون آتیش درونش رو کمی خاموش کرده بودن … مشتش رو کوبید روی کاپوت … غرورش له شده بود … راه افتاد که سوار ماشین بشه … تصمیم داشت شب رو توی مطبش بخوابه … هنوز در ماشین رو باز نکرده که یه دفعه مغزش جرقه زد … سر جا خشک شد … یاد پسرک گلفروش افتاد … گلای مریم!!! گلای مریم له شده تو ماشین ترسا … ذهنش برگشت به عقب … صدای تانیا توی ذهنش پیچید: – وای آرتان! چه بوی مریمی می یاد تو مطبت! عطرشو اسپری می کنی تو هوا؟!!! . مطالب مرتبط با رمان روزای بارونی : عکس دختر ترسا و آرتان…درسا…درسا…درسا کدوم یکی از این جیگرا به آترین میخوره؟؟؟؟؟ عکس جدید از آرشاویر و ویولت وتوسکا عکس های  آرشاویر،باربد،داریوش   با عضویت در انجمن وب تک سایت از بهترین مطالب مرتبط با رمان نویسان و رمان هاشون باخبر شوید

  • دانلود رمان به سلامتی تو | عاشق بارون کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

    دانلود رمان به سلامتی تو | عاشق بارون کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

      قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از عاشق بارون عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .   دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)  

  • دانلود رمان جدید الهه ناپاک

    دانلود رمان جدید الهه ناپاک

    دانلود کتاب رمان شاه پری حجله از رویا سیناپور خلاصه داستان:   خوب به یاد دارم که یک شب سرد زمستانی بود. ساعت را نگاه نکردم ،چون می دانستم که چند ساعتی بیشتر به سحر نمانده است . صدای زوزه ی گرگ از دل کوهستان شنیده می شد . همین که لای در را باز کردم ، کولاک فریاد وحشتناکی کشید و وادارم کرد که فورا در را ببندم . بخار تنها پنجره ی کوچک اطاقمان را پاک کردم . اما در تاریکی هیچ ندیدم جز نور ضعیفی که از دور سوسو می زد . دیگر نفسهای پدرم پیرم را که به شماره افتاده بود ، می شنیدم . صدای خرخر سینه اش و سرفه های مکررش نگرانی ام را بیشتر کرد . لحاف کرسی را تا انتهای گردنش بالا کشیدم و خاکستر روی زغال منقلی که زیر کرسی بود ، را کنار زدم تا گرمای بیشتری بدهد . اما سوز وحشیانه ای که از بیرون کلبه را محاصره کرده بود ، گرمای کرسی را ناچیز جلوه می داد. دیوار کلبه از تخته های پوسیده ای پوشیده شده بود که تنها محافظشان میخهای زنگ زده بود و با هر وزش بادی ، ناله می کردند.   دانلود رمان شاه پری حجله در ادامه مطلب . . .     دریافت رایگان رمان: shah-pari-hejle.pdf   دانلود رمان جدید آرامش خلاصه داستان رمان : داستان راجع به زن و شوهریه که به خاطر بیماریه زنه نمیتونن بچه دار بشن! ولی این شیوا خانوم که عاشق بچه اس، به شوهرش اصرار میکنه که هرجوری هست بچه دارشن، کاوه هم برخلاف میلش مجبور میشه!(یا بهتره بگم شیوا مجبورش میکنه!) ولی داستان تو اینجا خلاصه نمیشه … یعنی اصلا نمیشه!  شیوا سر زا میمیره یعنی بچه رو نجات میدن… کاوه از دخترش بیتا متنفره… با اینکه بیتا ثمره عشقشونه ولی کاوه ، بیتا رو مقصر مرگ همسرش میدونه و به خاطر اینکه دردِ، مرگ عشقش رو فراموش کنه به دوستای نابابش روی میاره. . ..   دانلود رمان در ادامه مطلب...   دریافت رمان: roman-Aramesh-98love.ir   رمان عاشقانه برای موبایل خلاصه داستان رمان عاشقانه خیانت به چه قیمتی :   یک پلیس زحمت کش و سرشناس داره زندگی خودشو میکنه و ماموریتاشو انجام میده ، که اعضای یه باند قاچاق که اونو مانع هدف های شوم خودشون میدونن درصدد از بین بردنش بر میان و تو این راه از . . .     دانلود رمان با لینک مستقیم در ادامه مطلب . . .   دریافت رمان:   جاوا:   khianat-be-che-gheymati.jar     آندروید و آیفون :   khianat-be-che-gheymati-android.zip   خلاصه داستان رمان مرا به یاد آور :   ستایش دختری است محجوب بدون شناخت در مورد مردان . . .اما عاشق میشود . . . در زمانی که حتی فکرش را نمی کند . . . اما در لحظه مُعود همه چیز از خاطرش فراموش می شود. . . داستان مرا به یاد آور زندگی عاشقانه یک دخترِ ساده و معمولیست، داستانی ساده و عاشقانه بدون رمز و راز مانند تمام عاشقانه ها پر است از تلخ و شیرین ...