رستورانهاي شهرك

  • تبريز سفر مسافرت مكانهاي د يدني

    تبريز را دوست دارم چون هم زادگاهم است و  هم اينكه رد پاي بسياري از تبريز در تاريخ هست .     دوست دارم هركسي كه به تبريز مي آيد با انبوهي از خاطرات خوش اينجا را ترك كند و  هميشه شوق ديدار مجدد داشته باشد .  هر وقت خواسته ام در داخل ايران جايي بروم  نچه را كه بيشتر جسته و كمتر يافته ام دانستنيهاي به درد بخور بود اين بود كه مرا وا داشته است تا از تبريز بنويسم و مكانهاي ديدني و جالبش را از همه نظر-  سياحتي و تجارتي  -  معرفي كنم . تبريز شهري است كه گستره جغرافيايي آن به دليل وجود كوههاي شمالي و جنوبي و محدوديت در گسترش در  اين عرصه بيشتر ر جهت شرقي و غربي گسترده شده است . در تبريز مفهوم شمال شهر و پايين شهر به صورتي كه در تهران متداول است محلي از اعراب ندارد و محله هاي خوب و داون تاون ها در هر چهار سوي شهر قابل مشاهده است (البته در تهران نيز مثلا" در انتهاي تجريش و نياوران محله آبك و امامزاده قاسم هست) اما فراواني آن بيشتر در سمت شمال غربي و شمال جنوبي ( باغميشه و شاهگئولي)است.  كوههاي شمال تبريز معروف به عينآليEynali  ،  به دليل وجود خاك رس فراوان سرخ فام است و در افسانه هاي محلي اينگونه آمده است كه خاك آدم را از اين كوه برداشته اند  و سرشته اند. و روزهاي جمعه و تعطيل ميعادگاه طبيعت دوستان و كوهنوردان است كه معمولا" افرادي كه تفنني به كوه ميايند تا مسجد و كمي حرفه اي ها تا كهليك بولاغي Kəhlik bulaği و عاشقان كوه تا  دند  كمال  ميروند. طبيعت اين كوهها خشن و خاك رسي دارد  البته شهرداري تبريز در اين اواخر جاده اي آسفالت در اين كوه درست كرده وتا دم مسجد با تاكسي ون هاي ويژه ميتوان طي طريق كرد و به حساب كوه نورديش گذاشت!! رستوراني هم بالاي اين كوه درست كرده اند كه كيفيت غذاهايش بد نيست  و ديد جالبي از شهر تبريز دارد . البته ناگفته نماند كه هميشه خدا در اين منطقه از تبريز باد شديدي در حال وزيدن است كه همين امر سازمان انرژيهاي نو را ترغيب به نصب توربينهاي بادي در اين محل  كرد كه منظره جالبي به شهر تبريز بخشيده است . اين اواخر تله  كابين تبريز هم راه افتاده و ميتوان با ماشين تا ايستگاه اول تله كابين رفت و در محوطه آن ماشين را پارك نمود و با تله كابين تا رستوران رفت كه تجربه جالبي است . در رستوران عينالي دوشنبه ها و چهار شنبه ها اجراي زنده موسيقي هم هست.  جمعه ها صبح انبوه عظيمي از مردم از همه اقشار و سنين را ميتوان در اين كوه ديد كه در نوع خود پديده جالبي است. مسجدي كه ذكرش رفت در وروديش دو مجمر سنگي دارد و با دقت در ساختمان و معماري آن ميتوان رگه هايي از معابد زرتشتي را در آن ديد.    راه آهن تبريز در منتهي اليه غربي تبريز يعني ابتداي ...



  • برگزاري مراسم قرعه كشي اولین سالگرد فروشگاه بزرگ جواهر

        مراسم قرعه كشي مشتربان فروشگاه بزرگ جواهر اروميه با حضور نماينده مردم اروميه در مجلس شوراي اسلامي، عادل فتاخحي عضو شوراي شهر اروميه ،  نماينده دادستاني ، مدير فروشگاه و رستورانهاي زنجيره اي مجموعه بزرگ جواهر و جمعي از مقامات استاني و نيز مشتريان اين فروشگاه همزمان با مبعث مولود كعبه خاتم پيامبران حضرت محمد مصطفي ( ص ) در محل فروشگاه جواهر برگزار شد .      در اين مراسم شاد و مفرح كه  جمع زيادي از مسوولان ، مشتريان جواهر در سالن زيرزمين محل فروشگاه برگزار شد، دكتر عابد فتاحي نماينده مردم اروميه در مجلس شوراي اسلامي به عنوان سخنران ويژه اين مراسم ، در سخنان كوتاهي ضمن قدرداني از فروشگاه جواهر به جهت حضور فعال و سالم در عرصه اقتصاد استان ،تصريح كرد:در حال حاضر فروشگاه جواهر مثل يك جواهر در سطح منطقه مي درخشد.       دكتر فتاحي  ُ حاتمي نژاد ( مدير مجموعه بزرگ جواهر ) را فردي  صاحب ايده ، خلاق و مبتكر برشمرد و از تلاشهاي وي در جهت پويايي حوزه اشتغال و اقتصاد استان و اروميه تقدير كرد.      وي مديريت كارآمد و مشتري مداري را از ويژگي هاي بارز اين فروشگاه عنوان نمود و ابراز اميدواري كرد تا اين واحد اقتصادي بيش از پيش در عرصه اقتصاد استان بدرخشد.       در ادامه نيز فخرالدين حاتمي نژاد مديرمجموعه بزرگ جواهر ضمن خوش آمدگويي به ميهمانان شركت كننده در اين مراسم گفت:سال گذشته در چنين روزهايي بود كه نخستين فروشگاه جواهر از مجموعه بزرگ و خانواده جواهر براي عرضه خدمات بهتر در جهت خدمت به همشريان  با همراهي و همكاري شما عزيزان و همچنين در 6 ماهه دوم سال گذشته رستوران جواهر نيز راه اندازي شد.   وي ادامه داد : خوشحاليم و بر خود مي باليم كه با لطف حضرت حق و حمايت شما تاكنون براي 40 نفر بطور مستقيم و دهها نفر بصورت غير مستقيم زمينه اشتغال فراهم شده است.    مدير  مجموعه بزرگ جواهر تصريح كرد : امروز كه براي گراميداشت نخستين سالروز و سالگرد افتتاح فروشگاه جواهر ، اينجا گرد هم آمده ايم مي خواهيم عهد و پيماني دوباره با هم ببنديم و دو افتخار ديگر در دومين سال فعاليت مجموعه بزرگ جواهر در برگ هاي زرين تاريخ اين مجموعه به ثبت برسانيم و بر همين اساس بزودي فروشگاه شماره 2 در خيابان آپادانا نبش معلم و ضمناً تالار جواهر با تمام امكانات پذيرايي و رفاهي در كيلومتر 4 جاده سنتو افتتاح خواهند شد.    حاتمي نژاد بيان كرد : ضمناً امكان فروش اينترنتي يا مجازي جواهر را با ظرفيت ارايه بيش از 6 هزار نوع كالاي مورد نياز مردم راه اندازي مي كنيم و همچنين مجري طرح ميزان براي كليه كارت هاي اعتباري كاركنان دولت در عرضه محصولات خانگي ايراني هستيم ...

  • کاش یک زن نبودم 4

    در تمام طول راه به حرفهاي اون روز خانم رحماني دبير معارفمون فكر ميكردم. و اي كاش به حرفش هيچوقت گوش نداده بودم اگر اون روز منبه حرفهاي خانم رحماني عمل نكرده بودم ايا امروز مجبور به اين كار بودم ؟ اگر قول وقرارهاي بهراد و جدي نگرفته بودم باز هم سرنوشتم الان تنها نشستن توي اتوبوس و رفتنبه تهران بود؟ چه سرنوشتي توي تقدير من نوشته شده؟ چرا من..... آخه چرا من........هميشه از مرگ مي ترسيدم در غير اينصورت حتما خودكشي ميكردم تا مجبور نباشم براي ادامه زندگيم بار سنگين اين خفت و روي دوش بكشم و مجبور باشم هميشه توي زندگيم با يك دروغ زندگي كنماز طرفي به اتفاقاتي كه بعد از رفتنم از خانه فكر ميكردم تمام وجودم به لرزش مي افتاد خرد شدن و شكستن پدر و مادرم جلوي خانواده فرهاد جلوي فاميل . .. خانوادم ديگه چطور ميتونستن توي اون شهر زندگي كنن؟گاهي فكر ميكردم دوباره برگردم به شهرمون ولي ديگه همه چيز تموم شده بود ساعت 3 بعد از ظهر بود و حتما تا حالا ديگه همه از فرار من باخبر شده بودند ديگه نميتونستم كتكهاي علي و تحقيرهاي پدرم رو تحمل كنم ولي دلم براي مادرم مي سوخت/.و بالاخره به تهران رسيدم شهري كه تا بحال نديده بودم و وقتي از كنارميدان آزادي ميگذشتيم انگار همه دردهامو فراموش كرده بودم و با يك حيرت غير قابل وصف به پنجره اتوبوس چسبيده بودم و اطراف و نگاه ميكردم هيچكس به هيچكس كاري نداشت و احساس ميكردم وارد يك شهر ازاد شدموقتي از اتوبوس داشتم پياده ميشدم چادرمو گذاشتم روي صندليم و پياده شدمبعد از چند دقيقه شاگرد راننده فرياد زد : خانم خانم چادرتون يادتون رفتمن هم گفتم : ديگه بهش احتياج ندارم مال خودت بده به مادر يا خواهرتو شاگرد راننده بهت زده به دور شدن من نگاه ميكرددلم مي خواست توي اين شهر كه هيچكس منو نمي شناخت طوري زندگي كنم كه دلم مي خواست . دوست داشتم اينجا درس بخونم دانشگاه برم آزاد زندگي كنم و به يك جايي برسم و برگردم شهرم و به پدرم ثابت كنم كه من باعث ننگشون نيستم و نبودم و قدردان زحماتشون بودم. ولي اينها آرزوهاي محال و دور از دسترسي بود كه من اون روز باهاشون دلخوش بودم.با علاقه زيادي به اطرافم نگاه ميكردم شلوغي ،فرياد ، آلودگي صداي فرياد رانند هاي تاكسي رستورانهاي بزرگ و دختر و پسرهايي كه خيلي راخت بدون اينكه كسي نگاهشون كنه دست در دست كنار هم راه مي رفتن و باهم صحبت ميكردن.حسابي جو گير شده بودم احساس ميكردم چقدر بد تيپ و ساده هستم در برابر ديگران.به دستشويي يك پارك رفتم و روسري كه مادر فرهاد برام خريده بود بر سر كردم و براي اولين بار بدون ترس و واهمه موهامو حسابي از جلو گذاشتم بيرون و با لوازم آرايشي كه ...

  • رمان کاش یک زن نبودم 4

    در تمام طول راه به حرفهاي اون روز خانم رحماني دبير معارفمون فكر ميكردم. و اي كاش به حرفش هيچوقت گوش نداده بودم اگر اون روز منبه حرفهاي خانم رحماني عمل نكرده بودم ايا امروز مجبور به اين كار بودم ؟ اگر قول وقرارهاي بهراد و جدي نگرفته بودم باز هم سرنوشتم الان تنها نشستن توي اتوبوس و رفتنبه تهران بود؟ چه سرنوشتي توي تقدير من نوشته شده؟ چرا من..... آخه چرا من........هميشه از مرگ مي ترسيدم در غير اينصورت حتما خودكشي ميكردم تا مجبور نباشم براي ادامه زندگيم بار سنگين اين خفت و روي دوش بكشم و مجبور باشم هميشه توي زندگيم با يك دروغ زندگي كنماز طرفي به اتفاقاتي كه بعد از رفتنم از خانه فكر ميكردم تمام وجودم به لرزش مي افتاد خرد شدن و شكستن پدر و مادرم جلوي خانواده فرهاد جلوي فاميل . .. خانوادم ديگه چطور ميتونستن توي اون شهر زندگي كنن؟گاهي فكر ميكردم دوباره برگردم به شهرمون ولي ديگه همه چيز تموم شده بود ساعت 3 بعد از ظهر بود و حتما تا حالا ديگه همه از فرار من باخبر شده بودند ديگه نميتونستم كتكهاي علي و تحقيرهاي پدرم رو تحمل كنم ولي دلم براي مادرم مي سوخت/.و بالاخره به تهران رسيدم شهري كه تا بحال نديده بودم و وقتي از كنارميدان آزادي ميگذشتيم انگار همه دردهامو فراموش كرده بودم و با يك حيرت غير قابل وصف به پنجره اتوبوس چسبيده بودم و اطراف و نگاه ميكردم هيچكس به هيچكس كاري نداشت و احساس ميكردم وارد يك شهر ازاد شدموقتي از اتوبوس داشتم پياده ميشدم چادرمو گذاشتم روي صندليم و پياده شدمبعد از چند دقيقه شاگرد راننده فرياد زد : خانم خانم چادرتون يادتون رفتمن هم گفتم : ديگه بهش احتياج ندارم مال خودت بده به مادر يا خواهرتو شاگرد راننده بهت زده به دور شدن من نگاه ميكرددلم مي خواست توي اين شهر كه هيچكس منو نمي شناخت طوري زندگي كنم كه دلم مي خواست . دوست داشتم اينجا درس بخونم دانشگاه برم آزاد زندگي كنم و به يك جايي برسم و برگردم شهرم و به پدرم ثابت كنم كه من باعث ننگشون نيستم و نبودم و قدردان زحماتشون بودم. ولي اينها آرزوهاي محال و دور از دسترسي بود كه من اون روز باهاشون دلخوش بودم.با علاقه زيادي به اطرافم نگاه ميكردم شلوغي ،فرياد ، آلودگي صداي فرياد رانند هاي تاكسي رستورانهاي بزرگ و دختر و پسرهايي كه خيلي راخت بدون اينكه كسي نگاهشون كنه دست در دست كنار هم راه مي رفتن و باهم صحبت ميكردن.حسابي جو گير شده بودم احساس ميكردم چقدر بد تيپ و ساده هستم در برابر ديگران.به دستشويي يك پارك رفتم و روسري كه مادر فرهاد برام خريده بود بر سر كردم و براي اولين بار بدون ترس و واهمه موهامو حسابي از جلو گذاشتم بيرون و با لوازم آرايشي كه طناز براي تولدم ...

  • سفر به سرزمين تزارها

    سفر به سرزمين تزارها تابستان سال 1383 كه با يك تور سياحتي به اتفاق خانم به  "مسكو" و "سن پطرزبورگ"، عزيمت كرديم، هيچگاه به خاطرم خطور نمي كرد كه دگر بار گذرم به مسكو افتد، آن هم در بهمن ماه و در اوج سرما .اين بار اما من به عنوان يك ”دولت مرد" عازم آن ديار بودم. دولت مردي كه در ظاهر هيچ نشاني از دولت مردي نداشت و اين مأموريت از آن رو به وي پيشنهاد شده بود كه آنها يعني " خداي خوب خلق كردگان" توان و دانش كافي براي اين مهم را نداشتند. در چنين مواقعي اخذ مجوز از "هيأت نظارت بر سفرهاي خارجي" نهاد رياست جمهوري و هماهنگي با "وزارت امورخارجه"، كار حضرت فيل است! اينكه پس از قريب به يك ماه اطلاع قبلي از سفر، در ساعات اداري پاياني روز قبل از سفر، در اوج استرس و التهاب و تازه به مدد يك دانشجويت كه از قضا در ادراه صدور رواديد و گذرنامه وزارت فخيمه خارجه شاغل هست ، بتواني  پاسپورت خدمت دريافت كني، كاري است كارستان و شبيه به معجزه! طرفه آنكه به علت نوسانات ارزي و "مديريت بحران ارز" ، حتي يك دلار يا يورو  نيز بابت حق مأموريت دريافت نكني و عازم پايتخت يكي از كشورهاي قدرتمند جهان شوي تا از منافع كشورت دفاع كني! اين شاهكار فقط از سيستم اداري ما برمي آيد و لاغير. جد و جهدي كه از رأس تا دون دستگاه اداري ما براي انجام نشدن يك كار صورت مي گيرد، اگر به اندازه فقط يك هزارم آن صرف انجام كار شود، يقين مملكت ما به گلستان بدل مي شود. ساعت پرواز من 5 بامداد 22 بهمن ماه مي باشد. اين به مفهوم آن است كه ساعت 2 بامداد بايد از خواب ناز بيدار شوم.دلهره ناشي از تأخير باعث شد تا اصلاً چرتم نگيرد. به هر حال ساعت 5 /3بامداد در فرودگاه بين المللي امام خميني بودم.وقتي با چشمان بادامي و خواب آلود از اطلاعات پرواز سراغ خروجي پرواز مسكو را گرفتم، خانم پشت باجه گفت Sorry ,you are late!  من با تلخي گفتم يعني چه يو آر لِيت خانم؟! شما هم وقت گيرآورده ايد. اِه ! آقا ببخشيد من فكر كردم... مي دانم فكر كرديد من اهل تركمنستانم! شايد هم چچنستان! سريع خودم را به صف طويل گِيت خروجي پرواز مسكو مي رسانم.به رسم معمول بايد اشياي فلزي، كت و كمربند را در ظرف پلاستيكي جداگانه از زير دستگاه عبور داد. اين كار از نظر امنيتي واجب است. اما شلوار تازه دوخته ام كه خير سرِ خياط ، مثلاً نوار مخصوص "ترمز كمر" نيز دارد، نزديك است به پايين سقوط كند و ...! بگذريم در ساعت مقرر اعضاي هيأت ايراني اعزامي از بيش از 15 دستگاه اجرايي، سوار هواپيماي "ايرفلوت" مي شويم. چون بليط ما  Business هست، براي همين هم روسها كه به ناخن خشكي شهره هستند ، همان كله سحر، صبحانه و ناهار را يك جا به خورد ما مي دهند. ابتدا آب ميوه و بادام زميني و ...

  • از آبادان تا تالاب شادگان با دوچرخه

    وقتی راه رفتن آموختی، دویدن را بیاموز و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن را بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن را بیاموز  چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر. و پرواز را بیاموز، نه برای اینکه از زمین جدا باشی ،   برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی .         «عرفان نظر آهاری»   از اوايل بهمن ماه 1392 يكي از دوستانم در انجمن يوزپلنگ پيشنهاد اجراي يك برنامه زيست محيطي در استان خوزستان را به من داد تا با حمايت مالي آقاي دكتر راد منش با دوچرخه به تالاب شادگان سفر كنيم .   رابط ما و دكتر ، دوست ديگري بنام مهدي غفارزاده بود و با هماهنگي هاي انجام شده قرار شد ما در ابتدا به اهواز سفر كنيم و ضمن ديدار با دكتر رادمنش از آبادان به سمت دارخوين و سپس تالاب شادگان ركاب بزنيم .   و روز دوم از تالاب شادگان به سمت جاده ماهشهر و دوباره به سمت آبادان ادامه مسير دهيم و روز سوم از آبادان به سمت اروندكنار بركابيم و در طول مسير با مردم و روستائيان عزيز در رابطه با مسائل مختلف زيست محيطي با آنها صحبت كنيم و همچنين به مشكلات آنها گوش فرا دهيم .   به همين منظور ما روز سه شنبه 20 اسفند ماه به اتفاق سه همركاب ديگر بنامهاي محمد گائيني ، علي باقري و محمد وحيدي شاد با بازكردن چرخ جلو ، زين و ركابهاي دوچرخه هايمان و بسته بندي آنها با هواپيما عازم اهواز شديم . شب را در منزل مهدي بسر برديم و روز چهارشنبه 21 بهمن ماه پس از سر هم كردن و تنظيم دوچرخه ها به ديدار دكتر راد منش رفتيم و پس از دريافت بروشورهايي در ارتباط با مسائل مختلف زيست محيطي به سمت آبادان حركت كرديم .     باشو غریبه ای کوچک که حالا برای خودش مردی شده بيشتر دغدغه دوستداران طبيعت ، مخصوصا" دكتر رادمنش حفاظت از محيط زيست و نگهداري از زيست بومهاي پرندگان و انواع جانوران است كه در اين ميان نقش دولت و نهادهايي همچون سازمان محيط زيست بسيار مهم و حائز اهميت است .   بهرحال بعد از گرفتن بروشورهاي آموزشي از دكتر رادمنش در ارتباط با محيط زيست راهي شهر آبادان شديم و با هماهنگي قبلي با آقاي جلالي شب را در مهمانسراي موزه حيات وحش تالاب شادگان بسر برديم و صبح روز پنجشنبه پس از جمع و جور كردن خورجين هاي سفر آماده حركت شديم .   ما قصد داشتيم كه صبحانه را در رستورانهاي ميان راهي صرف كنيم ولي قبل از حركت آقاي مهندس موسوي مسئول محيط زيست آبادان با آشي خوشمزه كه مخصوص اهالي آبادان است از راه رسيد و حسابي خود سازي كرديم .   با خداحافظي از دوستان اداره محيط زيست آبادان با دوچرخه هايمان راهي ...

  • بازتاب سازگاري زنان مسن ايراني در آمریکا

                                                 بازتاب سازگاري زنان مسن ايراني                                               در ايالات متحده                                                              نويسندگان                       جاسمين طهماسب مك كناتا ، پل استالر ، فرشته عبوديت             گروه روان شناسي دانشگاه وست چستر ،وست چستر ، ايالات متحده                                                 مترجم                                         طيب چهري                          كارشناس ارشد فلسفه تعليم و تر بيت                                                                       دانشگاه تربيت مدرس                                                  تابستان 1383                   چكيده –      سالمندي خصيصه اي مهم است كه اغلب مورد چشم پوشي قرارمي گيرد .اين خصيصه سازگاري نسبت به يك بستر فرهنگي جديد را تحت تاثير قرار مي دهد.اين مقاله بر روشهايي تاكيد مي كند كه در آن زنان سالمند ايراني- كه جواني يا ميانسالي خود را در ايران گذرانده اند- خود را با زندگي در ايالات متحده سازگار مي كنند.نتايج مبتني بر مصاحبه هاي مفصل با نوزده زن ايراني بالاي 65سال است(فاصله سني از 65 تا85 سال بود.)اگر چه اكثريت زناني كه مورد مصاحبه قرارگرفتند، احساس مثبتي نسبت به خود بيان كرده و از تغيير و تحول در زندگيشان احساس رضايت مي كردند اما تفاوتهاي قابل توجهي مشاهده شد.اين تفاوتها در درجه اول بر روشهايي تاكيد مي كرد كه در آن زنان مذكور تلاش مي كردند با محيط جديد فرهنگي كه در آن زندگي مي كردند وفق داده يا برآن شرايط غلبه كنند.تجزيه و تحليل ها منجر به شناسايي سه استراتژي عمومي در سازگاري مهاجران شده است.اين استراتژي ها بصورت منصرف ، منزوي و سازگار(همجنس شونده) طبقه بندي مي شوند. 1.مقدمه      مهاجرت تاثير به سزايي بر زندگي افراد به جاي مي گذارد.اين امر باعث مي شود تا مردم در روابط، نقشه ها و اهدافشان و همچنين دلايل رضايت از زندگي به يك ارزيابي دوباره دست يابند.مهاجرت- موقت يا دائمي- فرايندي است كه در آن جدايي از وطن وجود دارد.اگر چه مهاجران وطن را ترك مي كنند،خاطرات وطن تاثيرات عمده اي را بر احساس آنها از خودشان و كيفيت زندگيشان دارد.     سالمندي خصيصه اي مهم و اغلب مورد اغماض است كه سازگاري نسبت به يك رهنگ جديد را تحت تاثير قرار مي دهد.فرايند همزمان سازگاري با فرهنگ ميزبان در حالي كه براي حفظ حس اصيل هويت فرهنگي تلاش مي شود فرايندي پر استرس و مشكل در هر سن مي باشد.     با در نظر گرفتن تغيير و تحولات و كمتر شدم معاشرت ...