رمان بخت سپید زمستان

  • رمان عشق زمستاني

    سمانه.......سمانهاين صداي اشرف بودزود باش.......چيكار ميكني پس........-صبر كن بابا الان ميام چه خبرته!باسرعت از پله هاپايين رفتماشرف يه زنه حدود 45 ساله بود كه من با ده تادختر ديگه پيشش زندگي ميكرديم ....من از 13 سالگي پيشش بودم چون مادرم دقيقا وقتيمنو به دنيا آورد مرد و منو بابام دائم در حال سفر بوديم براي راحتي از شر طلبكاريبابام!!!!اصلا معلوم نبود كجاست و هر چند وقت ميومدو ازمپول مي خواست تا گندايي كه زده رو درست كنه ......اين اشرفم مثل خر ازمون كارميكشيد از صبح تا شب ميفرستادمون خونه هاي مردم تا كار كنيم.......و اگه خداي نكرده يه روزي پوليو كه گرفته بوديم بهش نميداديم بيچارمونميكردزل زده بودم به صورت اشرف و تو فكربودم-چيه ماتت برده .....زود باشبرو اين آدرس پول خوبي ميدنآدرسو گرفتمو راه افتادم از دراومدم بيرونو متوجه پژو مشكي كه اونور خيابون بود شدم راه افتادم اونم دنبالم راهافتاد .......كم كم سرعتمو زياد كردمو ديگه داشتم ميدويدمكه جلوم پيچيد....سه تا مرد با لباساي مشكي خيليم تر سناك بودن اومدن جلوم ...يكيشون گفت:تو سمانهاي؟-آرهبابات 20 ميليون پول ماروخورده كه چون پيداش نكرديم اومديم سراغ توتا پولمونوبدي......اما من بقيه حرفارو نميشنيدم اين ديگه يعني آخربيچارگي...!!! از همون بچگي يه روز خوش نداشتم به خاطر گنداي بابام همش مجبور بوديماز اين شهر به اون شهر بريم يه بارم قاچاقي مجبور شديم از كشور خارج شيمو بريمانگليسو حدود هفت سالي تو غربت بمونيم تا آبا از آسياب بيفتهمتوجه شدم دو تا از مردا دارن بهم نزديك ميشن منم.......سريع شروع كردم به دويدن اونا هم دنبالم بودم ديگه تو فرار استاد بودم...همين جوري ميدويدم كه صداي ترمز ماشيني منو به خودم آورد.....يه ماشين شاسي بلند جلوم بود كه يه پسره هم تو ماشينه بود...از قيافه پسره واضح بود خيلي تعجب كرده......برگشتم ديدم پژو وايساده و اونا دارن منوميبينن منم براي فرار از اين موقعيت خودمو به غش كردن زدم........پسره از ماشينپياده شد بلندم كردو گذاشتتو ماشين خدا رو شكر كردم كه نجات پيدا كردهبودم.......تو بيمارستان همچنان خودمو به غش كردن زده بودمكه وقتي فهميدم پسره رفته بيدار شدمپرستار اومدو كارتي بهمداد و گفت:اينو اون پسره جوون داد گفت اگه مشكلي بود بهمسر بزن كارتو ديدم:نوشته بود پدرام فرهمند مديريت هتل 5ستاره ارمپس طرف خر پول بود.....رفتم دستشويي كه ديدم همون سه تا مرد اومدن تو اتاق وقتي ديدم اونا اونجانسريع فرار كردم...... كه از شانس گندم فهميدنو افتادن دنبالمهمين جوري ميدويدم كه خوردم به يه پسري و شال دور گردنم افتاد اما من همچنان ميدويدم و وقت نداشتم شالو بردارمهمون موقع ديدم يه سري توريست اونطرفتر ...



  • دانلود نمونه سوال عملی بانک اطلاعاتی سال سوم هنرستان

    دانلود نمونه سوال عملی بانک اطلاعاتی سال سوم هنرستان

  • دانلود رمان های جذاب 1

    برایم بمان اثر فهیمه سلیمانی barayam-beman  آتش دل اثر تینا عبداللهی atash-del  آبی ترین احساس اثر مریم شهسواری abi-tarin-ehsase-man  طوفان دیگری در راه است اثر سید مهدی شجاعی tofani-digar-dar-rah-ast  لحظه های سوخته اثر اعظم طاهرپور lahzehaye-sokhte  هم قفس اثر ساناز فرجی ham-ghafas   سقوط من اثر سعید اسدی soghote-man   کویر تشنه اثر مریم اولیایی kavir-teshne اعتراف عشق اثر محنا عزیزی eteraf-eshgh  چقدر دیر آمدی اثر نسرین قدیری cheghadr-dir-amadi  شب سراب اثر ناهید ا. پژواک shabe-sarab   افسون عشق اثر رویا سیناپور afsone-eshgh  هیچ وقت نامزد نبودیم اثر رضا استادی hich-vaght-namzad-nabodim  سالهای بی کسی اثر مریم جعفری salhaye-bi-kasi  حسرت عشق اثر مرضیه رحمانی پور hasrate-eshgh  نیوشا اثر لیلا رضایی niyosha  جای خالی دستانت اثر زهره فصل بهار jaye-khali-dastanat  چشمهایت اثر نیلوفر لاری cheshmhayat  چشم هایی به رنگ عسل اثر زهره کلهر cheshmhaee-be-range-asal  فرشته های لعنت شده اثر پگاه بختیاری fereshtehaye-lanat-shode   به رنگ عشق اثر پروانه شیخلو be-range-eshgh  بوی خوش عشق اثر آرش خسروپناهی boye-khoshe-eshgh   مه رو اثر فاطمه سعیدی mah-ro  قبل از شروع اثر مهسا زهیری ghabl-az-shoro  عروس پاریس اثر صدیقه احمدی arose-paris  بخت سپید زمستان اثر مهناز صیدی bakhte-sepide-zemestan  عشق با تو در رویا اثر شادی داودی eshgh-ba-to-dar-roya  گلبرگ های خزان اثر شادی داودی golbarghaye-khazan