رمان عشقولانه

  • رمان اردواج صوری 2

    دو روز دیگه مراسم عقدم بود ومنم دپرس تر از همیشه. بهترین دوستم روشا هم رفته بود یه ماهی خارج پیش مادرش وهنوز نیومده بود.پدر مادر روشا از هم طلاق گرفته بودن .مادرش رفت خارج،پدرشم موند همینجا و زن گرفت خوب منم کسی رو نداشتم تا پیشش درد ودل کنم. کارم شده بود تاصبح بیدار موندن وفیلم دیدن واز اون طرف تا هشت شب خوابیدن.روز قبل از عقد ادرس خونه ی باراد از پدرش گرفتم و وسایلمو بردم اونجا. چیزی نبود جز لباسامو وچندتا خورده ریز.خونه باراد قشنگ بودو مدرن. تلویزیون هوشمند،کاغذ دیواری بنفش ومبلای یاسی،اشپزخونه ی شیک وکامل با کاغذ دیواری قرمز ومشکی و وسایل همرنگش .منم وسایلمو بردم به اتاقی که توش تخت یه نفره داشت.رنگ دیوارش ابی وقهوه ای بود با دراور قهوه ای وروتختی همرنگ دیوار. کلا خونش سه خواب بیشتر نداشت.یکیش که تخت دو نفره بود با عکسای باراد که اتاق خودش بود. اون یکی اتاق کار بود چون توش میز تحریر وچندتا نقشه ومیز کامپیوتربود وفقط می موند اون یکی که اتاق میهمان بود. منم همونو برداشتم.خودش خونه نبود من کلید از باباش گرفتم.وسایلمو که گذاشتم در بستم ورفتم سمت خونه. دقیقا شبی که فرداش قرار بود بریم محضر تا صبح بیدار موندم وفقط طرفای هفت صبح بود که یه چرتی زدم ولی چون ده ونیم محضر بود مامانم ساعت نه صبح بیدارم کرد. با هزار بدبختی رفتم وبا ده بار شستن صورتم بالاخره برای چند ساعت خواب از سرم پروندم. رفتم ومانتو نخی فیروزه که سوگند برام به عنوان کادوی تولد خریده بود پوشیدم و یه شلوار تفنگی مشکیم به همراه شال همرنگش برداشتم. جلو ایینه یکم کرم پودر به خودم مالییدم ورژ قرمزمو زدم.بد نشده بودم حداقل از نظر خودم خوشگل شده بودم.– مامان جان اومدی؟ -اومدم! خدایا خودمو به تو میسپارم.سریع رفتم وکتونی سیاهامو پوشیدم ورفتم پایین تا مامانم درقفل کنه یکم طول می کشید وچون قرار بود خودمون بریم محضر باید عجله می کردیم. حس کردم کیفم می لرزه. سریع دست کردم تو کیفم وگوشیمو کشیدم بیرون. با دیدن اسم نرخر تعجب کردم.- بله؟ -بیاین پایین .بعدم قطع کرد. پسره ی بی ادب! لحظه ای بعد لکسوز سفیدی جلو در خونمون وایستاد که همراه شد با اومدن مامانم. – سوگل اقای فلفلی به گوشیم زنگ زدن و گفتن ..–بله میدونم شاخ شمشاد اومدن! بعدم با دستم به ماشین اشاره کردم. سریع رفتیم وصندلی عقب نشستیم. توکل این هفته اصلا با هم تماس نداشتیم . تو ماشین اصلا حرف نزد عین این بچه بد اخلاقا نشسته بود رو صندلیش. بچه پررو! فکر کرده کیه! نه خیلی من دلم می خواست باهاش ازدواج کنم دارم بالاخره بعد از یه ربع رسیدیم محضر . مارو پیاده کرد وخودش رفت ماشینو یه جا پارک کنه.دوست ندارم محضر براتون ...



  • رمان عشقولانه و رمان دوستان

    سلام به همگي مژده بديد.... ديگه نگرا ن فيلتر شدن نباشيد... رمان دوستان رو كه مي شناسيد؟؟؟؟ رمان عشقولانه رو چي؟؟؟؟؟يادتونه مسدود شديم؟؟؟؟؟ حالا دوباره وبلاگ هاي رمان دوستان و رمان عشقولانه با همكاري هم در عرصه ي رقابت ها ظاهر شديم.... با اين تفاوت كه.....ديگه فيلتر نميشيم و يك سايت مستقل زديم....البته با همكاري و كمك دوست عزيزمون.... پس بشتابيد به سايت رمــــــان فــا (بزرگترين سايت رمان فارسي) www.romanfa.ir بدو بدو زود بيا.... محدثه:بچه ها اینو امیربکس گف که تو وب بذارم.برا یه هفته ثابت میمونه پ.ن:نگین جون تا ۱۵ روز گذاشتم ثابت بمونه.

  • 3 رمان عشقولانه واسه موبایل!!!!

    از امروز به بعد چیزایی که واسه موبایل مربوطه رو که عشقولانه هست واستون میزارم. اینم ۳ رمان عشقولانه واسه موبایل برای دانلود بر روی لینک زیر کلیک کنید! دانلود رمان با حجم ۲ مگابایت رمز عبور:WwW.Khanom-Tala.BloGfa.CoM باید مطابق نوشته رمزو وارد کنید. تا بعد