شعر اعلاميه ترحيم

  • متن پيام تسليت

      خبردرگذشت(…..)عزیز چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند، ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست خداوند قرین رحمتش فرماید   از شنیدن خبر فوت(…..) بسیار متاثر شدم بنده این واقعه دردناک رو خدمت شما وخانواده محترم تسلیت عرض می کنم واز درگاه خداوند متعال برای جنابعالی صبر مسالت دارم مارو هم در غم عزیز از دست رفته تان شریک بدونید   کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام  ضایعه درگذشت مادر مهربان و مومنتان را از صمیم قلب تسلیت عرض می کنم خداوند متعال روح پاکش را با سرورش فاطمه زهراء محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید   کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام  ضایعه درگذشت پدر مهربان و مومنتان را از صمیم قلب تسلیت عرض می کنم خداوند متعال روح پاکش را با مولایش علی (ع) محشور نماید و به بازماندگان صبر جزیل عنایت فرماید   در غم از دست دادن عزیزان به سوگ نشستن صبری میخواهد عظیم ، برای شما و خانواده محترمتان صبر و شکیبایی و برای آن عزیز در گذشته غفران و رحمت واسعه الهی را خواستارم .   فقدان ….بزرگوارتان ما را نیز اندوهگین ساخت. غفران و رحمت الهی برای آن عزیز از دست رفته و سلامتی و طول عمر با عزت برای جناب عالی از پروردگار متعال خواهانیم.   همسفر در راه ماند..زندگی سخت است…لیک..در سفر باید بود…همراهتان از سفر ماند سیلی سهمگین باور شاید نه ..سختی راه را مینماید که بایستی تنها رفت صبری باید تا آرامشی زاید ترک یارتان بر شما تسلیت باد تسلیت واژه کوچکیست در برابر غم بزرگ شما از خداوند صبر برای شما و خانواده محترم خواهانم امیدوارم که غم آخر زندگیتان باشد اندوه ما در غم از دست دادن ان عزیز بزرگوار در واژه ها نمیگنجد تنها میتوانیم از خداوند برایتان  صبری عظیم و برای آن مرحوم روحی شاد و آرام طلب کنیم درگذشت (…..) گرامیتان را به شما و خانواده محترم تسلیت عرض میکنم و آرزوی صبر و سلامتی برایتان دارم از خداوند منان خواستاریم که به شما صبرعطا نماید مشیت الهی بـر ایـن تعلق گرفـته کـه بهار فرحناک زندگی را خـزانـی ماتمزده بـه انتظار بنشیند و این ، بارزترین تفسیر فلسفـه آفـرینش درفـراخـنای بـی کران هـستی و یـگانه راز جـاودانگی اوسـتدرگذشت…..گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت ، برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم . جناب آقا/ خانم …..اندوه بی پایان ما از این واقعه دردناک قابل وصف نیست مصیبت وارده به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض مینمایم تحمل سوگ فقدان( مادر-پدر- ...



  • فوايد قرآن در ابعاد مختلف

    فوايد قرآن در ابعاد مختلف قرآن هاي خطي براي موزه خوب هستند قرآن هاي نفيس براي هديه دادن مناسبند قرآن هاي رحلي به درد كتابخانه هاي منازل مي خورند قرآن هاي بزرگ براي نگهداري پول عيدي و اعلاميه ترحيم عزيزان خوبند قرآن هاي لوكس براي عروس و دامادها شگون دارند قرآن هاي قديمي براي زمانيكه در خانه ي اجاره اي جديد مي روي، همراه آينه مي روند قرآن هاي جيبي بدرد حفظ ماشين از تصادفات خوبند قرآن هاي خيلي كوچك براي داخل گردنبندها جهت حفاظت از جادو و جنبل مفيدند   سوره ها: سوره ي فاتحه براي شاد كردن روح مردگان خوب است سوره ي بقره براي سؤال مسابقات كودكان، كه نام بلندترين سوره قرآن چيست؟ سوره انعام براي مراسم خاله خانباجي «ختم انعام» كه هر سه شنبه به شكل منظم خانه ي فلان حاج خانم انجام مي شود سوره قدر براي بيل بورد هاي سطح شهر براي ماه رمضان سوره كوثر براي تبريك تولد حضرت فاطمه سوره يس براي ضرب المثل سوره هاي «قل» دار براي پوسترهاي «چهارقل» كه فوايد مرموز و ناشناخته اي دارند سوره شمس براي تست نفس قاريان قرآن كه به سبك عبدالباسط مي خوانند و ...آیا نزول قرآن برای این بوده؟؟؟.......بیاییم قدری قرآن را درک کنیم

  • بلبل بوستان اهل بیت

    كافی، بی‌تردید به اقرار و اذعان اهل فن، تنها گوینده‌ای بود كه به لطف الهی با استعدادی خارق‌العاده و خدادادی در سخنوری و خطابت، از قدرت كلام و زبان فصیح و بیان گویا و بلیغ و سخن جذاب و ملیح و كلام روان و سلیس بی‌مانندی برخوردار بود و گوی سبقت را در این زمینه از همگان ربوده بود. جمع كثیری از اقشار مختلف مردم، با اعلام زمان و مكان مجالس او، از اقصی نقاط شهر و دیار جمع می‌شدند. او استعداد و قدرت عجیبی در بیان و تشریح و تصویر حوادث و رویدادهای تاریخی و مذهبی داشت؛ به‌طوری كه هر شنونده‌ای احساس می‌كرد در صحنه‌ی حادثه و در جریان واقعه و در بین آن جمعیت حضور داشته و خود را در جریان حادثه احساس و مجسم می‌كرد.كافی با قدرت بیان فوق‌العاده‌ای كه در تشریح و تبیین اصول و معارف و احكام دینی و اسلامی داشت و بانفوذ كلام خود، به زبان ساده و فهم عامه، در هدایت و ارشاد اقشار مختلف مردم، سهم بسزایی داشت. هنگامی كه او بر فراز منبر لب به سخن می‌گشود، سكوت سراسر مجلس را فرا می‌گرفت و همه محو گفتار دلنشین و جذاب او می‌شدند. به این دلیل كه سخنانش از دل بر‌می‌خاست، لاجرم بر دل‌ها می‌نشست.« اين مرحوم مغفور اثر عجيبي داشت ، شايد صدها شراب خوار ، رباخوار ، گناهكار و .. را اين مرد به راه خدا آورد و توبه شان داد و به صراط مستقيم وادارشان كرد . »کمتر کسی پیدا می شود که ایشان رو نشناسه گوش جوان های قدیم ناله های یابن الحسن شهید کافی رو هیچ وقت فراموش نمی کنه. زندگینامه شهید کافی در یک نگاه:زندگي خانوادگي و تحصيلاتحجه الاسلام والمسلمين حاج شيخ احمد ضيافتي كافي ، اول خرداد 1315 هجري شمسي برابر با جمعه اول ربيع الاول 1355 ق در مشهد مقدس ديده به جهان گشود . در برخي اسناد با نام كافي خراساني و كافي تهراني نيز از وي ياد شده است .پدرش حاج ميرزامحمد كافي از جمله تربيت يافتگان مكتب حسيني و مادرش خانم زهرا غفورپور بود . پدربزرگش حضرت آيه الله ميرزااحمد كافي امامي ، از علماي معروف يزد بود كه به قصد زيارت به مشهد مقدس عزيمت و در آنجا سكني گزيده بود .احمد كه فرزند دوم خانواده بود ، دوران كودكي را در دامان پر مهر پدر و مادر خود گذراند و در شش سالگي وارد دبستان ايماني مشهد  - به مديريت حجه الاسلام حاج سيد حسن مؤمن زاده – شد و به فراگيري دروس متداول مشغول شد . پس از آن همزمان با تحصيل دروس جديد در نزد نياي خود آيه الله حاج ميرزااحمد كافي به فراگيري علوم اسلامي پرداخت . بخشي از مقدمات را نزد وي فراگرفت و در 1327 ش وارد مدرسه علميه نواب مشهد شد . وي خاطرات آن دوران را چنين توصيف مي كند : « من خيلي بچه سال و كوچك بودم ، با يك قبا و عرقچين كه بر سر داشتم ...

  • خداوند "نميتوانم" را قرين رحمت خود فرمايد !

    كلاس "چهارم ب" اين روستا هم مثل هر كلاس چهارم ديگري به نظر مي رسيد كه در گذشته ديده بودم . نيمكت ها در دو رديف چهارتائي چيده شده بود ، و روي هر نيمكت چهار دانش آموز نشسته بودند و ميز معلم هم رو به روي آنها قرار داشت .. از بسياري از جنبه ها اين كلاس هم شبيه همه كلاسهاي ابتدا يي ديگر بود ، با اين همه روزي كه من براي اولين بار وارد اين كلاس شدم احساس كردم كه در جو آن ، هيجاني لطيف نهفته است .آقاي نيك پرور معلم دوره ابتدايي مدرسه كوچك اين روستا ، تنها چهار سال تا بازنشستگي فرصت داشت و درضمن به عنوان عضو داوطلب در برنامه "بهبود و آباداني مدارس بخش" كه من آن را سازماندهي كرده بودم ، شركت داشت . من هم به عنوان بازرس در تمامي كلاسهاي بخش كه متشكل از 12 روستا بود  شركت مي كردم و سعي داشتم در امر آموزش تسهيلاتي را فراهم آورم .آن روز به كلاس آقاي نيك پرور رفتم و روي نيمكت ته كلاس نشستم . شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقي بودند .. به شاگرد ده ، يازده ساله كنار دستم نگاه كردم و ديدم ورقه اش را با جملاتي كه همه با "نمي توانم" شروع شده بود پر كرده است ."من نمي توانم درست توپ فوتبال را شوت كنم .""من نمي توانم عددهاي بيشتر از  سه رقم را تقسيم كنم .""من نمي توانم از  پائين تا بالاي تپه كتل خاكي را بدون توقف بدوم ."نصف ورقه را پر كرده بود و هنوز هم با اراده و سماجت عجيبي به اين كار ادامه مي داد . از جا بلند شدم و روي كاغذ همه شاگردان نگاهي انداختم . همه كاغذها پر از "نمي توانم " ها بود . كنجكاويم سخت تحريك شده بود . تصميم گرفتم نگاهي به ورقه معلم بيندازم . ديدم كه او نيز سخت مشغول نوشتن "نمي توانم " است ."من نمي توانم مادر و پدر پير ، احمد آبادي را وادار كنم كه به جلسه اوليا و مربيان بيايند ."" من نمي توانم دخترم را وادار كنم اطاقش را تميز كند و در كارهاي خانه به مادرش كمك كند.""من نمي توانم علي پور را وادار كنم به جاي مشت زدن و دعوا كردن از حرف زدن و گفتگو كردن براي حل مشكلات استفاده كند .."سر در نمي آوردم كه اين شاگردها و معلمشان چرا به جاي استفاده از جملات مثبت به جملات منفي روي آورده اند . سعي كردم آرام بنشينم و ببينم عاقبت كار به كجا مي كشد . شاگردان ده دقيقه ديگر هم نوشتند . خيلي ها يك برگه را پر كرده بودند و به  سراغ برگه جديدي ميرفتند . تا اينكه معلم از بچه ها خواست كه كاغذهايشان را تا كنند و يكي يكي نزد او بروند .  روي ميز معلم يك كيسه خالي سفيد رنگ بود . بچه ها كاغذ هايشان را داخل كيسه گذاشتند و وقتي همه كاغذها جمع شدند ، آقاي نيك پرور در كيسه را محكم بست و آن را زير بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بيرون رفتند .من هم پشت سر آنها راه افتادم . وسط راه ...

  • مصاحبه (قسمت دوم)

    متن زير مصاحبه روزنامه كيهان با آقاي بهاري در تاريخ يكشنبه ۲۵/۱۰/۸۴ مي باشد كه به گوشه اي از فعاليتهاي فداييان اسلام كه مقر و مركز مبارزاتي آنان دولاب بوده مي پردازد. ماجراي حسين علاء چه بود؟اين ماجرا هم عجيب بود چرا كه بعد از قتل رزم آرا قرار بر اين بود كه نخست وزير آينده از جانب ما و آيت الله كاشاني پيشنهاد شود اما در اين فاصله در پي مذاكراتي كه بين شاه و دربار با جبهه ملي صورت گرفته بود حسين علاء براي اين پست در نظر گرفته شده بود كه با مخالفت شديد نواب و آيت الله كاشاني رو به رو شد.شهيد نواب همان روز اعلاميه اي داد و از علاء خواست كه هرچه زودتر استعفا بدهد و علاء هم از آنجا كه فردي ترسو بود به دربار رفت و به شاه گفته بود كه من مزاجم با گلوله سازگار نيست و استعفا داده بود كه شاه هم مجبور شد مصدق را براي تشكيل كابينه به مجلس معرفي كند.چطور شد با مصدق اختلاف پيدا كرديد؟بعد از اينكه مصدق سركار آمد فدائيان اسلام با تاكيد بر اجراي خواسته هاي خود مبني بر اجراي احكام اسلامي تاكيد شده در پيمان نامه امضا شده در پيش از قتل رزم آرا را يادآور شدند اما مصدق با ارسال پيامي به نواب صفوي توسط مرحوم آيت الله طالقاني جواب داده بود كه من اولين و آخرين دولت نيستم و اين مطالبات را بگذاريد براي بعدها.اين جا بود كه ديگر براي ما مسجل شد كه جبهه ملي ها به ما كلك زده اند نه تنها به ما بلكه همه را فريب داده اند و همه حرف هاي گذشته شان براي كسب قدرت بود. جالب تر از همه اينكه هنوز يك ماه از حكومت مصدق نگذشته بود كه نواب صفوي بازداشت شد.يعني فكر مي كنيد رابطه اي ميان مصدق و بازداشت نواب وجود دارد؟بله، نواب اعلاميه اي درباره اجراي احكام به مصدق نوشت، مصدق هم رفته بود به دربار و از شاه اجازه خواسته بود كه براي حفظ امنيت جاني خود جلسات دولت را در منزلش تشكيل دهد و شاه هم ضمن موافقت با اين خواسته اسلحه اي هم به او داده بود تا در صورت لزوم از جانش دفاع كند. كه مصدق آن شعر معروف را در همين رابطه گفته: «گر نگهدار من آن است كه من مي دانم شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد».اين شد كه مصدق جلسات دولت را به خانه برد به طوري كه مردم شعار مي دادند: مصدق رفته توي پتو!فدائيان اسلام هر چه اعلاميه مي دادند، اما مصدق همچنان براساس تفكرات غربي خودش حركت و عمل مي كرد و اصلا در فكر اين نبود كه اينجا كشور اسلامي است، مردم آن مسلمان هستند و او موظف به اجراي احكام اسلام كه خواست مردم بوده است. او حتي فراموش كرده بود كه چه پيمان نامه اي را با فدائيان اسلام و آيت الله كاشاني امضا كرده است. تا اينكه كودتاي 28مرداد شد.درباره مضمون اين اعلاميه ها چيزي به ياد داريد؟مثلا تيتر ...

  • اندر تاويل مفهوم قرباني: گزارش مرگ رمضانعلي موسي‌زاده حليم

    پيشكش به درويش بي كشكول‌ و خرقه : قربان وليئي يكشنبه شبي كه فردايش عيد قربان بود، ساعت يازده و بيست و هفت دقيقه و سيزده ثانيه، پيامكي دريافت كردم. از آنجا كه از پيامك‌هاي Forward to allكه مد شده است در ايام سوگ و سور، همه براي هم مي‌فرستند و هيچ خصوصيت محبت‌آميز شخصي در اين نوع پيامك‌ها نيست، جز آن كه پولش به جيب  مخابرات برود، متنفرم، به محض باز كردن Inbox و ديدن اين پيامك تازه وارد، دستم به سمت گزينه Delete مي‌رفت كه ديدم ظاهر جملات اوليه پيامك به پيامك‌هاي شب عيد نمي‌خورد. كنجكاو شدم و تا آخرش را خواندم: «پسر پنج ساله بود كه پدر آسماني شد .... هنگام ورود به دانشگاه همه خواهند گفت: فرزند شهيد است فرهنگ لغت: فرزند شهيد = سهميه ولي هيچ وقت هيچ كس نخواهد دانست كلاس اول وقتي خواستند به او ياد دهند بنويسد: بابا يك هفته در تب سوخت عيدتان مبارك» اين پيامك را اويس موسي‌زاده، پسر شهيد رمضانعلي موسي‌زاده حليم برايم فرستاده بود. من فكر كردم كه چرا او شب عيدقربان بايد جمله «عيدتان مبارك» را پس از آن جملات كه به يك داستان ميني‌ماليستي شبيهند، بنويسد. مي‌دانستم كه آن جملات، داستان نيستند، واقعيت‌اند زيرا اين پسر و پدر شهيدش را كه ما بچگي‌ها به او عمو رمضون مي‌گفتيم ، مي‌شناسم. وصيت‌نامه پدرش را خوانده‌ام كه در آن از لكنت گرفتن پسر پنج‌ساله‌اش به خاطر دوري از پدر در اعزام‌هاي جبهه سخن گفته است و خودش بسيار در نيمه شب‌هايي كه گويي صبح نداشتند، با من از پدرش حرف زده است و من گهگاه آن لحظاتي كه «يك مرد بي پروا گريه مي‌كند» را در آن نيمه شب‌ها به چشم ديده‌ام. مبادا فكر كنيد كه دوستم، اويس، يكي از آن مشت خورده‌هاي آماتوري است كه باب دل مجرياني مثل احسان عليخاني هستند براي اشك گرفتن و جريحه‌دار كردن احساسات اين ملت مغموم كه ما آنان را ايرانيان مي‌خوانيم، نخير، ابدا اين چنين نيست. يك وكيل دادگستري كه روزگاري يكي از چند گزينه براي دروازه‌باني تيم ملي فوتبال جوانان ايران بوده است، با قد و قامتي كشيده و آراستگي  فراتر از حد وسواس . يك دفتر وكالت در تهران دارد و يكي در وطن مشترك من و او  يعني بهشهر. خنده و البته غالب اوقات قهقهه، از نشانه‌هاي جدا نشدني رفتار اوست.اما همين آدم، تقريبا هر وقت كه شب از نيمه مي‌گذرد و من و او تنها مي‌شويم، سر حرف را هر جوري كه هست به پدري مي‌كشاند كه از او جز چند خاطره محو ندارد و گاه ساعت‌ها حرف مي‌زند. لابد مي‌پرسد: از چه حرف مي‌زند؟ از شنيده‌هايش كه از اين و آن درباره پدر شهيدش ميشنود  و ظاهرا قرار نيست تمام شود  : هر چند وقت يكبار يكي از راه مي‌رسد و همين كه مي‌‌فهمد او پسر ...

  • پايان يك تراژدي

    پنجشنبه، ساعت پنچ و پنج دقيقه صبح بود كه خانه را ترك كردم. امشب خوابم نبرد جز ساعتي مشوش. روز قبل، خبردار شدم كه قاتل اميررضا صبح ساعت پنج و نيم در محوطه ي مقابل زندان اهر اعدام مي شود و براي حضور تماس گرفته بودند. هنوز شهر روشن نشده بود و چراغ ها روشن بودند. سايه ام از خودم جلوتر مي رفت و انبوه اعلاميه هاي ترحيم بر ديوارها از پنج شنبه بودن امروز حكايت داشت. هنوز پنج و نيم نشده بود و محوطه ي مقابل زندان اهر شلوغ بود و انبوه جمعيت حاضر بودند. مادر و پدر اميررضا نيز آنجا بودند. دقايقي بعد قاتل را آوردند و داخل ساختمان زندان بردند. اندكي بعد خانواده اش براي آخرين ديدار آمدند. ديدن اين صحنه برايم سخت بود، خيلي سخت. فرزندانش و بانويي كه نمي دانم با او چه نسبتي داشت و گريه اش...... متني خوانده شد و جزئياتي از پرونده به اطلاع حاضران رسيد، قاتل ابتدا شلاق خورد و بعد به دار آويخته شد. آن روز هاي سخت و آن تراژدي اميررضا در ذهنم بودند. حضار راضي به نظر مي رسيدند. حسي غريب در اندرون من مرا گوشزد مي كرد كه روزي خداوند كودكي پاك و بي گناه به ما داد و ما امروز چگونه آن را برمي گردانيم. با اين همه او قاتل بود و قتلي فجيع كه نه تنها خانواده ي آن كودك معصوم،‌ بلكه شهري را در عزا نشانده بود. جمعيت اگر موقع آمدن تند مي آمدند، پس از پايان برنامه آرام مي رفتند. آن ها كه جمعي نيز با صداي بلند از نيروي انتظامي و دادگستري تشكر مي كردند. آن ايام پس از انتشار خبر قتل حال خوشي نداشتم و حتي نيم نگاهي كه بر تصويري از جسد اميررضا داشتم،‌ مدتي جان و تنم بيمار بود و امروز كه پس از دو ساعت به خانه بر مي گشتم، با تمام وجود حس مي كردم كه دو سال پيرتر شده ام و خوب مي دانم كه مدتي نيز صحنه ي امروز دگرگونم خواهد كرد. اميررضا، 27 فروردين ماه امسال كشته شده بود و اهر روزهاي سختي را گذراند. در ميان خانواده ها نگراني موج مي زد و بچه هاي مدرسه دلهره داشتند. شايعه در شهر پيچيده بود و شهر از تشويش تب داشت. همت مرجع قضايي و مأموران نيروي انتظامي كه توانستند در مدت چهار روز قاتل را شناسايي و دستگير كنند، آرامش را به شهر بازگرداند. مسئولان خود نيز شوكه شده بودند و تعدادي از آن ها در گفتگو با «‌گويا» عنوان كردند كه در طول خدمتشان شاهد چنين رويداد تلخي نشده اند. حتي پس از دستگيري قاتل نيز شايعات گوناگون از خاكستر آن رويداد بلند مي شد تا اين كه در مدت 2 ماه پرونده ي اين حادثه ي دردناك بسته شد. در آن ايام سخت نيز نوشته بودم كه جامعه ي ما را نقصي است كه در فرهنگ مان ريشه دارد و آسيب شناسي و خشكاندن ريشه ها و زمينه هاي بروز جرم و ناهنجاري ها ضرورتي بزرگ است. چنين حوادثي ...

  • خلاصه تاريخ ايران - بخش دو

    سلسله قاجار ( پايتخت تهران ) ( 130 سال )   زمان ميلادي/ هجري قمري پادشاه رويدادها ١٧٩٥ تا ١٧٩٧ ( 2سال )   ١١٧٤ تا ١١٧٦ آقامحمد خان فرار آفا محمد خان که پس از شکست پدرش محمدحسن خان از کريم خان در قلعه کريم خان زنداني شده بود ، پيوستن به قومش در استرآباد (گرگان) و غلبه بر برادرانش ، غلبه بر لطفعلي خان به خاطر خيانت حاج ابراهيم خان کلانتر به لطفعلي ، تعقيب لطفعلي در کرمان و بم و محاصره اين دو شهر و قتل عام فجيع مردم کرمان و سرانجام قتل لطفعلي ، جنگ با حاکم گرجستان و قتل عام در تفليس ، کشته شدن به دست دو تن از خدمتکارانش که قرار بود فردا کشته شوند در راه دومين سفرش به تفليس ١٧٩٧ تا ١٨٣٤ ( 37سال )   ١١٧٦ تا ١٢١٣ فتحعلي شاه رفتن فتحعلي برادرزاده آقامحمدخان از شيراز به تهران و سلطنتش به کمک حاج ابراهيم خان کلانتر ، غلبه بر علي قلي خان عمويش و ساير مخالفان ، در آب جوش انداختن و قتل حاج ابراهيم خان کلانتر ، سفارت سر جان ملکم انگليسي در ايران ، قرارداد دوستي ايران با انگليس ، عمل نکردن انگليس به قول هايش پس از حمله روسيه ، کمک جستن ايران از ناپلئون بناپارت در فرانسه ، قرارداد فين کن اشتاين با فرانسه که طبق آن فرانسه بتواند از راه ايران به هند نيرو بفرستد و ايران از فرانسه اسلحه و کمک در برابر روسيه دريافت کند و فرستادن ژنرال گاردان به ايران در همين راستا  ، عمل نکردن فرانسه به عهدش به خاطر بستن عهدنامه دوستي تيلسيت با روسيه و بازگشت ژنرال گاردان در ميان جنگ ايران و روسيه ، دوستي دوباره ايران و انگليس با فرستادن سر هارفوردجونز به ايران و بسته شدن عهدنامه مجمل که به موجب يک بند آن انگلستان در مقابل حمله کشورهاي اروپايي به ايران، ايران را پشتيباني مي کند، آمدن سر گور اوزلي همراه ميرزا بوالحسن خان ايلچي که نماينده ايران در انگلستان بود به ايران و عدم همکاري انگليس و معطل کردن ايراني ها تا زمان پايان جنگ اول ايران و روسيه و سپس امضاي قرارداد جديدي به نام عهدنامه ي مفصل با انگليس که طبق آن ايران در حفظ هند و انگليس در تسليحات يکديگر را ياري کنند ، عمل نکردن انگليس به عهدنامه به خاطر دوستي با روسيه ،  حمله روسيه به ايران در راستاي عمل به وصيت پطر کبير براي رسيدن به آبهاي گرم ، شکست سخت سپاه ايران به سرکردگي عباس ميرزا در اصلاندوز و  نبردهاي ديگر و فتح تبريز توسط روسها و قرارداد گلستان و ا زدست دادن گرجستان و گنجه و شيروان و باکو و... ، جنگ دوم ايران و روس به تحريک روسيه از يک سو و فتواي علما از سوي ديگر و علي رغم مخالفت قائم مقام، وزير شاه با جنگ ، شکست سپاه ايران به فرماندهي عباس ميرزاي وليعهد در اثر کمي قوا و نبود امکانات ...