شعر درباره ی خواهر

  • افسانه‌ی هفت برادر و هفت خواهر

      صبح علی‌الطلوع پیش از هزاره‌ی چندم از غارهایمان بیرون زدیم و راه افتادیم   ما هفت برادر بودیم. و هفت خواهر در هفت آبادی پشت هفت کوه که هفت دیو نگهبان داشت در سپیده‌دمی اخرایی منتظرمان بودند   ما هفت برادر بودیم و باید تا صبح روز بعد از هفت چشمه در هفت گوشه‌ی دنیا هفت مشت آب به صورت‌مان می‌زدیم و هفت شاخه سوسن کمیاب برای دخترها می‌چیدیم   آبادی‌ای در کار نبود و استخوان‌های اسب‌ها و قاطرها کنار سنگ‌های رودخانه‌های خشک سوسو می‌زد و ما باید کوله‌هامان را خودمان به دوش می‌کشیدیم از کنار جسدها و از روی پل‌های شکسته با احتیاط عبور می‌کردیم   عبور کردیم و اکنون صبح است صبح علی‌الطلوع هزاره‌ی چندم و ما که هفت برادر هستیم در هفت گوشه‌ی دنیا سرگردانیم: بعضی از ما سوسن کمیاب را چیده‌ایم اما دختری را که در انتظارمان باید باشد پیدا نمی‌کنیم و بعضی‌هامان هم دختر موعودمان را پیدا کرده‌ایم* (زیرنویس خوانده شود) اما هنوز سوسن کمیاب را نچیده‌ایم تا بتوانیم به خواستگاری‌شان برویم !   *زیرنویس: یکی‌شان کارمند شرکتی‌ست در محله‌ی منهتن یکی دیگر، در شانگهای، مدیر فروش یک کارخانه‌ی اسباب‌بازی‌ست یکی‌شان به عنوان سرباز ناتو در افغانستان می‌جنگد یکی دیگر، در بالیوود ستاره‌ی سینما شده‌است.   از حافظ موسوی



  • بوی ماه مهر... - خواهر ملاّ نصرالدّین

    بوی ماه مهر... - خواهر ملاّ نصرالدّین

    خواهر ملا لطف کرده اند و مطلبی را در باره ی آغاز سال تحصیلی و البته از زاویه ی دید دیگری نوشته و به ایمیل ملا فرستاده اند...   "باز آمد بوی ماه مدرسه              بوی بازیهای راه مدرسه..." هر وقت این ترانه از رادیو و تلویزیون پخش می شود یاد دوران سخت و پر رنج، البته شیرین مدرسه می افتم یاد بچگی ها و کلاس های نقلی رنگ و رو رفته با بخاریهای نفتی ای که زمستانها کنار آن نشستن طرفداران زیادی پیدا می کرد و هر از چند گاهی هم ترکیدن مخزن نفتی آن باعث سوختگی یک عده از دوستان می شد. بگذریم از این خاطرات دور که هر چه من و شما باهم بگوییم تمامی نخواهد داشت. من که خواهر ملا باشم به یاد آن روزها هر از چند گاهی گذرم به مدارس ده کوره های دور و نزدیک شهر غریبم می افتد و با بچه های زیادی آشنا می شوم آنها درباره ی روستا و مدرسه و معلمانشان و ازسختی های زندگی روستایی و ازآرزوهایی که دارند برایم حرف می زنند ومن هم برای دلگرمی آنها از خاطرات دوران مدرسه ی خودم و سختی هایی که کشیدم برایشان تعریف می کنم تا نا امیدتراز آنی که هستند نشوند. چندی پیش-البته زمان زیاد دوری نیست- برای انجام کاری که زیاد بی ربط با کار دوستان آموزشی مان نیست به یکی از روستاهای نه چندان دور شهر غریبمان رفته بودم.همین که قدم در این روستای 15-10خانواری گذاشتم بچه ی شش هفت ساله ای با خوشحالی در حالی که فریاد می زد"مامان،مامان برامون خانم معلم فرستاده اند"به استقبالم آمد.من هم برای اینکه خوشحالی زود گذر این کودک را آشفته نسازم گفتم:آره من معلم هستم. اما کودک یک نگاه "عاقل اندر سفیهی"به من کرد وبا لحن کودکانه ی خود گفت:اگر معلم هستی پس چرا به مدرسه ی ده نرفتی و در روستا قدم می زنی بعد از آن دفتر و کتاب و قلم شما کجاست.دیدم این کودک بیشتر از آن می فهمد که من بخواهم او را با حرفهایم سر گرم کنم.بدون اینکه از او چیزیی بپرسم گفت:"می دانید در روستای ما یک پسرو دو تا دختر هست"خندیدم و گفتم:خوب بقیه کجا رفتنه اند. گفت: بقیه برای درس خواندن به یک روستای دیگر می روند. گفتم: مگر شما مدرسه ندارید؟ گفت: چون تعداد دانش آموزان در این روستا اندک هست بنابراین مدرسه را تعطیل کرده اند. گفتم: شما سه نفر هم در همان مدرسه ای که دوستانتان درس می خوانند ثبت نام کنید و با آنها رفت و آمد کنید. نگاه کنجکاوانه ای کرد و گفت:شما مگر از همین جاده ی گلی به روستای ما نیامده اید. گفتم: چرا از همین مسیر آمده ام. گفت: سختتان نبود؟گفتم: درست می گویید سختم بود. گفت: شما که برای یک روز و یک بار آمدن، این اندازه سختی کشیده اید ببینید چند تا کودک هفت ساله در طول یک سال باید تا چه اندازه سختی بکشند البته من که پسر هستم باز ...

  • چند داستان کوتاه

    سلام من چند تا داستان کوتاه نوشتم که شاید خوشتون بیاد. راز قتل دوستم در یک مدرسه شاگردی به طور نامعلومی کشته میشود. مدیر مدرسه به هیچ کس حتی پلیس اجازه نمیدهد به محل جنایت نزدیک شوند. دو دوست به اسمهای لئونی و ماری سعی میکنند که از راز این قتل باخبر شوند.بر اثر این تحقیقات آنها میفهمند که یکی از معلم های آنها یک کاراگاه ببسیار ماهر است و برای تحقیق در باره ی کارهای مدیر و معلم های مدرسه به آنجا آمده است. آنها با همکاری آن کارآگاه که فنی نام داشت به یکی از معلم ها شک میکنند و به مدیر میگویند اما مدیر از اینکه یک کارآگاه در مدرسه اش بوده کلی عصبانی میشود و برای همین کارآگاه فنی میخواهد که دوباره تحقیقاتش را انجام دهد. پس از چند مدت تحقیقات میفهمد که خود مدیر آن دانش آموز را کشته چون ازش بدش می آمده. بعد از مدتی آن مدیر را به زندان می اندازند و خود کارآگاه فنی مدیر مدرسه میشود.   دو دلقک دو برادر به عنوان دو دلقک در سیرکی جهانی کار میکنند. آن ها از یک خرس در سیرک نگهداری میکنند. روزی یکی از دلقک ها به طور نامعلومی به قتل میرسد. یک روز خرس در سیرک گم میشود و دلقک برای پیدا کردن آن به جنگل میرود ولی با کمال تعجب در آن جا برادرش را میبیند که با خیال راحت نشته و سیب میخورد. از ترس فرار میکند و به کابین رئیس سیرک میرود اما برادرش زود تر از او به آنجا رسیده و با خوش حالی میگوید : آن خرس خرس نبود . او یک آدم بود در لباس خرس که میخواست من را بکشد و من هم او را تحویل پلیس دادم. و آن ها با خوش حالی به کارشان ادامه دادند و مشهور ترین دلقک های جهان شدند.   لالایی مرگ دو خواهر بسیار فقیر با هم زندگی میکردند. خواهر کوچکتر از بچگی فلج بود و نمیتوانست راه برود و خواهر بزرگتر از این موضوع خیلی قصه میخورد چون میدانست که خواهرش نمیتواند مانند بقیه ی بچه ها شاد باشد و بازی کند. روزی خواهر بزرگتر برای کار به بیرون خانه میرود . خرگوشی آرام آرام به خانه نزدیک میشود و پیش خواهر کوچکتر میرود. به او میگوید : بیا  با همدیگه از اینجا بریم زود باش. و خواهر کوچکتر با ترس و لرز و تعجب به دنبال خرگوش راه افتاد. ولی او نمیدانست که این روحش است که دارد همراه خرگوش میرود . خواهر بزرگ خواهر بزرگ از اینکه خواهر کوچکش مرده است خیلی قصه خورد و چند روز بعد از گشنگی و ناراحتی شدید مرد.   خانواده ی خوش بخت مادر مهربانی با دو بچه ی بامزه و کوچکش زندگی میکند. پدر خانواده چند سال پیش مرده بود و از آن به بعد مادر خیلی کار میکرد. روزی مادر میخواست به دیدن یکی از دوستانش برود و به بچه ها گفت آش درست کنید. بچه ها که نمیدانستند که چه چیز هایی باید در آش بریزند هر چیزی که ...

  • شعر حجاب

    شعر زیبا درباره ی حجاب در خیابان چهره آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز /  در مسیر چشم ها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد / طره ی گیسو مده بر دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاشتر گویم عروسک نیستی!! خواهر من این لباس تنگ چیست ؟؟ / پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟ پوشش زهرا مگر اینگونه بود؟؟!!  خواهرم ، ای دختر ایران زمین /  یک نظر عکس شهیدان راببین شیعیان مدیون خون کیستند؟ /  زنده از رقص جنون کیستند؟ ای مسلمانان ، فرهنگ عاشورا چه شد؟  /  پرچم خون رنگ عاشورا چه شد ؟ کیست تا اسلام رایاری کند ؟ /  حکم را روی زمین جاری کند؟ شعر : ” مرحوم آقاسی “ حجاب مصونیت است نه محدودیت

  • شعری درباره ی دختران بد حجاب

    خواهرم ، پاچه ت چرا اينقد شده؟راست راستی، اين تريپت بد شده ! پاچه ات ، کوتاه و برمودايی استخشتکت چسبيده بر يک جايی است ! خواهرم ، اين خط چشم، ايرانی است؟ امتدادش يک کمی طولانی است! خواهرم گيرم که مو بر می زنی، مو ی پا و دستها را ميکنی ، مورچه ، رو دست تو سر می خورد !نامزدت يا شوهرت بروی تو سر می خورد! زير ابروی تو ای خواهر ! کجاست؟زير ابروی تو ، رکن دين ماست! خواهرم ، تاتوی ابرو ميکنی؟ابرو هشتی ، شينيون مو ميکنی؟ خواهرم ، مو را چرا مش می کنی؟توی مويت هی چرا کش ميکنی؟موی تو های لايت و لولايت است چرا؟پاتوقت هرشب ، کلوپ نايت است چرا؟ در ادامه تحريک جنسی و برای نيفتادن در دام شيطان ، فرمايد: خواهرم ، رنگ برنزه ، رنگ توست؟اين دو چشمم ، يک دو ساعت ، منگ توست ! چاک مانتو ، تا لب باسن چرا ؟بردن دل از داداش و من چرا ؟ خواهرم من ديده ام چت ميکنی !توی چت ، جلب محبت ميکنی! اين دماغ سر بالا ، از بهر کيست ؟بهتر از من ، از برايت ، مرد نيست! ای يقه تا چاک سينه، باز ه باز! ای قشنگ و ای بلای من ، ناناز ! آدم از ديدار تو خر ميشود حالتش* ، يک طور ديگر ميشود !! خواهرم ، اين ريش و پشمم ، مهر تو !برده از من ، دين و دل ، اين چهر تو ! جون من، صيغه ميشی ، با مهر کم ؟گر بخواهی ، کل ريشم می زنم!!! ازدواج ، از سنت پيغمبر است هر که اين سنت نيابد ، بس خر است ! حال کردی ، شعر و وزن و قافيه ؟از برای من ، يه ساعت کافيه ای خواهر پس اگر خوب بود چرا نمی دهی نظر

  • سلام خواهر خوبم! غریب بی داداش *

    سلام خواهر خوبم! غریب بی داداش چگونه ای؟به چه حالی؟خوش خوشی؟ ای کاش...   به گوشه گوشه ی چادر نماز گل دارت برای گریه فقط  در تو می کنم کنکاش   تبار و قاعده ی خون مشترک، حرف است بیا و خواهر دلتنگی دل من باش   هنوز هم دم در کودکانه می گریم به یاد کاسه ی «سارا» و عطر نذری آش   گریستن خواهر جان! گریستن خواهم مرا بگیر از آغوش من یواش یواش   منم غریب سفرهای از سر ِاجبار بیا و پشت سر من به گریه آب بپاش   مرا که این همه داداشی دلت هستم به هر بهانه... به هر شکل... دوست داشته باش! محمد علی رضازاده