شیرینی نیوشا اصفهان

  • قبل از عیـــد به روایت تصویــــر

    قبل از عیـــد به روایت تصویــــر

    سلام سلام بچه ها...چطورین؟؟؟امیدوارم بدتون نیاد...زیاد چیزه خاصی نداریم ...ولی خب... این ترم اینطوری گذشت...خانم مؤمن زاده: این شبیه چیه؟؟با کلی ذوق و ایناما: شبیه ماهیخانم مؤمن زاده: نه،شبیه چیه؟ما:هیچی.خانم مؤمن زاده: شبیه گیتااااارما:واااای چقدر شبیـــــــــــه...والبته ازون شکلکاااینجاست که بقول فاطمه : با ما دوست باش...حالا تو عکس پشتتو میکنی به دوربین که چی؟؟؟مشکوکی...(همستر دکی جون)اینم اره ماهی بود... بیشتر به شمشیر ماهی میخوره...هه...قصدمون از عکس گرفتن این بود که : خانم یاوری از اول همه رو خانم میگه و میاد پایین.یاد حرف خانم یاوری افتادم.چقدر اسم و فامیلتون طولانی؟؟؟بیخود نیست همیشه استادا اشتباه میگنااا....تا میان برسن به اسم دیگه خانم/آقا اشتباهی از دهنشون در رفتهالبته 1 نکته دیگه هم هست.به... یاد صبحانه مون بخیر... تا اومدیم تدارکات لازم ببینیم شد 12 ظهر... ولی خب خیلی چسبید...جاتون خالی... نون سنگک داغ و پنیر و گردو (گردو به معنای واقعی،نه اون گردو (ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی))خدا بیامورز پارامسی... و مژه هاشبقول هما جونم با رنگ غیر حیاتی سوگل رنگ آمیزی شده. این ماهی قزل آلا قبل از عمل... جراحان:سپیده جون و فاطی و لیلیحین عملو بعد از عمل... چی بود و چی شد... تازه لیلا برداشت چشمشو در آورد، فشار داد تا ترکید... خلاصه رسید به عدسی چشمش... که جا شه بگم :ای ی ی ی ی ی ی ی ی ی یواااااای...اون روز هرچی به خانم یاوری سر آز اکو میگیم روپوشمون بو گند ماهی میده ،هی گیر داده چرا روپوش نپوشیدین...سلول های اپیدرمی قورباغه.فک کنم 7-8 بار من وفاطی به درست کردن لام اقدام کردیم...برای 1 +.ولی آخرش + رو گرفتیم...اینم داشتیم میرفتیم انتشارات جنگل،تو راه دیدیم قشنگه.فاطمه افتخار داد باش 1 عکس گرفت.شبیه کیه؟؟؟این یکی، رفتیم گزارش کارای آزمایشگاه جانور رو از روی میز استاد برداریم. اینو دیدیم.جالب بود.هه.من اگه بودم همه عددا رو فارسی می نوشتم.و البته از خط کش استفاده می کردم.راستی کلاس خطتون پیشه آقای پناهی به کجا رسید؟؟؟این همون ماهی قزل آلا.که در بالا دیدین.یعنی قراره همون باشه.ا... پس کلیه هاش کو آقای میرابوطالبی؟؟؟(این تلافی اینکه جلو خانم حاجیان به زنگ اسمس من خندیدین)این یکی ،مربوط به نمایشگاه دستاورد های زندانیان بود که تو یونی سالن بهرامیان بود.ما اعلامیشو خوندیم، این فکر رو کردیم واقعا دستاورد زندانیان...رفتیم دیدیم مبل و تخت و لوستر و ایناس...با این عروسکی که گذاشتن ، بقیه فک میکنن شهر بازی و مهد کودک...یعنی اعلامیه و تبلیغ یک نمایشگاه اینقدر با خود نمایشگاه باید فرق داشته باشه؟؟؟با این یکی هم فاطی افتخار عکس داد.هه... نگار رمز مشهور شدنت چیه؟چی ...



  • رمان نوتریکا 2 .... 8

    طوطیا با لحن تلخی گفت: طوطیا چی؟ دوستم داری؟ عاشقمی... میمیری برام؟ چرا ؟ چون نجاتت دادم؟ چون یه دختر فلجم که همه ی ادما رو از پایین به بالا نگاه میکنه؟ از سر دلسوزی؟ اره؟؟؟ فقط به خاطرهمینه؟ یا شاید فکر کردی لقمه ی بزرگی ام که از هولت که گیر ماهان نیفتم اینطوری داری به دروغ متوسل میشی... یا فکر کردی خبریه که ماهان داره هول میزنه و تو هم باید بجنبی که مبادا یکی مثل من از دستت در بره... تو که کم با این واون نبودی.... گفتی بذار دو روزم با این افلیج باشم تا خوش بگذره.... بین این همه دخترای رنگ و وارنگ انگشت گذاشتی رو من که نیم تنه اش از کار افتاده... لابد انتظار داری قبول کنم ؟نوتریکا اشفته موهایش را با لا داد وگفت: تو با دوست دخترای من فرق داری.... چرا چرت میگی؟طوطیا دماغش را بالا کشید وگفت: ساکت شو.... من چرت میگم؟ اره چرت میگم.... حالم ازت بهم میخوره... فکر کردی کی هستی؟ فکر کردی منم مثل اون دوست دخترای خرابتم که دو روز باهام باشی وبعد مثل یه دستمال بندازیم دور؟ اره؟با لحن تمسخر امیزی ادامه داد :شایدم نه.... اقای نوتریکا حس انسان دوستانشون گل کرده و خواستن که یه کمی ادمیت وانسانیت نشون بدن که پس فردا کسی یقشونو نگیره که اون دختری که یه زمان کل فامیل فکر میکردن نامزدشه رو حالا مثل یه تیکه گوشت بی استفاده ننداخته یه گوشه... بذار دوروز باهاش باشم از خجالت مردم ودلسوزی خودم دربیام... فکر کردی من خرم؟ یا بچم؟ شایدم فکر کردی حواسم به دور و برم نیست و یه پخمه ام که چیزی حالیم نباشه؟ وقتی تنهایی کسی پیشت نیست حوصله ات سر رفته یاد من میفتی... که بهم بخندی که فکر کردی من دلقکتم .... طوطیا... کاسکو.... طوطی... وقتی همه رقمه دور و ورتن کی به من نگاه کردی؟ جز این که همیشه مسخرم کردی... بهم تیکه انداختی؟ حالا توقع داری با یه جمله مثل بقیه مات ومبهوتت بشم و بگم وای من چه خوشبختم که تو عاشق منی؟ پسری که کل فامیل چشمشون دنبالشه ... حالا یه نگاه خیرخواهانه به من داره... مرسی ممنون از این همه عشقت... یه عشق از سر ترحم و جبران... نه؟نوتریکا مانده بود چه جوابی بدهد. هیچ وقت اینطور نبود... هیچ وقت...طوطیا کمی ساکت شد. بغضش فرو نمی رفت هنوز ابلهانه گریه میکرد و فکر میکرد نوتریکا چه راجع به او اندیشیده که اینطور وقیحانه به او بگوید دوستنش دارد؟ رویای بلورینش چه احمقانه در هم شکست... چه اعتراف مضحکی... راجع به او چه فکرکرده بود؟ چقدر در نظرش بزرگ بود... حالا چقدرحقیر و کوچک بود. چطور به خودش جرات داده بود او را با ان دخترهای خیابانی مقایسه کند؟اصلا چرا گفته بود که دوستش دارد؟ چند هزار با ر این را به بقیه گفته بود؟ چطور توانسته بود این جمله ی مقدس و این حس ناب را به لجن ...

  • توصیه هایی مفید برای مو مشکی ها

    توصیه هایی مفید برای مو مشکی ها

    توصیه هایی مفید برای مو مشکی ها موهای مشکی سمبلی از موهای ذاتی و هدیه خداوند به افراد می باشد ، البته لازم به ذکر است که بعضی از...ادامه مطلب

  • عکسهای Dream World(شهربازی) و شو تیفانی

    آرین و بارانی که در پست قبلی تعریف کردم آرین و تخم های طلای غول و جک لوبیای سحر آمیز آرین و قاشق غول و جک لوبیای سحر آمیز     راجع به شو تیفانی لازم به توضیح است که توسط پسرهایی که تغییر جنسیت داده اند و در حال حاضر دختر هستند اجرا می شود. فکر کنم عکسها گویای همه چیز هستند  

  • رمان نوتریکا 10 ( جلد دوم ) قسمت آخر

    با ان کت و شلوار نوک مدادی که کمر کتش تنگ بود و مدلش کوتاه بود و یک کراوات نوک مدادی باریک و پیراهن سفید با موهایی که رو به بالا بودند هر صفتی از جمله ی جذابیت و خوش تیپی را یدک میکشید. ادکلن ورساچه ی تلخش را برداشت و دوش گرفت. از پوشیدن کت وشلوار معذب بود. تا به حال نپوشیده بود. شلوارش را یک بار جدا با یک ژیله امتحان کرده بود... کتش را هم در عروسی یکی از اقوام جدا پوشیده بود... هیچ وقت اینطوری سرهم نبود. اگر میدانست این مدل کت و شلوار اسپورت و رسمی به اومی اید ... مهم نیست لباس های دیگرش هم زیادی به او می ایند.اگر برای رو کم کنی با ماهان نبود اینقدر میل نداشت که کت و شلوار بپوشد.ناصر که عصر به تهران رسیده بود و او هم در این مجلس حضور داشت تقه ای به در زد وگفت: نمیخوای بجنبی؟نوتریکا در اتاق را باز کرد. از طبقه ی بالا نگاهی انداخت. همه شیک بودند ... کراواتی وکت شلواری... پس خیلی برای پوشیدن این نوع لباس معذب نبود.به اتاق برگشت وکفش های چرمش را هم از کمدش در اورد. یک بار هم به پا نکرده بود. یعنی اصلا فکرش را نمی کرد اینقدر رسمی بخواهد جایی برود. داشت اما هیچ وقت دوست نداشت از اینها استفاده کند.این بار صدای نوید امد که کجا موندی؟خوب بود که نوید با همه چیز راحت و رله کنار می اید. اهی کشید ویک بار دیگر در اینه نگاه کرد. از اتاق خارج شد و از پله ها پایین می امد. گوشی اش را در دستش گرفته بود و سعی داشت سرگرم ان باشد تا خیلی از نگاه های متعجب خانواده اش عرق نکند. اصلا میلی نداشت که همه به خاطر نوع پوشش اش حرفی به میان بیاورند. سرش را پایین انداخته بود و به کسی کاری نداشت.لحظاتی بعد بوی اسفند انقدر در دماغش پیچید که ناچارا سرش را از گوشی اش بیرون اورد.نیما و نوید ونیوشا وناصر هم که به جمعشان پیوسته بود با تحسین نگاهش میکردند.سیمین با چشمهایی پر از اشک ظرف اسفند را دور سرش چرخاند وگفت: دامادیتو ببینم...ایییی .از این تعارف هایی بود که هیچ وقت دلش نمیخواست به او نسبت بدهد... اما این بار لبخندی روی لبش امد. هرچند محو بود... انقدر که کسی متوجه نشود.سیمین با گریه گفت: هزار تا دختر خوب سراغ دارم... یه وقت غصه نخوری ها....اهسته گفت: اگه نگران غصه خوردن من بودی موافقت میکردی...و بی هیچ حرف دیگری زود تر از خانه خار ج شد. تر جیح میداد یک نخ سیگار قبل از ورودش به خانه ی خاله اش بکشد.میدانست تا وقتی سیمین کمی ارام شود وارایشش را تجدید کند وقت دارد.سیگار اِس اش را دراورد و دودش را از بینی بیرون فرستاد. نوید دستش را روی شانه ی او گذاشت وگفت: خوبی؟نوتریکا: بد به نظر میام؟نوید ارام گفت: نه... حالتو پرسیدم...نوتریکا همان جواب را تکرار کرد.نوید نفسش را پوف کرد وگفت: ...

  • رمان نوتریکا 2 .... 10

    با ان کت و شلوار نوک مدادی که کمر کتش تنگ بود و مدلش کوتاه بود و یک کراوات نوک مدادی باریک و پیراهن سفید با موهایی که رو به بالا بودند هر صفتی از جمله ی جذابیت و خوش تیپی را یدک میکشید. ادکلن ورساچه ی تلخش را برداشت و دوش گرفت. از پوشیدن کت وشلوار معذب بود. تا به حال نپوشیده بود. شلوارش را یک بار جدا با یک ژیله امتحان کرده بود... کتش را هم در عروسی یکی از اقوام جدا پوشیده بود... هیچ وقت اینطوری سرهم نبود. اگر میدانست این مدل کت و شلوار اسپورت و رسمی به اومی اید ... مهم نیست لباس های دیگرش هم زیادی به او می ایند.اگر برای رو کم کنی با ماهان نبود اینقدر میل نداشت که کت و شلوار بپوشد.ناصر که عصر به تهران رسیده بود و او هم در این مجلس حضور داشت تقه ای به در زد وگفت: نمیخوای بجنبی؟نوتریکا در اتاق را باز کرد. از طبقه ی بالا نگاهی انداخت. همه شیک بودند ... کراواتی وکت شلواری... پس خیلی برای پوشیدن این نوع لباس معذب نبود.به اتاق برگشت وکفش های چرمش را هم از کمدش در اورد. یک بار هم به پا نکرده بود. یعنی اصلا فکرش را نمی کرد اینقدر رسمی بخواهد جایی برود. داشت اما هیچ وقت دوست نداشت از اینها استفاده کند.این بار صدای نوید امد که کجا موندی؟خوب بود که نوید با همه چیز راحت و رله کنار می اید. اهی کشید ویک بار دیگر در اینه نگاه کرد. از اتاق خارج شد و از پله ها پایین می امد. گوشی اش را در دستش گرفته بود و سعی داشت سرگرم ان باشد تا خیلی از نگاه های متعجب خانواده اش عرق نکند. اصلا میلی نداشت که همه به خاطر نوع پوشش اش حرفی به میان بیاورند. سرش را پایین انداخته بود و به کسی کاری نداشت.لحظاتی بعد بوی اسفند انقدر در دماغش پیچید که ناچارا سرش را از گوشی اش بیرون اورد.نیما و نوید ونیوشا وناصر هم که به جمعشان پیوسته بود با تحسین نگاهش میکردند.سیمین با چشمهایی پر از اشک ظرف اسفند را دور سرش چرخاند وگفت: دامادیتو ببینم...ایییی .از این تعارف هایی بود که هیچ وقت دلش نمیخواست به او نسبت بدهد... اما این بار لبخندی روی لبش امد. هرچند محو بود... انقدر که کسی متوجه نشود.سیمین با گریه گفت: هزار تا دختر خوب سراغ دارم... یه وقت غصه نخوری ها....اهسته گفت: اگه نگران غصه خوردن من بودی موافقت میکردی...و بی هیچ حرف دیگری زود تر از خانه خار ج شد. تر جیح میداد یک نخ سیگار قبل از ورودش به خانه ی خاله اش بکشد.میدانست تا وقتی سیمین کمی ارام شود وارایشش را تجدید کند وقت دارد.سیگار اِس اش را دراورد و دودش را از بینی بیرون فرستاد. نوید دستش را روی شانه ی او گذاشت وگفت: خوبی؟نوتریکا: بد به نظر میام؟نوید ارام گفت: نه... حالتو پرسیدم...نوتریکا همان جواب را تکرار کرد.نوید نفسش را پوف کرد وگفت: ...

  • رمان نوتریکا 7 ( جلد دوم )

    مهمانان توقع نداشتند... برای همین اهنگ دوباره دوباره را میخواندند...نیوشا هم در کمال ریلکسی بار دیگر ناصر را بوسید...حتی در اعلام اینکه داماد عروس را ببوسد ناصر خجالتی هم خجالت را کنار گذاشت....جالب اینجا بود که سه برادر مثل لبو سرخ شده بودند .خدا رحم کرده بود ناصر شوهرخواهرشان بود!!!تا پاسی از شب مراسم ادامه داشت.بعداز اینکه در خیابان ها هم چرخیدند... جلوی هتل ایستادند تا نیوشا و ناصر را به اتاق انتخابی شان بدرقه کنند.در لحظات اخر خداحافظی نیوشای همیشه خندان چنان گریه ای سر داده بود که هیچ کس نمیتوانست کنترلش کند...قرار بود هفت صبح فردا به مقصد اصفهان پرواز داشته باشند. خواسته ی نیوشا برای ماه عسل ابتدا دیدن از شهر همسرش بود بعد شهرهای دیگر...سیمین هم گریه میکرد و سیما سعی داشت ارامش کند. با وضع قلبش این تشنج های احساسی چندان برایش جالب نبود.یکی یکدانه دختربودن همین بود!دراغوش طوطیا هم چند دقیقه ای گریه کرد...طوطیا هم با گریه و خنده سعی داشت ارامش کند...درحالی که خودش نیاز داشت تا کسی ارامش کند.نوتریکا هم یک گوشه جدا از جمع ایستاده بود و سیگار میکشید. نوید ونیما هم کم کم داشتند به گریه می افتادند. بیشتر شبیه مجلس عزا بود تا شب عروسی...نفس هم دست کمی نداشت... او هم داشت یک برادر و حامی را از دست دادن که نه.... اما دور شدن شاید گزینه ی بهتری بود ... داشت از برادرش که همه کسش بود دور میشد.حیف که نیوشا را دوست داشت....نیوشا در اغوش نیما و نوید به ترتیب کمی خودش را خالی کرد.به نوتریکا خیره شده بود. نوتریکا به لبه ی لباس نیوشا نگاه میکرد که تا یک وجب سیاه شده بود.نیوشا با بغض گفت: نوتریکا...نوتریکا دستش را گرفت و اهسته گفت:خوشبخت باشید....نیوشا خودش را دراغوش نوتریکا پرت کردو باصدای بلند تری به گریه افتاد... ده دقیقه بیشتر خداحافظی انها طول کشید.اقدر یکدیگر را محکم فشار میدادند که انگار بار اخر است که ممکن است همدیگر را ببینند...بعد از لحظاتی نیوشا از اغوش نوتریکا بیرون امد. در باورش هم نمی گنجید که چشمهایش پر از اشک باشد... همین هم برای نیوشا زیادی بود.نوتریکا فکر کرد نیوشا چه بی صدا گریه میکرد.با کف دستهایش اشک ها ی اورا پاک کرد و هم خم شد و پیشانی خواهر بزرگش را بوسید.نیوشا هوس دل کندن از خانواده ی عزیزش را نداشت.جاوید اهسته گفت: بابا جون فردا صبح زود باید بیدار بشی....همین الانم خیلی دیر وقته...نیوشا به صورت تک تک افراد خانواده اش دقیق نگاه میکرد. انگار که میترسید دیگر تصویری از انها نداشته باشد.بالاخره دست ناصر را گرفت.وقتی دو نفری وارد هتل شدند ....نوتریکا فکر کرد یه تکه از وجودش بود که جدا میشد."قسمت هشتم: تنهایی "از اینکه منتظر ...

  • لیست کاربران smskb.ir

    لیست کاربران smskb.ir

      کاربران فعال پنل پیامک smskb.ir    لیست زیر کاربران فعال و غیرفعال نمایندگی پیامک smskb.ir هستند و شماره ی روبروی هر اسم، شماره پیامک اختصاصی آن شخص است که میتواند علاوه بر ارسال، دریافت نیز داشته باشد و از شماره اش در کارت ویزیت خود نیز استفاده کند. (هر شخص میتواند شمارۀ کوتاه تر سفارش دهد.) خطوط اختصاصی بنده:   722 2666 5000   و    110  1333  5000 از کاربردهای خط اختصاصی:  عدد 1 را به شماره اولی بفرست. (نترس رایگانه) در ارسال کشوری علاوه بر خط اختصاصی، خط 50001333 - 50002333 - 50002666 و 50004333 نیز فعال است که جهت برگشت هزینه ی ارسال نشده ها، باید از 50001 یا 50002 یا 50004 اختصاصی خود استفاده کنید. نرخ خطوط اختصاصی         تعرفه ارسال پیامک بنرهای تبلیغاتی:  بنر اول (ارسال پیامک)         بنر دوم (فروش پنل)                        اخطاریه: قبل از ارسال حتما باید از خط اختصاصی پیام تست روی گوشی مشتری بفرستید که ...اولا ببینید پیام شما ارسال میشه یا نه؟ (عدم ارسال به علت فیلترینگ یا اختلال اپراتور)دوما اینکه مدرکی از مشتری داشته باشید که بعدا مدعی نشه پیام اشتباه فرستاده ای.   کاربران پنل تا تاریخ  30 فروردین 94 = 422 کاربر لیست تا سیستان و بلوچستان آپدیت شده است. آپدیت بعدی استان فارس با 30 کاربر واگذاری نمایندگی رایگان با دامنه اختصاصی + 3 خط اختصاصی شرکت در جشنواره 163 تومانی جوایز نقدی و غیر نقدی   آذربایجان شرقی: 1- کافی نت ملودی (احمدی از خ ثقة الاسلام تبریز)2- کافی نت فلاح (فلاح از بخش ابش آباد کلیبر )3- گیم نت آراز (سلطانی از خ سرباز تبریز)4- کافی نت بنفش (اسدزاده از خ گلگشت تبریز) (50001333000942)5- کافی نت آذربایجان (بناب از خ امام خمینی بناب) (50001333707777)6- کافی نت امپراطور (فولادی از دیزج حسین بیگ مرند) (50001333380391)7- کافی نت تورمن (تاری زاده نمروز از خ استاد جعفری تبریز) (50001333914770)آذربایجان غربی: 1- کافی نت اورانوس (شاه محمدی نبی از خ خرمشهر ارومیه) (50001333555579)2- کافی نت دانشجو (خرمی مخوری از خ المهدی ارومیه) (50001333333816)3- کافی نت دانشجو (اسماعیل زاده از قره ضیاءالدین خوی)4- کافی نت خوی بکس (عبدالی خ امام خمینی خوی)5- کافی نت سافت نت (تالانه از خ شورای پیرانشهر) (50001333238140)6- کافی نت نوین رایانه (قران دولتوه از خ امام سردشت)7- کافی نت امین (حسین پور از خ ساحلی شوط) (50001333933619)8- کافی نت پیرانشهرنت (عبداللهی از فلکه کشاورز پیرانشهر) (50001333669142)9- کافی نت یلدا (محمدی از  نلاس سردشت) (50001333900007)10- کافی نت بالو (قدرتی از جاده سلماس شهرک بالو ارومیه) (50001333146522)اردبیل: 1- کافی نت دانشجو (نامور از محله دانش آباد اردبیل) (50001333555586)2- کافی نت آذربایجان (حبیبی از خ ابوذر مشکین شهر)3- کافی نت امیرعلی ...

  • عکس های دیدنی و نایاب از ایران قدیم

    اردشير زاهدي و اليزابت تايلور (سمت چپ)     کلنل محمدتقي خان پسيان     احمد شاه قاجار     ورود تانكهاي انگليسي به كرمانشاه     نيروي دريايي رضاشاه در اولين روز حمله متفقين     دریادار غلامعلی بایندرفرمانده نیروی دریایی ایران در حمله انگلیس در جنگ جهانی دوم به شهادت رسید     آخرین پادشاه قاجار     محمد علی شاه قاجار و رضا قلی خان پیشکار مخصوص       کودک دوران قاجار با زیور آلات نقره    جسد صادق هدایت  پيكر او را بعد از خودكشی با گاز ، روی تخت خواب قرار داده‌اند     مهدی اخوان ثالث در مراسم خاکسپاری فروغ فرخزاد     بهرام بیضائی در مراسم خاک سپاری فروغ فرخزاد     احمد شاملو در مراسم خاک سپاری فروغ فرخزاد     فروغ فرخزاد   کودکی فروغ فرخزاد در میان پدر و مادر و خواهر و برادران     از آنها به عنوان "جاسوس های کمونیست" نام برده می شد، در انتظار اعدام23 اکتبر 1954 میلادی تهران     قديمي ترين عكس خمين مراسم اعدام-دوره ي قاجاريه . این عکس مراسم اعدام قاتل سید مصطفی خمینی است     مسجد سید رکن الدین یزد 1353     یزد خیابانی که اکنون امام خمینی نامیده میشود     اهالی یزد و انگلیسیها و دو چرخه     عماد الملک حاکم طبس 1248 مکان در بار ناصرالدین شاه     میرزا کوچک خان در جوانی     میرزا کوچک خان       میرزا کوچک خان جنگلی و دکتر حشمت       میرزا کوچک خان جنگلی     سر بریده شده میرزا کوچک خان     محمد علی فردین قهرمان کشتی فرنگی و بازیگر محبوب سینما     باغبان باشی قهرامان سالهای پیش دو های استقامت       تیم ملی فوتبال ایران مقدماتی المپیک 46 سال قبل (بیش از نیمی از حاظرین در عکس دیگر درمیان ما نیستند )     تیم ملی فوتبال ایران 36 سال پیش     باستانی کاران     پاسپورت در زمان قاجار     پل عراق در رشت 1300     تبریز قدیم       سنندج سال 1950 میلادی     چهل ستون در اصفهان     شیراز قدیم     نمای خیابان منتهی به علی ابن حمزه و دروازه قرآن از پل دروازه اصفهان     ملي شدن نفت و به اهتزاز درآمدن پرچم ايران برفراز ساختمان مركزي پالايشگاه آبادان 1330     لین یک احمد آباد آبادان 1310     گروه تعزیه در زمان قاجار     ایرج میرزا     بدون شرح     شکار پلنگ توسط مظفرالدین شاه     تصویر متن استعفای رضا شاه از سلطنت     بانوان ارمنی ایرانی     زنگ مدرسه دارالفنون     مدرسه‌ دارالفنون‌     جهان پهلوان تختی