قسمت اخر افسانه ی جومونگ

  • خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ

    اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده باشين و در امپراطوري بادها هم با ما باشيد همه براي جنگ اماده ميشن و جومونگ هم دستور ميده براي اينکه يانگ چو و تسو خبردار نشن که قراره ما حمله کنيم بريزين تو خونه ي جاوسايي که در گوگوريو هستن و همشون رو بکشين سوسالنو هم دارن با افرادش در مورد تجهيزات جنگي و اماده کردن اونا صحبت ميکنن تا در جنگ با مشکلي مواجه نشن اقاي هوانگ هم داره با افرادش در مورد تاکتيکاي جنگي بحث ميکنن که يکي از اونا ميگه از کجا معلوم که جومونگ کي ميخواد به مات حمله کنه که ماهوانگک ميگه خيالتون تخت جاسوسايما گفتن جومونگ تا 1 ماه ديگه حرکت نمي کنه تسو در جمع همه اعلام ميکنه من ميخوام با گوگوريو متحد بشم.که نارو مياد و ميگه دشمن پادگانهاي مرزي رو محاصره کردهو تسو به ياد حرفهاي جومونگ ميفته و ميگه آروم باشيدچون من و جومونگ قبلا در اين باره نقشه کشيديم و در ادامه تسو و يونگ پو با مادرشون خداحافظي ميکنن و همراه با ارتش راهي گوگوريو ميشن تسو پيش جومونگ ميره و ميگه همون طور که انتظار داشتيم  هان داره تو تله ما ميفته و در نتيجه قرار  بر اين ميشه که اول گو هيون سو حمله کنند   ماهواتنگ و ژنرال ها هم دارنم تو اردوگاه حسابي خوش ميگذرونن و ميگن و مشروب ميخورن که يه نفر مياد و ميگه جومونگ و تسو و افرادون به گو هيون سو حمله کردن و ماهواتنگ و ديگران هم با شنيدن اينح رف شاخ در ميارن و ماهوانگ هم که ميبينه ديگه رو دست خورده يه نامه براي نيروهاي کمکيشون ميفسته تازودتر خودشونو برسونن بو هم مياد و به جومونگ ميگه دشمن نيروهاش رو در ليادونگ مستقر کرده.جومونگ هم دستور تشکيل جلسه رو ميده. در جلسه تسو. اول از همه ميگه اگه نيروهاي کمکي بهشون ملحق بشه تعدادشون از ما بيشتر ميشه پس بايد هر چه زودتر بهشون حمله کنيم و در نتيجه ارتش هر دو کشور در مقابل هم صف ارايي ميکننتو جومونگ دستور حمله رو ميده و جنگ اغاز ميشه و با وجود تعداد زياد ارتش ماهوانگ اونا چند دقیقه بعد از جنگ وقتي ميبينن افراد جومونگ دارن برشون غلبه ميکنن فرمنان عقب نشيني ميدن ولي موگول همراه با جند نفر اونا رو دنبال ميکنه تا نتونن فرار کنن ولي وسط راه افراد ماهوانگ که کمين کرده بودن سر ميرسن و موگول رو محاصره ميکنن . ماهوانگ به موگول ميگه تسليم شو ولي موگول مقاومت ميکنه و شروع با جنگيدن با اوئنا ميکنه و در نهايت با دو زخم عميقي که برش وارد ميکن روي زمين زانو ميزنه و يکي از سربازا هم ميخواد ديگه سرشون از تنش جدذا کنه کهع يه تير مياد و صاف ميخوره به سربازه و ماهوانگ و بقيه هم وقتی میبینن جومونگ داره میاد از اونجا فرار ميکنن جومونگ ...



  • خلاصه قسمت آخر سریال افسانه جومونگ

    همه آماده ی جنگ شدن.جومونگ هم دستور میده برای اینکه دشمن نفهمه ما حرکت کردیم همه ی جاسوسانو رو بکشید. سوسانو هم داره تجهیزات جنگی رو آماده میکنه تا با مشکلی مواجه نشن. در لیادونگ ماهوانگ دستور میده به پادگان های بویو حمله کنند ولی ژنرال ها میگن گوگوریو از پشت به ما حمله میکنه.ماهوانگ هم میگه نگران نباشید جاسوسان به ما گفتند ارتش گوگوریو تا 1 ماه دیگه حرکت نمیکنه. تسو در جمع همه اعلام میکنه من میخوام با گوگوریو متحد بشم.بعد نارو میاد و میگه دشمن پادگانهای مرزی رو محاصره کرده.بعد تسو به یاد حرفهای جومونگ میفته.بعد میگه آروم باشید.من و جومونگ قبلا در این باره نقشه کشیدیم. تسو هم از همه خداحافظی میکنه و با یونگ پو راهی جنگ میشه. تسو پیش جومونگ میره و بهش میگه همون طور که انتظار داشتی هان به پادگانهای ما حمله کرده.بعد با هم تصمیم میگیرند به گو هیون سون حمله کنند. ماهوانگ و ژنرال ها هم داره مش... میخورند که یک نفر میاد و میگه دشمن به گو هیون سون حمله کرده.همه هم با شنیدن این حرف تعجب میکنند. بعد ماهوانگ میگه نامه ای برای نیروهای کمکی بفرست و بهشون بگو زودتر به اینجا بیاند. بوبونو میاد و به جومونگ میگه دشمن نیروهاش رو در لیادونگ مستقر کرده.جومونگ هم دستور تشکیل جلسه رو میده. در جلسه تسو میگه هان میخواد از لیادونگ محافظت کنه.تسو میگه تعداد نیروهای اونها از نیرویهای متحد ما هم بیشتره.ما باید قبل از رسیدن نیروی کمکی بهشون حمله کنیم.وزیر اعظم هم میگه بهتره نیروهامون رو در 3 نقطه تقسیم کنیم. با فرمان حمله جومونگ جنگ شروع میشه.ماهوانگ که میبینه اوضاع خرابه دستور عقب نشینی میده.ولی موگول دنبال اون میره.در بین راه سربازهای هان که مخفی شدن به موگول و سربازهای گوگوریو حمله میکنند.بعد از اینکه همه ی سربازها رو کشتند موگول رو محاصره میکنند.و اون رو به شدت زخمی میکنند.وقتی جومونگ به اونجا میاد موگول رو تو بغلش میگیره و اون همین جوری تو بغل جومونگ میمیره. شب نیروی کمکی به اردوگاه هان میرسه.ماهوانگ هم میگه برای یه جنگ بزرگ آماده بشید. فردا صبح دوباره جنگ شروع میشه.در وسط جنگ یکی از سربازها به ماهوانگ میگه باید عقب نشینی کنیم اما اون میگه راهی برای برگشت نیست.و اون هم حمله میکنه.جومونگ هم با دیدن اون بهش حمله میکنه و اون رو میکشه. در جلسه جومونگ از تلاشهای همه تشکر میکنه و میگه جشن بزرگی برپا کنید و به همه غذا و مش... بدید. در جشن جومونگ شونه اش درد میگیره و سوسانو میره پیشش.جومونگ هم ازش تشکر میکنه.سوانو بهش میگه تو اولین مردی بودی که عاضقش شدم.وقتی دوباره هم دیگر رو دیدیم.من شما رو به عنوان پادشاه قبول کردم. بعد جومونگ ...

  • خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ

    خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ

          برای یه بارم که شده همه ی اون کسایی که این خلاصه قسمت رو میخوان ببینن نظر بدنماري مياد پيش جومونگ و ميگه که نيروهاي متحد هان و بويو دارن عقب نشيني ميکنن جومونگ هم از شنيدن اين خبر کلي خوشحال ميشه و ميره بيرون پيش سوسانو و ازش به خاطر زحماتي که براي از بين بردن قحطي کشيد تشکر ميکنه و بعد هم بهش ميگه بيا بريم ميخوام باهات خصوصي حرف بزنم جومونگ و سوسانو ميرن يه گوشه و جومونگ به سوسانو ميگه من ميخوام به بويو کمک کنم سوسانو هم ميگه اونا تا الان داتن به ما حمله ميکردن اون وقت تو مخواي بهشون کمک کنيجومونگ هم ميگه درسته اونا دشمن مان ولي مردم بويو تخسيري ندارن و بايد اين بدبختي رو با کمک به بويو برطرف کنيم خواهش ميکنم کمکم کن سوانو هم ميگه من سونگ يانگ و پدرمو راضي ميکنم جومونگ به همه قصيه اين که ميخواد به بويو کمک کنه رو ميگه و عد ميگه ما بايد يه نفرو به عنوان فرستاده بفرستيم که اين پيشنهاد رو به گوموا بده سوسانو هم داوطلب اين کار ميشه ولي همه باهاش مخالفت ميکنن که در اخر سوسانو حرف خودشو دوباره به کرسي ميشونه   وقتي سوسانو مياد بيرون پدر او.ته و سايونگ هم بهش ميگن حالا ادم قحط بود که تو داوطلب شدي اگه بلايي سرتبياد ما چيکار کنيم که سوسانو هم به حرفاشون توجهي نميکنه و رد ميشه سوسانو راهي رفتن به بويو ميشه وقتي ميرسه بويو تسو هم براي استقبالش مياد و بهش ميگهع تو مگه ديوونه شدي اومدي اينجا ما هنوز با هم دشمنيم از مرگ نميترسي که سوسانو هم جواب ميده نهپ محافظ امپراطور مياد و ميگه امپراطور منتظرتونن  سوسانو هم يه بخچه رو به سايونگ ميده و ميگه اينو بده دست بانو يوها و سوياسایونگ هم بخچه رو میده دست محافظ امپراطور و میگه بی زحمت این ابریشمایی که جومونگ فرستاده تا برای یوری لباس بدوزن رو بدین دست بانو یوها سوسانو پيشنهادشون رو به گوموا ميدهع و امپراطور هم ميگه جومونگ ميخواد به ما کمک کنه اونوقت در قبالش چيزي هم ميخواد که سوسانو جواب ميده نه اامپراطور هم ميگه بايد فکرامو بکنم که سوسانو اين دفعه ميگه من يه خواسته ي ديگم دارم اگه ميشه بانو يوها و سويا رو هم بفرستين بيان جولبون امپراطور هم با شنيدن اين حرف عصباني ميشه و ميگه پس جومونگ با اين شرط ميخواد به ما کمک کنه حالا هر چي سوسانو هم ميگه نه اينو از خودم گفتم امپراطور قبول نميکنه و ميگه برو بيرون اون طرف ميکه و تسو و سولان هم دارن از کنجکاوي ميميرن که محافظ امپراطور مياد و ميگه اونا به امپراطور پيشنهاد کمک به بويو رو دادن تسو هم تا اينو ميشنوه ميره پيش امپراطورو ميگه ما ميتونيم از اين فرصت استفاده کنيم و جومونگ رو بکشونيم اينجا و بکشيمش .. و بعد هم ميره ...

  • خلاصه قسمت 77 افسانه جومونگ

    جومونگ و افرادش در حال درگيري با راهزنها هستن که چند تا از راهزنها بيرو رو زخمي ميکنن و ميخوان اونو بکشن که يوري اونو نجات ميده و بعد هم راهزنها فرار ميکنن و دوتا از اون ها رو هم افراد جومونگ ميگيرن و بهشون ميگن شما رو کي فرستادهاونا هم هيچي نميگن ب اويي هم وقتي ميبينه اونا چيزي نگفتن يقه يوري رو ميگيره و ميگه همش زير سرتو يا بايد حرف بزني يا تو رو ميکشم و ميخواد يوري رو هم بکشه که جومونگ ميگه ولش کن بره اون به ما کمک کرده من بهش اطمينان دارم و بعد هم يوري اونجا رو ترک ميکنه و جومونگ و افرادش هم راه ميافتن بيان قلعه بويو تا ببينن اين کار خودشون بوده يا نه !!؟؟ امپراطور هم که ميخواد قصر رو براي هميشه ترک کنه مياد پيش ملکه . ملکه هم به اون ميگه تو خيلي مريضي بهتره فعلا اينجا رو ترک نکني که گوموا جواب ميده من تو اين سالها به همه ي مردم بويو سختي دادم دوست دارم اين چند سال عمرم هم مثل اونا سختي ها رو تحمل کنم که ملکه ميگه چطور تو به فکر مردم بودي ولي تو اين سالها اينقدر منو رنج دادي که امپراطور هم پاسخ ميده من ميخوام به خاطر همه ي بدي هايي که به تو کردم توبه کنم پس منو ببخشو اينجاست که ديگه اشک تو چشم هر دوتاشون جمع ميشه و امپراطور دست ملکه رو ميگيره و براي اولين بار يه نگاه عاشقانه از ته دلشون بهم ميکنن امپراطور مياد بيرون و در حضور همه ي وزرا و تسو ويونگ پو سوار کالسکه ميشه و قصر بويو رو ترک ميکنه يوري هم تو بازار نشسته و داره به جومونگ و مهربوني هاش نست به خودش فکر ميکنه که مادرش مياد و ميگه تو اينجا چيکار ميکني و بعد هم توي بازار شروع به قدم زدن ميکنن و سويا ميپرسه اون شمشير شکسته رو پيدا کردي يوري هم ميگه هنوز نه ! ولي به زودي پيداش ميکنم سولان هم ميره پيش تسو و ميگه تو نبايد با جومونگ متحد بشي من ميخوام انتقام پدرمو ازش بگشيرم که تسو عصباني ميشهو داد ميزنه فعلا بويو مهمتر از پدر جناب عالي هست پس برو بيرون ! يونگ پو هم که افرادش رو فرستاده بوده تا جومونگ رو بکشن وسط قصر وايساده و داره فکر ميکنه که تا حالا کشتنش يا نه که جومونگ و يارانش پيداشون ميشه  و يونگ پ.و هم حسابي اعصابش خورد ميشه جومونگ و ماري و جاسا هم ميان پشت اتاق تسو و اون دوتا راهزنها رو هم مياارن تسو هم مياد بيرون و ميگه چي شده که ماري ميگه اينا وسط راه به ما حمله کردن و ميخواستن مارو بکشن شما اينا رو فرستادين که تسو جواب ميده من وقتي اين همه سفير از کشورهاي مختلف اومدن چطور جرات ميکنم چنين کاري بکنم که جاسا ميگه خيلي خب پس بايد خودتون بفهميد اين کار کي بوده مگرنه گوگوريو و بويو بايد با هم بجنگن و بعد هم از اونجا ميرن و تسو هم دستور ميده اونا رو شکنجه ...

  • زیباترین عکسهای سریال افسانه جومونگ

                        نظر یادتون نره ...

  • حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

    حذفیات قسمت 67 افسانه جومونگ

    اولين حذفيات وقتي بود که سوسانو و افرادش به گوگوريو برميگردن و همه ميرن داخل ولي هيوپ و جلوي سايونگ رو ميگيره و ميگه اين مدت که نبودي خواب و ندگي نداتم چقدر خوب شدود اومدي که سايونگ هم در جواب بهش ميگه خجالت بکش عني حالا تو مردي ؟ و بعد هم ميره داخل و اويي و ماري کلي به هيوپ بو ميخندن و مرگ يوها توسط امپراطوري هم که تقريبا واضح بود .اول از همه وقتي يوها توسط امپراطور زخمي ميشه اهنگ اون سکانس رو به طور کامل حذف ميکنن در ضمن اگه دوست داري داستان کامل اين صحنه رو ببيني اينجا رو بخون وقتي امپراطوري يوها رو با شمشير مزنه يوها داره ميفته زمينکه امپراطوري زير بغلش رو ميگيره و يوها هم داره نفسهاي اخر رو ميکشه و به امپراطوري ميگه هيچ وقت فکر نميکردم اينقدر بي رحم باشي و بعد هم در اغوش امپراطوري ميميره و امپراطور هم شروع به گريه و زاري مکنه و هي ميگه يوها منو ببخش کليپ مرگ بانو يوها رو هم ميتونيد از بخش کليپ هاي افسانه جومونگ به طوري کامل دانلود کنيد

  • خلاصه ی قسمت 58 افسانه ی جومونگ

    اویی و جومونگ وارد غار میشن و اونجا جومونگ خاطره ورودش به غار رو برای اویی تعریف میکنه ،بعد از اینکه کمان رو برمیداره میبینه کمان سالمه درصورتی که اخرین بار خودش کمان رو شکسته بود.. همون موقع پیشگو گیوم سان ظاهر میشه و به جومونگ میگه صاحب این کمان تویی جومونگ میگه که تا اونجایی که من میدونم این کمان جز گنجینه های بویو هست ،چطوری میگی مال منه؟ پیشگو میگه این کمان رو یه راهب به بویوداد تا ازش نگهداری کنن تا زمانیکه سرزمین جوسیون بشه مثل اولش اما اونا با هان دست به یکی کردن و به خاطر منافع خودشون مهاجرین رو اذیت کردن برای همین این کمان مال پدرت هه موسو بود اون که مرحوم شد و نتونست زمینها رو پس بگیره در عوض تو باید جانشین اون بشی تو سه تا گنج داری که یکیش اینه ،جومونگ میپرسه دوتای دیگه کدومه؟ راهبه میگه اینا رو دیگه خودت باید با مغز خرگوشیت کشف کنی و توی راه رسیدن به هدفت هیچکسی راه رو برات باز نمیکنه این خود تو هستی که باید راه رو باز کنی دوباره راهبه میره و دست کسی بهش نمیرسه،جومونگ و اویی کمان رو برمیدارن و از غار میرن بیرون،جومونگ از اویی قول میگیره که درباره چیزهایی که دیدن و شنیدن به کسی چیزی نگه توی قصر بویو شاه مثل دسته گل نشسته تا پزشکش بیاد و یه دستی به سر و روی برق زده اش بکشه پزشک میگه از کی اینطوری شدی؟شاه میگه دیشب که رعد و برق میزد نتونستم بخوابم و تب داشتم ،صبح که پاشدم دیدم خشکل شدم! پزشک هر چی این ور نگاه میکنه اون ور نگاه میکنه چیزی به ذهنش نمیرسه و میگه من نمیفهمم اصل  این بیماری چیه... اوضاع تو گیه رو به شدت خرابه و هر چی سوسانو تا 100 میشماره خبری از جومونگ نمیشه که نمیشه تا اینکه سویانگ بهش میگه انقدر الکی خودتو گل نزن این اگه میخواست تاالان خبر میداد ،حتما دلیلش هم اینه که معلوم نکر دیم بعد از جنگ کی قراره رییس گیه رو بشه... یه وقت خنگ نشی ریاست رو بدی به جومونگ،اگه بردیم هم خودت باید حاکم بشی همینطور که این دوتا دارن با هم کل کل میکنن ،یونتابال از راه میرسه و میگه سوسانو پاشو یه کاری بکن که این سونگ یانگ هر چی ارتشه جمع کرده و همین روزاست که بریزن سرمون بالاخره جومونگ و اویی به اردوگاه میرسن و همه فضولها تا اویی رو میبینن که با یه صندوق اومده میرزن دورش تا ببین عمو واسشون چی خریده! اونم تمام فضولها رو میندازه اون طرف و صندوقچه رو به جومونگ تحویل میده بازم جلسه شروع میشه و دعوا بر سر اینکه ایا باید به گیه روکمک کنن یا نکنن سر میگیره جومونگ میگه از این به بعد کسی حرف نزنه ت اخودم تصمیم بگیرم و بعد هم صندوقچه رو به راهبه ها میده تا واسش یه جای امن نگه دارن خانواده ...

  • خلاصه قسمت 29 سریال افسانه جومونگ

    خلاصه ی قسمت ۲۹ خب در آخر قسمت 28 فرستاده ی ساچول دو سر قاصد بویو رو به پادشاه داد و گفت ساچول دو حتی یک نفر رو هم نمی فرسته.گوم وا هم خیلی عصبانی میشه و میگه قبل از اینکه به چین حمله کنم سر تمام سران ساچول دو را از گردنشون جدا می کنم.بعد هم به هیوک چی میگه ارتش رو آماده کن.وزرا هم میگن نه آروم باشید این کار رو نکنید.بویو نباید دچار جنگ داخلی بشه.درست نیست بدون حمایت ساچول دو به جین اون و ئیم دون حمله کنیم.   بعد اویی ماری و هیوپ بو پیش جومونگ میرن و بهش میگن اگه ساچول دو نیروی کمکی نفرسته یعنی در جنگ دچار مشکل میشیم؟جومونگ هم در جواب سکوت می کنه.   ندیمه ی ملکه هم به ملکه میگه با این تصمیم ساچول دو وزیر ها و افسران جرئت مخالفت با عالیجناب رو پیدا کردند.بعد تسو میاد و با ملکه کمی حرف می زنه.   یونگ پو هم پیش جومونگ میره و بهش میگه چرا سران ساچول دو چنین کاری کردند؟حالا باید چه کار کنیم؟حمله به جین اون و ئیم دون کشک بود؟تسو از راه میرسه و میگه معلومه.جنگ تموم شد.بعد هم به یونگ پو میگه باید باهات حرف بزنم.   بعد تسو در اقامتگاهش بعد از اینکه کلی فحش به یونگ پو داد و تحقیرش کرد بهش میگه میتونی بری.   بعد جومونگ پیش مادرش میره و یوها جومونگ رو کمی نصیحت میکنه.   در کارگاه آهنگری رییس آهنگرها نامه ای به یکی از اونها میده و میگه این از طرف حکمران رسیده.اون طرف هم بعد از خوندن اون فورا نامه رو در آتش می اندازه.   سایونگ هم به سوسانو میگه زدن سر فرستاده ی امپراطور توسط ساچول دو علامت بزرگیه.این بحران بزرگی برای آینده ی بویو میشه.شاهزاده جومونگ و پادشاه گوم وا کار خطرناکی کردند.اگه درست تصمیم نگیرند جنگ داخلی قبل از چین بویو رو نابود میکنه.سوسانو هم میپرسه اونها باید چه کار کنند؟سایونگ هم میگه چاره ای ندارند جز اینکه یک قدم عقب بکشند.در این شرایط نمیشه تامین کننده ی تدارکات جنگی بشیم.بعد سوسانو میگه راهی هست بتونم کمک کنم؟سایونگ هم میگه میدونم نسبت به شاهزاده جومونگ چه احساسی دارید اما ما باید به اندازه ی گلیممون پامون رو دراز کنیم.   بعد جومونگ پیش پادشاه میره و گوم وا بهش میگه من باید چه کار کنم.جومونگ هم میگه من تجربه اش رو ندارم.من هر کاری شما گفتید می کنم.من حتی حاضرم سر سران ساچول دو را برای شما بیارم.بعد گوم وا میگه میتونم با غلبه بر سران ساچول دو مشکل رو حل کنم ولی بدون ساچول دو من هیچ قدرتی ندارم.باید حوصله به خرج بدم و سران رو متقاعد کنم.جومونگ هم میگه باید زود تصمیم بگیرید.ممکنه فرصت حمله رو از دست بدیم.   بعد جومونگ با ماری و هیوپ بو میره تا اوضاع شهر رو بررسی کنه که رییس مهاجرهایی که در سفرش به هیون تو نجاتشون ...

  • خلاصه ی قسمت 53 افسانه ی جومونگ

    اگه خاطرتون باشه ژنرال هیوک واسه جنگ با ساجولدو راه افتاد و بین راه با جومونگ هم حرفهایی زد و تا میتونست از تسو بد گفتجومونگ هم که اعتماد زیادی به کاهن پیدا کرده با اون مشور ت میکنه و قرار  میشه که جومونگ فعلا خودش رو درگیر نکنهدر ضمن کاهن به چومونگ هشدار میده که به قدرت رسیدن شاه واسه تو مایه ضرره و خیلی خودتو قاطی ماجرا نکن چون ممکنه شاه قصد کنه ارتش دامول رو هم از بین ببره!تسو هم دستش تو حنا مونده تا ژنرال سر جومونگ رو براش بیاره ... ژنرال تک تک فرمانده ها رو میکشه و خودش میشه رییس کل و با ارتش ساچولدو مبارزه میکنهاز اون طرف هم شاه توی قصر قیومت به پا میکنه و هر چی شورشیه میریزه تو قصر تا ترتیب تسو رو بدنو اما بشنوید از نخست وزیر که واسه شاه شرط میذاره که اگه با هان دشمنی نکنی و دست از سر کچل جومونگ برداری منم کمکت میکنم دوباره شاه بشی شاه ظاهرا قبول میکنه و دعوا ها شروع میشهسولان هم مرتب یه سویا رو اذیت میکنه و یوهوا ازش میخواد مقاومت کنه وزیر اعظم مخ همه وزیرهای دیگه رو میزنه و همه رو علیه تسو بسیج میکنه شورش شروع میشه و شاه در مرکز شورش قرار میگیره...ملکه و تسو و بقیه همه دستگیر میشن و شاه به خاطر زبون درازی های ملکه اونو زندانی میکنه و قرار میشه تا وقتی که اوضاع اروم بشه و مردم هم راضی بشن تسو زندانی بشهو اما یونگ پو که بی خبر از همه جاست،وقتی میفهمه تو قصر چه خبره سر به کوچه و خیابون میذاره و از ترس باباش نمیدونه به کدوم چاله موش فرار کنه صحنه روبرو شدن یوهواو جیغ زدن های ملکه دیدنیهشاه از یوهوا و یه سویا بابت صبور بودنشون تشکر میکنه  و.میگه دیگه الان میتونیم جومانگ رو بیاریم پیش خودمون...واما کارد بزنی خون ملکه در نمیاد و دل به این بسته که عموش ،ماگا از ساچولدو به کمکش میاد یونگ پو اواره میشه و برای اینکه نشناسنش مجبور میشه لباس ادمهای عادی رو بپوشه بازم شاه به تخت میشینه و همه وزیرا بهش ادای احترام میکنن.شاه از اونا قول میگیره که دیگه نافرمانی نکنن ژنرال هیوک از سفر برمیگرده و فرماندهان ساچولدو رو که دستگیر کرده به شاه نشون میده و میگه مجبور شده گاما رو بکشهشاه فرماندهها رو می بخشه و اونا هم به شاه قول میدن بهش وفادار بمونناینم قیافه ملکه وقتی میشنوه عموش مرده و دیکه کسی به دادش نمیرسهاویی میره به اردوگاه دامول و براشون خبر میبره که شاه چه دسته گلی اب داده و کنترل قصر دوباره دست خود گیوم واست همه خوشحال میشن...سو سو نو واسه ملاقات شوهرش که سونگ یانگ انداختش زندان ،میره بازداشتگاه ! و با هم قول و قرار میذارن که سو سو نو زیاد کار نکنه تا بچشون به سلامت به دنیا بیاد  وحاکم گیه رو بشه وقتی سو سو نو میفهمه ...