كلاه بافتني كج

  • مدل پرده والان كج اوريب

    مدل پرده والان كج اوريب



  • وهن و لودگی

    جدیدترین انیمیشن ایمنی که از سیما پخش می‌شود، موهن‌ترين و مسخره‌ترين آن‌ها در نوع خود است. انيميشني با "آقاجون"، "آقا يحيي"، "سودابه‌خانم"، "پژمان"، "دكتر ايمني" و پسربچه‌هاي دوقلو.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> انيميشني سراسر لودگي، مسخرگي، موهن و برخورنده كه مردم پاك‌نهاد روستايي كشور را با آرايش مسخره سر و صورت (ابروي پيوسته و سرمه و سرخاب گونه‌ها براي "سودابه‌خانم" و كلاه بافتني مسخره، سبيل هيتلري، عينك دودي و ام پي فور و هدفن براي "پژمان")، بدلباس (لباس مسخره‌اي متشكل از پيراهن‌ـ‌دامن چسبان خال ما خالي براي "سودابه‌خانم" و كلاه نمدي براي "آقا يحيي")، بدلحجه، كج و كوله و بي‌سواد نشان مي‌دهد. از تک‌چرخ‌زدن "آقاجون" (۱) با تراكتور بگذريم كه حكايت موهن ديگري است. (۱) پدر شوهر "سودابه‌خانم"/ عروس هاي‌لول كه «تراكتور» را teracter و «سويچ» را sevich تلفظ مي‌كند.

  • زیر باران | ميترا الياتي

    زن از پياده رو به خيابان پر از ماشین نگاه كرد و گفت: «بگو ببينم بدجنس ناقلا ديشب دلت برام تنگ نشد؟» پسرك چيزي نگفت. از بغل اش گردن كشيده بود به خيابان شلوغ و براي ماشيني كه دور و دور تر مي شد دست تكان مي داد.زن قدم كه بر مي داشت لبه ی ريش ريش پالتو پانچواش روي هم موج مي خورد: «جوابمو ندادی! »نگاه پسرك هنوز به انتهاي خيابان بود. زن گفت: «حالا چرا اينقدر عجله داشت. فكر نكرد ممكنه باهاش كار داشته باشم؟ » پسرك چشم از خيابان برداشت: «مي خواست بره اداره .»زن چرخید و سايه ي سبز پشت پلكهايش مثل پولك ماهي برق زد: «برو چاخان امروزكه جمعه است.» و نفس زنان پشت چراغ عابر پياده ايستاد: «سردت که نیست؟» انگشت هاي كوچك پسرك را طرف دهانش برد و بوسيد: «دستت که حسابی يخ كرده!»پسرك سرش را روي شانه ي زن گذاشت و گفت: «نع.»زن با كف دست به پشت او زد و خنده كنان گفت :«خسته كه نشدي؟»«نع.»«خب معلومه بغل ماماني به آدم خوش مي گذره. مگه نه؟»«نع.»«نع يعني آره ؟»پسرك بلندتر گفت: «نع!»زن گفت : «آي بد جنس دورغگو . الان نشونت مي دم نع يعني چي.»دستش را برد زير بغل پسرك و قلقلكش داد. پسرك به تنش پيچ و تابي داد و از خنده ريسه رفت. آمبولانسي آژيركشان از ميان ماشين ها راه باز كرد و گذشت . زن گفت : «بگو ببينم چي شد که دير كرديد؟»پسرك گفت: «بابايي برام گيتار زد . مي دوني چه آهنگي؟» منتظر جواب نماند. با انگشت هايش شروع کرد به نواختن گيتاری خيالي و به تنش پيچ و تابي داد. زن گفت :«چطور دلت اومد ماماني رو زير بارون این همه منتظر بذاري؟»«ماشين بابايي وسط راه بومب!... »« لاستيكش تركيد؟»«درستش كرد . آخه منم كمكش كردم.» «پيرهن خوشگلتم که كثيف كردي . خونه رفتيم بايد عوضش كنی.» انگشت های پسرك را از هم باز کرد و گفت : «چرا به بابات نگفتي گيتار زدن رو بذاره براي بعد. چرا بهش نگفتي مامانم وسط خيابون منتظره؟» دست پسرک را در مشت گرفت: «هيچ مي دوني هر دفعه تا بياردت دلم هزار جا مي ره ؟»«خب منم بهش گفتم آخه.»«نگفتي. چون حواست حسابي پرت بوده.»«گفت اگه مامانتم بياد براش آهنگ مي زنم.»«نمي خواد مزخرف بگي ..ديگه محاله بذارم شب نگرت داره.» پسرك طره اي ازموي سياه زن را كه از زير روسري بيرون آمده بود با نوك انگشت تاب داد و گفت: «مگه من چكار كردم ماماني؟» «تو كاري نكردي پسرم . اون مي خواد... »« اگه هوا تاريك بشه من چطوري برگردم خونه مون خب ؟»«خب اون وقت خودم مي آم دنبالت.» پسرك انگار رازي را كشف كرده باشد چشمهايش برق زد و دو دندان نيشش بيرون افتاد. دهانش را به گوش زن نزدیک کرد و گفت : توي كوچه شون يك هاپوي گنده هست.اگه بياي گازت مي گيره .»«اي بد جنس دورغگو !»ماشين ها وسط خيابان انگار بهم گره خورده بودند ...

  • نمایش نامه ی ایرانی - در فراق فرهاد نوشته ی ناصح کامگاری

    نمایش نامه ی ایرانی - در فراق فرهاد نوشته ی ناصح کامگاری

    در فراق فرهاد نمایشنامه تک پرده ای ● نوشته : ناصح کامگاری نمایشنامه حاضر نخستین بار به کارگردانی نویسنده در بهمن هفتاد و هفت در جشنواره سراسری فجر(با بازی محمود فتح الهی در نقش سیروس) اجرا شد و در آذر هفتاد و هشت با بازی الهام پاوه نژاد و محمد حاتمی با موسیقی و آواز اصغر وفایی در سالن چهارسوی تئاتر شهر به صحنه رفت. این نمایشنامه در سال هشتاد توسط انتشارات نیلا در مجموعه سی اسفند سال کبیسه به چاپ رسیده است. شخصيت‌ها: فرخنده سیروس هر دو بیست و هشت تا سی سال سن دارند صحنه: زيرزمين‌ خانه‌اي‌ قديمي‌. روبرو در دو لنگة‌ چوبي‌ با چند پلة‌ منتهي‌ به‌ حياط‌. يك‌ كرسي‌ و صندوقچه‌اي‌ قديمي‌ در سمتي‌ وخمره‌اي‌ بزرگ‌ در سمت‌ ديگر. روي‌ كرسي‌ تعدادي‌ كتاب‌ و مجله‌ و روي‌ تاقچه‌اي‌ يك‌ گرامافون‌ قديمي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورند. ازديوارها ريسة‌ قيسي‌، فلفل‌، باميه‌ و غيره‌ آويخته‌ است‌. روي‌ ساير تاقچه‌ها تعدادي‌ شيشه‌، كوزه‌ و دبّه‌ قرار دارند. لامپ‌ كم‌ نوري‌از سقف‌ آويخته‌ كه‌ كليد آن‌ كنار در ورودي‌ست‌ و نزديك‌ آن‌، يك‌ آبكش‌ حصيري‌ به‌ ديوار نصب‌ شده‌. از قاب‌ در، تنة‌ درختي‌كهنسال‌ و پرتو غروب‌ نيمه‌جان‌ بر ديواري‌ آجري‌ ديده‌ مي‌شود. صداي‌ خش‌خش‌ برگ‌ درختان‌ در باد شنيده‌ مي‌شود.چمداني‌ گشوده‌ در وسط‌. فرخنده‌ پشت‌ به‌ در و كنار آن‌ نشسته‌، سر بر آرنج‌ نهاده‌ و چشم‌ها بسته‌ است‌. پس‌ از لحظاتي‌،سيروس‌ به‌ آرامي‌ از پله‌ها پايين‌ مي‌آيد. چهره‌ او ديده‌ نمي‌شود. پس‌ از مكثي‌ كليد چراغ‌ را مي‌زند. لامپ‌ خاموش‌ شده‌ و صحنه‌حالت‌ نيمه‌ تاريكي‌ مي‌يابد. سيروس‌ دست‌ كشيده‌، آبكش‌ حصيري‌ را برداشته‌ و جلوي‌ صورت‌ مي‌گيرد. فرخنده‌ چشم‌ گشوده‌ و باتعجب‌ لامپ‌ خاموش‌ شده‌ را مي‌نگرد. پيش‌ از آنكه‌ سر بچرخاند، سيروس‌ با گامي‌ از آخرين‌ پله‌ پايين‌ مي‌پرد : سيروس‌ : هوو ...فرخنده‌ : (با جيغي‌ ترسناك‌) كي‌ ... كي‌ هستي‌؟سيروس‌ : (با لحني‌ ساختگي‌) بوي‌ آدميزاد مي‌شنفم‌.فرخنده‌ : تو ...؟سيروس‌ : ديو ديگ‌ به‌ سر، هوو ...فرخنده‌ : (با ترديد) صبر كن‌ ببينم‌ ...!سيروس‌ : به‌ چه‌ جراتي‌ پا گذاشتي‌ تُو كُنام‌ من‌؟فرخنده‌ : (مكث‌. ناگهان‌ با خوشحالي‌) واي‌ ... خودتي‌؟سيروس‌ : تو چي‌؟ انسي‌ جني‌، پري‌ يا حوري‌؟ هوو ...فرخنده‌ : اِ ... بند دلم‌ پاره‌ شد ... (با لحن‌ ساختگي‌) اصلاً شما كجا، اين‌جا كجا؟ پارسال‌ دوست‌ امسال‌ آشنا!سيروس‌ : زبون‌ نريز كه‌ يه‌ لقمة‌ خام‌ مني‌.فرخنده‌ : آدمخوري‌؟ نكنه‌ منو بخوري‌. (به‌ سوي‌ كليد چراغ‌ ...

  • خون واقعی 2-4

    فصل پنجـــــــــــــم ( از ابتدا تا انتها)انسانهاي زيادي بودند كه دوست نداشتند بفهمند سياره را با خون آشام ها قسمت كرده اند، عليرغم اين حقيقت كه هميشه چنين كاري بدون اطلاع انجام داده بودند. وقتي باور مي كردند كه خون آشام ها واقعي هستند، تصميم به نابودي آنها مي گرفتند. آنها نيز مانند خون آشام هاي ولگرد حق انتخابي براي روش قتلشان نداشتند. خون آشام هاي ولگرد، شبيه ناميراهايي كودن بودند، و آنها نخواسته بودند كه انسانها آنها را بشناسند. دقيقاً همانطور كه انسانها كه نمي خواستند در موردشان بدانند. ولگردها از خوردن خون تركيبي كه در حال حاضر عمده ترين بخش رژيم غذايي بيشترشان را تشكيل مي داد، سرباز مي زدند. ولگردها باور داشتند كه تنها آينده براي خون آشام ها در بازگشتي به اختفا و نامرئي بودن است. حالا خون آشام هاي ولگرد انسان ها را براي سرگرمي به قتل مي رساندند، چون در واقع به بازگشت آزار و اذيت در ميان هم نوعانشان خوش آمد گفته بودند. ولگردها اين را به معني راضي كردن خون آشام هاي ميانه رو مي ديدند كه اختفا براي آينده ي نوع آنها بهترين گزينه است، و هم چنين، اذيت و آزار نوعي كنترل جمعيت بود.من اين را از بيل فهميدم كه خون آشام هايي بودند كه بعد از مدت زيادي زندگي، دچار پشيماني، يا شايد بيزاري وحشتناكي شده بودند. اين اعتصاب كنندگان تصميم گرفته بودند كه «خورشيد را ببينند»، اصطلاح خون آشام ها براي خودكشي با بيرون ماندن بعد از طلوع خورشيد.بار ديگر، انتخاب دوست پسرم باعث شده بود پا به جاده هايي بگذارم كه در غير اين صورت هيچگاه واردشان نمي شدم. اگر با معلوليت تله پاتي متولد نشده بودم، احتياجي نداشتم تا هيچ يك از اين ها را بدانم، هيچگاه حتي خواب اينكه با كسي كه قطعاً مرده بود قرار بگذارم را هم نمي ديدم. من به نوعي مورد تنفر پسرهاي انسان بودم. مي توانيد تصور كنيد چقدر غير ممكن است با كسي قرار بگذاريد كه مي توانيد ذهنش را بخوانيد. وقتي با بيل آشنا شدم،شادترين دوران زندگي را آغاز كردم. اما بدون شك در ماههايي كه او را مي شناختم بيشتر از تمام زندگي بيست و پنج سال قبلم با دردسر رو به رو شدم.پرسيدم: «پس تو فكر مي كني فارل از قبل مرده؟»به خود فشار مي آوردم تا به روي بحران كنوني تمركز كنم. متنفر بودم از اينكه بپرسم، اما بايد مي دانستم.استن بعد از مكثي طولاني گفت: «شايد،»بيل گفت: «احتمالاً يه جايي نگه داشتن. تو كه ميدوني چطوري جمعيت رو به اين ... جشن ها دعوت مي كنن.»استن براي لحظه اي طولاني به فضاي خالي خيره شد. بعد ايستاد.تقريباً به خودش گفت: «هموني كه هم توي بار و هم توي فرودگاه بود.»استن، رئيس گيكي خون آشام هاي دالاس، حالا از بالا ...

  • خواص گیاه زنجبیل

     از آنجا كه مردم علاقه وافری به طعم تند و بوی معطر زنجبیل داشته اند و نوعی خاصیت گرمایی داشته و برای درمان درد معده مؤثر بوده است، كاشفان و جهانگردان در سرتاسر نقاط گرمسیری آن را كشت داده اند. ریشه این گیاه در درمان سرگیجه، تعریق، تهوع و استفراغ ناشی از بیماریهای حركتی یا دریازدگی مؤثر واقع می شود. این گیاه همچنین گلودرد، سردردها، پاره ای از انواع دردهای قاعدگی و آرتریت و تب و درد ناشی از انواع سرماخوردگیها و آنفلونزا را درمان می كند. معرفی گیاه ساقه های ریشه دار زنجبیل عبارت از دكمه ای به هم پیچیده، ضخیم و قهوه ای روشن است كه می توانید از بازار محلی نیز آنرا تهیه كنید. از آنجا كه زنجبیل نوعی گیاه زیرزمینی است لذا ساقة ریشه دار این گیاه بخشی از ساقه اصلی است كه برحسب انفاق در زیرزمین رشد و نمو پیدا می كند. ریشه اصلی این گیاه از گره های موجود روی ساقه های ریشه دار آن نمو می كند. بالای سطح زمین ساقه های 12 اینچی  دارای برگهای طولانی، باریك، كج و معوج و سبز با گلهای سفید و سبز مایل به زرد قرار دارد.  تركیبات گیاه فرآورده های حاصله از زنجبیل از ریشه تازه یا خشك آن یا از طریق تقطیر روغن از ساقه آن تهیه میشود.  اشكال موجود پس از قطع ساقة ریشه دار این گیاه، مواد شیمیایی فعال موجود در گیاه از قبیل "زینجیبرن"، "بنزابولن"، "جینجرول"، "شوقول" خاصیت ذاتی خود را از دست می دهند. شركتهای دست اندركار و فعال در زمینه فرآورده های گیاهی، زنجبیل را به صورت عصاره، تنتور، انواع كپسول یا روغن آن عرضه می كنند تا از زایل شدن این مواد شیمیایی جلوگیری شود. بنابراین فرآورده هایی را مصرف كیند كه به وضوح در برچسب خودش میزان زنجبیل مورد مصرف شما را ذكر كرده باشد. می توانید ریشه زنجبیل تازه را نیز بخرید، و با دم كردن تكه های آن به اندازه نصب كف دست یا با نصف قاشق چایخوری دكمه رنده شده، شسته شده و پوست دار در آب گرم یا با ریختن نیم لیتر آب جوش روی 30 گرم ساقه ریشه دار، چای زنجبیل درست و مصرف كنید. برای اینكار بگذارید چای مورد نظر به مدت 15 دقیقه دم بكشد و سپس روزانه دو لیوان از آنرا میل كنید. دیگر منبع مناسب تهیه زنجبیل همانا زنجبیل كریستال شده است. لیكن فریب لایه پوششی قندی آن را نخورید. چون زنجبیل كریستال شده مزة تندی دارد.  نحوه مصرف نحوه مصرف فرآورده های زنجبیل به سلیقه شخصی شما و آنچه شما را آزار می دهد، بستگی دارد. در كل، نباید روزانه بیشتر از دو تا چهار گرم زنجبیل مصرف كنید، چرا كه علاوه بر میزان زنجبیلی كه مصرف می كنید ممكن است مقداری از این ماده را نیز از طریق برنامه غذایی (یعنی از موادی نظیر آبجو زنجبیل، نان شیرینی زنجبیل دار، نان زنجبیل ...

  • نگاهی کوتاه به مد و لباس براساس زندگی اسلامی ایرانی

    پرداخته و همين خلاء فرصت آفريني و به تبع آن تصاحب بازار پوشاك و مد كشور توسط طراحان صنعت پوشاك كشورهاي غربي گرديده است. غالباً جوانان و زنان به دليل ويژگيهاي خاص گرايش بيشتري به مد و لباس دارند وجود اين خصيصه فرصت مغتنمي براي فعالان عرصه پوشاك و مسئولان فرهنگي كشور براي ارائه الگوهاي ايراني ـ اسلامي خلاقانه را فراهم مي سازد. فرهنگ غني و چند هزار ساله ايراني قابليت گرانبهايي براي طراحان مد و لباس است كه مي توان بوسيله آن برچالش «بحران هويت» و «هويت يابي» جوانان فائق آمد. گرچه گسترش رسانه اي و فن آوري اطلاعات فرهنگ ملي و بومي را تهديد مي كند امّا استخراج و معرفي هزينه هنرمندانه ظرفيت ها و توانمنديهاي زيباي فرهنگ اقوام كهن ايراني در زمينه البسه و پوشاك و تلفيق طرحها و رنگها در توليد پوشاك مي تواند اين تهديد را به فرصت مبدل سازد. امروزه مهندسي فرهنگ در لباس براساس زندگي به سبك ايراني ـ اسلامي يك ضرورت اجتناب ناپذير بوده و متوليان امر بايد براي تثبيت هويت ايراني از مباني روان شناختي طيف هاي مختلف جامعه بهره برداري كنند و با اتخاذ روشهاي مناسب و رعايت اصول فني در جهت برند سازي لباس ايراني اسلامي گام بردارند. لباس و پوشاك قوم بختياري يكي از قابليت هاي در دسترس است كه متوليان و طراحان مد و لباس ايراني مي توانند از آن استفاده كنند و با تلفيق الگوها و ايده پردازي مبتني بر شاخص هاي هنري و فرهنگ عمومي و شئونات اسلامي البسه شيك و مناسب توليد و عرضه نمايند.   كليد واژه ها : مد و مدگرايي، الگوي ايراني ـ اسلامي، ظرفيت فرهنگي، پوشش ولباس، طراحان لباس، قوم بختياري.                     مقدمه :   اصولاً لباس و پوشش براي مردان و زنان امري فطري و ذاتي قلمداد مي شود. زن و مرد از بدو خلقت؛ تلاش نمودند تا به هر شكل ممكن خود را بپوشانند. در حقيقت اين عمل پاسخ به نداي فطرت آنها بود. قرآن كريم در سوره مباركة اعراف . 22) مي فرمايد :«هنگامي كه آدم و حوا پس از چشيدن از آن درخت بهشتي كه از آن نهي شده بودند از بهشت اخراج شدند خود را برهنه يافتند و شروع كردند با قرار دادن برگ هاي بهشتي بر يكديگر تا همديگر را بپوشانند.» نوع و كيفيت لباس افراد مبتني بر جهان بيني و ارزش هاي حاكم بر جامعه اي است كه در آن زندگي مي كنند. از اين رو لباس نه تنها متأثر از فرهنگ جامعه است بلكه آيينه ي شخصيت يكايك افراد جامعه نيز محسوب مي شود. يكي از عناصر فرهنگي جامعه؛ لباس و پوشش است. در فرهنگ ايراني – اسلامي موضوع لباس جايگاه والايي دارد. طرح، مدل ، رنگ و تزئينات لباس از منظر اينكه متناسب با سن افراد و شرايط اجتماعي، اقتصادي ، جغرافيايي و محيطي باشد، اهميت به ...

  • رمان لجبازی با عشق

    تازه چند روزه امتحانامو تموم كردم و استراحت مي كنم بعضي روزا بيمارستان مي رم سينا هم ميره يكي از دوستاي سينا ما رو دعوت كرده مهموني نميدونم به چه مناسبت از سينا كه پرسيدم ميگه دوستش به خاطر فارغ التحصيليش جشن گرفته با فهميدن اينكه جشن مال كيه ياد ليدا افتادم كمي خوشحال شدم با اين حال هنوز مايل به رفتن به اين مهموني نيستم به اتاق سينا رفتم كيان هم بود داشتيم حرف مي زديم الان ديگه نسبت به كيان بي تفاوتم وجودش برام فرقي نميكنه خيلي چيزا در موردش فهميدم اينكه مامانش مرده باباش خرپوله زياد با اباش خوب نيست قرار بوده با دختر عموش نامزد شه ولي سرباز زده و براي تحصيل از دوره دبيرستان اومده تهران تنها زندگي ميكنه و اينكه پسر شيرازيه .......سينا داشت تعريف ميكرد كه شادي و شايان قراره چيكارا كنن اول فكر كردم شادي خواهر شايانه ولي بعد سينا يك چيزي گفت كه مغزم هنگ كرد سينا گفت كه امشب نامزديشونو ميخوان اعلام كنن مات شدم توي صورت سينا و گفتم چي گفت چته برق گرفتي ؟گفتم ميخواد با كي نامزد كنه؟-شاديپس ليدا چي؟كيان سرشو پايين انداخت و سينا ادامه داد اوه اون كه با شايان بهم زد و رفت خارج از كشور تو دلم گفتم اه ليدا كه اينجوري نبود يعني اينجوري به نظر نمي رسيد ولي مثل اينكه بلند فكر كرده بودم چون سينا گفت چرا دقيقا همينجوري بود ميدونستي ليدا نامزد داشت و با شايان بود ديگه از تعجب و حيرت زياد داشتم شاخ گوزني در مياوردم هر چي سينا بيشتر ازش ميگفت بيشتر ازش بدم ميومد اخر سر هم سينا گفت هوو چته حالا؟به خودم اومدم و بلند شدم و از اتاق اومدم بيرون چرا اينجا اينطوريه چرا اين شهر ادماش اينجورين اون از سحر اين هم از ليدا اونم از دختراي دوستاي بابا همه از دم ......استغفرلله ....داشتم فكر ميكردم كه چرا هر چي ادم مزخرفه تو اين شهر خورده به تور من بدبخت مسلما ادماي خوب هم پيدا ميشن شانس ديگه حالا اينقدر رامسر و تهران رو با هم مقايسه كردم و ادماشو با مقايسه كردم تا خوابم برد سينا براي شام صدام كرد وقتي رفتم پايين گفت كه جلوي شايان حرفي نزنم منم گفتم ميشه من نيام -نه بايد بياي زشته شايان ناراحت ميشه قرار گذاشتيم فردا بريم لباس بگيريم كيان هم اومده بود اول كيان خريد كرد يك شلوار براق طوسي تيره با يك پيراهن مردانه طوسي كمرنگ خيلي خوش دوخت با يك كت چرمي كه خيلي جنتلمن شده بود سينا گفت ميخواي اينا رو بپوشي كيان:اره مگه چشونهسينا:خيلي رسميه پسر از دهنم پريد گفتم خيلي هم بهتون مياد كيان لبخندي زد و گفت بفرما سينا هم يك شلوار جين مشكي ورداشت با يك تيشرت جذب سفيد مشكي با از اين ارم هاي ژيگولي با اينكه خيلي بهش ميومد ولي واقعا خيلي جلف و سوسولي بود ...

  • رمان لجبازی با عشق3

    رمان لجبازی با عشقتازه چند روزه امتحانامو تموم كردم و استراحت مي كنم بعضي روزا بيمارستان مي رم سينا هم ميره يكي از دوستاي سينا ما رو دعوت كرده مهموني نميدونم به چه مناسبت از سينا كه پرسيدم ميگه دوستش به خاطر فارغ التحصيليش جشن گرفته با فهميدن اينكه جشن مال كيه ياد ليدا افتادم كمي خوشحال شدم با اين حال هنوز مايل به رفتن به اين مهموني نيستم به اتاق سينا رفتم كيان هم بود داشتيم حرف مي زديم الان ديگه نسبت به كيان بي تفاوتم وجودش برام فرقي نميكنه خيلي چيزا در موردش فهميدم اينكه مامانش مرده باباش خرپوله زياد با اباش خوب نيست قرار بوده با دختر عموش نامزد شه ولي سرباز زده و براي تحصيل از دوره دبيرستان اومده تهران تنها زندگي ميكنه و اينكه پسر شيرازيه .......سينا داشت تعريف ميكرد كه شادي و شايان قراره چيكارا كنن اول فكر كردم شادي خواهر شايانه ولي بعد سينا يك چيزي گفت كه مغزم هنگ كرد سينا گفت كه امشب نامزديشونو ميخوان اعلام كنن مات شدم توي صورت سينا و گفتم چي گفت چته برق گرفتي ؟گفتم ميخواد با كي نامزد كنه؟-شاديپس ليدا چي؟كيان سرشو پايين انداخت و سينا ادامه داد اوه اون كه با شايان بهم زد و رفت خارج از كشور تو دلم گفتم اه ليدا كه اينجوري نبود يعني اينجوري به نظر نمي رسيد ولي مثل اينكه بلند فكر كرده بودم چون سينا گفت چرا دقيقا همينجوري بود ميدونستي ليدا نامزد داشت و با شايان بود ديگه از تعجب و حيرت زياد داشتم شاخ گوزني در مياوردم هر چي سينا بيشتر ازش ميگفت بيشتر ازش بدم ميومد اخر سر هم سينا گفت هوو چته حالا؟به خودم اومدم و بلند شدم و از اتاق اومدم بيرون چرا اينجا اينطوريه چرا اين شهر ادماش اينجورين اون از سحر اين هم از ليدا اونم از دختراي دوستاي بابا همه از دم ......استغفرلله ....داشتم فكر ميكردم كه چرا هر چي ادم مزخرفه تو اين شهر خورده به تور من بدبخت مسلما ادماي خوب هم پيدا ميشن شانس ديگه حالا اينقدر رامسر و تهران رو با هم مقايسه كردم و ادماشو با مقايسه كردم تا خوابم برد سينا براي شام صدام كرد وقتي رفتم پايين گفت كه جلوي شايان حرفي نزنم منم گفتم ميشه من نيام -نه بايد بياي زشته شايان ناراحت ميشه قرار گذاشتيم فردا بريم لباس بگيريم كيان هم اومده بود اول كيان خريد كرد يك شلوار براق طوسي تيره با يك پيراهن مردانه طوسي كمرنگ خيلي خوش دوخت با يك كت چرمي كه خيلي جنتلمن شده بود سينا گفت ميخواي اينا رو بپوشي كيان:اره مگه چشونهسينا:خيلي رسميه پسر از دهنم پريد گفتم خيلي هم بهتون مياد كيان لبخندي زد و گفت بفرما سينا هم يك شلوار جين مشكي ورداشت با يك تيشرت جذب سفيد مشكي با از اين ارم هاي ژيگولي با اينكه خيلي بهش ...