متن ادبی درباره قران

  • متون ادبی (دکلمه های قرآنی)

        از خدا به خدا فرار کنید من برای شما از او بیم دهنده ای آشکارم ( آیه 50 ذاریات ) قبله یابی با تلنگر - صعود به آسمان - خدای من تو آروزی منی - شعر انتظار – نفس کشیدن علامت حیات نیست - شیخ فضل الله : سردار قیام برای خدا – پیام آور محزون – منطقی بودن گاهی اوقات بی منطقیست – چهره مومنین ستاره آسمانیان بروی زمین – اعلام برائت – زمین ارث صالحان است - تمسخر خدا – عاقبت متقین در تقواست - جشن انتقام - خدایا تبعیضی ها را از زمین بر دار - دوست دارم اما به خاطر خدا – زیبایی فراق در لذت وصال است - دعوت به بازگشت به محکمات قرآن و پرهیز از جدال و منازعه و اختلاف - دخترکان عاشق - باران برای بهاریان - دنیای یک روزه –  لذت غیر حرام -  ارث پدری - مناظره با خدا - پیامبری که ویلا نداشت - عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد - اول های آخر و آخر های اول - وجه اشتراک عاشق و معشوق - وجه اشتراک عاشق و معشوق - تعصب - تعصب - اگر زیبایی دین در کلامتان نیست علتش بی دینی شماست - بازگشت به جهالت در نبود محمد ( صلی الله علیه و آله ) - زنده به نوریم - دل یا خدا !! - شفاعت تنها راه بازگشت -نگاه من برای تو - وقت نرمی قلبها - نه خود خالق خویشند و نه هیچ - معامله با خدا - اتمام حجت وارسال رسل - خدا به من توهین کرد - زیباترین دین تسلیم در برابر خدا - رحمت خدا و گناه من ! - از خدا بترس نه از مردم - تنهایی ولی با خدا ... - باران برای بهاریان - فرق من با شیطان – ایمان تا عمل - ایمان بیاورید یا نه ... - سوی بهشت . - حق آمده باطل رفته خبر ندارید ؟ - مرگ و زندگی کفر و ایمان - اخراجی ها - قحطیست یا فراوانی؟ - عالم یا جاهل - ایستاده یا نشسته - خوب و بد - حقیقت باطل و باطل حقیقی - شب و روز - کور و بینا - آنکه نباید ببیند حاکمیست که همیشه شاهد است - یا خدا یا خود - تاریکی ها یا نور؟ - سه سو !!! - باور نمیکنم ولی تو باور کن - این طرف و اون طرف - یا خدا یا غیر خدا - بسم الله الرحمن الرحیم - فصل بهاران



  • متن ادبی قران جهت آغاز برنامه

    آنگاه كه درون خويش را از خود تهي يافتي و بيرون از خويش را خالي از خدا، قرآن بخوان آنگاه كه در درياي خروشان زندگي، در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدي و ساحل صلاح و صلح و كشتي نجات و رهايي را آرزو كردي، قرآن بخوان آنگاه كه درون خويش را از خود تهي يافتي و بيرون از خويش را خالي از خدا، قرآن بخوانآنگاه كه در درياي خروشان زندگي، در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدي و ساحل صلاح و صلح و كشتي نجات و رهايي را آرزو كردي، قرآن بخوانآنگاه كه عقلت، احساست را به بند كشيد و فكرت، عشقت را و قوه پيوستن به يزدان به نيروي عرفان را از دست دادي، قرآن بخوانآنگاه كه در كوچه باغ هاي يأس، حيران و سرگردان، نااميد و پريشان، در جستجوي قطره اي آب، كشتزار خشك و قحطي زده انديشه ات را تسلي مي دهي، از درياي بي كران اميد لختي برگير وقرآن بخوانآنگاه كه مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم يافتي، قرآن بخوانآنگاه كه غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را، و ذلت خويش را عزت يافتي و نخوت خويش را همت،قرآن بخوانآنگاه كه از فرط جهالت، امانت را از ياد بردي و به خيال سعادت، اسير ضلالت گشتي، قرآن بخوانآنگاه كه خود را خدا يافتي، يا خدا را جدا از خود، و يكي بودن شرك را توحيد پنداشتي و شمع را خورشيد، قرآن بخوانآنگاه كه مرگ خود را دور ديدي و حيات خويش را جاويد يافتي و دنيا و آخرت را جدا از هم و دنيا داري و بهشت را در كنار هم، قرآن بخوانآنگاه كه از درستي گسستي و بر مركب سستي نشستي و به پستي پيوستي و در منجلاب تباهي، ر هايي را خواستي، قرآن بخوانآنگاه كه نهايت سعادت را بودن و شهادت را نهايت حيات پنداشتي و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن را حماقت، قرآن بخوانآنگاه كه از بيعت با تاريكي و غيبت نور خسته شدي، قرآن بخوانآنگاه كه نسيان، گريبانت را گرفت و عصيان، دامانت را و معصيت خويش را معصوميت پنداشتي،قرآن بخوانآنگاه كه گذشته را حسرت و حال را عسرت و آينده را حيرت احساس كردي، شب قدر را به يادآور وقرآن بخوانآنگاه كه در دره هاي پستي و زبوني، در جستجوي راهي به سوي قله انسانيت، سنگستان را در مي نوردي و همچون اسير، زنداني دريچه هايي را مي جوئي،قرآن بخوانآنگاه كه در دل سياهي شب و در اعماق تاريك ظلمات، در جست وجوي نور و روشني، شمع وجودت از شور و التهاب مي سوزد و در آرزوي صلح و سپيدي، افق را به اميد نظاره فلق مي نگري تا شايد طلوع فجر را در نيمه شب تماشا كني، قرآن را باز كن تا در فلق برگ هايش، در افق انديشه ات فجر را ببيني، قرآن بخوان

  • قرآن

    قرآن کتاب آسمانی دین اسلام است. به باور مسلمانان قرآن به صورت وحی از سوی خداوند نازل گردیده و «معجزه محمد» و یکی از موارد اشاره شده در حدیث ثقلین است. «قرآن» که از ریشهٔ «قرء» گرفته شده‌است، در واژه به معنی «جمع نمودن، فراهم آوردن، سال و همچنین خواندن» است. در سوره علق به این معنی اشاره می‌شود. در باور مسلمانان، این کتاب در یک دورهٔ ۲۳ ساله از جانب خدا و از طریق جبرئیل بر محمد، که او را آخرین پیامبر می‌خوانند، فروفرستاده شده‌است. قرآن دارای دو ویژگی خاص است: یکی این که از جانب خدا بر محمد امین نازل شده و دیگری این که جنبه خارق‏العاده بودن و معجزه بودن در آن رعایت شده است. بنابراین تمام آن چه بر محمد امین نازل شده (وحی)، قرآن نیست، بلکه بخشی از آن به نام حدیث قدسی شناخته می‏شود که از جانب پروردگار آمده اما از ادبیات خارق‏العاده‏ای برخوردار نیست.[۱] قرآن دارای ۳۰ جزء، ۱۱۴ سوره و ۶۲۳۶(عدد کوفی)=۶۲۲۶(عدد شامی)=۶۲۱۴(عدد مدنی)=۶۲۰۴(عدد بصری) آیه است تصویر سوره فاتحه. خطاط حتات عزیز افندی (۱۹۳۴) به باور کسانی که به فرازمینی بودن این کتاب اعتقاد دارند «قرآن رساترین بیان است و از نظر موسیقی و وزن لفظی، در لغات و جملاتش نشانه‏های وحیانی ربانی مشهود است. وزنش نه وزن شعر است نه نثر، بلکه هر دو و برتر از هر دو است، در حدّی که در توان غیر خدا نیست، وزن و لفظ آن به گونه‏ای تناسب و انسجام با معنا دارد که گوئی معناهایش در آن تجسم یافته است.»[۲] مسلمانان قرآن را کتاب مقدس دین خود می‌دانند و از آن با افزودن القابی چون «کریم» و «مجید» یاد می‌کنند. قرآن، خود را به نام‌های «لوح حفاظت‌شده» ((به عربی: «اللَوح المحفوظ»)‏[۳])، ذکر و فرقان می‌خواند.∗. نام‌های قرآن اسامی قرآن، از جمله امتیازاتش این است که چه اسم‌های خود قرآن و چه اسم‌هایی که قرآن برای اشخاص یا برای بلاد معین کرده‌است، دارای معانی خاص و مناسب با مسمّایش می‌باشد. برخلاف اسمایی که صرفاً از نظر لفظی اسم است ولی از نظر معنوی اسم نیست. چون اسم به معنای علامت است. علامت یا یک بعدی است مثل زید، که فلان شخص است، اما معنای زیدیّت در او اصلاً مطرح نیست. گاهی اوقات، هم از نظر لفظی اسم است و هم از نظر معنوی، مثل الله، اِله، رحمن، رحیم، اسماء ذات، اسماء صفات، اسماء فعل که تماماً هم از نظر لفظی، اشاره و علامت است و هم از نظر معنوی. سایر اسماء قرآن ـ که حدود چهل اسم در قرآن آمده ـ همه چنین است. از جمله:کتاب، قرآن، فرقان، مبین، بیان، تبیان، برهان، عظیم، عزیز، کریم، صراط مستقیم، حکم، ذکر، موعظه، نور، روح، مبارک، نعمت، بصائر، رحمت، حق، فصل، هادی، شفا، هدی، تنزیل، ...

  • متن ادبی درباره اربعین حسینی

    متن ادبی درباره اربعین حسینی

                                                                                   متن ادبی درباره اربعین حسینی    از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.       حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».از شام تا کربلااز کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.زخم عاشورا همیشه تازه استپاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.اربعین لاله هانزهت بادىبشیر!وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.بگذار آسوده ات کنم بشیر!دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى ...

  • متن ادبی درباره حضرت فاطمه (س)

    مهدی خلیلیان  فاطمه جان! آمدنت را به‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟! پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخم‏زبان‏های زنان قریش و بنی‏هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به‏خاطر تو بود. تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏خاطر داری؟ چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان‏سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد! چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه علی علیه‏السلام رفتی.  و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی. چقدر مظلوم بودی! و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.  و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست. هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم. پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟ چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را. آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را. تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می‏شکست. دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... . محمد صورت و علی هیبت زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو می‏چکید. مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز و مهربانش، بوسه‏گاه همیشه پدر گشت. خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت. «اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به او سپرده‏اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش می‏زند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن می‏گیرد. ارمغان «هل أتی» نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، ...

  • (متن ادبی) درباره نماز

    نماز راه گشوده است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمین و زمان مناسب و موقعیتی – از شادی و اندوه، سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش- شرح حال را به او باز گویند یا راه چاره را از او بجویند.نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز؛ راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آرامش است.نماز هم تسلیم است هم پرخاش؛ تسلیم در برابر شگفتی عظمت و شکوه زیبایی خدا و پرخاش علیه هر قدرتی که از سرِ پستی و زبونی، آهنگ توانایی را در موازات قدرت حق، مغرورانه می نوازد «ایاک نعبد و ایاک نستعین»نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی چندین بار و نه تنها در ساعتی مشخص- برفرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن گفت و بی پرده با حبیب درد دل کرد.نماز برای آلودگان وسیلة پاکسازی از زشتیها و راه یافتن به شایستگیهای پاکان است و برای شایستگان و راه یافتگان، پیمودن بخش دیگری از راه وصل و در اختیار گرفتن منزلی نزدیکتر به دوست.نماز از یک سو قطره قطره آب شدن است و از سوی دیگر جرعه جرعه آب نوشیدن.

  • متن ادبی درباره رحلت حضرت محمد

    ميثم امانى مردى از دنيا مى‏رود كه دنيا، چشم انتظارش بود تا بيايد و دايره نبوت را در افق باز چشم‏هايش، به پايان برساند؛ مردى كه دنيا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پيامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگين خاتميت. مردى از دنيا مى‏رود كه آخرت را همچون پنجره‏اى ديگر بر نگاه‏هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند كه ساحل‏نشينان دنيا را روزنه‏اى هست كه مى‏تواند به درياى آخرت برساندشان؛ مردى كه دنيا و آخرت را همچون دو چشم در كنار هم، همچون دو بال براى يك پرنده به تصوير كشيد؛ مردى كه دست‏هاى دنيا و آخرت را در دست هم گذاشت. مردى از دنيا مى‏رود كه انسان‏ها را گره زد به وظيفه خويش؛ مردى كه زير بازوى عقل را گرفت تا برخيزد، مرهم بر زخم‏هاى معنويت نهاد تا جان بگيرد و ايمان را همچون شعله‏اى همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمى برافروخت تا از تيرگى‏ها نهراسد و در تاريكى‏ها نميرد. پيامبر مى‏رود؛ ولى... نفس‏هاى آتشين تو، در كلمه كلمه معجزه جاويدانت تا هميشه زنده است و «كلام» ـ كه اعجاز توست ـ هر بار با زبانى ديگر و بيانى ديگر، خوانده مى‏شود و اوج مى‏گيرد. كلام تو كه همان كلام الهى است، همچون چشمه‏اى لايتناهى است و هنوز بر دشت‏هاى دور و كوير خشك جان‏هاى مرده نازل مى‏شود. هنوز صداى «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذىِ خَلَقَ» است كه مى‏آيد و در غارهاى تفكر مشتاقان، نداى عرش را برمى‏انگيزد. هنوز صداى «اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاْءَكْرَم»، ديدگان حقيقت طلب را به خوانش صحيفه‏هاى رحمت فرامى‏خواند و دست‏هاى شكرگزار را به نوشتن كتيبه‏هاى تفسير. پيامبر خواهد رفت، ولى هر باره هزاران جان تحول يافته مثل پيامبر خواهند آمد و هزاران بار ديگر نغمه‏هاى الهام، دهان به دهان تكثير خواهد شد. حقيقت هميشه جارى پيامبر يك حقيقت جارى است در جريان زمان؛ يك حقيقت جارى كه پيامش هميشه نامكرر است و همواره شنيده خواهد شد: در مأذنه‏هاى معنويت، در معابد شرق، در غارهاى تفكر. حتى در خانه‏هاى طاغوت و در بتكده‏هاى درون و برون، فرياد توحيد شنيده خواهد شد. پيامبر يك سرمشق تحريف‏ناپذير است كه رنگ و بويش كهنه نخواهد شد. تا انسان انسان است و تا دنيا، دنيا، به تازگى خويش خواهد ماند و در جوشش سيال فهم‏ها و انديشه‏ها، خلوص خويش را حفظ خواهد كرد. پيامبر، يك صداى ناميراست كه سكوت شرمگين دروغ‏ها و مغالطه‏ها، ارزش آن را كم نخواهد كرد و پرده ناسپاسى‏ها، از حقيقت و راستى آن نخواهد كاست. پيامبر، يك قرآن به تمام معنى است كه در جاهليت جديد، منادى دعوت به آيه‏هاى تفكر و انديشيدن است. تا هميشه وام‏دار پيامبرى‏ات هستيم معصومه ...

  • متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)

    متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)

    عطر انتظار گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن صداى آشنا اميد بسته ام. اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟ اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه عاشق تو بوده اند. اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است. صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در ميان خنده ها وگريه هاى عاشقان پيش عصمت الهى ات خضوع مى کند. اى بهانه اى براى زيستن! اشتياق همچو سبزه بهاره هر طرف دميده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرين ما در انتظار مقدم توييم اى اميد آخرين! اى عزيز دل پناه شيعيان اى فروغ جاودان! سايه بلند نام وياد تو از سر وسراى عاشقان بيقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد. جهت ملاحظه بقیه متون ادبی از فهرست موضوعی سمت راست استفاده فرمایید.علاوه براین چنانچه از اینترنت با سرعت بالا بهره  می برید، می توانید جهت مشاهده بقیه متون و اشعار ادبی درباره امام زمانمان به    اینجـــا   مراجعه کنید.مطالب مرتبط:جمعه حضورچه باشکوه است آن روز که تو می آیی... تپش ثانیه ها باران احسان کارنامه ی من متن ادبی مهدوی - ویژه بهار التماس دعا

  • متن ادبی زیبا درباره امام زمان(عج)

    متن ادبی زیبا درباره امام زمان(عج)

    حديث نيازيا اباصالح المهدى، ادرکنى ولا تهلکنياى مهدى محمد، صلى الله عليه وآله وسلم!هر دو يادگار رسول، صلى الله عليه وآله وسلم، مگر جز تو بودند؟قرآن ناطق (تويى) وعترت باقى هم، تنها (تو).کنون چه شده ست ديده دل را، که (قرآن ناطق) را نمى بيند و(عترت باقى) را نيز، نمى يابد؟...اى فرزند (على عظيم)، عليه السلام!سکوت پرمعنايت، سکوت (على)، عليه السلام، را تفسير مى کند وصبرت، عظمت صبر او رامتجلى مى سازد.اى تمامى عدالت، صاحب ولايت ومصدر جهانى حکومت!...کنون اين دست ما والتماس بيعت!... (عجل على ظهورک)اى يوسف (زهرا)، سلام الله عليها!مگر ريسمان ستم، به واسطه جهل عوام تواند که دو دست غيرت جوانمردان را به زنجير کشد;خانه اميد نبوت را به آتش کشد; به مسمار قساوت، مهبط وحى را از (خون خدا) گلگون کندو فرزند (ولى حق) را نيامده، قربانى کند!؟مى دانم که هميشه آزارت مى دهد. آخرين فرياد جگرخراش مادرى در ميان آتش در وديوارکه:(يا مهدى!...)اى جان جانان (حسن)، عليه السلام!تو زيباترين تجلى حسنى وامين ترين وارث بر کمال عقل (حسن)، عليه السلام.چه زيبا همچو (حسن)، شجاعت را به نجابت آميخته اي.اى وارث (خون خدا)!(حسين)، آغازگر نهضت بود...از آن روزى که امام، عليه السلام، خون (اصغرش) را به آسمان هديه فرستاد، خون (پسر) در آسمانها وخون (پدر) بر زمين سرخ کربلا، غوغا مى کند.اى منتقم خون خدا!(حسين) آغاز کرد...، تو کى پايان خواهى بخشيد؟...اى حقيقت عاشقانه ترين سجده ها!زيباترين جلوه هاى هستى، لحظه اى است که (بقية الله)، در سجده (الله)، سر تعظيم فرود مى آورد.اى وارث سجده هاى هر دو (على)!.آنان را که توفيق نظاره سجود تو در نماز، حاصل شد; زان پس به شرم نشستند از هرچه سجده انسانى، که پيش از آن بر کره خاک ديده بودند...اى يگانه (علم وحکمت)!تو وارث (شهر علم) و(دروازه آنى). تو وارث علوم انبيا و(شکافنده) آنى!اى سيره ات همه بر مبناى حکمت!(علوم حقيقت) و(حقيقت حکمت) را، بر قلب ما مستولى ساز!اى حافظ استوار مکتب (صدق)!دين آباء تو با (صداقت) قوام يافت وصداقت محض نيز، تنها (تشيع) متجلى است...رهروان مکتب خود را از شر دو طايفه گمراه، در امان دار:(عالمان بى عمل وجاهلان مقدس مآب) اى عظيم تمثال (حلم)!درس حلم وکظم (موسوى) را به ما وهمکيشانمان بياموز تا بدانيم که تنها دشمنان تو شايسته غضب اند، ونه دوستان!اى تجلى محض (رضا)!خدا هم در خيل بندگانش - پس از على بن موسى الرضا، عليه السلام - هرگز (رضايى) دوباره چون تو نديد.(رضا)يى که هرلحظه، شقاوت دنيا را ديد; چشم حيا برهم نهاد وشايد، تنها در دل گريست، اما گفت: (الهي؛ رضا برضائک، صبرا على بلائک، فاغث يا غياث المستغيثين!).اى متصل به درياى جود (جواد)!چشم دل را از هرچه سراب دنياست، ...

  • متون ادبی (دکلمه های قرآنی)

        از خدا به خدا فرار کنید من برای شما از او بیم دهنده ای آشکارم ( آیه 50 ذاریات ) قبله یابی با تلنگر - صعود به آسمان - خدای من تو آروزی منی - شعر انتظار – نفس کشیدن علامت حیات نیست - شیخ فضل الله : سردار قیام برای خدا – پیام آور محزون – منطقی بودن گاهی اوقات بی منطقیست – چهره مومنین ستاره آسمانیان بروی زمین – اعلام برائت – زمین ارث صالحان است - تمسخر خدا – عاقبت متقین در تقواست - جشن انتقام - خدایا تبعیضی ها را از زمین بر دار - دوست دارم اما به خاطر خدا – زیبایی فراق در لذت وصال است - دعوت به بازگشت به محکمات قرآن و پرهیز از جدال و منازعه و اختلاف - دخترکان عاشق - باران برای بهاریان - دنیای یک روزه –  لذت غیر حرام -  ارث پدری - مناظره با خدا - پیامبری که ویلا نداشت - عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد - اول های آخر و آخر های اول - وجه اشتراک عاشق و معشوق - وجه اشتراک عاشق و معشوق - تعصب - تعصب - اگر زیبایی دین در کلامتان نیست علتش بی دینی شماست - بازگشت به جهالت در نبود محمد ( صلی الله علیه و آله ) - زنده به نوریم - دل یا خدا !! - شفاعت تنها راه بازگشت -نگاه من برای تو - وقت نرمی قلبها - نه خود خالق خویشند و نه هیچ - معامله با خدا - اتمام حجت وارسال رسل - خدا به من توهین کرد - زیباترین دین تسلیم در برابر خدا - رحمت خدا و گناه من ! - از خدا بترس نه از مردم - تنهایی ولی با خدا ... - باران برای بهاریان - فرق من با شیطان – ایمان تا عمل - ایمان بیاورید یا نه ... - سوی بهشت . - حق آمده باطل رفته خبر ندارید ؟ - مرگ و زندگی کفر و ایمان - اخراجی ها - قحطیست یا فراوانی؟ - عالم یا جاهل - ایستاده یا نشسته - خوب و بد - حقیقت باطل و باطل حقیقی - شب و روز - کور و بینا - آنکه نباید ببیند حاکمیست که همیشه شاهد است - یا خدا یا خود - تاریکی ها یا نور؟ - سه سو !!! - باور نمیکنم ولی تو باور کن - این طرف و اون طرف - یا خدا یا غیر خدا - بسم الله الرحمن الرحیم - فصل بهاران

  • متن ادبی قران جهت آغاز برنامه

    آنگاه كه درون خويش را از خود تهي يافتي و بيرون از خويش را خالي از خدا، قرآن بخوان آنگاه كه در درياي خروشان زندگي، در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدي و ساحل صلاح و صلح و كشتي نجات و رهايي را آرزو كردي، قرآن بخوان آنگاه كه درون خويش را از خود تهي يافتي و بيرون از خويش را خالي از خدا، قرآن بخوانآنگاه كه در درياي خروشان زندگي، در چنگال طوفان جهل و ترس اسير شدي و ساحل صلاح و صلح و كشتي نجات و رهايي را آرزو كردي، قرآن بخوانآنگاه كه عقلت، احساست را به بند كشيد و فكرت، عشقت را و قوه پيوستن به يزدان به نيروي عرفان را از دست دادي، قرآن بخوانآنگاه كه در كوچه باغ هاي يأس، حيران و سرگردان، نااميد و پريشان، در جستجوي قطره اي آب، كشتزار خشك و قحطي زده انديشه ات را تسلي مي دهي، از درياي بي كران اميد لختي برگير وقرآن بخوانآنگاه كه مرگ را ختم و معاد را وهم و پندار خود را حتم يافتي، قرآن بخوانآنگاه كه غرور، وجودت را گرفت و تفاخر، شعورت را، و ذلت خويش را عزت يافتي و نخوت خويش را همت،قرآن بخوانآنگاه كه از فرط جهالت، امانت را از ياد بردي و به خيال سعادت، اسير ضلالت گشتي، قرآن بخوانآنگاه كه خود را خدا يافتي، يا خدا را جدا از خود، و يكي بودن شرك را توحيد پنداشتي و شمع را خورشيد، قرآن بخوانآنگاه كه مرگ خود را دور ديدي و حيات خويش را جاويد يافتي و دنيا و آخرت را جدا از هم و دنيا داري و بهشت را در كنار هم، قرآن بخوانآنگاه كه از درستي گسستي و بر مركب سستي نشستي و به پستي پيوستي و در منجلاب تباهي، ر هايي را خواستي، قرآن بخوانآنگاه كه نهايت سعادت را بودن و شهادت را نهايت حيات پنداشتي و ماندن را شرافت و رفتن را ضلالت و شدن را حماقت، قرآن بخوانآنگاه كه از بيعت با تاريكي و غيبت نور خسته شدي، قرآن بخوانآنگاه كه نسيان، گريبانت را گرفت و عصيان، دامانت را و معصيت خويش را معصوميت پنداشتي،قرآن بخوانآنگاه كه گذشته را حسرت و حال را عسرت و آينده را حيرت احساس كردي، شب قدر را به يادآور وقرآن بخوانآنگاه كه در دره هاي پستي و زبوني، در جستجوي راهي به سوي قله انسانيت، سنگستان را در مي نوردي و همچون اسير، زنداني دريچه هايي را مي جوئي،قرآن بخوانآنگاه كه در دل سياهي شب و در اعماق تاريك ظلمات، در جست وجوي نور و روشني، شمع وجودت از شور و التهاب مي سوزد و در آرزوي صلح و سپيدي، افق را به اميد نظاره فلق مي نگري تا شايد طلوع فجر را در نيمه شب تماشا كني، قرآن را باز كن تا در فلق برگ هايش، در افق انديشه ات فجر را ببيني، قرآن بخوان

  • قرآن

    قرآن کتاب آسمانی دین اسلام است. به باور مسلمانان قرآن به صورت وحی از سوی خداوند نازل گردیده و «معجزه محمد» و یکی از موارد اشاره شده در حدیث ثقلین است. «قرآن» که از ریشهٔ «قرء» گرفته شده‌است، در واژه به معنی «جمع نمودن، فراهم آوردن، سال و همچنین خواندن» است. در سوره علق به این معنی اشاره می‌شود. در باور مسلمانان، این کتاب در یک دورهٔ ۲۳ ساله از جانب خدا و از طریق جبرئیل بر محمد، که او را آخرین پیامبر می‌خوانند، فروفرستاده شده‌است. قرآن دارای دو ویژگی خاص است: یکی این که از جانب خدا بر محمد امین نازل شده و دیگری این که جنبه خارق‏العاده بودن و معجزه بودن در آن رعایت شده است. بنابراین تمام آن چه بر محمد امین نازل شده (وحی)، قرآن نیست، بلکه بخشی از آن به نام حدیث قدسی شناخته می‏شود که از جانب پروردگار آمده اما از ادبیات خارق‏العاده‏ای برخوردار نیست.[۱] قرآن دارای ۳۰ جزء، ۱۱۴ سوره و ۶۲۳۶(عدد کوفی)=۶۲۲۶(عدد شامی)=۶۲۱۴(عدد مدنی)=۶۲۰۴(عدد بصری) آیه است تصویر سوره فاتحه. خطاط حتات عزیز افندی (۱۹۳۴) به باور کسانی که به فرازمینی بودن این کتاب اعتقاد دارند «قرآن رساترین بیان است و از نظر موسیقی و وزن لفظی، در لغات و جملاتش نشانه‏های وحیانی ربانی مشهود است. وزنش نه وزن شعر است نه نثر، بلکه هر دو و برتر از هر دو است، در حدّی که در توان غیر خدا نیست، وزن و لفظ آن به گونه‏ای تناسب و انسجام با معنا دارد که گوئی معناهایش در آن تجسم یافته است.»[۲] مسلمانان قرآن را کتاب مقدس دین خود می‌دانند و از آن با افزودن القابی چون «کریم» و «مجید» یاد می‌کنند. قرآن، خود را به نام‌های «لوح حفاظت‌شده» ((به عربی: «اللَوح المحفوظ»)‏[۳])، ذکر و فرقان می‌خواند.∗. نام‌های قرآن اسامی قرآن، از جمله امتیازاتش این است که چه اسم‌های خود قرآن و چه اسم‌هایی که قرآن برای اشخاص یا برای بلاد معین کرده‌است، دارای معانی خاص و مناسب با مسمّایش می‌باشد. برخلاف اسمایی که صرفاً از نظر لفظی اسم است ولی از نظر معنوی اسم نیست. چون اسم به معنای علامت است. علامت یا یک بعدی است مثل زید، که فلان شخص است، اما معنای زیدیّت در او اصلاً مطرح نیست. گاهی اوقات، هم از نظر لفظی اسم است و هم از نظر معنوی، مثل الله، اِله، رحمن، رحیم، اسماء ذات، اسماء صفات، اسماء فعل که تماماً هم از نظر لفظی، اشاره و علامت است و هم از نظر معنوی. سایر اسماء قرآن ـ که حدود چهل اسم در قرآن آمده ـ همه چنین است. از جمله:کتاب، قرآن، فرقان، مبین، بیان، تبیان، برهان، عظیم، عزیز، کریم، صراط مستقیم، حکم، ذکر، موعظه، نور، روح، مبارک، نعمت، بصائر، رحمت، حق، فصل، هادی، شفا، هدی، تنزیل، ...

  • متن ادبی درباره اربعین حسینی

    متن ادبی درباره اربعین حسینی

                                                                                   متن ادبی درباره اربعین حسینی    از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛ از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته، از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى، ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.       حالا چهل روز است که مرثیه هامان را در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».از شام تا کربلااز کربلا تا شام، حکایت سرهاى جسور شماست که شمشیرها را به خاک افکند.من از روایت خونابه و خنجر مى آیم؛ از شعله هاى به دامن نشسته و فریادهاى بى یاورى.امروز، اربعین خورشید است. نگاه کن چگونه پرندگان، بر شاخه هاى درختان روضه مى خوانند؛ چگونه ابرها، فشرده فراقى عظیم، پهنه زمین را مى بارند!رفته اید و پس از شما، جاده ها، اسیر زمستانى همیشگى اند. پرواز ناگهان شما آتشى است که هرگز فرو نمى نشیند.زخم عاشورا همیشه تازه استپاییز را دیده اى، چگونه نوباوگان تابستان را به زمین مى ریزد و سر و روى جهان را به زردى مى نشاند؟! اکنون دیرى است که پروانه هاى هاشمى مان را شعله هایى یزیدى، بر تپه هاى خاکستر فرو ریخته اند.دیرى است که گیسوان کودکى رقیه را بادهاى یغماگر، با خویش برده اند.زمین، پاییزش را از یاد مى برد، اما زخم عمیق عاشورا را هرگز.سال ها مى گذرد و ما همچنان سوگ کبوترانى آزاده را بر سینه مى کوبیم.اربعین لاله هانزهت بادىبشیر!وقتى به مدینه النبى رسیدیم، مبادا کسى جلوى قافله اسراى کربلا، گوسفندى را سر ببرد! این کاروان، از سفر چهل روزه با سرهاى بریده بر بالاى نى مى آید.نگذار هیچ لاله اى را در رثاى شهدایمان پرپر کنند! سراسر خاک کربلا، پر بود از گلبرگ هاى خونین و پاره اى که از هر سو مرا صدا مى زدند: «أخَىَّ اخَّى».اجازه نده کسى بر سر و رویش خاک بریزد؛ هنوز باد، گرد و خاک کوچه هاى کوفه و شام را از سر و روى زنان و کودکان عزادار نربوده است.این صورت هاى کبود و دست هاى سوخته، نیازى به گلاب افشانى ندارند؛ هنوز اربعین گل هایى که با تشنه کامى بر خاک و خون افتادند، نگذشته است.بگو پاى برهنه به استقبالمان نیایند؛ این کاروان پر است از کودکانى که پاى پرآبله دارند.سفارش کن شهر را شلوغ نکنند و دور و برمان را نگیرند، ما از ازدحام نگاه هاى نامحرم و بیگانه بازگشته ایم.بگذار آسوده ات کنم بشیر!دل زینب علیهاالسلام براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین علیه السلام را بر سر و روى ...

  • متن ادبی درباره حضرت فاطمه (س)

    مهدی خلیلیان  فاطمه جان! آمدنت را به‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟! پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخم‏زبان‏های زنان قریش و بنی‏هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به‏خاطر تو بود. تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏خاطر داری؟ چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان‏سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد! چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه علی علیه‏السلام رفتی.  و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی. چقدر مظلوم بودی! و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.  و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست. هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم. پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟ چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را. آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را. تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می‏شکست. دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... . محمد صورت و علی هیبت زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو می‏چکید. مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز و مهربانش، بوسه‏گاه همیشه پدر گشت. خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت. «اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به او سپرده‏اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش می‏زند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن می‏گیرد. ارمغان «هل أتی» نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، ...

  • (متن ادبی) درباره نماز

    نماز راه گشوده است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمین و زمان مناسب و موقعیتی – از شادی و اندوه، سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش- شرح حال را به او باز گویند یا راه چاره را از او بجویند.نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز؛ راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آرامش است.نماز هم تسلیم است هم پرخاش؛ تسلیم در برابر شگفتی عظمت و شکوه زیبایی خدا و پرخاش علیه هر قدرتی که از سرِ پستی و زبونی، آهنگ توانایی را در موازات قدرت حق، مغرورانه می نوازد «ایاک نعبد و ایاک نستعین»نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی چندین بار و نه تنها در ساعتی مشخص- برفرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن گفت و بی پرده با حبیب درد دل کرد.نماز برای آلودگان وسیلة پاکسازی از زشتیها و راه یافتن به شایستگیهای پاکان است و برای شایستگان و راه یافتگان، پیمودن بخش دیگری از راه وصل و در اختیار گرفتن منزلی نزدیکتر به دوست.نماز از یک سو قطره قطره آب شدن است و از سوی دیگر جرعه جرعه آب نوشیدن.

  • متن ادبی درباره رحلت حضرت محمد

    ميثم امانى مردى از دنيا مى‏رود كه دنيا، چشم انتظارش بود تا بيايد و دايره نبوت را در افق باز چشم‏هايش، به پايان برساند؛ مردى كه دنيا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پيامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگين خاتميت. مردى از دنيا مى‏رود كه آخرت را همچون پنجره‏اى ديگر بر نگاه‏هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند كه ساحل‏نشينان دنيا را روزنه‏اى هست كه مى‏تواند به درياى آخرت برساندشان؛ مردى كه دنيا و آخرت را همچون دو چشم در كنار هم، همچون دو بال براى يك پرنده به تصوير كشيد؛ مردى كه دست‏هاى دنيا و آخرت را در دست هم گذاشت. مردى از دنيا مى‏رود كه انسان‏ها را گره زد به وظيفه خويش؛ مردى كه زير بازوى عقل را گرفت تا برخيزد، مرهم بر زخم‏هاى معنويت نهاد تا جان بگيرد و ايمان را همچون شعله‏اى همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمى برافروخت تا از تيرگى‏ها نهراسد و در تاريكى‏ها نميرد. پيامبر مى‏رود؛ ولى... نفس‏هاى آتشين تو، در كلمه كلمه معجزه جاويدانت تا هميشه زنده است و «كلام» ـ كه اعجاز توست ـ هر بار با زبانى ديگر و بيانى ديگر، خوانده مى‏شود و اوج مى‏گيرد. كلام تو كه همان كلام الهى است، همچون چشمه‏اى لايتناهى است و هنوز بر دشت‏هاى دور و كوير خشك جان‏هاى مرده نازل مى‏شود. هنوز صداى «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذىِ خَلَقَ» است كه مى‏آيد و در غارهاى تفكر مشتاقان، نداى عرش را برمى‏انگيزد. هنوز صداى «اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاْءَكْرَم»، ديدگان حقيقت طلب را به خوانش صحيفه‏هاى رحمت فرامى‏خواند و دست‏هاى شكرگزار را به نوشتن كتيبه‏هاى تفسير. پيامبر خواهد رفت، ولى هر باره هزاران جان تحول يافته مثل پيامبر خواهند آمد و هزاران بار ديگر نغمه‏هاى الهام، دهان به دهان تكثير خواهد شد. حقيقت هميشه جارى پيامبر يك حقيقت جارى است در جريان زمان؛ يك حقيقت جارى كه پيامش هميشه نامكرر است و همواره شنيده خواهد شد: در مأذنه‏هاى معنويت، در معابد شرق، در غارهاى تفكر. حتى در خانه‏هاى طاغوت و در بتكده‏هاى درون و برون، فرياد توحيد شنيده خواهد شد. پيامبر يك سرمشق تحريف‏ناپذير است كه رنگ و بويش كهنه نخواهد شد. تا انسان انسان است و تا دنيا، دنيا، به تازگى خويش خواهد ماند و در جوشش سيال فهم‏ها و انديشه‏ها، خلوص خويش را حفظ خواهد كرد. پيامبر، يك صداى ناميراست كه سكوت شرمگين دروغ‏ها و مغالطه‏ها، ارزش آن را كم نخواهد كرد و پرده ناسپاسى‏ها، از حقيقت و راستى آن نخواهد كاست. پيامبر، يك قرآن به تمام معنى است كه در جاهليت جديد، منادى دعوت به آيه‏هاى تفكر و انديشيدن است. تا هميشه وام‏دار پيامبرى‏ات هستيم معصومه ...

  • متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)

    متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)

    عطر انتظار گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن صداى آشنا اميد بسته ام. اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟ اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه عاشق تو بوده اند. اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است. صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در ميان خنده ها وگريه هاى عاشقان پيش عصمت الهى ات خضوع مى کند. اى بهانه اى براى زيستن! اشتياق همچو سبزه بهاره هر طرف دميده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرين ما در انتظار مقدم توييم اى اميد آخرين! اى عزيز دل پناه شيعيان اى فروغ جاودان! سايه بلند نام وياد تو از سر وسراى عاشقان بيقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد. جهت ملاحظه بقیه متون ادبی از فهرست موضوعی سمت راست استفاده فرمایید.علاوه براین چنانچه از اینترنت با سرعت بالا بهره  می برید، می توانید جهت مشاهده بقیه متون و اشعار ادبی درباره امام زمانمان به    اینجـــا   مراجعه کنید.مطالب مرتبط:جمعه حضورچه باشکوه است آن روز که تو می آیی... تپش ثانیه ها باران احسان کارنامه ی من متن ادبی مهدوی - ویژه بهار التماس دعا

  • متن ادبی زیبا درباره امام زمان(عج)

    متن ادبی زیبا درباره امام زمان(عج)

    حديث نيازيا اباصالح المهدى، ادرکنى ولا تهلکنياى مهدى محمد، صلى الله عليه وآله وسلم!هر دو يادگار رسول، صلى الله عليه وآله وسلم، مگر جز تو بودند؟قرآن ناطق (تويى) وعترت باقى هم، تنها (تو).کنون چه شده ست ديده دل را، که (قرآن ناطق) را نمى بيند و(عترت باقى) را نيز، نمى يابد؟...اى فرزند (على عظيم)، عليه السلام!سکوت پرمعنايت، سکوت (على)، عليه السلام، را تفسير مى کند وصبرت، عظمت صبر او رامتجلى مى سازد.اى تمامى عدالت، صاحب ولايت ومصدر جهانى حکومت!...کنون اين دست ما والتماس بيعت!... (عجل على ظهورک)اى يوسف (زهرا)، سلام الله عليها!مگر ريسمان ستم، به واسطه جهل عوام تواند که دو دست غيرت جوانمردان را به زنجير کشد;خانه اميد نبوت را به آتش کشد; به مسمار قساوت، مهبط وحى را از (خون خدا) گلگون کندو فرزند (ولى حق) را نيامده، قربانى کند!؟مى دانم که هميشه آزارت مى دهد. آخرين فرياد جگرخراش مادرى در ميان آتش در وديوارکه:(يا مهدى!...)اى جان جانان (حسن)، عليه السلام!تو زيباترين تجلى حسنى وامين ترين وارث بر کمال عقل (حسن)، عليه السلام.چه زيبا همچو (حسن)، شجاعت را به نجابت آميخته اي.اى وارث (خون خدا)!(حسين)، آغازگر نهضت بود...از آن روزى که امام، عليه السلام، خون (اصغرش) را به آسمان هديه فرستاد، خون (پسر) در آسمانها وخون (پدر) بر زمين سرخ کربلا، غوغا مى کند.اى منتقم خون خدا!(حسين) آغاز کرد...، تو کى پايان خواهى بخشيد؟...اى حقيقت عاشقانه ترين سجده ها!زيباترين جلوه هاى هستى، لحظه اى است که (بقية الله)، در سجده (الله)، سر تعظيم فرود مى آورد.اى وارث سجده هاى هر دو (على)!.آنان را که توفيق نظاره سجود تو در نماز، حاصل شد; زان پس به شرم نشستند از هرچه سجده انسانى، که پيش از آن بر کره خاک ديده بودند...اى يگانه (علم وحکمت)!تو وارث (شهر علم) و(دروازه آنى). تو وارث علوم انبيا و(شکافنده) آنى!اى سيره ات همه بر مبناى حکمت!(علوم حقيقت) و(حقيقت حکمت) را، بر قلب ما مستولى ساز!اى حافظ استوار مکتب (صدق)!دين آباء تو با (صداقت) قوام يافت وصداقت محض نيز، تنها (تشيع) متجلى است...رهروان مکتب خود را از شر دو طايفه گمراه، در امان دار:(عالمان بى عمل وجاهلان مقدس مآب) اى عظيم تمثال (حلم)!درس حلم وکظم (موسوى) را به ما وهمکيشانمان بياموز تا بدانيم که تنها دشمنان تو شايسته غضب اند، ونه دوستان!اى تجلى محض (رضا)!خدا هم در خيل بندگانش - پس از على بن موسى الرضا، عليه السلام - هرگز (رضايى) دوباره چون تو نديد.(رضا)يى که هرلحظه، شقاوت دنيا را ديد; چشم حيا برهم نهاد وشايد، تنها در دل گريست، اما گفت: (الهي؛ رضا برضائک، صبرا على بلائک، فاغث يا غياث المستغيثين!).اى متصل به درياى جود (جواد)!چشم دل را از هرچه سراب دنياست، ...