متن کوتاه جالب

  • متن های کوتاه جالب

    یه نادون یه کتاب مینویسه صدتا عاقل نمیتونن پاسش کنن!نزدیک شدن به ایام امتحان تسلیت باد :| ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- خدا درروز قیامت خطاب به انسانها: به جونِ شما من خودمم تویِ قرآن اِنقدر منظور نداشتم که آخوندا از توش درآوردن... ------------------------------------------------------------------------------------------------------------- دیالوگی كه امروز تو تاكسی شاهدش بودم (بین ۲ دختر) :موبایلت داره زنگ میخوره گلم - اَه پیداش نمیكنم!! نكنه خونه جا گذاشتیش؟!! بعدشم بخاطر افراط در خنده ، راننده لطف کرد پیادم کرد :| ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﻍ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﭽﮕﯿﻤﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﺪﻭﻧﻪ ۱۴ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﻭﻧﻮ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻟﮏ ﻟﮏ ﯾﺎ ﺍﺭﺩﮎ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- شما یادتون نمیاد بزرگترین خلاف ما زمان مدرسه داشتن گام به گام بود! از اختلاس هم جرمش بیشتر بود:)))) ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- شما یادتون نمیاد یه زمانی دروغگو دشمن خدا بود! ---------------------------------------------------------------------------------------------------------- ترامادول خوردیم؟؟؟؟؟؟؟؟ علی دایی در رختکن درحال گفتن جمله(چرا ما گل خوردیم) :))))))))))      



  • داستانی کوتاه

    داستانی کوتاه

    پدر داشت روزنامه میخواند. پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و گفت: پدر بیا بازی کنیم. پدر که بی حوصله بود یه صفحه از روزنامه که عکس نقشه دنیا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت: برو درستش کن. پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟ پسر گفت: من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم. وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه

  • داستان کوتاه از (پیرزن)

    داستان کوتاه از (پیرزن)

          پیرزنی در خواب , خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهدپیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشتنزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .پیرزن با ناراحتی گفت:"خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"خدا جواب داد :" بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی " امام سجاد علی بن الحسین علیه السلام هنگامی که به مستمندی صدقه می داد دست خود را می بوسید.شخصی از آن حضرت راز این بوسیدن را پرسید.امام علیه السلام در پاسخ فرمودند  صدقه مومن قبل از اینکه به دست فقیر و نیازمند برسد به دست خداوند میرسد از این رو من دست خود را می بوسم

  • متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك با عكس هاي زيبا و لاو

    متن هاي كوتاه   عاشقانه و  رمانتيك با عكس هاي زيبا و لاو

      متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك با عكس هاي زيبا و لاو بگو تــــــمــــــام تــــو مال من است دلم میخواهد حسادت کنم به خودم.... چشمانم به نگاهت حسودی می کنند و نگاه مشتاق و تشنه تو به دستان گریزان من ناگسستنی است.. چقدر خستگی ناپذیرست... آشوب نگاه تو.. اگر "تو" را امتحان میگرفتند، بی شک من رتبه اول میشدم ... بس که تکرار کردم نامت را در مرور خاطرات! برای توووووووو ........ برام هیچ حسی شبیه تو نیست ! کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم . . . برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه .. تو زیباترین آرزوی منی بگو تــــــمــــــام تــــو مال من است دلم میخواهد حسادت کنم به خودم.... نمیدانی چطور گیج می شوم وقتی هرچه می گردم معنی نگاهت در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی شود ... ! کلمات بی صدای تو روحم را نوازش می کند انگار در پس تنهایی انگشتان آشنایی ساز مرا می نوازد به وسعت لبخند آهنگین می شوم ... نت های آرام ، کوتاه و مداوم ... لحظه دلنشین می شود آرام می شوم .... و چه آهنگِ زیباییست این آهنگِ بودن و نبودنِ تو ... بدون سیب کاشف جاذبه می شدم، تنها اگر : من و تو و نگاهـــــــــــــــــــــ ــــت، قبل از نیوتن بودیـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــم من از طــــــرح نگاه تـــــو امید مبهمی دارم نگاهتــــــ را نگیــر از من که با آن عالمـــــی دارم عزیز ِ دلم هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ ... تو هنوز با تمام ِ نبودنت تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ... مصرعی از قلب من با مصرعی از قلب تو شاه بیتی می شود در دفتر و دیوان عشق  دیــــگر برایم مهم نیستــــ ... برایـــم مهم نیست دیگران چه میگویند ! زیرا من فقط خودم هستم ... خودم ، که عاشق تو هستم . . .

  • داستان کوتاه از (شیطان )

    داستان کوتاه از (شیطان )

    مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا  (مسجد) بخواند.    لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و درهمان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.  یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد:   (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید. از این رو چراغ اوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.)) مرد اول از او فراوان تشکر کرد وهر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه دادند. همین که به مسجد رسیدند، مرداول از مرد چراغ به دست درخواست کرد تا به مسجد وارد شود و با او نمازبخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری کرد. مرد اول درخواستش را دو بار دیگر تکرار کرد   و مجدداً همان جواب را شنید. مرد اول سوال کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز   بخواند. مرد دوم پاسخ داد:((من شیطان هستم.))    مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: من شما را در راه به مسجد   دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز   کردید و به مسجد برگشتید، خدا همه  گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن   شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید.   به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده تان را بخشید.     من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده   تان راخواهد بخشید. بنا براین من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیندازید. زیرا هرگز نمیدانید چقدر اجر و پاداش   ممکن است از مواجهه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید.  

  • تست :

    یک تست کوتاه اما جالب : ابتدا برای چند لحظه به کف دستتان نگاه کنید. و پس از آن به ناخن‌های همان دستتان نگاه کنید. تا وقتی این دو کار رو نکردید آخر صفحه رو نخونید، وگرنه ارزشش رو از دست میده. سر کاری نیست                                                                                اگر برای دیدن ناخن‌هایتان دستتان را برگرداندید و ناخن‌ها را نگاه کردید؛ گفته می‌شود که انسانی بیشترمنطقی هستید... ولی اگر برای دیدن ناخن‌هایتان در همان حال که کف دستتان مقابل شما است، انگشتانتان را خم کردید و به ناخن هایتان نگاه کردید، بیشتر بر احساس‌تان تكیه دارید