مدل مانتو مشکی دبیرستانی شیک

  • اثرات مضر رنگ مو

    گذشت آن روزگاری که روی سر مردم نهایتا سه رنگ مو می رویید: مشکی، قهوه‌ای و بور. حالا به اندازه آدم‌های روی کره زمین، رنگ مو وجود دارد و اغراق نیست اگر بگوییم حتی می‌توان هر کسی را با رنگ مویش معرفی کرد! البته در کشور ما هنوز آقایان رویشان نمی‌شود، مویشان را به رنگ‌های قرمز و بنفش و آبی در بیاورند و کم و بیش به همان رنگ موی طبیعی خود قناعت کرده‌اند و مصرف این رنگ‌های خاص توسط خانم‌ها نیز محدود به مهمانی‌ها می‌شود! اما در کشورهای دیگر اوضاع کمی متفاوت‌تر است و جوانان‌شان با انواع و اقسام تاتو و آویزان کردن حلقه به گوش و ابرو ارضا نمی‌شوند و در حال حاضر آرایش مو با رنگ‌های عجیب و غریبی مثل نارنجی جیغ، صورتی متالیک و آبی کهربایی، به یکی از پر طرفدارترین انواع آرایش (و البته ابزار جلب توجه!) تبدیل شده‌است. یکی از تازه‌ترین هشدارهای بهداشتی که مدتی پیش منتشر شد، دقیقا در همین رابطه است؛ محققان و متخصصان امراض پوستی اعلام کرده‌‌اند میزان آلرژی و حساسیت ناشی از مصرف رنگ مو در مصرف‌کنندگان رو به افزایش است و این رقم نسبت به چند سال گذشته، دو ‌برابر شده ‌است. بر ‌اساس بررسی‌های انجام شده، کاهش سن مصرف ‌کنندگان و افزایش علاقه به رنگ کردن موها از عواملی است که باعث بروز این مشکل (افزایش حساسیت‌های پوستی) می شود. بر اساس تحقیقاتی که سال 1992 در ژاپن با مطالعه و بررسی سن مصرف‌کنندگان و میزان استفاده از لوازم رنگ مو انجام شد، مشخص شد 13 درصد دختران دبیرستانی، 6 درصد زنان و 2 درصد مردان 20 تا 30 ساله از محصولات رنگ کردن مو استفاده می‌کنند. اما فقط چند سال بعد، نتایج تحقیق مشابهی در سال 2001 در این کشور، باعث تعجب و نگرانی متخصصان امراض پوستی شد که نشان می داد 41 درصد از دختران دبیرستانی، 85 درصد زنان و 33 درصد مردان 20 تا 30 ساله از این محصولات استفاده می‌کنند. تحقیق دیگری در دانمارک بر روی 4 هزار فرد بزرگسال، حکایت از آمار 18درصدی مردان و 75 درصدی زنان مصرف کننده رنگ مو و مواد آرایشی مشابه داشت که بیش از 5 درصد آنان تا کنون حداقل یک‌بار دچار حساسیت‌ها و سایر مشکلات پوستی شده‌اند. نکته جالب توجه در مورد افرادی که در اثر رنگ مو دچار حساسیت یا مشکلات دیگر می شوند، این است که فقط 15درصد این افراد برای معالجه به مراکز درمانی مراجعه کرده‌اند. یکی دیگر از اتفاقاتی که باعث شد توجه محققان به تاثیرات رنگ مو و مضرات آن جلب شود، اتفاقی است که سال گذشته رخ داد؛ اکتبر سال 2006، گزارشی از حساسیت پوستی در 8 نوجوان 12 تا 15 ساله در کوپنهاگ به دست مسوولان رسید. تاثیر رنگ مو روی 5 نفر از این نوجوانان به قدری شدید بود که در بیمارستان بستری ...



  • رمان عشق فلفلی 1

    مقدمه عشق ها چند مدل هستند.... یا صورتی اند...که از اول دلنشینن.... یا ابیهستند....همیشه این عشق هست ولی گاهی کمرنگ یا قرمز هستند که همیشه با خطراتی همراهه و باید ازش کمی ترسید یامشکی هستندکه اصلااسمشونمیشه عشق گذاشت وخیلی وحشتناکه.. و متفاوت ترین صورت عشق ،عشق فلفلی هست ..... عشقی تند و اتشین ..... ولی از چه لحاظ تند و اتشین هست؟ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــبا اشاره چشم از صبا خواستم بلند شه...اونم بی هیچ حرف بلند شد و نشستم کنار سوگل.دستمو دور شونش حلقه کردم .سرشو گذاشته بود روی میز و زار زار اشک میریخت...دهنمو بردم نزدیک گوشش و گفتم:«سوگل این امتحان اونقدر هم مهم نیست که تو داری براش گریه میکنی.....» _چی چی رو مهم نیست.....گفت تو معدل تاثیر داره. _هنوز اول ساله جای جبران هست... _وای تیام تو که مثل من گند نزدی پس حرف نزن. سرمو عقب اوردم سعی کردم ناراحت نشم....اروم سرشو بالا اورد تو چشمای قهوه ای تیرش که قرمز شده بود نگاه کردم و گفت:ببخشید.... _برو بابا. همدیگه رو بغل کردیم و اون همانطور که دماغشو میکشید بالا گفت:«تیام...تو تاحالا تک اوردی...نیاوردی نمیدونی من چه دردی دارم» دستمو لای موهای خرمایی پر پشتش کردم و گفتم:«دبیرستانه و تک اوردنش» _دیوونه. سرشو از روی شونم برداشت که در با یک حرکت باز شد و شیدا و باران هم اومدند تو....با صدای بلند خوندند: گریه نکن زار زار... میبرمت بازار... میفروشمت دوهزار... دوهزار قدیمی.... به زن عباس قلی.... میخرم ازش یک بطری... و با خنده به طرف سوگل اومدن.....و مشغول بهم ریختن موهاش شدن اونم با جیغ اعتراض میکرد...... وقتی اون دوتا هم درکنار ما نشستند شدیم 4 نفر روی یک نیمکت و نزدیک بود من از این طرف بیوفتم..... باران:«بچه ها قراره امروز حسام بیاد دنبالم...دوست دارم شماها هم ببینینش........سلیقمو ببینین» شیدا با خنده گفت:«سلیقه تو که معلومه ...یا یک مرد چاق و شکم گنده و کچل و قد کوتاه ...یا یک پسرک جفاد(جواد)هست با موهای کفتری و شلوار کردی..» باران:«خیلی بیشعوری شیدا.» شیدا:نظر لطفته. من:«باران.....یعنی جدی پدر مادرت موافقن؟یعنی میخوای به این زودی عروس شی؟» _نه به این زودی زود....حالا نامزد بشیم....بعد کنکور دیگه... شیدا:«اخر قضیه اشناییتونو برام تعریف نکردی» باران:طولانیه یک وقت مناسب الان زنگ میخوره.. شیدا:«پیچوندنت تو حلقم» سوگل:«پاشین بینم پرس شدم» شیدا:«باید عادت کنی به پرس شدن...دو روز دیگه میری خونه شوهر...مادر شوهر میاد میشینه روت حرف نباید بزنی» سوگل:«حالا کسی نمیخواد بره خونه شوهر.» باران با جیغ گفت:«چرا من میخوام» باران و شیدا از روی صندلی نیمکت بلند ...

  • عشق فلفلی 1

    به نام مهربانترینمقدمهعشق ها چند مدل هستند....یا صورتی اند...که از اول دلنشینن....یا ابیهستند....همیشه این عشق هست ولی گاهی کمرنگیا قرمز هستند که همیشه با خطراتی همراهه و باید ازش کمی ترسیدیامشکی هستندکه اصلااسمشونمیشه عشق گذاشت وخیلی وحشتناکه..و متفاوت ترین صورت عشق ،عشق فلفلی هست .....عشقی تند و اتشین .....ولی از چه لحاظ تند و اتشین هست؟ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــفصل اول.....قسمت 1با اشاره چشم از صبا خواستم بلند شه...اونم بی هیچ حرف بلند شد و نشستم کنار سوگل.دستمو دور شونش حلقه کردم .سرشو گذاشته بود روی میز و زار زار اشک میریخت...دهنمو بردم نزدیک گوشش و گفتم:«سوگل این امتحان اونقدر هم مهم نیست که تو داری براش گریه میکنی.....»_چی چی رو مهم نیست.....گفت تو معدل تاثیر داره._هنوز اول ساله جای جبران هست..._وای تیام تو که مثل من گند نزدی پس حرف نزن.سرمو عقب اوردم سعی کردم ناراحت نشم....اروم سرشو بالا اورد تو چشمای قهوه ای تیرش که قرمز شده بود نگاه کردم و گفت:ببخشید...._برو بابا.همدیگه رو بغل کردیم و اون همانطور که دماغشو میکشید بالا گفت:«تیام...تو تاحالا تک اوردی...نیاوردی نمیدونی من چه دردی دارم»دستمو لای موهای خرمایی پر پشتش کردم و گفتم:«دبیرستانه و تک اوردنش»_دیوونه.سرشو از روی شونم برداشت که در با یک حرکت باز شد و شیدا و باران هم اومدند تو....با صدای بلند خوندند:گریه نکن زار زار...میبرمت بازار...میفروشمت دوهزار...دوهزار قدیمی....به زن عباس قلی....میخرم ازش یک بطری...و با خنده به طرف سوگل اومدن.....و مشغول بهم ریختن موهاش شدن اونم با جیغ اعتراض میکرد......وقتی اون دوتا هم درکنار ما نشستند شدیم 4 نفر روی یک نیمکت و نزدیک بود من از این طرف بیوفتم.....باران:«بچه ها قراره امروز حسام بیاد دنبالم...دوست دارم شماها هم ببینینش........سلیقمو ببینین»شیدا با خنده گفت:«سلیقه تو که معلومه ...یا یک مرد چاق و شکم گنده و کچل و قد کوتاه ...یا یک پسرک جفاد(جواد)هست با موهای کفتری و شلوار کردی..»باران:«خیلی بیشعوری شیدا.»شیدا:نظر لطفته.من:«باران.....یعنی جدی پدر مادرت موافقن؟یعنی میخوای به این زودی عروس شی؟»_نه به این زودی زود....حالا نامزد بشیم....بعد کنکور دیگه...شیدا:«اخر قضیه اشناییتونو برام تعریف نکردی»باران:طولانیه یک وقت مناسب الان زنگ میخوره..شیدا:«پیچوندنت تو حلقم»سوگل:«پاشین بینم پرس شدم»شیدا:«باید عادت کنی به پرس شدن...دو روز دیگه میری خونه شوهر...مادر شوهر میاد میشینه روت حرف نباید بزنی»سوگل:«حالا کسی نمیخواد بره خونه شوهر.»باران با جیغ گفت:«چرا من میخوام»باران و شیدا از روی صندلی نیمکت ...

  • رمان دلیار - 12

     پروین خانم داشت لیست وسایل مورد نیاز مراسم دو روز دیگه رو می نوشت.. می گفت یه سری خرده ریز یادشون رفته که باید بگیرن !!کنارش نشستم و هراز گاهی چیزی را یادآوری می کردم..از صبح از سپهر خبری نداشتم . اس ام اس اومد.. نیشم باز شد. چه حلال زاده ست.. ..نوشته بود : کی میری برای پرو لباس ؟؟؟جواب دادم : بعدظهر..! تو ظهر زنگ زدی..؟؟چرا قطع کردی..؟؟پروین خانم رو به من گفت : اتاق پایین و آماده می کنم که مهمون ها اومدن اونجا حاضر بشن..!!سری تکن دادم و گفتم : خوبه.. کیانوش کجاست..؟؟ 48 ساعتع اصلا ندیدمش.. !!پروین خانم سری تکان داد و گفت : مثه اینکه دیشب دیروقت بود اومد..بچم شده پوست و استخون !!! از صبح یکسر پی فرمایش خانواده ی رحیمی ِ.. دیگه آقا کیومرث هم از دستش شاکی شده.. !!خندیدم و گفتم : حالا اولشه.. !! بزارید اب ها از اسیاب بیفته.. !پروین خانم سری تکان داد و گفت : ایشاالله که خوشبخت بشه.. خدایی آزیتا هم دختر خوب و خانمیه.. فقط خانوادش یکم زیاد پرخرج اند !! من که خوشبختی همه جوون ها رو می خوام..اس ام اس اومد . با انگشت ضربه ای به صفحه زدم.. باز نگاهم افتاد به خطی که رو صفحه افتاده بود . چشمم خطوط تایپ شده رو دنبال کرد: کاری نداشتم.. زنگ زدم دیدم اشغالی فکر کردم باز داری با اون پسره حرف می زنی !! شنیدم که گفتی خداحافظ نازیلا.. واسه همین قطع کردم !!دوست داشتم براش بنویسم : خدا شفات بده.. !! اما خودم و کنترل کردم و بی خیال جواب دادن شدم !! چون می دونستم بعدش باید عواقبش و هم تحمل کنم.. !!دوباره اس ام اس اومد : منتظر بمون . میام دنبالت که بری پرو لباست !!- مگه سوارکاری نمی ری..؟؟- نه.. !!! چی از تو مهمتر..؟؟؟؟قند تو دلم اب شد.. لبخندم و نمی تونستم جمع و جور کنم..براش شکلک لبخند گذاشتم و تایپ کردم : mer30 . 0k ! و سند کردم.———————————————————————————-روز نامزدی کیانوش بود !! لباسم آماده و کاور زده مقابلم آویزون بود.. به سختی از زیر اصرارهای سپهر که بپوش تا لباس و ببینم فرار کرده بودم.. چون مدام از پوشیدنش طفره می رفتم او بیشتر شک کرده بود و اصرار می کرد.. !!!از پایین سر و صدا می یومد.. می دونستم که کارگران مشغول جابه جایی میز و صندلی ها هستند.. قرار بود خانمی هم از طرف خانواده ی رحیمی برای تزئین میوه و شیرینی ها بیاد..دست و صورتم و شستم و اومدم از اتاق خارج بشم که یاد سفارش عمو و مخصوصا سپهر افتادم که 10 بار به من یادآوری کرده ود که وقتی دیگران اینجان نیاز نیست هی بری و بیای !! تو اتاقت بمون..نفس عمیقی کشیدم و به سمت کمد رفتم . اولین مانتو مشکی ای که به چشمم خورد و از کمد کشیدم بیرون و یه شال طوسی سرم انداختم.. شلوارم برمودای مشکی پام بود !! دیگه حال عوض کردن شلوار و نداشتم..در ...

  • رمان زندگي غير مشترك(2)

    بهادر تند به سمتش چرخید وگفت: اگه فکر میکنی پسر منه که لایق دختر تو نیست کاملا در اشتباهی... پسر من وقتی پونزده سالش بود نفر دوم المپیاد شیمی شد... از شخصیت و ادب هیچ چیزی کم نداره... تو هفده سالگی وارد دانشگاه شد ... بدون هیچ تاخیری ...همین الانم دانشجوی سال اخر ارشده ...توی بهترین دانشگاه تهران... توی ارکست سمفونی یه گروه موسیقی پیانو میزنه ... اگه فکر میکنی به خاطر نوع حرف زدنش ادم بی ارزشیه ... بدون که مسبب بی ارزشی پسر من تویی . .. اینو هیچ وقت یادت نره...بهرام کاملا به سمتش چرخید وگفت: هیچ وقت نمیخواستم طوریش بشه.... هیچ وقت...بهادر با صدایی که تحت کنترل خودش نبود گفت: چطور تونستی روی یه بچه ی 4 ساله اونطوری دست بلند کنی...بالاخره سر درد و دلشان باز شد...بهرام سرش را پایین انداخت وگفت: فکر کردم دخترم مرد... جای من بودی همین کار و میکردی...بهادر با صدای عصبی ای گفت: اره جای تو بودم یه بچه ی چهار ساله رو طوری میزدم که صد درصد شنوایی گوش چپش و کامل از دست بده... راست میگی... منم بودم همین کار و میکردم...بهرام لبهایش را گزید وگفت: من نمیخواستم ...بهادر: اره ... نمیخواستی... اونقدر شوکه شده بود که تا چند وقت حرف نمیزد ... به زور هزار تا گفتار درمانی وشنوایی سنجی و کوفت وزهرمار وقتی هشت سالش بود تونست چهار کلمه رو به زبون بیاره... یک سال عقب افتاد.... عقب افتادنش به جهنم... موقع حرف زدن ... حرف زدنشو شنیدی نه؟ الان بیست و چهار سالشه... نگاش کن... ببین چه به روزش اوردی... با مکث زیر لب گفت: نمیخواستی ... و با لحن تاسف باری باز تکرار کرد: نمیخواستی...بهرام چشمهایش پر از اشک بود . با صدای گرفته ای گفت: هزار با عذرخواهی کردم....بهادر: به چه دردم میخورد وقتی زندگی بچم از این رو به اون رو شد؟بهرام : تو هم کم جبران نکردی... بابا هم طرف تو روگرفت... یادتون رفت منوبا چه فضاحتی از خونه ی خودم بیرون انداختین؟بهادر: تو هم کم نذاشتی... تو اوج بی پولی و ورشکستگی سهامتو از شرکت بیرون کشیدی. .. از سر لجبازی و خود خواهی...بهرام با عصبانیت دادزد: من خودخواهم؟ وسط زمستون چیکار میکردم؟ رفتم یه شهر غریب ...بیست سال تمام تک وتنها خودم جون کندم.... حالا من خود خواهم؟بهادر سرش را به سمت دیگری چرخاند وگفت: اره خودخواهی... همه عصبی بودیم... همه ناراحت بودیم.... مشکل ونداد و شرکت و هزار درد دیگه با هم سرمون اوار شد... تو میدون وخالی کردی... پدر و برادرتو تنها گذاشتی.... حالا ببین کی خودخواهه....بهرام خواست حرفی بزند که صدای سودی بلند شد واز انها خواست برای صرف شام به داخل بیایند.بهادر خواست برود که بهرام دستش را روی شانه ی برادرش گذاشت وگفت: توقع نداشتم منو با دست خالی تنها بذارید ... نه ...