مدل مانتو چارخونه

  • مدلهای سارافن جدید

    مدل سارافن مدل سارافن مدل سارافن مدل سارافن مدل سارافن مدل سارافن  



  • اس ام اس شروع مدارس و سال تحصیلی جدید

    سال تحصیلی جدید رو به همه و به ویژه دوستان دانش آموز و دانشجوی وبسایتمون تبریک میگم …امیدوارم همیشه موفق باشید !!! حلول ماه مهر ماه اتمام خوابهای رویایی شب بیداری های طولانی بخور بخواب و بیکاری گشت و گزار و عیاشی بر شما خجستگان عزیزتر از جان ، تبریک و تسلیت باد … . . یادش بخیر ، پشت دفترای قدمیم مدرسه ؛ آدمک چارخونه روی تخته سایه : “تعلیم و تعلم عبادت است” . . ماه مهر از آنچه در تقویم می بینید به شما نزدیک تر است ! چقدر زود دیر میشود … . . یادش بخیر ؛ در به در دنبال یکی میگشتیم دفترامونو جلد کنه !!! . . دقت کردین ؟؟؟ چند ساله که توی این ایام وقتی به یه بچه مدرسه ای میگی “وااااااااااااااااااااای دوباره باید بری مدرسه” اصلا انگار نه انگار ، کارشون از دایورت و بلوتوث و وای فای هم گذشته … نمیدونم توی این قضیه دانشمندان دست داشتن یا نه ؟!؟!؟! . . چشماتونو ببندید و اون لحظه ای رو به خاطر بیارید که آخرین امتحان رو تموم کردید و برگه رو دادید به مراقب و با یه حس خَلاصی دارید میاید سمت خونه و واسه تابستون نقشه میکشید و هزارتا رویا … هووووووووووی عمو کجایی ؟ جلوی پاتو نگاه کن ؛ فردا باید بری مدرسه … . . چه حس خوبی بود وقتی میرسیدیم به درسهای آخر کتاب … . . عاغا کصافط اینطوری نوشته میشه “کثافت” گفتم یادآوری کنم بچه هایی که میرن مدرسه غلط املایی هاشونو گردن ما نندازن !!! راستی عاغا هم آقا نوشته میشه ! . . بابا غصه نداره تا چشم به هم بزنی تموم میشه … “زمزمه های پدر و مادر در عصر ۳۱ شهریور” . . تقدیم به متولدین ۷۳ به بعد : اول مهر ماه شنبس … غروب جمعه ی ۳۱شهریور … صدای اذانم میاد ! فرداش باید بری مدرسه بعد ۳ ماه … تصورِشم عذاب آوره ؛ وای داره گریم میگیره ، دستمال کاغذی برسون … . . سوال : یکشنبه میایی دانشگاه یا سه شنبه ؟ پاسخ صحیح : بعد از حذف و اضافه … . . دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه حیاط مدرسه وایستادی ، یه نفر میومد و بهت میگفت : با من دوست میشی ؟؟؟ . . شما یادتون نمیاد ، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی ، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد … . . شما یادتون نمیاد ، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم بعد عرق میکرد ، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند ، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت ، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده ! . . شما یادتون نمیاد ، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه … احساس پادشاهی می ...

  • سريال‌هاي ماه رمضان همراه با عکسهای داغ داغ

    سريال‌هاي ماه رمضان همراه با عکسهای داغ داغ

    درباره سريال‌هاي مناسبتي ماه رمضان امسال هر شب بعد از افطار: «روزهاي حسرت»، «مثل هيچ‌كس»، «بزنگاه» و «مامور بدرقه» سينماي ما- با آغاز ماه مبارك رمضان موضوع سريال‌هاي مناسبتي شبكه‌هاي مختلف سيما هم سوژه روز مي‌شود. گزارشي كه خواهيد خواند، مرور پر جزئياتي است بر سريال‌هاي شبكه‌هاي مختلف تلويزيون در اين ايام كه براساس آن مي‌توانيد به تصوير مشخص‌تري از آن‌چه قرار است در طول يك ماه آينده هر شب در ساعت‌هاي بعد از افطار پخش شود برسيد... «روزهاي حسرت»/ شبکه يک چهره‌اي ديگر از شيطان نويد برنگي: عليرضا برازش مدير شبکه يک سيما، قبل از آنکه به مديريت اين شبکه منصوب شود، به عنوان مشاور مذهبي در کنار عليرضا افخمي با سريال«او يک فرشته بود» قرار گرفت. موفقيت سريال ماورايي «او يک فرشته بود» به تهيه کنندگي رامين عباسي زاده، باب جديدي را در توليد سريال هايي با موضوعات ماورايي گشود. گرچه به نظر مي رسيد عليرضا افخمي ديگر به سراغ چنين موضوعي براي ماه رمضان نرود، اما تصميم عليرضا برازش براي ساخت سريال ديگري براي ماه رمضان امسال آنقدر قوي بود که سريال گل هاي گرمسيري کنار گذاشته شود و عليرضا افخمي بار ديگر تجربه يي ماورايي، اين بار در مقام نويسنده، داشته باشد. گل هاي گرمسيري به کارگرداني محمدمهدي عسگرپور است که شنيده مي شود، اثري خوش ساخت از آب درآمده و پس از آنکه مديران شبکه يک تصميم جدي در ساخت سريالي ديگر براي پخش در ايام ماه رمضان گرفتند، قرار شد پس از مجموعه طنز سه در چهار پخش شود. اما مديران شبکه يک ترجيح دادند در ايام باقيمانده، به جاي پخش سريال ايراني، تله فيلم هايشان را پخش کنند؛ تله فيلم هايي که از اتفاق تجربه پخش شان در باکس سريال هاي ايراني، تجربه موفقي بود. افخمي که با انتصاب برازش به عنوان مدير شبکه يک سيما، يکي از مشاوران اصلي اين شبکه در سريال سازي به شمار مي رود، براي ماه رمضان امسال موضوع برزخ را دستمايه کار خود قرار داده است. نام اين سريال از «خوابزده» به «روزهاي حسرت» تغيير نام داد تا محتواي سريال به شکل آشکارتري نمود پيدا کند. شبکه يک سيما که تجربه مشترک عليرضا افخمي و سيروس مقدم در مقام نويسنده، نتايج قابل قبولي را براي آنها در پي داشت، امسال نيز کار ماه رمضاني خود را با همين ترکيب توليد کردند. «اغما» سريال سال گذشته اين شبکه، در رقابت با سريال پرمخاطب «ميوه ممنوعه» در مرتبه دوم مخاطب قرار گرفت، اما در نگاهي کلي چيزي کمتر از آن نداشت. در کنار هم قرار گرفتن عليرضا افخمي و سيروس مقدم با موضوعي برزخي از همين حالا اين اميدواري را براي مديران شبکه يک سيما به همراه دارد که يکي از سريال هاي ...

  • مصاحبه با سروش صحت نويسنده و بازيگر

    مصاحبه با سروش صحت نويسنده و بازيگر

    گفتگو با سروش صحت نويسنده و بازيگر كارهاي رئاليستي را دوست دارم سروش صحت را از برنامه‌اي به نام جنگ 77 مي‌شناسيم. برنامه‌اي كه كارگردان آن مهران مديري بود و صحت علاوه بر بازي در اين مجموعه كار نگارش برخي آيتم‌ها را بر عهده داشت. از همين برنامه پرطرفدار بود كه نام صحت به‌عنوان يكي از بازيگران و نويسندگان موفق كمدي تلويزيوني مطرح شد. سپس بازي در «ببخشيد شما» برنامه طنز ديگري از مهران مديري و بعد از آن در فيلم سينمايي شراره ساخته سيامك شايقي را تجربه كرد. صحت اما به موازات بازي، نوشتن طنز را نيز ادامه داد و در كارهايي مثل چراغ جادو و زيرآسمان شهر نامش به عنوان نويسنده روي تيتراژ نقش بست. اما داستان يك شهر سريال متفاوت اصغر فرهادي نوعي سكوي پرتاب براي بازيگري بود كه حدود 2 سال بعد در يكي از پرطرفدارترين فيلم‌هاي كمدي دو دهه اخير بازي كند. نان، عشق و موتور هزار در سال 1380 و بازي او در نقش جوان آس و پاس و ساده‌اي كه دل به دختر ثروتمندي مي‌بندد به بازيگري مطرح در عالم طنز تبديل شد. او حتي در سال‌هاي اخير لباس كارگرداني نيز به تن كرده و مجموعه طنزي مثل چارخونه و تله فيلمي با عنوان بازي را ساخت. صحت امروز ديگر آن بازيگر و نويسنده تازه كار نيست و پس از حدود 11 سال حضور در سطح اول حرفه‌اي سينما و تلويزيون ايران، به يكي از چهره‌هاي سرشناس تبديل شده است. سروش صحت كه به تاز‌گي سريال گاو صندوق با بازي او از طريق شبكه سوم سيما پخش شد در حال بازي در فيلمي از فرزاد مؤتمن به‌نام پوپك و مش ماشاالله است. اخيرا از شما سريالي با نام «گاوصندوق» پخش شد. چرا بازي در اين سريال را پذيرفتيد؟ من قبل از اين سريال هم كارهاي مازيار ميري را دوست داشتم. با مصطفي عزيزي نيز سابقه همكاري خوبي داشته و امير عربي را مي‌شناختم. در مجموع ديدم كه تيمي حرفه‌اي پشت اين سريال است و اين خيلي برايم انگيزه ايجاد مي‌كرد تا در اين سريال بازي كنم. در مورد نقشتان چه نظري داريد؟ خب اين نقشي بود كه از يك مقطعي وارد داستان ‌شد و البته تا پايان قصه ادامه يافت. به نظرم شخصيت متفاوتي از آب در آمده باشد. خود سريال را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ متاسفانه چون سر كار بودم يك قسمت‌هايي را نتوانستم ببينم و فقط آن قسمت‌هايي را كه خودم بازي داشتم ديدم و به همين دليل نمي‌توانم نظر بدهم. الان مشغول چه كاري هستيد؟ در حال حاضر مشغول بازي در فيلم سينمايي پوپك و مش ماشاالله به كارگرداني فرزاد موتمن هستم. گويا يكي از نويسندگان اين فيلم هم هستيد؟ بله من به همراه ايمان صفايي فيلمنامه اين فيلم را نوشته‌ايم. راستي شما را بايد بيشتر نويسنده بدانيم يا بازيگر؟ هر ...

  • رمان دختران زمینی پسران آسمانی2

    آریانااو مای گاد.........سرم پایین بود داشتم کتابامو جمع میکردم....با یه نیشگون ترانه اومدم بالا........اوه هر سه تاشون داشتن نگامون میکردن....ولی زل زده بودن به من.....بمن چه تقصیر ترانه بود.....مهدیس و ترانه نگاهم کردن .....اه چه مرگتونه.....نه !!!چسب سر میز من بود.....کی اینو گذاشته بود.....الان فکر کردن کاره منه.....یه پوز خند بلند زدم........بااین کارم حتی مهدیس و ترانه شوکه شدن...اخه سه تا خون اشام داشتن نگام میکردن...تو کلاس کسی نبود....فقط ما چند نفر بودیم....دوباره مشغول به کارم شدم.....یه دفع سه تا سایه گنده افتاد روم....کیفمو برداشتم که بندازم رو شونم که یکی دستشو گذاشت رو کیفم ....جر خورد......سرمو اوردم بالا....سه تاشون بودن......چقدر ترسناکن....بلند زدم زیر خنده......ولی افتادم رو صندلی...آراد خم شد تو صورتم و گفت:آراد-دارم برات جوجه....هنوز بچه ای واسه اذیت من.....من-هرکول....گنده تر از توام واسم هیچن...سپهر-ولی ایندفع احتمالش کمه که تو دوستات سالم از زیر دستمون رد شین.....من-اوهو...........نچای.....پس این مهدیس و ترانه کدوم گورین؟؟؟؟؟؟؟؟دارم برات ترانه اشغال دارم خورد میشم.......تا اومدم حرفمو کامل کنم که پندار گفت:پندار-بد بازی رو شروع کردین......پس ادامشو داشته باشین....من-بکش کنار باد بیاد تا اسفالتت نکردم....از این حرفم جاخورد....همه جاخوردن.....آخه رگ لات بازیم داشت باد میکرد وقتیم لات میشدم دیگه:ترانه-آریانا....کافیه پاشو بریم.....اونم نگران شده بود.....آخه کم پیش میومد اینطور شم....آراد-مجبورم میکنی اون زبونه 4 متریتواز حلقت بکشم بیرون......بااین حرف سپهر آراد رو کشید کنارمنم بلند شدم....گرد خاک فرضی رو شونمو تکون دادم.... من-ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااا!!!!مهدیس –آریانا ترو خدا....این من بودم که سرمو فشار میدادم تو بالشو داد میزدم...ترانه با لباسم کشیدم عقب.....پرت شدم اونور تخت...تاحالا اینقدر خرد نشده بودم:من-عوضیییییییییییییییییییییی ییییییی......بخدا میکشمت......آراد............پندار.. .........سپهر..........!ترانه-اریاناااااااااا...این واسه هممون سخته اینا اذیتمون میکنن.....بخدا از قصد چسب نذاشتم رو میزت...داشتم....مهدیس-ترانه میشه تمومش کنی.....؟؟؟؟من-بسه.....بسه.........خودمون شروعش کردیم ولی این ماییم که تمومش میکنیم....مهدیس یه لیوان اب داد بهم بزور کردش تو دهنم اروم شدم:اریانا-مهدیس مگه من تانکر حمل ابم ....؟؟؟؟؟ترکیدم دوختر جون...با این حرفم یه لبخند بی جون اومد رو لبه هر سمون...وقت شام بود....مهدیس اومد دره حموم و درو گرفت زیر مشت و لگد:مهدیس-اریانا...................بیا ...

  • رمان احساسات منجمدواشک های مقدس8

    دلم میخوادخودموبکشم باباحداقل بگیدداستان بده چرایکی نظرشونمیگه؟پریناز:مهوش:پری دلم میخواد روزتولد اقاامام زمان روسری رنگی سرکنم اما...داغ مامان صداش لرزید بازبغض درگلوشوکوبیدپریناز:قوربونت برم سرت کن اشکال نداره مامانم خوشحال میشهمهوش:اماحرف مردمو چیکارکنیم؟پریناز:عزیزمن خواهرمن صدبارگفتم حرف مردم واست مهم نباشه قرارنیست بنابه حرف مردم مازندگی کنیممهوش:اما مابین همین مردم زندگی میکنیمپریناز دستاموروچرخ صندلیم گذاشتمو رفتم سمت مهوش که یه روسری ابی اسمونی دستش بودو مثل دختربچه های تخس روتخت نشسته بوددستاشواروم گرفتمویه لبخندملیح به صورتم مهمون کردمو اروم گفتم:ببین مهوش مردم زبونشون دردنمیگیره اگرحرف زیادی بزنن تازه سرگرمیشونم جورمیشه سوزه دارن مانباید اهمیت بدیم  همین مردم تواین یک ماه یه باراومدن زنگ این خونه روفشاربدن بگن داغ مادردیدین مردین یازنده دوتادخترتنهاید کموکسری ندارید؟نیومدن مهم نباشه واست ..سکوت کردم نمیدونستم حرفی که میخواستم بزنم درست بودیانه اماواسه درک کامل مهوش لازم بودعزیزدلم مامانو جلوروت بیارچه حرفی زدن بهش چه تهمتی زدن امابخاطرما خم به ابرونیوورد ماهم بخاطرمامان نباید خم به ابروبیاریم نباید کاری کنیم روحش اذیت بشه .باشه؟مهوش همونطورکه اشکاشوپاک میکرد گفت:گاهی اوقات بهت حسودیم میشه امازودتبدیل به افتخارمیشه خیلی خوب حرف میزنیپریناز :فدات بشم توهم عالی حالا بدواماده شوبریممهوش:توچی سرت میکنی؟من روسری سفیدمومهوش:اهای نشد ا .روسریت خیلی بهت میادپرینز خیلی کم لطفی مهوش اخه دخترتوکه کپ خودمی بعدشم پوست هردومون سفیده پس به توهم میادرنگ روسریتمهوش سری تکون دادو رفت سمت کمدلباس یه مانتو نخی چارخونه ابی تیره باسفیدبرداشت واسه خودشیه مانتو سفید طرح سنتی که روسینه اش طرح ترمه بودوواسه من دراورد شلواروکفاشامونم که مثل هم بود لباساشودراوردو لباسهای بیرونشوجایگزینش کرد روسریشوسرنکرد اومد سمت منو گفت کمکت میکنم تنت کنیدرجواب این محبت خواهرنش یه لبخندزدم که وسعت علاقمودرش نشون میداداول کمکم کرد شلوارمو پم کنم یه شلوار پارچه ای نخی مشکی که همیشه اتوداشتوخط اتوش دستو میبرید رنگشم مشکیه مشکی بود بعدم کمکم کرد مانتومو تنم کردماول روسری منو مدل لبنانی بست طوریکه فقط گردی صورتم مشخص بود ازقبل موهامو بالای سرم جمع کرده بودموبهیه کلیبس کوچولوبهشون جلاداده بودم واه همین روسریم خوب روسرم وامیستاد بایه گیره روسری که شکل یه پروانه کوچولوبودو نقره های ریزروش داشت زد کنارروسریم نوبت خودش شد سریع مانتوشلوارشوکه مثل من بودو پوشید نوبت روسریش شد دقیقامثل من ...