نوشته ی زیبا

  • مهر زیبا نوشته ی فریدا مولایی

                                                 ماجرای این رمان بر خلاف اکثریت رمانهای ایرانی در مورد پسر دختری زیبا نیست که عاشق میشن و مشکلاتی سر راهشونه و اخرش به هم میرسن.شخصیت اصلی این کتاب دختری هست که بسیار بسیار زشته و علاوه بر اون غوز وحشتناکی هم پشت گردنش داره و به اصطلاح گوژپشته. زیبا دختر زشت و گوژپشتیه که در بدو تولد پدرش که بعد از مدتها تلاش صاحب فرزندی شده بودن وقتی به چهره ی زشت و بدن پرموی دختر نگاه میکنه از روی غضب اسمش رو میزاره زیبا تا مردم همواره اونو مسخره کنن.مردم هم کم نمیزارن و حتی واسه ترسوندن بچه هاشون از اسم زیبا کمک میگرفتن.این میشه که این دختر زشت گوشه گیر و مردم گریز میشه و غیر از مادرش همدم دیگری نداره.از طرف دیگر پسری تهرانی که نگران دوستش میشه به شماره ای که از شهرستان داره زنگ میزنه و اشتباها این شماره برای منزل زیباست که درهمون شهرستان زندگی میکنه.پسر از همون اول سلام و علیک محو صدای زیبای زیبا از پشت تلفن میشه و این صدا بدجور به دلش میشینه.پسر باز هم با همون شماره تماس میگیره و به نوعی باب دوستی با زیبا رو فراهم میکنه.هر روز ساعات زیادی با هم صحبت میکنن و تصور پسره از زیبا مثل دختر شاه پریان میشه و هرچی اون بدبخت میگه که من زشتم پسر  حمل بر شکسته نفسی میدونه.خلاصه این میشه که پسر ندیده و نشناخته خانواده رو برمیداره و برای خواستگاری میره شهرستان.مادر پسر وقتی زیبا رو بغل میکنه متوجه غوزش میشه و با دقت بیشتری که به قیافش نگاه میکنه بیچاره وحشت میکنه و دست خانواده رو میگیره و از اونجا میزنن بیرون.اینجاست که مادر زیبا از این آبرو ریزی سکته میکنه و میمیره و زیبا تنها میشه.پسر که از این ماجرا خبردار میشه عذاب وجدان میگیره و  بدون اجازه ی خانواده میاد و زیبا رو عقد میکنه و با خودش میبره تهران.و زندگی نکبت بار زیبا شروع میشه... در کل بخوام بگم از خیلی کتابای ایرانی عاشقانه ای که خوندم به خاطر متفاوت بودنش قشنگ تر بود.شخصیت زیبا طوریه که آدم هم ازش متنفر میشه هم دلش براش میسوزه.کلا کتاب تلخیه و بعضی جاها شاید بغض آور باشه و در آخر هم به نوعی عبرت آمیز تموم میشه.                                              دانلود کتاب مهر زیبا پسوورد : www.98ia.com منبع : نودوهشتیا



  • شعری زیبا درباره ی ایران

    این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست          این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی          طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت        هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان         لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست در دامن بحر خزر و ساحل گیلان        موجی است که در ساحل دریای عدن نیست در پیکر گلهای دلاویز شمیران         عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست آواره ام و خسته و سرگشته و حیران         هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست  آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست         دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ        در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست. هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران        بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست. پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران         لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست. هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ         چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست این کوه بلند است ولی نیست دماوند         این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست  این شهرعظیم است ولی شهرغریب است         این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست