چراغ جلوي پي كي

  • رمان آتش دل (قسمت دوم)

    ده روز از بي پدر شدن ما مي گذشت،طناز تقريبا" شرايط را پذيرفته و كمي آرام شده بود اما تابان بهانه گير شده و حتي حاضر نبود لحظه اي در خانه تنها بماند.شبها طناز به بيمارستان مي رفت و بعد با آمدن او به خانه من به بيمارستان مي رفتم.امروز وقتي پا به مراقبت هاي ويژه گذاشتم پرستار بهم خبر داد كه بعد از رفتن طناز،مامان بهوش آمده و از من خواست قبل از ديدن مامان به ديدار دكترش بروم.صداي دكتر هنوز در ذهنم مي پيچيد،گفت كه سمت چپ مامان توانايي خود را از دست داده  و به زبان ساده تر فلج شده و قدرت تكلمش دچار مشكل شده،هر چند سعي داشت با حرفهايش اميدوارم كند كه با فيزيوتراپي و گفتار درماني احتمال دارد اين مشكل برطرف بشه.از همه محم تر از ما مي خواست كه مامان را از هر گونه هيجان دور كنيم،براي همين ترسيدم پيش مامان بروم و او با ديدنم به ياد آن روز شوم بيفتد.از صداي بوق به خودم آمدم و از آينه وسط نگاهي به راننده هاي بي حوصله پشت سرم انداختم و دوباره به چراغ ديجيتالي وسط چهار راه خيره شدم،چراغ سبز شده بود.آهسته به راه افتادم،هر كس از كنارم مي گذشت برايم بوق ممتدي مي زد و دستهايش را در هوا تكان مي داد اما من خسته تر از آن بودم كه به حركاتش توجه كنم.اين روزها زندگي روي خوشش را از ما گردانده بود.صداي ملودي موبايلم مي آمد،نيم نگاهي به كيفم كه روي صندلي كناريم بود انداختم اما حوصله آن را نداشتم ولي گويا خيال قطع شدن نداشت.برداشتم كه خاموشش كنم،چشمم به شماره طناز افتاد.-بله.-طنين بيمارستاني؟-نه نزديك خونه ام،چيزي شده؟-نه يعني آره،كي مي رسي؟-تابان حالش خوبه؟-آره خوبه اما كسي اينجاست و حرفهايي مي زنه كه من متوجه نمي شم،تو رو بخدا زودتر خودت رو برسون،پاك گيج شدم.-كي هست؟-من نمي شناسمش،كي مي رسي؟-پنج شيش دقيقه ديگه.پايم را روي گاز گذاشتم،دنده را عوض كردم و چند خيابان باقي مانده را با سرعت طي كردم و با ماشين تا جلوي پله ها رفتم.اگر مامان در خانه بود حتما" مجبورم مي كرد ماشين را به پاركينگ ببرم،با لبخندي تلخ 1له ها را دوتا يكي بالا رفتم.طناز جلوي در هال خودش را به من رساند.-چه خبر شده؟طناز شانه اش را بالا انداخت و گفت:-نمي دونم آقايي كه داخل سالن نشسته مي گه ما بايد خونه رو خالي كنيم.-مي رم ببينم چي مي گه.كسي كه در سالن منتظر من بود،مردي فربه بود با سري كم مو تا حدي كه جلو سرش از بي مويي برق مي زد.مرد به احترام من به پا خواست كه با دست اشاره كردم بنشيند و در حالي كه روي يكي از مبلها مي نشستم گفتم:-مي تونم كمكتون كنم؟-جسارته اگر امكان داره مس خواستم با بزرگتر اين خونه صحبت كنم،من قبلا" عرايضم رو خدمت اين خانم عرض كردم.نگاهي به طناز انداختم،معذب ...



  • "جديد" لیست کامل خريد جهيزيه عروس و لوازم منزل

    "جديد" لیست کامل خريد جهيزيه عروس و لوازم منزل

      بروز رساني مورخه 27*08*93 تبريك به شما عروس و داماد خوشبخت ... همه می دانیم که خرید لوازم منزل برای یک زوج جوان چقدر سخت و طاقت فرساست. و سخت تر از آن، نوشتن لیست لوازمی که باید خریداری شود.   به همین دلیل کارتان را راحت کردم! لیستی متشکل از کلیه لوازم یک منزل فوق مدرن تهیه کردم که هرآنچه در منزل به آن نیاز خواهید داشت (و حتی بیشتر) در آن ذکر شده است. از آنجایی که ازدواج شتری است که روزی در خانه هر عروس خانم و آقا دامادی کشیک می دهد، لذا انتظار می رود این لیست مورد استفاده افراد بسیاری قرار گیرد.     لطفاً جهت هرچه کاملتر شدن لیست موارد را در ديدگاه  زیر ذکر کنید تا در اسرع وقت به لیست اضافه گردد.   نکته: این لیست یک لیست کامل برای خانه ای است که همه چیز دارد. این لیست را “می توانید” به دلخواه به عنوان لیست جهیزیه در نظر بگیرید و اقلامی را که برای جهیزیه به آنها احتیاج دارید را علامت زده و فقط آنها را خریداری کنید. هدف از این لیست کامل بودن آن است، نه اینکه بخواهیم صرفاً یک لیست جهیزیه عروس داشته باشیم. لیست کامل لوازم منزل به انضمام لیست لوازم چمدان عروس و داماد و کارهاي قبل از مجلس  لوازم برقي الكترونيكيتلویزیونسینما خانوادهضبط صوتپرینتر- اسکنر- فکس- کپیتلفن بی سیمدوربین فیلمبرداري دیجیتالاینترکام - ارتباط داخلیکامپیوتر خانگی- نوت بوكیخچال فریزر آشپزخانهمایکروویوماشین لباسشوییماشین ظرفشوییقهوه جوش - کاپوچینو میکرجارو برقیجارو شارژيغذاساز چندکارهچرخ گوشتآبمیوه گیريدستگاه تصفیه آبسرخ کن برقیبخارپزبخار شويساندویچ میکر – اسنکسازمحافظ وسایل برقیپلوپزآسیاب برقیآرام پزاتو بخار- اتو پرسچرخ خیاطیپنکه برقیروشنایی منزلچراغ مطالعهچراغ اضطراريچراغ خواب - آباژورسشوارچاقو تیزکن- درقوطی بازکنساعت رادیودار اتاق خوابساعت دیواري پذیراییآباژور زمینی و رومیزيچاي سازبخاري برقی- گازيلوستربستنی سازمیوه خشک کن- سبزي خشک کناسپرسو میکر – قهوه سازاتو مسافرتیدر قوطی بازکن برقیهمزن برقیسه راه برقمخلوط کن برقی -میکسرگوشتکوب و حلیمکوب برقیسبزي خردکنهوا پزدستگاه بخور گرم یا سرداتوي موبابیلیسماساژورفر رومیزيلوازم آشپزخانهست قابلمه و ماهی تابهزودپز - بخارپزظروف فرست ظروف پیرکسست ظروف ملامینست ظروف چینیبلور - لیوان پایه بلندبلور - لیوان پایه کوتاهبلور - پارچ آببلور – آجیل خوري-  بستنی خوريبلور – پیش دستیبلور - میوه پایه دارکاسه آبگوشت خوريزیر بشقابیتخته گوشتماهی تابه گرد بزرگ  واكظروف ادویه و ...ست نمکدان و فلفل دان رومیزيست شکرپاش و ظرف سسست قاشق، چنگال و چاقوي غذاخوري مهمانپارچ آب پلاستیکی رنگی - لیوان ...

  • رمان وسوسه

    وقتي امد ...كسي بهش محل نداد..اهسته رفت و سر جاش نشست...هيچكس ادم حسابش نكرد..دلم يه جورايي براش مي سوخت..علت اين همه دل سوختگي و ترحمو نمي دونستم..فقط مي خواستم براش دلسوزي كنم....شانس اورد رو ميزش ميوه و شيريني بود............وگرنه كي براش مي برد...هر چند دقيقه يكبار بهش نگاه مي كردم ....سرش پايين بود...گاهي هم براي تنوع به درو ديوار نگاه مي كرد...اصلا خجالت نمي كشيد ...كلافه بود...صدا ي هياهوي بچه ها كه از تو كوچه ميومد خبر از امدن عروس و دامادو مي داد ...سريع چادرو رو سرم مرتب كردم و با عجله به طرف در حياط دويدم..اين وسط نفهميدم كفش كي رو پام كردم..فقط فهميدم پاشنش بيشتر از دهن باز من ...موقعه خنديدنه ....خانوم جون كه اسپند يه دقيقه از دستش نمي يوفتاد ...اونم به طرف در امد .....يه جور بلند كه همه بشنون خانوم جون - بتركه چشم هرچي نامرد و بي ابروه ...همه فهميدن كي رو مي گه.... پس لازم نبود دنبال طرف بگردن ..بيچاره حالا قرمز كرده بود .. با نارحتي بلند شدو رفت حياط پشتي ....خوبه خودش فهميده همه از ش چي مي خوان...موندم امدنش چي بود..هم خودشو عذاب مي داد هم بقيه رو...اوه خدا...... مهناز رو ......كاش اصلا ارايشگاه نمي رفت .....بدتر از پير كفتارا شده بود..بيچاره داماد ...امشب به جاي اينكه بره حجله و از زمين و زمان دل بكنه..... بايد يه راست بره دم در جهنم و كفاره پس بده ...اين دختر از اولم بر و رويي نداشت ......چطور اين شاخ نباتو صيد خودش كرده بماند...البته اين كه گفتن نداره....معلومه ديگه باباي منم كاميون كاميون پول داشته باشه ...پسر هر كله گنده اي پا ميشه مياد خواستگاريمعروسو با سلام و صلوات بردن كه بشينه سر جاش...محسن همون داماد خوشبخته ..انگار تازه از بند اسارت ازاد شده باشه ..تا دست عروسو داد دست مادرش.... پرواز كرد به سمت مردا..طفلك از حالا دلش براي دوران مجرديش تنگ شده...كم كم كه همه برگشتن سر جاشون..... دوباره با چشم دنبالش گشتم ...نبود ...خانوم جون چند بار صدام كرد ...اما من تو باغ نبودم يعني تو باغ خانوم جون نبودم ....جاتون خالي به جاش ...تو باغ همسايه ديوار به ديوارمون بودم ...كه اونم ازش خبري نبود...يه نگاه به اين ور.... يه نگاه به اونور ...نه كسي حواسش به من نبود...طوري كه جلب توجه نكنه با همون چادر گل منگولي سفيدم.... كه از چهار فرسنگي هم داد مي زد مال دختر نرجس خاتونه .....از بين اقايون رد شدم...البته چه رد شدني بود اين رد شدن......اقايون كه كلا مستفيض شدن و چشمشون به جمال دختر كوچيكه حاج عباس روشن شد...تا اينجا رو خوب گند زده بودم ...تازه بوي گندش فرداي عروسي معلوم ميشد......كه مهمون يه فصل كتك بودم اب كه ديگه از سرم گذشته بود..حالا چه يه وجب .....چه چند وجب ....به گمونم به چند كيلو هم رسيده ...

  • رمان آتش دل ۲

    را پذيرفته و كمي آرام شده بود اما تابان بهانه گير شده و حتي حاضر نبود لحظه اي در خانه تنها بماند.شبها طناز به بيمارستان مي رفت و بعد با آمدن او به خانه من به بيمارستان مي رفتم.امروز وقتي پا به مراقبت هاي ويژه گذاشتم پرستار بهم خبر داد كه بعد از رفتن طناز،مامان بهوش آمده و از من خواست قبل از ديدن مامان به ديدار دكترش بروم.صداي دكتر هنوز در ذهنم مي پيچيد،گفت كه سمت چپ مامان توانايي خود را از دست داده  و به زبان ساده تر فلج شده و قدرت تكلمش دچار مشكل شده،هر چند سعي داشت با حرفهايش اميدوارم كند كه با فيزيوتراپي و گفتار درماني احتمال دارد اين مشكل برطرف بشه.از همه محم تر از ما مي خواست كه مامان را از هر گونه هيجان دور كنيم،براي همين ترسيدم پيش مامان بروم و او با ديدنم به ياد آن روز شوم بيفتد. از صداي بوق به خودم آمدم و از آينه وسط نگاهي به راننده هاي بي حوصله پشت سرم انداختم و دوباره به چراغ ديجيتالي وسط چهار راه خيره شدم،چراغ سبز شده بود.آهسته به راه افتادم،هر كس از كنارم مي گذشت برايم بوق ممتدي مي زد و دستهايش را در هوا تكان مي داد اما من خسته تر از آن بودم كه به حركاتش توجه كنم.اين روزها زندگي روي خوشش را از ما گردانده بود. صداي ملودي موبايلم مي آمد،نيم نگاهي به كيفم كه روي صندلي كناريم بود انداختم اما حوصله آن را نداشتم ولي گويا خيال قطع شدن نداشت.برداشتم كه خاموشش كنم،چشمم به شماره طناز افتاد. -بله. -طنين بيمارستاني؟ -نه نزديك خونه ام،چيزي شده؟ -نه يعني آره،كي مي رسي؟ -تابان حالش خوبه؟ -آره خوبه اما كسي اينجاست و حرفهايي مي زنه كه من متوجه نمي شم،تو رو بخدا زودتر خودت رو برسون،پاك گيج شدم. -كي هست؟ -من نمي شناسمش،كي مي رسي؟ -پنج شيش دقيقه ديگه. پايم را روي گاز گذاشتم،دنده را عوض كردم و چند خيابان باقي مانده را با سرعت طي كردم و با ماشين تا جلوي پله ها رفتم.اگر مامان در خانه بود حتما" مجبورم مي كرد ماشين را به پاركينگ ببرم،با لبخندي تلخ 1له ها را دوتا يكي بالا رفتم.طناز جلوي در هال خودش را به من رساند. -چه خبر شده؟ طناز شانه اش را بالا انداخت و گفت: -نمي دونم آقايي كه داخل سالن نشسته مي گه ما بايد خونه رو خالي كنيم. -مي رم ببينم چي مي گه. كسي كه در سالن منتظر من بود،مردي فربه بود با سري كم مو تا حدي كه جلو سرش از بي مويي برق مي زد.مرد به احترام من به پا خواست كه با دست اشاره كردم بنشيند و در حالي كه روي يكي از مبلها مي نشستم گفتم: -مي تونم كمكتون كنم؟ -جسارته اگر امكان داره مس خواستم با بزرگتر اين خونه صحبت كنم،من قبلا" عرايضم رو خدمت اين خانم عرض كردم. نگاهي به طناز انداختم،معذب روي اولين مبل نزديك در ورودي نشسته بود ...