رمان افسونگر نویسنده هما پور اصفهانی

  • 364. رمان ایرانی و عاشقانه افسونگر

    364. رمان ایرانی و عاشقانه افسونگر

      نام کتاب : افسونگر نویسنده : هما پور اصفهانی کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۳٫۱۵ مگا بایت تعداد صفحات : ۳۵۹ خلاصه داستان : تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد … افسونگرش کردند ………   قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از هما پور اصفهانی (باران۶۹)  عزیز بابت نوشتن این داستان زیبا .   دانلود کتاب



  • رمان سیگار شکلاتی هما پور اصفهانی

    به نام خدا   با سلام   عنوان: رمان سیگار شکلاتی   نویسنده:خانم هماپور اصفهانی نویسنده سایت نودهشتیا..   جلد رمان سیگار شکلاتی     خلاصه رمان:    یک پاکت سیگار ... ضربه ای به زیر پاکت ... بالا پریدن یک نخ سیگار از جلد زرورقی ... آن را با دو انگشت بیرون می کشد..می گذارد کنج لبش و با آتشی که سرد تر از آتش جهنم زندگیش است روشنش می کند، همزمان پک می زند ... عمیق ... با همه رگ و پی تنش ... سر سیگار سرخ و داغ می شد و قلب او آبی و خنک ... طعم گسش اول حنجره اش را خراش می دهد و بعد از آن قلبش را در هم می فشارد، فیلتر شکلاتی سیگار دهنش رو خوش طعم میکند اما همزمان طعم تلخ دود اخمهایش را در هم می کشد ... اما چیست این لذتی که باعث می شود پک دوم را محکم تر بزند و خط اخمی بین پلک هایش بنشاند؟ بوی شکلات داغ اطرافش را پر می کند، همان بویی که سالهاست اتاقش را عطر آگین کرده ... همان بویی که سالهاست همراه عطرهایش شده ... باز هم پکی دیگر و باز اسیر لذت می شود ... در این لذت کسی را سهمیم نمی کند مگر کسی که لذت کشیدنش را چشیده باشد و درکش کند! پک بعدی را لطیف تر می زند و باز هم توی ذهنش ... نه توی واقعیت ... فریاد می زند: «آهای شما! شما که نمی دانید من کیستم، چیستم، در ذهنم در دلم چه می گذرد چرا ادعایتان می شود؟!! فکر می کنید هر چه زندگی را تلخ تر کنید بر من سخت تر می گذرد؟ سخت در اشتباهید ... زندگی من تلخ است اما به تلخی یک پک سیگار ... تلخ و پر از لذت که حاضر نیستم در آن سهیمتان کنم ... این تلخی و آن لذت همه متعلق به من است ... تا آخرین لحظه زندگیم» اوست شاه جوانمردی که هرگز و هرگز با ناجوان مردی کسی را روی کرسی قضاوت نمی نشاند ... اما سالهاست خودش را روی کرسی نشانده اند و دم به دم حکم اعدامش را می دهند ... طناب به دور گلویش حلقه می کنند ... جانش را از حنجره اش بیرون می کشند و لحظه آخر دستور ایست می دهند ... عفوش می کنند ... اما باز فردا روز از نو روزی از نو ...دیدمت .... آویزان ... با پاهای کبود ... روحت آزرده بود، روح پاکت را به سلاخی کشیدند، طاقت نیاوردی، پس جسمت را نیز آزرده ساختی تا ببری از این دنیا ... بریدی اما پس من چه؟! من چه کنم بی تو وقتی بی تو بودن را یاد نگرفته ام! تو می دانی که بی تو هیچ نیستم اما می بری. از من و از هر چه که تو را نابود کرد ... پس نابود می کنم ... نابود می کنم هر آنچه نابودت کرد ... محکم بودن را یادت ندادم ... شکستی ... پس می خواهم جای تو هم محکم باشم ... جای تو هم زندگی کنم و ببرم نفس کسانی را که نفست را بریدند ... می خواهم زن نباشم ... می خواهم یک تنه مبارزه کنم ... برای تو ... برای خونی که در تنت منجمد شد و جانت را گرفت ... منی که شاهزاده بودم ... منی که خالص بودم ... حال به خاطر تو و بازگردان ...

  • دانلود رمان افسونگر برای کامپیوتر و موبایل

    نام کتاب : افسونگر نویسنده : هما پور اصفهانی خلاصه داستان : افســـــونگر : تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم کهروح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد …افسونگرش کردند … قالب کتاب : PDF و JAR پسورد : www.98ia.com دانلود کتاب برای کامپیوتر   دانلود کتاب برای موبایل  

  • رمان افسونگر

    نشستم روی تخت ... خواستم دستشو بگیرم که اجازه نداد و به شدت دستشو کشید عقب ... خواستم حرف بزنم که با غیظ گفت:- بدون گریه!سعی کردم جلوی ریزش اشک هامو بگیرم ... شروع کردم به حرف زدن ... چیزایی رو می گفتم که خودش خیلی خوب می دونست ... از شنیدن حرفاش پشت در اتاق گفتم تا همین لحظه ای که جلوش ایستاده بودم ... در سکوت به حرفام گوش می کرد اما نگام نمی کرد ... نگاش به دیوار روبروی تخت بود ... وقتی همه حرفام تموم شد سکوت کردم ... حالا نوبت اون بود ... چند تا نفس عمیق کشید و گفت:- مگه نمی گی ادوارد روی گوشیت پیام گذاشته؟! اون پیام کجاست؟ مگه نمی گی می خواست بهت یه نقاشی بده؟ اون نقاشی کو؟ گیج و گنگ نگاش کردم ... با خشم گفت:- این نگاه جواب من نیست! می گم کجاست این چیزایی که ازشون حرف می زنی؟ قبول که برای دلسوزی رفتی تولد ادوارد ... قبول که می خواستی همه چیز رو به من بگی ... قبول که باهاش رقصیدی تا دست از سرت برداره! اما لعنتی حداقل بهم یه مدرک نشون بده تا بتونم دلمو خوش کنم! خدایا بد شناسی بدتر از این؟ من همه پیامای ادوارد رو پاک کرده بودم از روی گوشیم که برام دردسر نشه و اون نقاشی ... من اصلاً نقاشی ندیدم! حالا باید چی کار می کردم؟ با تته پته گفتم:- دنیل، من پیاماشو پاک کردم ... می ترسیدم از اینکه ببینی و ناراحت بشی ... نقاشی رو هم ندیدم اصلاً چون بعد از اون جریان من از اتاق خارج شدم ...دنیل نگام کرد ... نگاهش طوری بود که انگار التماس می کرد قانعش کنم ... اما چطور؟ من همه حرفامو زده بودم! اما اون نمی خواست که قانع بشه ... دنیل زمزمه وار گفت:- وقتی ادوارد بهت زنگ زد و رنگت پرید، وقتی اس ام اساشو پاک می کردی که من نفهمم و فک می کردی واقعاً نمی فهمم ... وقتی بهم گفتی اگه خیانت کنی چه عکس العملی نشون می دم ... وقتی اینا رو می دیدم ته دلم حس بدی بهم دست می داد! اما دائم تو رو تبرئه می کردم ... افسون همه چیز بر علیه توئه! خیلی دوست دارم بزنم زیر همه چی و حریصانه تو رو واسه خودم نگه دارم ... اما نمی شه! نمی شه ... - دنیل! خواهش می کنم ... اگه بهم یه فرصت بدی می فهمی که ...- برو بیرون افسون ...- دنی!داد کشید:- برو بیرون! اینقدر عذابــــم نده! برو ...از جا بلند شدم ... شاید هنوز هم نیاز به فرصت داشت ... ته دلم به بخشش دنی امید داشتم. رفتم توی اتاق خودم. خودمو انداختم روی تخت و از ته دل زار زدم ... ***- خانوم ... خانوم!صاف نشستم روی تخت و آباژور کنار تخت رو روشن کردم ... کرولاین با ظاهر پریشون وسط اتاق ایستاده بود ... نگاهی به ساعت انداختم ساعت دو نیم شب بود ... با ترس از تخت اومدم پایین و گفتم:- چی شده کرولاین؟!- خانوم خواهش می کنم بیاین بریم اتاق آقا ... حالشون اصلا خوب نیست ...دیگه صبر نکردم که ...

  • رمان استایل | هما پور اصفهانی و Doni.M

    به نام خدای هستی بخش رمان جدید از هما پور اصفهانی و Doni.M  

  • بیوگرافی هماپور اصفهانی

    بیوگرافی هماپور اصفهانی

    بیوگرافی نویسنده کتاب های بلند نام : هما صفاری پور اصفهانی ولادت : 12 اسفند 1369 -1369/12/12 محل ولادت و سکونت: ایران-اصفهان آثار و رمان های ایشان   1.رمان قرار نبود:  خلاصه : داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره .مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده .ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ..ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند.. ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و .شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه.   2.رمان توسکا:  خلاصه: دختری از جنس.... که با همه چیز در روزگار برخورد میکند و...       3.رمان افسونگر:  خلاصه:خارج از کشور و سلطنتی...تائیس افسونگری بود که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم که روح را به آتش می کشم … یکی پس از دیگری … افسون نخواست افسونگر باشد …افسونگرش کردند..   4.روزای بارونی: کامل شده خلاصه: رمانی مختلط از آرتان و ترسا ، نیما و طرلان ( قرار نبود 2 ) توسکا و آرشاویر ، احسان و طناز ( توسکا 2 ) آراد و ویولت ( جدال پر تمنا 2 ) ... همه شخصیت ها با هم روزای بارونی رو می سازن ...روزای بارونی ... روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته ... گاهی می تونه برای همون افراد سرشار از درد باشه ... درد نبودن کسی که یه روزی بوده ... یا درد تنهایی و نبودن هیچکس! روزایی که هر کسی توی هر ادبیاتی ازش به عنوان غم استفاده می کنه و تنهایی ... همه می گن ابرا کنار می رن و خورشید یه روز در می یاد ... شاید باید به این رمان هم همینطور نگاه کرد ...روزای بارونی ... بازی سرنوشته ... امتحان پس دادن بنده هاست ... خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره ببینه چند مرده حلاجن ... وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن ... یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد ... یعنی عاشق تر می شن ... و پیش خدا عزیز تر ... یا اینکه ... سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب می کنن ... اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته ... این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین ... وگرنه سزاتون سقوطه! الا یا ایها الساقی ...