زندگی خصوصی امام موسی صدر و پروین - بیوگرافی رهبران ، بیوگرافی سیاستمداران - اسم پسر امام موسی صدر


مجله تندرستی:
امام موسی صدر یک اسطوره مذهبی در عصر ماست. به تازگی کتابی درباره زندگی او و روابطش با همسر و فرزندش منتشر شده که الگوی قابل تامل از سبک زندگی یک مرد خداست.

«من با موضع انکار که نه، اما با شک رفتم سراغ سوژه بزرگوار خودم. خودم را وادار به تردید و اصرار بر اما و اگر می کردم. می گویم وادار، چون دوستش داشتم. قهرمان قصه ام را دوست داشتم. نمی شد او را دوست نداشته باشی. با او کلنجار داشتم اما دوستش داشتم. می فهمیدم و می دانستم جهان به کسانی مثل او احتیاج دارد. می فهمیدم جهان با وجود آدم هایی مثل او به جای بهتر و تحمل شدنی تری برای زیستن تبدیل می شود.»

سوژه ای که حبیبه جعفریان از سال 1385 سراغش رفته است، سید موسی صدر است، امام سید موسی صدر؛ مردی که در 31 سالگی، از ایران به لبنان هجرت کرد و در نوزده سالی که آنجا بود، تا روزی که در لیبی ربوده شد، کارهایی کرد و تاثیری گذاشت که در وصف آن می گویند لبنان دو دوره دارد: دوران قبل از موسی صدر و دوران موسی صدر. می گویند اگر بود - در واقع، اگر می گذاشتند باشد - تاریخ منطقه جور دیگری رقم می خورد؛ جوری متفاوت از هجمِ کنونیِ خشونت و افراط گری و دشمنی.

امام موسی صدر , اسم پسر امام موسی صدر

امام موسی صدر



سید موسی صدر، متولد قم است، درست نیمه خرداد 1307. تا 31 سالگی هم در ایران زندگی کرد؛ به مدرسه رفت، وارد حوزه شد، از دانشگاه تهران لیسانس اقتصاد گرفت، ازدواج کرد، چند سالی بین قم و نجف رفت و آمد کرد و شاگرد بزرگان هر دو حوزه شد، مجتهد شد، در نشریه مکتب اسلام مقاله نوشت و سفری هم به لبنان کرد.

همان سفر سرنوشت او را رقم زد. علامه شرف الدین که رهبر معنوی شیعیان لبنان بود، شیفته موسای 26-25 ساله شد و سفارش کرد، بعد از خودش، او به لبنان بیاید. این وصیت عملی شد و بزرگانی مانند آیت الله بروجردی آن را تایید کردند. هر چند بسیاری مخالف بودند و می گفتند اگر در حوزه بماند از بزرگترین مراجع می شود. در نهایت، پاییز سال 1338 سید موسی صدر جوان با خانواده اش به لبنان رفت.

اول ساکن صور، شهر علامه شرف الدین شد. نه سال بعد که توانست شیعیان را هم مانند مذاهب دیگر لبنان، صاحب مجلس و سازمان خاص خودش کند، و بعد از اینکه برای ریاست این مجلس انتخاب شد، به بیروت رفت اما قبل از آن، در همان سال های اول، امام موسی صدر شده بود؛ کسی که فقط برای هم مذهبان خودش نبود.

او را وجدان لبنان می گفتند؛ کسی که کارش را از محرومیت زدایی و توانمندسازی شروع کرد و بعد سراغ کارهای کلی تر رفت. کسی که کنار مردم ایستاد، دردشان را شناخت و برای درمانش از خودم مردم کمک گرفت. این حرف را از زبان لبنانی های زیادی می شنوید که «امام به جای مردم حرف نزد، به مردم یاد داد خودشان حرف بزنند.» این کار را با اعتقادی که به «کرامت» انسان داشت کرد. این واژه را قبل از دیگران و بیشتر از دیگران در صحبت های او می بینیم.

او مدرسه و درمانگاه و هنرستان و دارالایتام و مجلس اعلای شیعیان و جنبش اجتماعی حرکت المحرومین و شاخه نظامی امل را به موازات هم و در طول فعالیتش تاسیس کرد و به راه انداخت. در کنار اینها، طرفدار سرسخت گفتگوی ادیان بود. عکس معروفی زیر صلیب، در محراب کلیسا دارد که دارد خطبه روزه مسیحیان را می خواند.

حبیبه جعفریان در کتابش با این آدم سروکار دارد. کسی که به لیبی دعوت شد، آنجا ربوده شد و هنوز آزاد نشده است. در سال های نبودنش نسل هایی به دنیا آمدند و بزرگ شدند که امروز کنار خانواده اش منتظر بازگشتش هستند؛ بازگشت مردی که بودنش، بودنی متفاوت را، دست کم، برای آدم های این بخش از کره خاکی رقم می زند.

«... می دانستم کار من این است: بیرون کشیدن سید موسی صدر، کسی که می شود به او نزدیک شد، با او گپ زد، با او بحث و مخالفت کرد، به او متلک گفت آنطور که حمید پسرش گفته بود، از او رنجید یا طلبکار بود. با او خندید و به موسیقی که در میدان های زیبای وین فراز و فرود می گیرد، گوش داد، از درون امام موسی صدر. کسی که فقط باید به او گوش داد. کسی که بهتر و کامل تر و بزرگتر از آنی است که بشود با او مخالفت کرد. کسی که نمی شود به او نزدیک شد از فرط متفاوت بودن با ما، بهتر بودن از ما.»

روایت سال های غیبت پدر

«من بابا را اینطور شناخته ام. از قصه ها و برق چشم ها. خیلی ها مرا از روی شباهتم با بابا می شناسند. تا مرا می بینند می پرسند تو فامیل امام نیستی؟ و وقتی می فهمند که هستم یا به گریه می افتند و نمی توانند حرف بزنند یا برعکس؛ می افتند به صحبت کردن ... چیزی که هر چه عقب می روم باز یادم هست و هیچ وقت برایم عادی نشده این است که بابا نیست. اینکه نبودن بابا این همه طول کشیده است. مامان می گوید تصور همه این بوده که اشتباهی شده و موضوع خیلی زود روشن می شود چون نمی شود یک نفر با دعوت رسمی برود یک جایی و توی روز روشن گم شود؛ می شود؟»

وصلت خانواده امام خمینی وموسی صدر , فرزندان امام موسی صدر

اسم پسر امام موسی صدر



روایت ملیحه، کوچکترین فرزندامام موسی صدر، اولین بخش کتاب «سید موسی صدر، هفت روایت» است. ملیحه زمان ربوده شدن پدر 7 ساله بوده است. حس او شاید به حس و حال خوانندگان کتاب نزدیکتر باشد. او هم مانند خوانندگان روایتش امام را بعد از ربودن شناخته. او هم در انتظار بزرگ شده و از حرف های دیگران تصویر سید موسی صدر برایش کامل شده. روایت او، سال های بعد از ربوده شدن پدر را توصیف می کند. سال هایی که 15 سالش در جنگ داخلی گذشت و بیشتر این سال ها او و مادرش در بیروت تنها زندگی کرده اند.

ملیحه می گوید در نبود پدر، خانواده چگونه تاب آورده، چطور انتظار کشیده و چطور امیدوار مانده است. روزهایی را که در نبود پدر بر لبنان گذشته است هم روایت می کند. اینجاست که حس می کنی، 9 شهریور 57 در لیبی، پدر یک خانواده ربوده نشد، امید و تکیه گاه یک ملت ربوده شد و سال هایی پر از ترس و خطر و جنگ و ویرانی را برایش به جا گذاشت.

روایت عشق در سال های خطر

«آقا موسی را اولین بار و از نزدیک، توی جشن عروسی دید. همان وقتی که زن های دیگر هم دیدند. اولش دلش هری ریخت پایین، چون تا آن موقع توی قم سابقه نداشت داماد بیاید توی زنان بنشیند کنار عروس؛ هیچ دامادی به سرش نمی زد این کار را بکند، چه برسد به داماد معمم ولی آقا موسی این کار را کرد و او همان لحظه احساس کرد که به این مرد می تواند اعتماد کند. احساس کرد این مرد با دیگران فرق دارد و این به او احساس اطمینان و آرامش می داد.»

خاص ترین بخش کتاب، روایت پری خانم (پروین خلیلی) همسر امام موسی صدر است. اول به این دلیل که تنها روایت موجود از اوست. در واقع، تنها جعفریان موفق شده است با او صحبت کند و حرف هایش را خیلی صمیمی بشنود. دومین دلیل این است که او، همسر امام است.

دیگرانی که در این کتاب حرف هایشان آمده، فرزندان و خواهر و برادر و دوست خانوادگی اند اما موقعیت همسر فرق دارد. او کسی است که انتخاب شده برای همراهی مردی چون سید موسی صدر. کسی که دوستداران امام همیشه خواسته اند حرف هایش را بخوانند. کسی که همیشه این سوال درباره اش هست که چرا برخلاف خواهر امام، در جامعه نبود و چرا در تمام این سال ها سکوت کرده است؟

این چیزها می تواند او را زنی جلوه دهد که برایش فرقی نداشته همسرش چه می کند یا مثل خیلی های دیگر که همسری مبارز و فعال داشته اند، مدام شکایت می کرده است از نبودن های همسرش. روایت جعفریان اما تصویر دیگری نشان می دهد.

پروین خلیلی زنی است که انتخاب کرده همسرش را حمایت کند. زنی که بیشتر از تصور ما همسر را همراهی کرده و پا به پای او در کنار لبنانی ها بوده، به ویژه در روزهای اول هجرت. زنی که سخت ترین وضعیت ها را تحمل کرد، نبودن های همسر را تاب آورد، سال ها با نگرانی و اضطراب و انتظار زندگی کرد اما شکایتی نکرد. زنی که می توانست بعد از ربوده شدن همسر به ایران برگردد و راحت زندگی کند اما بدون ادعا و شعار، درک کرد که مردم لبنان به بودن خانواده امام شان نیاز دارند. او برای خودش این وظیفه را دید که باید چراغ خانه امام موسی صدر را برای مردمی که او را امیدشان می دانستند روشن نگه دارد و کنارشان بماند.

«... آن بار اولی که آقا موسی رفت نجف و هر دو سه روز یک بار نامه می داد و اگر او نمی توانست جواب بدهد، دوباره نامه می داد که نامه شما نرسیده پری خانم ... چیزی شده؟ همیشه هم برای آقا موسی «پری خانم» بود. «پری جان» یا «پری خانم». پریِ خالی هیچ وقت نبود. همانطور که او «آقا موسی» بود همیشه یا «آقای صدر». همین ها را دوست داشت. همین ها پای این مرد با همه سختی هایش نگهش داشت و همین ها او را تا الان نگه داشته.»

1- هفت روایت

هفت روایت، کتابی 170 صفحه ای است، در قطع کوچک که علاوه بر روایت های بالا، خاطرات برادر امام، خواهران امام و یکی از دوستان خانوادگی لبنانی را هم روایت کرده است اما کتابی نیست که یک بار دست بگیری و یک نفس تا آخر بخوانی. این کتاب را باید ذره ذره خواند. باید هر روایت را بخوانی و چند روز بگذرد تا حجم عظیم عشق و درد و انتظار را هضم کنی و بتوانی روایت بعدی را بخوانی چرا که این کتاب درباره مردی به بزرگی سید موسی صدر است؛ مردی با عشق عظیم به لبنان که از خودش و عزیزانش گذشت و سال هاست خودش و عزیزانش، انتظار دیدار می کشند.

صدرالدین صدر پسر موسی صدر , موسی صدر

وصلت خانواده امام خمینی وموسی صدر



2- سختی های نوشتن از سید موسی صدر

هر وقت خواسته ایم زندگی نامه ای از امام موسی صدر بنویسیم به مشکل خورده ایم؛ با هجم عظیمی از کارهایی متنوع و متفاوت و حتی گاهی در ظاهر متفاوت، روبرو بوده ایم که گنجاندنش در یک متن گاهی سخت بود. گاهی با همه دقت مان کارهایی از قلم می افتاد. در این لحظه ها همیشه فکر کرده ام این مرد چطور همه این کارها را کرده است؟ کارهایی که ما فقط برای نوشتنش به زحمت افتاده ایم و او همه را عملی کرده است.

بسیاری می پرسند چطور می شود کسی هم از گفتگو بگوید و مدام رهبران ادیان دیگر را دور هم جمع کند و هم شاخه نظامی تاسیس کند و نهضت اجتماعی و اعتصاب عمومی راه بیندازد؟! این همان چیزی است که امام موسی صدر را متفاوت از بقیه می کند.

روایت سی سال اسارت

«خیلی به این فکر می کنم که اگر جای ما برعکس بود چه اتفاقی می افتاد؟ اگر هر کدام از ما، هر کدام از دوستان تو یا اعضای خانواده ات به سفری رفته بودند و از آن برنگشته بودند... تو چه کار می کردی؟ نمی دانم «دقیقا» چه کار می کردی؟ چون من تو نیستم اما می دانم که امکان نداشت تو باشی و آن کس و کار تو 30 سال در آن جهنمی که زندانی است، زندانی بماند.»

حرف های صدرالدین صدر، پسر بزرگ امام، تلخ است، به اندازه تلخی بیش از سی سال اسارت. حرف های او حس پسری است که پدرش گم شده و او در سال های نبودنش بزرگ شده، میانسال شده، پدر شده، و پدر هنوز برنگشته.

مسئولیت آزادی پدر با اوست، او شبانه روز درگیر است و منتظر، ایمان دارد به بودن پدر اما نمی داند چه کند. تلاش هایش تا امروز نتیجه نداده. حس گناه می کند و باید به دیگران هم جواب بدهد. او، در کم کاری و فراموشی و بی مسئولیتی همه آدم های مسئول و صاحب قدرت، متهم ردیف اول طولانی شدن سال های اسارت سید موسی صدر است و در این روایت به این شخصیت که به تعبیر جعفریان، خاکستری ترین شخصیت خانواده است نزدیک می شویم. بعد از خواندن روایت صدرالدین، دیگر نمی توانی مثل قبل، او را بی محابا بکوبی و محکوم کنی.

روایت سال های بودن پدر

«الان که هبوط کرده ام، مسن شده ام، در دنیا چرخیده ام و صابون واقعیت به تنم خورده، می دانم و می فهمم که آنجا که بوده ام و بزرگ شده ام عادی نبوده است. می فهمم که دردها بسیار بوده اند و خوشی ها اندک. ترس ها بسیار بودند و ایمن ها اندک... می فهمم اینها همه مرا آدم دیگری کرده اند.

آدمی که الان، لزوما فرد خوشحال تر، متناسب تر، کامل تر، یکدست تر، درست تر یا بهتری از دیگران نیست اما آدم دیگری است چون دنیای دیگری را تجربه کرده است. یک یوتوپیا را تجربه کرده است. چیزی که همه فکر می کنند واقعیت ندارد ولی من در آن زندگی کرده ام و با آن نفس کشیده ام و بالیده ام و بزرگ شده ام و در همان حال می اندیشیده ام که عادی، همین است و واقعیت این است.»

اینها روایت حور است، دختر بزرگ امام. روایت او، نگاه دختری به پدر متفاوت و مهربان و بزرگش را فاش می کند و نشان می دهد زندگی موسی صدر چقدر عادی و در عین حال، چقدر لطیف و غریب بوده است. نشان می دهد او و پری خانم چطور فرزندانشان را تربیت کرده اند و چطور خانواده ای ساخته اند؛ مردی که علاقه ای نداشت نشان دهد متفاوت است اما بود. هست.

احترام به فرزند

این عکس خیلی خاطره جالبی دارد. در سالن مجلس اعلای شیعیان، ایشان یک برنامه ای داشتند که نخست وزیر هم بود. خانه مان طبقه سوم بود، آمدم پایین و مستقیم پیش خودشان رفتند و من را بغل کردند و در آغوش خود نشاندند و به صحبت هم ادامه دادند. در این اثنی کفشم هم افتاد. در همان جلسه، همه نشسته اند و ایشان خم شدند و کفشم را دوباره به پایم کردند و روزنامه ها عکس آن را انداختند. (بخشی از متن گفتگو با ملیحه صدر در برنامه پارک ملت)

زندگینامه امام موسی صدر

فرزندان امام موسی صدر



آنچه در هفت روایت اتفاق افتاده

حبیبه جعفریان تلاش کرده به سوژه اش نزدیک شود. او این فرصت را داشته که با خانواده امام از نزدیک آشنا شود و حتی مدتی را با آنان بگذراند و ماحصل این دیدارها و با هم بودن ها را روایت کند؛ کاری که به خودی خود مشکل است و وقتی نجابت و خودداری ذاتی صدرها به آن اضافه شود، سخت تر هم می شود اما نتیجه کار، خواندنی و تاثیرگذار شده است.

جعفریان به جای نقل جزء به جزء خاطره ها، حس اصلی هر کس را بیرون کشیده، چیزی که شاید با نقل صرف حرف ها به دست مخاطب نمی رسید اما او با خودش، با سوژه بزرگ و متفاوتش و با مصاحبه شوندگانش کلنجار رفته است تا نگاه آنان را به مردی که پدر، همسر و برادرشان است، پیدا کند.

از قبل این تصویرها امام موسی صدر نزدیکتر و ملموس تر می شود. او را از نگاه نزدیکانش می بینیم. همسر بودنش را، پدر بودنش را، برادر بودنش را می بینیم. می بینیم چطور به آدم ها نگاه می کرده. تاثیرش را در اندک اوقات بودن کنار خانواده اش می بینیم و کشف می کنیم خانواده اش چه نگاهی به او داشته اند. این همان کاری است که نویسنده می خواسته بکند؛ نشاندادن تصویری انسانی از مردی که به طرزی عجیب و باورنکردنی به «انسان» ایمان داشت.

شعر امام موسی صدر برای همسرش

غزل در بحر خفیف و دارای توشیح متناسب در دو مصرع، از امام موسی صدر از این قرار است:

پرده ای از پرند سیم اندود                  ماه بر دوش شام گسترده
روشن و دلکش و خیال انگیز               وز نسیم شبانه افسرده
و اندر اعماق آشیانه خویش               سر خود مرغ حق فرو برده
یاد بیداری و تلاش و سخن                از خیال زمانه بسپرده
نیمی از شام هجر بگذشته              صحبت غم به جانم آورده
خواب بگریخته ز دیده من                 دامن از اشک چشم پر کرده
لیک با رنج جانگداز فراق                  روح باز از غمش نیازرده
یاد مهر حیات بخش «مه»م              زنده می دارد این تن مرده
لاله حاوی او چراغ شب است           نور بر شام هجر بسپرده
یا رب از جور دهر برهانش                تا که برهاند این سراپرده

این شعر را موسی صدر و برای همسرشان سروده شده است. نکته حایز اهمیت این است که حروف اول مصرع های اول این غزل نام «پروین خلیلی» و حروف اول مصرع های دوم این غزل نام «موسی صدر» را می سازند.

گردآوری بیوگرافی برگزیده ها
صدرالدین صدر پسر موسی صدر , موسی صدر