گفت گو با احسان خواجه امیری - اخبار ستاره ها ، اخبار چهره ها ، سلبریتی ها - احسان خواجه امیری در پالادیوم

احسان خواجه امیری جایگاه ویژه ای در موسیقی پاپ ما دارد. هنرمندی که هم اهالی موسیقی پاپ و هم اهالی موسیقی اصیل ایرانی قبولش دارند.

این نه به خاطر نام خانوادگی او و نسبتش با سلطان آواز ایرانی، ایرج است. البته در اوایل کارش این نسبت می توانست باعث توجه همگان به این ستاره نوظهور باشد، اما او خیلی زود راهش را پیدا و جدا کرده و در تمام دوران کاری ش از هرچه که می توانست، برای پیشبرد کارش استفاده کرد از جمله موسیقی ایرانی که این توجه و علاقه باعث شده موسیقی اش ریشه داشته باشد. ریشه دار بودن موسیقی اش راز علاقه همگان به موسیقی اوست و البته توجه ویژه خودش به برنامه داشتن و دقت نظر در مورد همه زندگی و کارش. چیزی که خودش از آن به عنوان سیاست کاری یاد می کند.این گفت و گو حاصل چندین بار دیدار من با احسان است و به نوعی نشانگر مسیر ویژه ای است که او برای ستاره شدن پیموده است. گفت و گو یی به بهانه آلبوم عاشقانه ها که این روزها منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است.

● با بزرگان بزرگ شدم

وقتی که بچه بودم و طبیعتا درآمدی هم نداشتم که بروم استودیو و برای آنکه بتوانم کارهایم را ضبط کنم این فکر به سرم زد که اتاقم را آکوستیک کنم. ارزان ترین راهی که به ذهنم رسید، شانه تخم مرغ بود. به زحمت از سوپر مارکت های مختلف ده تا، بیست تا شانه تخم مرغ خریدم تا بتوانم اتاقم را آکوستیک بکنم و کارهایم را ضبط کنم. وقتی با شانه تخم مرغ آمدم داخل خانه، مادرم پرسید با اینها می خواهی چه کاری انجام بدهی؟ مانده بود که من دارم چه کار می کنم.

پدرم که کلا مخالف کار موسیقی من بود. می گفت باید وارد دانشگاه رشته ای غیرموسیقی شوی و کار موسیقی را به عنوان تفریح و بعد از کار انجام دهی. موافقت نمی کرد که قبل از دانشگاه وارد کار موسیقی شوم. البته من کار خودم را کردم. خیلی هم زود شروع کردم. اولین آهنگی را هم که با پدرم کار کردم به ایشان ن گفت ه بودم که من دارم یک آهنگ می سازم که می خواهم با شما بخوانم. گفت م یک دقیقه بیا توی اتاق این را گو ش کن ببین چطور است، شوخی شوخی گفت م بیا روی این آهنگ بخوان، یواش یواش کار را جمع کردم. یک استودیوی خانگی درست کرده بودم و خودم هم ساز می زدم. همه سازها را دوست داشتم. خیلی کنجکاو بودم. وقتی خیلی کوچک بودم و حدود نه سالم بود با بابا می رفتم استودیو. آنجا هی می خواستم بروم به آن دستگاه ها دست بزنم ببینم چیست. الان قشنگ یادم هست که در یک استودیویی، صدا بردار به من می گفت «دست نزن، بنشین»! به من هم اجازه نمی دادند دست بزنم، می گفت ند خراب می شود. من البته کار خودم را می کردم. چند ماه یک بار یک ساز می خریدم. مثلا می گفت م می خواهم سنتور بزنم و پدرم می رفت برایم سنتور می خرید، می رفتم کلاس و چهار ماه بعد می گفت م حالا تار می خواهم.

یادم هست که یک دفعه استاد شهناز آمد منزل ما. تار زد و من خیلی خوشم آمد. از فردا به بابام می گفت م من تار می خواهم. آنقدر اصرار کردم که برایم یک تار خرید. استاد توکل می آمد خانه ما و من می دیدم که سنتور می زند و من می گفت م سنتور می خواهم. هر چی را که می دیدم می گفت م می خواهم. پیش اساتید مختلف کلاس می رفتم. سنتور را پیش استاد میلاد کیایی کار کردم و تار را پیش استاد مهتدی. ویولن را پیش استاد فیروز بخت کلاس می رفتم و بنابراین همه سازها را تجربه کردم. خیلی علاقه داشتم. خیلی هم کار می کردم. از صبح که بلند می شدم تا شب از خانه بیرون نمی رفتم. همین جور نشسته بودم پای دستگاه کامپیوتر و ضبط می کردم، ساز می زدم، می خواندم، شعر می گفت م و تجربه می کردم. کلا موسیقی را دوست داشتم و از آنجایی که رشته تحصیلی ام کامپیوتر بود و در آن، نسبت به سنم خیلی تبحر داشتم، گرایش پیدا کرده بودم به صداهای الکترونیک، فضاهای جدید و نرم افزارهایی که آمده بود. شاید بتوانم ب گو یم من جزو اولین کسانی بودم که با آن نرم افزارهای صداسازی کار می کردم. زمانی که همه با دستگاه آنالوگ کار می کردند، من با کامپیوتر کار می کردم و این باعث شده کم کم به یک سبک و موسیقی ای برسم که امروز دارم ارائه می کنم. این موسیقی تدریجی بود؛ یعنی من همزمان که داشتم موسیقی سنتی را کار می کردم، ردیف های آوازی را می خواندم و ساز می زدم همزمان به کلاس های کامپیوتر می رفتم و هر روز یا یک روز در میان به کلاس های کامپیوتر می رفتم و در دنیای کامپیوتر غرق شده بودم.

● وقتی یکی از آثار پدر را خواندم

من صبح ها که بیدار می شدم صبحانه می خوردم و می رفتم داخل اتاق، در اتاقم را می بستم تا شب. یک بار روی یکی از کارهای بابا خوانده بودم. صدایش کردم. یکی از دوستانش هم پیشش بود. آمد داخل اتاقم. گفت م بابا این را گو ش کن. بابام تعجب کرد. آهنگ بدون کلام یکی از کارهای پدر را داشتم و روی آن خوانده بودم. بابام خیلی خوشش آمد و خیلی تشویقم کرد. آن موقع خیلی سنتی می خواندم. به این سبک موسیقی امروز خود به تدریج رسیدم. کلاس آواز به آن صورت نرفته بودم، ولی ردیف های آواز را خیلی خوب کار کرده بودم.

پدر که همیشه پیشم بود و از ایشان سوال می کردم و یاد می گرفتم. ایشان را می آوردم داخل اتاقم، برایم می خواند و من همان ها را حفظ می کردم و خیلی دوست داشتم. در کنار آن از ردیف های موجود هم استفاده کرده از روی آنها می نوشتم. مثلا ردیف های مرحوم محمود کریمی را حفظ کرده بودم. برای کسانی که می خواهند آواز ایرانی کار کنند، این ردیف ها هم راحت است و هم مجموعه نسبتا خوب و جمع و جوری است. آوازهای پدر را می گذاشتم و گو ش می کردم و از ایشان می پرسیدم که اینجا را چطور خواندی و آنجا چطور است.

در آن سال ها اصلا فکر نمی کردم که موسیقی می تواند حرفه ام باشد. علاقه داشتم و وقت گذاشتم. اصلا به جوانب آن فکر نمی کردم و قبلا نمی گفت م که این کار را باید بکنم تا یک آلبوم پرفروش شود یا فلان کار را بکنم که فلان امکان اتفاق بیافتد. اصلا نمی دانستم آلبوم چیست. اینها به تدریج به وجود آمد. وقتی به جایگاهی رسیدم که دوستان می گفت ند که کارم چقدر خوب شده و از کارم تعریف می کردند، تشویق شدم که یک مجموعه از خودم را انتشار بدهم. فکر نمی کردم که من یک روز خواننده معروفی می شوم. اصلا این چیزها توی ذهنم نبود و بهش فکر نمی کردم.

● دانش را کنار بگذار، به حس خود اعتماد کن

ببینید، کار هنری، به خصوص کار موسیقی اگر بخواهد صرفا یک کار تکنیکی بشود، اصلا کار موفقی نمی شود. من یک استاد آهنگ سازی داشتم که با او هارمونی کار می کردم. گفت هر چه را یاد گرفتید درست، حالا که می خواهید موسیقی بسازید همه اینها را بگذارید کنار و خودتان بسازید. موسیقی به نظر من واقعا همین است، باید به آنچه که حس ات به تو می گو ید اعتماد کنی.

من وقتی می خواهم یک کاری را بخوانم یا بسازم، اصلا فکر نمی کنم به اینکه الان باید در این گام بسازم و یا در آن گام. ترانه را قبلا خوانده ام و با آن ارتباط برقرار کرده ام. اگر با ترانه ای ارتباط برقرار نکنم، اصلا روی آن کار نمی کنم. روی ترانه هم خیلی سخت گیر هستم. یادم هست که شعر تیتراژ پایانی سریال میوه ممنوعه، درست است که آنچه اجرا شد پنج یا شش بیت بود، ولی افشین یداللهی دوازده بیت گفت ه بود و آخرش شد شش بیت. این بیت که می گو ید: «می شه خدا رو حس کرد/ تو لحظه های ساده» که اول آن آهنگ آمده، بیت ششم ترانه افشین بود، اما من دیدم چقدر این بیت را دوست دارم و آوردم گذاشتم اول کار. افشین اول مخالفت می کرد، ولی بالاخره نتیجه داد. باید حس آدم ب گو ید که آن لحظه چه اتفاق قرار است بیفتد. باید اعتماد کنی به حس خودت. این حس هم حاصل تجربیاتی است که تو کسب کرده ای. حس ات به تو یک چیزی را می گو ید و مثلا حالا بیا این کار را بکن، از این نت برو به این نت ولی تجربه ات به تو کمک می کند که تو این را اعمال کنی، اجرا کنی، بنویسی و آرانژمان کنی و ب گو یی هنگامی که این احساس دارد بیان می شود بقیه سازها چه بزنند. حس ات به تو می گو ید که چه مسیری را باید بروی و با تکنیک و توانایی و علمی که داری می آیی این حس را رنگ آمیزی می کنی و می فهمی باید به کدام مسیر ببریش. این را نمی شود توضیح داد. این حاصل تجربه است. بعضی چیزها را نمی شود توضیح داد. یادم است وقتی که بچه بودم همیشه از پدرم می پرسیدم که چطوری باید تحریر زد. نمی توانستم تحریر بزنم. می گفت برو تمرین کن، خودت یاد می گیری. من آنقدر تحریر زدم و ادای پدر را درآوردم که یک روز دیدم دارم تحریر می زنم و چقدر هم خوب دارم این کار را می کنم. واقعا این را نمی شود به کسی یاد داد که چطوری است. این تجربه و حس توست که با تمرینات و ممارستت ترکیب می شود و یک اتفاق می افتد. نمی شود آن لحظه را تعریف کرد. الان اگر یک نفر از من بپرسد چطور تحریر می زنی، من حرف پدرم را برایش تکرار می کنم. می گو یم نمی دانم چطوری تحریر می زنم. برو آنقدر تمرین کن تا بتوانی این کار را انجام دهی.

● خوانندگی مثل قهرمانی در المپیک

آن موقع که هنوز موزیسین نشده بودم، سعی می کردم اکثر کارها را گو ش کنم و تا مدت ها کارم این بود، اما چون خیلی زود بیزنس این کار را شروع کردم و کسب درآمد داشتم و آهنگسازی می کردم، خیلی فرصت نداشتم. آن موقع خیلی پرکار بودم. برای دیگران خیلی آهنگسازی کردم و بعد سفرها پیش آمد، سفرهای خارجی، مسافرت های زیاد. یک بار، در یک ماه که سی روز بود، من بیست و پنج بار سوار هواپیما شدم و تجربیات زیادی به دست آوردم. کنسرت گذاشتن در کشورهای مختلف، اجرا در بزرگترین سالن هایی که آرتیست های بزرگ دنیا در آنجا اجرا کرده بودند، مثل گیبسون آمفی تیاتر در هالیوود، سالن هفت هزار نفره نوکیا، در لندن، منچستر، برلین، هامبورگ، فرانکفورت، دانمارک، کانادا، ایتالیا و خیلی جاهای دیگر، برایم وقتی نمی گذاشت.

امروزه دیگر مثل قدیم نیست. قدیم ها یک خواننده فقط یک خواننده بود، اما امروز شما باید خیلی شناخت داشته باشید. خیلی از خوانندگان که زنگ می زنند و می گو یند می خواهم یک آهنگ بخوانم، ته دلم هیچ امیدی به آنها ندارم. البته امکان دارد یک خواننده پیدا شود که خیلی صدای خوبی داشته باشد و خوب بخواند، اما به نظرم خیلی اتفاق بعیدی است که یک نفر بیاید که شناخت کافی نداشته باشد و موفق شود. شما باید نسبت به موسیقی شناخت خوبی داشته باشید و اینکه صرفا خواننده خوبی باشید کافی نیست. اینکه چه آهنگی را با چه شعری و چ گو نه و کی و کجا بخوانی، می تواند تاثیرگذارتر از خود صدا باشد. ما خیلی خواننده خوب داریم که خیلی هم ناراحت هستند، از شرایط کار خود و موسیقی شکوه دارند و یادداشت می نویسند و دقیقا اشکال کارشان همین جاست. صدای خوبی دارند، اما آن شناخت را ندارند و عدم شناخت خود را تقصیر مافیای موسیقی می دانند. من نمی گو یم آدم قوی و صاحب نفوذ در زمینه موسیقی نداریم. آدم قوی هست، آدم تاثیرگذار و صاحب نفوذ در موسیقی هست و این ربطی به کشور ما ندارد. در همه جای دنیا هست.

شناخت و سیاست گذاری از هر چیز دیگری مهم تر است و اینها هم بخشی از آن است. اینکه تمرکز داشته باشی، چه کار را نخوانی و چه کاری را بخوانی و... موفق شوی. در ضمن باقی ماندن در موفقیت هم سخت تر از به دست آوردن آن است. مثل قهرمانی در المپیک.

از همان اول سعی کردم برای کارم برنامه داشته باشم

هنرمند نباید منتظر یک انفجار و اتفاق غیر مطرقبه باشد. یک انفجار زود تمام می شود، اما یک شعله کم و یک چیز که دوام داشته باشد خوب است. من یادم هست که تیتراژ آلبوم من از پنجاه هزار شروع شد، آلبوم بعدی ام شد دویست هزار تا و آلبوم بعدی ام هم هشتصد هزار تا و حالا رسیده ایم به آلبوم عاشقانه. من خودم این روند را خیلی بیشتر دوست داشتم و دارم. دوست ندارم یک حرکت انفجاری داشته باشم، بروم بالا و سریع هم بیایم پایین.

البته چون من موسیقی ایرانی کار کردم و مردم هم این را از من قبول کردند خدا را شکر کم کم این اتفاق افتاد.

در هر کاری که انسان می خواهد انجام بدهد، یکی از مهم ترین عناصری که باعث موفقیت آن کار می شود، سیاست داشتن است. من از همان اول سعی کردم برای کارم برنامه داشته باشم. با خودم گفت م احسان، اگر می خواهی به یک جایگاه برسی، باید با این سیاست ها کار کنی و از آنها عدول نکنی. بنابراین برای خودم برنامه ریختم. برنامه ای که من ریختم آن طور نبود که بنشینم، روی کاغذ بیاورم و بنویسم دو دوتا می شود چهار تا. یک سری عوامل را کنار هم می دیدم و سعی می کردم، آن طور باشم یا نباشم. مهم تر از اینکه چه کاری بکنم که موفق شوم، این بود که چه کاری را نکنم که جلوی موفقیت هایم را نگیرد و این خیلی مهم تر بود. شاید اگر، بعد از آلبومی که با پدرم داده بودم، یک آلبوم دیگر داده بودم، همه می گفت ند پسر ایرج است و هیچ وقت نمی گفت ند که این احسان خواجه امیری است. من از روز اول می خواستم این اتفاق بیافتد و خودم را بشناسند، ضمن آنکه به پدر و جایگاهش در موسیقی واقف بودم و احترام فوق العاده ای قائل بودم.

● با صد میلیون می توانستم یک خانه بیشتر از صدمتری در یک جای خوب بخرم، اما قبول نکردم

من در بسیاری از رشته های مختلف، ال گو های زیادی داشتم. هر کس که ب گو ید ال گو نداشت، به نظرم اشتباه است یا راست نمی گو ید. در بخش های مختلف جامعه، شاید یک روز یک انسان موفق در یک رشته دیگر را می دیدم و از او چیزی می پرسیدم. از کوچکی هر فردی را می دیدم که موفق یا ثروتمند است، می گفت م منو یک نصیحت بکن. یک نفر می گفت اگر می خواهی موفق شوی، صبح ها زود بیدار شو. این را می گذاشتم گو شه ذهنم. یک نفر دیگر می گفت اگر می خواهی موفق شوی فلان کار را نکن و من این را عمل می کردم تا راه خود را درست پیدا کنم.دیدن بزرگان موسیقی خوب بود، اما من، خیلی از چیزهایی که یاد گرفتم، بیشتر از آنکه از موزیسین ها یاد گرفته باشم، از اساتید دانشگاهم یاد گرفتم. ریاضی خیلی چیزها به من یاد داد و من این را در همه مصاحبه هایم هم گفت ه ام. من برنامه نویس کامپیوتر بودم و برنامه نویس خوبی هم بودم و اینطور نبوده که برای تفنن برنامه نویسی کنم. خیلی خلاق بودم و کارهای خوبی می کردم. آنجا یاد گرفتم چطوری برنامه نویسی و برنامه ریزی کنم و به قول کامپیوتری ها، ال گو ریتم و فلوچارت زندگی را یاد گرفتم. خیلی از اساتید در دانشگاه در این شکل گیری شخصیت نقش داشتند. یک استاد در آنجا یک حرف می زد و نصیحتی می کرد و این طرف در کارم خیلی تاثیر می گذاشت. این تاثیر لزوما در آهنگسازی نبود، در تصمیم گیری هایم خیلی تاثیر می گذاشت و این تصمیم گیری ها بود که خیلی در کارم اهمیت داشت و در کار هر کسی هم، این تاثیر است که مهم است. مثلا آن موقع مد بوده همه می رفتند پلی بک می کردند و کنسرت گذاری به شکل امروزی وجود نداشت. هنوز برج میلادی نبود و... اما من گفت م که پلی بک نمی کنم. یک سیاست کاری برای خودم تعیین کرده بودم و می گفت م من اگر می خواهم خواننده شوم و برای خودم جایگاهی تعیین کنم، اگر الان این کار را بکنم، فردا کسی نمی آید پول بدهد تا مرا در کنسرت ببیند و بشنود. این ال گو شد و الان می بینم که خواننده های دیگر هم این کار را می کنند و می بینم آن تصمیمی که آن روز من گرفتم، سیاست درستی بود و خیلی ها هستند که الان این کار را نمی کنند.

من هر کاری را انجام نمی دادم چون می دانستم که نتیجه ای نمی دهد. می دانستم که اگر آن کار را که می خواهند انجام بدهم، ممکن است ده میلیون گیرم بیاید، اما نگاهم به آن ده میلیون نبود. احساس می کردم اتفاقات بهتری قرار است برایم بیافتد. می دانستم اگر این ده میلیون را بگیرم، همین ده میلیون است و دیگر ادامه ندارد. سال ۸۳ یک شرکت به من پیشنهاد کرد که من صد میلیون می دهم که سه تا آلبوم برایم بخوانی. صد میلیون در سال ۸۳ پول زیادی بود، اما من گفت م نه، این کار را نمی کنم. با صد میلیون می توانستم یک خانه بیشتر از صدمتری در یک جای خوب بخرم، اما قبول نکردم و گفت م بیایید قرارداد یک آلبوم ببندیم. یک آلبوم قرارداد بستم و آلبوم بعدی ام را خیلی بیشتر از آن صدمیلیون فروختم، منظورم سلام آخر است. «برای اولین بار» را بیست میلیون فروختم اما آلبوم بعدی ام را گفت ند صدمیلیون می دهیم، اما قبول نکردم و الان می بینم که چه تصمیم خوبی گرفتم. خواست خدا بود و خدا کمکم کرد.

● کارهای بزرگ، سختی های خودش را دارد

سی شب موسیقی ساختن برای یک سریال واقعا کار طاقت فرسایی است، آن هم سریالی که شما زمان ندارید و هر شب باید موسیقی بسازید که هر شب برود روی آنتن و هر شب هم چهل دقیقه موسیقی است. یک آلبوم موسیقی چهل دقیقه است و من آن موقع که سریال میوه ممنوعه را کار کردم، هر شب به اندازه یک آلبوم، موسیقی می ساختم. کل دستمزد آن سی شب و سی تا چهل دقیقه، به اندازه دستمزد یک ترانه که آن موقع می ساختم نبود و تازه برای آن سریال، سه تا ترانه هم ساخته بودم. اما من این زحمت را به خود دادم، چون می خواستم صرفا به عنوان یک خواننده شناخته نشوم. می خواستم آهنگساز موسیقی فیلم هم باشم چون بالاترین رده در موسیقی دنیا، آهنگسازان موسیقی فیلم هستند و این در همه جای دنیا هست. گفت م می خواهم به عنوان کسی که آهنگساز فیلم هست شناخته شوم و در پرونده کاری ام این باشد. خیلی کار سختی بود و من تقریبا چند ماه نخوابیدم. آنقدر خسته شده بودم که بعد از آن، دو ماه اصلا کار نکردم و خوابیدم. این سیاست کاری من بود و نه یک بار، که چند بار این کار را کردم. می خواستم یک وجاهت پیدا کنم و می دانستم برای آنکه تفاوت داشته باشی، کارهایی را باید انجام داد و کارهایی هم هست که نباید کرد و بالطبع اگر بخواهی کارهای بزرگی بکنی، سختی های خودش را دارد و بعدها نتیجه اش را می بینی.

● اگر درآمد آهنگسازی خوب بود، خواننده نمی شدم

اصولا من آدمی خیلی خجالتی بودم و تقریبا هنوز هم هستم. خجالت می کشیدم که یک جا بخوانم یا با مردم صحبت کنم. خوانندگی را دوست داشتم، اما بیشتر دوست داشتم پشت صحنه باشم و به آهنگسازی و کار در استودیو خیلی بیشتر علاقه داشتم و مطمئنا اگر آهنگسازی و کارهای پروداکشن و تهیه یک اثر درآمد خوبی داشت، خواننده نمی شدم.

می دانستم توانایی هایش را دارم و آنطوری که از شواهد پیداست، بیراه فکر نمی کردم. وقتی برای دیگران آهنگ می ساختم، نمی توانستند آن طور که من می خوانم، کارهایم را بخوانند.من البته خجالتی بودم و هستم، ولی اعتماد به نفس این کار را هم داشتم. وقتی تصمیم گرفتم کاری را انجام بدهم، در کوتاه ترین زمانی که می شود، باید این کار را انجام بدهم. خیلی از نزدیکان من از این اخلاقم عصبی شده اند. مثلا می گو ییم برویم شمال؟ تا آنها دارند فکر می کنند، من ساکم را بسته ام و در ماشین نشسته ام. زمانی که تصمیم گرفتم کاری را انجام بدهم، سریع انجام می دهم.

● اولین تیتراژی که خواندم

«هر چی آرزوی خوبه مال تو» اولین تیتراژی بود که برای سریال غریبانه می خواندم و به نوعی شروع کار حرفه ای من بود. یک پنجشنبه آقای افشین یداللهی به من زنگ زد. او با آقای قاسم جعفری کار کرده بود. گفت ایشان دارد یک سریال می سازد، من یک شعر به آنها دادم و آن شعر آهنگسازی شده و یک خواننده دیگر هم آن را خوانده، اما خوششان نیامده، تو یک اتود بزن. گفت من به آنها گفت م تو می توانی کار کنی.

همیشه اعتقاد داشتم هر وقت قرار است اتفاقات خوبی بیافتد، قبل از آن مدام اتفاقات بد می افتد. این برای من خیلی از اوقات افتاده است. مثلا قبل از «سلام آخر»، شش هفت ماه ممنوع الکار بودم و در بدترین شرایط روحی قرار داشتم و بعد «سلام آخر» منتشر شد و «میوه ممنوعه» ساخته شد و کنسرت ۸۶ برگزار شد که یکی از بزرگترین کنسرت های ایران تا به حال بود و همه اینها هم در طول دو ماه اتفاق افتاد. آن شب که می خواستم این کار را اتود بزنم هم، یک دفعه کامپیوترم خراب شد، هاردم پاک شد و این در شرایطی بود که یک سریال به من پیشنهاد شده بود. خیلی برایم سخت بود. در کمال ناامیدی به خانه یکی از دوستانم، بهنام خدارحمی رفتم و گفت م کامپیوترم خراب شده و می خواهم این کار را ضبط کنم. با هم، دو ساعت، دو ساعت و نیم وقت گذاشتیم و من آمدم خانه، با یک ضبط صوت رولند که در خانه داشتم، دو باند را روی آن ضبط کردم و همین طور که روی تختخوابم نشسته بودم، یک دور آن را خواندم و جمعه ظهر یک CD را بردم دفتر آقای جعفری که ماکت را گو ش کنند. یادم هست شنبه شب در اتاقم داشتم کار می کردم که یک دفعه دیدم مامانم می گو ید بدو بیا. دیدم کانال پنج دارد تیزر همان سریال را با آهنگ من پخش می کند؛ یعنی همان ماکت را که من خوانده بودم پخش کردند و الان هم همان ماکت است و ما دیگر، نه روی آن سازی گرفتیم، نه ویرایش کردیم و نه اورتوری برایش ساختیم. یک ماکت زدیم و یک ریتم تا ته آهنگ کپی کردیم و همان شد «هر چه آرزوی خوبه مال تو». هنوز سریال شروع نشده بود و آن تبلیغ سریال بود اما آنقدر آن تبلیغ گرفت که کارگردان به من زنگ زد که برای تیتراژ پایانی آن سریال هم شما اتود بزن. آن ترانه هم آهنگسازی شده و یک خواننده آن را خوانده بود. من آن ترانه را هم برایشان اتود زدم و آن ترانه هم شد تیتراژ پایانی آن سریال.

بعد به من زنگ زدند که ما برای قسمت آخر یک کلیپ داریم که مربوط به ظهر عاشوراست و فلان اتفاقات می افتد. ساعت هشت شب این را به من گفت ند و آن ترانه «بیدارم و می بینمت رویا به رویا» متولد شد که تم محرمی دارد. جالب است که کر آن را بابام خواند. ساعت ده شب بود و من کسی را هم نداشتم. رفتم به بابا گفت م بابا یک کمک به من بکن و بیا یک کر برای من بخوان. فکر کن استاد ایرج بزرگ برای آن کار، کر خواند. خلاصه آنکه ما آن کار را کردیم و بعد هی پیشنهاد پشت پیشنهاد آمد و واقعا تقریبا تا مدت ها هر سریالی که ساخته می شد به من زنگ می زدند. البته آن موقع سریال ها خیلی در جامعه جذابیت داشتند و خیلی دیده می شد. یادم هست هر جا که می رفتی صحبت سریال میوه ممنوعه بود. منظورم فقط سریال هایی که خودم کار کردم نیست. نرگس، مسافری از هند و خیلی از سریال هایی از این دست، که هفته ای یک بار پخش می شد، ولی واقعا همه دنبال می کردند. الان سریال ها آن محبوبیت را ندارند.

● رکورددار کنسرت هستم

وقتی اسم مافیا را می آورند یاد گنگسترها می افتم، اما آدم باهوش، با نفوذ و قوی را قبول دارم که هست. در همه جا هم هست. اگر این معنی اش مافیاست، بله هست. هر آدمی که وارد هر کاری می شود سعی می کند موفق باشد؛ بنابر این می رود سراغ یک ریسک کم خطر و کسی که جواب خود را پس داده است و گرنه هیچ کس بیهوده پولش را برای هیچ کس دور نمی ریزد. یک موقع به من می گفت ند که تو رکوردار اجرای ارگانی هستی. من الان رکوردار کنسرت هستم اما در اجرای ارگانی خیلی ها هستند از من بیشتر رفتند. من کم کم تجربه ام در کنسرت زیاد شد. با خیلی از بزرگان روی صحنه رفتم. کسانی که قبلا با فیل کالینز برنامه داشتند یا با یانی اجرا کردند. از هر کدام از این آدم ها یک چیز هم یاد گرفته باشم، حالا این تجربه ها خیلی شده است. ما وقتی به کشورهای خارجی می رویم، در اکثر این اجراها از بزرگان آن کشورها استفاده می کنیم. خودمان سعی می کنیم که ایده آل هایمان را پیدا کنیم و بر حسب آنکه در آن زمان، وقت دارند و اینکه قبول می کنند یا نه، انتخاب می کنیم.

● عاشقانه های ما

من خیلی برای این آلبوم وقت گذاشتم. کار آلبوم من طول کشیده بود، به این خاطر که شاید آنچه ابتدا زدیم راضی کننده نبود. من تعداد زیادی قطعه تهیه کرده بودم تا روی ده تا از آنها به نتیجه رسیدم و گذاشتم در این آلبوم که آن هم نزدیک به چهار ماه توی ارشاد بود و بالاخره خدا را شکر منتشر شد.بقیه آن ترک ها هم هست و هنوز تصمیمی برایشان نگرفته ام. البته قبلا به خیلی ها آهنگ می دادم، اما الان خیلی سال است که به دیگران کار ندادم، دلیلش این است که خواننده خیلی ویژه ای به سراغ من نیامده است. البته نه اینکه خواننده ویژه نداریم، داریم اما به سراغ من نیامده اند. اگر این خواننده به سراغ من بیاید، قطعا با او کار می کنم. البته شاید آنها فکر می کنند که کارهای ویژه ام را خودم می خوانم. کاملا هم منطقی است. من همچنین احساسی راجع به همکارانم دارم. اصولا کسی در حد سیروان، بهروز صفاریان، افشین یداللهی، روزبه بمانی و افرادی که حرفه ای هستند، از یک استانداردی پایین تر نمی آیند. کارشان استاندارد است. بعد آن اتفاق که باعث می شود یک کار بگیرد و خوب در بیاید، دست هیچکس نیست. پدرم به این اتفاق «آن» می گو ید. اگر بزرگترین موزیسین های جهان را کنار هم جمع کنید که بخواهند یک آلبوم درست کنند، آن اتفاق ماورای طبیعی که به عنوان «آن» موسیقی تعبیر می شود، دست آنها نیست و با تمام دانش خود این را نمی توانند خلق کنند. نمی دانم این اتفاق اسمش چیست. من اسم آن را می گذارم خواست خداوند؛ خدا باید بخواهد


احسان خواجه امیری در پالادیوم ,