زندگینامه ناصرخسرو - بیوگرافی شعرا ، بیوگرافی نویسندگان ، بیوگرافی خواننده ها - ناصر خسرو

بیوگرافی - زندگینامه شاعران - زندگینامه ناصرخسرو    
  
 حکیم ابومعین ناصربن خسروبن حارث قبادیانى بلخى ملقب به "حجت" از شاعران و نویسندگان بسیار توانا و بزرگ ایران و از گویندگان درجهٔ اول زبان فارسى است. وى در ماه ذى‌قعدهٔ سال ۳۹۴ هجرى در قبادیان از نواحى بلخ متولد شد و در سال ۴۸۱ در یمکان بدخشان درگذشت...

ناصر خسرو , زندگی نامه ناصر خسرو بلخی , زندگینامه ناصر خسرو

ناصر خسرو


نام او و پدر وى به‌نحوى که ذکر کرده‌ایم، در اشعار او چند بار آمده و لقب خود را هم به‌صورت "حجت" یا "حجت زمین خراسان" که فى‌الواقع عنوان و درجهٔ مذهبى او در میان اسمعیلیان بوده و از جانب خلیفهٔ فاطمى بوى تفویض شده بود، در ابیات متعدد ذکر کرده است. وى در آغاز سفرنامه خود را قبادیانى مروزى خوانده است و انتساب وى به قبادیان بلخ که مولد او بود از اشعار آن نیز ثابت مى‌شود، مثلاً در این بیت: 
 
پیوسته شدم نسب به یمکان    کز نسل قبادیان گسستم 
 
و به‌همین سبب نیز در اشعار خویش همه جا از بلخ به‌عنوان وطن و شهر و خانهٔ خود سخن مى‌راند و او را در آنجا ضیاع و عقار و طایفه و برادر بود و از آن در بعضى از ابیات خود با تحسر یاد مى‌کرد.  
با توجه به این دلایل بطلان سخن بعضى از تذکره‌نویسان، مثل دولتشاه صاحب تذکرةالشعراء، که او را اصفهانى دانسته‌اند مسلم مى‌شود. اما نسبت مروزى که شاعر در سفرنامهٔ خود بدان اشاره کرده است به سبب اقامت وى در مرو بوده است که گویا مدتى در آنجا شغل دیوانى و خانه و مسکن داشته است.  
ناصرخسرو را در تذکره‌ها گاه با شهرت علوى مذکور داشته‌آند و این شهر مأخذ درستى ندارد و گویا ناشى از سرگذشت مجعولى است که براى او نوشته و به او نسبت داده شده است و در آن سرگذشت نسب ناصرخسرو به پنج واسطه به امام على‌بن موسى‌الرضا مى‌رسد، شاید به سبب علاقهٔ او به آل على و اظهار این علاقهٔ شدید در آثار خود چنین نسبتى براى او پیدا و مشهور شده باشد. به‌هرحال حتى دولتشاه هم در تذکرةالشعراء نسبت سیادت را به ناصرخسرو به‌عنوان شهرت ضعیف ذکر مى‌کند. 
ولادت ناصرخسرو به سال ۳۹۴ اتفاق افتاده است و شاعر خود در اشعار خویش به این امر اشاره کرده و گفته است: 
 
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار  بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر 
 
و با این وصف سنینى از قبیل سال ۳۵۹ که در دبستان‌المذاهب آمده و ۳۵۸ که در تاریخ گزیده دیده مى‌شود، خالى از اعتبار است.  
ناصرخسرو که بنابر اشارات خود از خاندان محتشمى بوده و ثروت و ضیاع و عقارى در بلخ داشته، از کودکى به کسب علوم و آداب اشتغال ورزیده و در جوانى در دربار سلاطین و امراء راه یافته و به مراتب عالى رسیده و حتى چنانکه در سفرنامه آورده است بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون سلطان محمود غزنوى و پسر وى مسعود دیده و بدین ترتیب از اوان جوانى یعنى پیش از بیست و هفت سالگى خود در دستگاه‌هاى دولتى راه جسته بود، و تا چهل و سه سالگى که هنگام سفر او به کعبه است، به‌مراتب عالى از قبیل دبیرى رسیده و در اعمال و اموال سلطانى تصرف داشته و به کارهاى دیوانى مشغول بوده و مدتى در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرت یافته بود و عنوان "ادیب" و "دبیر فاضل" گرفته و شاه وى را "خواجهٔ خطیر" خطاب مى‌کرده است. گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانى غزنویان بود، در دستگاه دولتى قدرت و نفوذى یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد، بر نفوذ و اعتبار وى افزوده شد(۱) و برادر وى ابوالفتح عبدالجلیل نیز در شمار عمال درآمده عنوان "خواجه" یافته بود. ناصرخسرو بعد از تصرف بلخ به‌دست سلاجقه به سال ۴۳۲ به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغرى‌بیک داودبن میکائیل بود، رفت و در آنجا مقامات دیوانى را حفظ کرد تا چنانکه خواهیم دید تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت.  
(۱). آنچه دربارهٔ مقامات او در دورهٔ جوانى و پیش از تغییر حال گفته‌ایم مستند است بر این ابیات از دیوان شاعر: 
 
همان ناصرم من که خالى نبود  زمن مجلس میر و صدر وزیر 
بنامم نخواندى کس از بس شرف  ادیبم لقب بود و فاضل دبیر 
ادب را به‌من بود بازو قوى  بمن بود چشم کتابت فریر 
بتحریر الفاظ من فخر کرد  همى کاغذ از دست من بر حریر 
دبیرى یکى خرد فرزند بود  نشد جز بالفاظ من سیر شیر ... 
کنون میر پیشم ندارد خطر  گر آنگه خطر داشتم پیش میر 
 
دستم رسیده بر مه ازیرا که هیچ‌وقت  بى‌من قدح بدست نگیرد همى امیر 
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک  میرم همى خطاب کند خواجهٔ خطیر 
 
ناصرخسرو بعد از آنکه مدتى از عمر خود را، در عین کسب انواع فضائل، در خدمت امراء و در لهو و لعب و کسب مال و جاه گذراند، اندک اندک دچار تغیر حال شد و در اندیشهٔ درک حقائق افتاد و با علماء زمان خود که غالباً اهل ظاهر بوده‌اند، به بحث پرداخت لیکن خاطر وقاد او زیر بار تعبد و تقلید نمى‌رفت و جواب سؤالات خود را از مدعیان علم و حقیقت نمى‌یافت و از این روى همواره خاطرى مضطرب و اندیشه‌ئى نابسامان داشت و شاید در دنبال همین تفحصات باشد که مدتى در سفر ترکستان و سند و هند گذرانید و با ارباب ادیان مختلف معاشرت و مباحثت نمود.  
خلاصهٔ سخن آنکه ناصرخسرو بعد از طى مقامات ظاهرى در اندیشهٔ تحرّى حقیقت افتاد و در این اندیشهٔ دراز بسیارى شهرها را بگشت و با اقوام و علماء مختلف مجالست کرد و على‌الخصوص چندى با علماء دین چون و چرا داشت لیکن آنان مى‌گفتند که موضوع شریعت عقلى نیست بلکه به تعبد و تقلید بازبسته است و این همان سخن اشاعره و اهل حدیث است که در این روزگار در بسیارى از بلاد غلبه با آنان بود. 
این سرگردانى و نابسامانى شاعر را خوابى که او در ماه جمادى‌الآخرهٔ سال ۴۳۷ دیده بود خاتمه داد. در آن رؤیا کسى به‌ سوى قبله اشاره کرده و حقیقت را در آن سوى نشان داده بود، و همین رؤیا استاد را به مسافرت هفت سالهٔ خود که تا ۴۴۴ به‌طول انجامید، برانگیخت و او در این سفر چهار بار حج کرد و سه سال در مصر به‌سر برد و به خدمت خلیفهٔ فاطمى المستنصربالله (۴۲۷-۴۸۷ هـ) رسید و از طرف امام فاطمیان به مقام حجت جزیرهٔ خراسان، که یکى از جزایر دوازده‌گانهٔ دعوت اسمعیلیه بود، انتخاب و مأمور نشر مذهب اسمعیلى و ریاست باطنیهٔ آن سامان گردید.  
هنگامى که ناصرخسرو از سفر مصر و حجاز به خراسان باز مى‌گشت، پنجاه ساله بود. وى بعد از بازگشت، به موطن خود بلخ رفت و در آنجا شروع به نشر دعوت باطنیان کرد و داعیان به اطراف فرستاد و به مباحثات با علماء اهل سنت پرداخت و اندک‌اندک دشمنان و مخالفان او از میان متعصبان فزونى گرفتند و کار را بر او دشوار کردند و حتى گویا فتواى قتل او داده شد، و او که ضمناً گرفتار مخالفت بسیار شدید سلاجقه با شیعه بود، ناگزیر به تهمت بددین و قرمطى و ملحد و رافضى‌بودن ترک وطن گفت تا از شر ناصبیان رهائى یابد.  
اختلاف سختى که میان ناصرخسرو و نواصب رخ داد و تا پایان حیات در آثار او اثر کرد، از همه جاى دیوان او آشکار است، و شکایتى که او از آن مردمان و از امراء سلجوقى و علماء سنى خراسان و اشاراتى که راجع به دشمنى‌هاى مردم بر اثر اعتقاد خود به حق و جست و جوى حقیقت دارد، از بیشتر موارد دیوان وى مشهود است، و غالب قصاید او به‌منزلهٔ مبارزات سختى است با همین مردم متعصب سبک‌مغز. بعد از مهاجرت از بلخ ناصربن خسرو به نیشابور و مازندران پناه برد و آخر یمکان از اعمال بدخشان را که شهرى و قلعه‌ئى مستحکم در میان کوه‌ها بود، براى محل اقامت دائم خود برگزید، زیرا هم به بلخ نزدیکتر و هم در جزیرهٔ محل مأموریت مذهبى او واقع بود. یمکان دورهٔ ممتدى است که از سمت جنوبى قصبهٔ جرم به‌طرف جنوب ممتد مى‌شود. قصبهٔ جرم در جنوب فیض‌آباد حاکم‌نشین کنونى ولایت بدخشان به مسافت شش تا هفت فرسنگ واقع استو غالب اهالى یمکان و اطراف جرم هنوز هم بر مذهب اسمعیلى هستند.  
ناصرخسرو تا پایان حیات در یمکان بزیست و در همانجا به درود حیات گفت و همانجا به‌ خاک سپرده شد و قبر او مدت‌ها بعد از وى مزار اسمعیلیان و معروف و مشهور بود. دولتشاه گفته است که "قبر شریف حکیم ناصر در درهٔ یمکان است که آن موضع از اعمال بدخشان است" و سیاحان بعد از این تاریخ هم قبر شاعر را در درهٔ یمکان دیده‌اند و اکنون نیز موجود و دربارهٔ آن روایاتى میان اهل محل رائج است.  
توقف متمادى ناصرخسرو در یمکان مایهٔ تقویت و تأیید و نشر مذهب اسمعیلى در ناحیهٔ وسیعى از بدخشان و نواحى مجاور آن تا حدود خوقند و بخارا گردید و هنوز هم در آن نواحى که گفته‌ایم طرفداران این مذهب دیده مى‌شوند.  
وفات ناصرخسرو، همچنانکه در آغاز گفتیم، به‌سال ۴۸۱ اتفاق افتاد و او در آن هنگام هشتاد و هفت ساله بود.  
پایهٔ تحصیلات و اطلاعات ناصرخسرو از آثار منظوم و منثور او به‌خوبى آشکار است. وى از ابتداى جوانى در تحصیل علوم و فنون رنج برده بود. قرآن را از حفظ داشت و در تمام دانش‌هاى متداول زمان خود از علوم معقول و منقول خاصه کلام و علوم اوایل و حکمت یونان تسلط داشت و همین اطلاعات وسیع وسیلهٔ ایجاد آثار متعدد آن استاد به زبان فارسى شد که غالباً در دست است. 
آثار منثور ناصرخسرو عبارتند از: سفرنامه - خوان اخوان - گشایش و رهایش - جامع‌الحکمتین - زادالمسافرین - وجه دین. سفرنامه در شرح مسافرت هفت‌سالهٔ استاد و به نثرى ساده و حاوى اطلاعات دقیق جغرافیائى و تاریخى و بیان عادات و آداب مردمى است که ناصرخسرو در سفرهاى طولانى و ممالکت مختلف دید، و دیگر کتاب‌هاى وى همگى در کلام و توضیح مطالب مختلف مذهب اسمعیلى یا در جواب پرسش‌هائى است دربارهٔ مباحث اعتقادى همین مذهب، و از میان آنها زادالمسافرین مهمتر از همه و از جملهٔ کتب بسیار مشهور در کلام اسمعیلیه است. تألیف این کتاب در سال ۴۵۳ هـ. انجام شد. این کتاب در بیست و هفت "قول" نوشته شده و مؤلف در این اقوال از اقسام علم و بحث در حواس و اجسام و متعلقات آن و نفس و هیولى و مکان و زمان و ترکیب و حدوث عالم و اثبات صانع و خلقت عالم و کیفیت اتصال نفس به جسم و معاد و رد مذهب تناسخ و اثبات ثواب و عقاب اخروى بحث کرده است. کتاب وجه دین یکى دیگر از آثار مهم ناصرخسرو است که در آن به اختصار راجعه به مسائل کلامى اسمعیلیه و تأویلات و باطن عبادات و احکام شریعت به طریقهٔ اسمعیلیان سخن رفته است. همهٔ کتاب‌هاى ناصرخسرو به نثرى ساده و روان و با زبانى کهن و استوار نوشته شده و یکى از منابع بسیار خوب براى یافتن اصطلاحات فلسفى و کلامى است که در زبان فارسى به‌کار آید و چون کتب کلامى او همه با لحن فلسفى و اثباتى نگاشته شده فهم آنها محتاج اطلاع از مقدمات فلسفى است. همهٔ کتاب‌هاى ناصر که برشمرده‌ایم به طبع رسیده.  
اما آثار منظوم او نخست دیوان او است که چندبار به طبع رسید و دو منظومهٔ مثنوى یکى به‌نام روشنائى‌نامه در وعظ و حکمت، و دیگر سعادتنامه بر همان سیاق منظومهٔ نخستین است و از این هر دو منظومه نیز چاپ‌هائى ترتیب یافته.  
ناصرخسرو بى‌تردید یکى از شاعران بسیار توانا و سخن‌آور پارسى است. وى طبعى نیرومند و سخنى استوار و قوى و اسلوبى نادر و خاص خود و بیانى فصیح دارد. زبان این شاعر قریب به زبان شعراء آخر دورهٔ سامانى است و حتى اسلوب کلام او کهنگى بیشترى از کلام شعراء دورهٔ اول غزنوى را نشان مى‌دهد. در دیوان او بسیارى از کلمات و ترکیبات به‌نحوى که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال مى‌شده است، به‌کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره‌دست اصلاً اثرى برجاى ننهاد. با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکیبات عربى جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانى در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به‌کار برده است.  
خاصیت عمدهٔ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیار است. ناصربن خسرو در این امر قطعاً از کسائى مروزى شاعر مقدم بر خود پیروى کرده است. اواخر عمر کسائى مصادف بود با اوائل عمر ناصرخسرو، و هنگامى که ناصرخسرو در مر به‌عمل دیوانى اشتغال داشت هنوز نام کسائى زبانزد اهل ادب و اطلاع بوده و اشعار وى شهرت و رواج داشته است و به‌ەمین سبب ناصرخسرو چه از حیت افکار حکیمانه و زاهدانه و چه از حیث سبک و روش بیان تحت تأثیر آنها قرار گرفته و بسیارى از قصاید او را جواب گفته و گاه قصاید خود را بر اشعار آن شاعر چیره‌دست برترى داده است.  
بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسمعیلى درآمد و عهده‌دار تبلیغ آن در خراسان شد، براى اشعار خود مایهٔ جدیدى که عبارت از افکار مذهبى باشد، به‌دست آورد. جنبهٔ دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبى مانند یکى از دعات تبلیغ را نیز از نظر دور ندارد و به این سبب بعضى از قصاید او با مقدماتى که شاعر در آنها تمهید کرده و نتایجى که گرفته است، بیشتر به سخنانى مى‌ماند که مبلّغى در مجلس دعوت بیان کرده باشد.  
در بیان مسائل حکمى ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خوددارى ننموده است. موضوعات علمى در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلهٔ تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنى او مسائل مهم فلسفى را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانى از بحث خود نتیجه گرفته است. 
ذهن علمى شاعر باعث شده است که او به‌شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد. سخنان او با قیاسات و ادلهٔ منطقیه همراه و پر است از استنتاج‌هاى عقلى و به‌همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعراء خالى است.  
اصولاً ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب مى‌کند یعنى به‌ مظاهر زیبائى و جمال و به جنبه‌هاى دلفریب محیط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلى و مبانى و معتقدات دینى است. به‌همین سبب حتى توصیفات طبیعى را هم در حکم تشبیبى براى ورود در مباحث عقلى و مذهبى به‌کار مى‌برد.  
ناصرخسرو شاعرى دربارى نیست و یا اگر وقتى چنین بوده اثرى از اشعار آن دورهٔ او به‌دست ما نرسیده است. او جزو قدیمى‌ترین کسانى است که مثنوى‌هاى کامل در بیان حکم و مواعظ ساخته‌اند، و قصائد او هم هیچگاه از این افکار دور نیست. وى به‌قول خود(۲) دُرّ قیمتى لفظ درى را در پاى خوکان نمى‌ریخت و چون از دنیا و اهل آن منقطع شده و چنگ در دامان ولاى على و آل او زده بود، به دنیا وى نظرى نداشت.  
(۲). من آنم که در پای خوکان نریزم         مر این قیمتی در لفظ دری را 
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها


نام او و پدر وى به‌نحوى که ذکر کرده‌ایم، در اشعار او چند بار آمده و لقب خود را هم به‌صورت "حجت" یا "حجت زمین خراسان" که فى‌الواقع عنوان و درجهٔ مذهبى او در میان اسمعیلیان بوده و از جانب خلیفهٔ فاطمى بوى تفویض شده بود، در ابیات متعدد ذکر کرده است. وى در آغاز سفرنامه خود را قبادیانى مروزى خوانده است و انتساب وى به قبادیان بلخ که مولد او بود از اشعار آن نیز ثابت مى‌شود، مثلاً در این بیت: 
 
پیوسته شدم نسب به یمکان    کز نسل قبادیان گسستم 
 
و به‌همین سبب نیز در اشعار خویش همه جا از بلخ به‌عنوان وطن و شهر و خانهٔ خود سخن مى‌راند و او را در آنجا ضیاع و عقار و طایفه و برادر بود و از آن در بعضى از ابیات خود با تحسر یاد مى‌کرد.  
با توجه به این دلایل بطلان سخن بعضى از تذکره‌نویسان، مثل دولتشاه صاحب تذکرةالشعراء، که او را اصفهانى دانسته‌اند مسلم مى‌شود. اما نسبت مروزى که شاعر در سفرنامهٔ خود بدان اشاره کرده است به سبب اقامت وى در مرو بوده است که گویا مدتى در آنجا شغل دیوانى و خانه و مسکن داشته است.  
ناصرخسرو را در تذکره‌ها گاه با شهرت علوى مذکور داشته‌آند و این شهر مأخذ درستى ندارد و گویا ناشى از سرگذشت مجعولى است که براى او نوشته و به او نسبت داده شده است و در آن سرگذشت نسب ناصرخسرو به پنج واسطه به امام على‌بن موسى‌الرضا مى‌رسد، شاید به سبب علاقهٔ او به آل على و اظهار این علاقهٔ شدید در آثار خود چنین نسبتى براى او پیدا و مشهور شده باشد. به‌هرحال حتى دولتشاه هم در تذکرةالشعراء نسبت سیادت را به ناصرخسرو به‌عنوان شهرت ضعیف ذکر مى‌کند. 
ولادت ناصرخسرو به سال ۳۹۴ اتفاق افتاده است و شاعر خود در اشعار خویش به این امر اشاره کرده و گفته است: 
 
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار  بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر 
 
و با این وصف سنینى از قبیل سال ۳۵۹ که در دبستان‌المذاهب آمده و ۳۵۸ که در تاریخ گزیده دیده مى‌شود، خالى از اعتبار است.  
ناصرخسرو که بنابر اشارات خود از خاندان محتشمى بوده و ثروت و ضیاع و عقارى در بلخ داشته، از کودکى به کسب علوم و آداب اشتغال ورزیده و در جوانى در دربار سلاطین و امراء راه یافته و به مراتب عالى رسیده و حتى چنانکه در سفرنامه آورده است بارگاه ملوک عجم و سلاطین را چون سلطان محمود غزنوى و پسر وى مسعود دیده و بدین ترتیب از اوان جوانى یعنى پیش از بیست و هفت سالگى خود در دستگاه‌هاى دولتى راه جسته بود، و تا چهل و سه سالگى که هنگام سفر او به کعبه است، به‌مراتب عالى از قبیل دبیرى رسیده و در اعمال و اموال سلطانى تصرف داشته و به کارهاى دیوانى مشغول بوده و مدتى در آن شغل مباشرت نموده و در میان اقران شهرت یافته بود و عنوان "ادیب" و "دبیر فاضل" گرفته و شاه وى را "خواجهٔ خطیر" خطاب مى‌کرده است. گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانى غزنویان بود، در دستگاه دولتى قدرت و نفوذى یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد، بر نفوذ و اعتبار وى افزوده شد(۱) و برادر وى ابوالفتح عبدالجلیل نیز در شمار عمال درآمده عنوان "خواجه" یافته بود. ناصرخسرو بعد از تصرف بلخ به‌دست سلاجقه به سال ۴۳۲ به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغرى‌بیک داودبن میکائیل بود، رفت و در آنجا مقامات دیوانى را حفظ کرد تا چنانکه خواهیم دید تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت.  
(۱). آنچه دربارهٔ مقامات او در دورهٔ جوانى و پیش از تغییر حال گفته‌ایم مستند است بر این ابیات از دیوان شاعر: 
 
همان ناصرم من که خالى نبود  زمن مجلس میر و صدر وزیر 
بنامم نخواندى کس از بس شرف  ادیبم لقب بود و فاضل دبیر 
ادب را به‌من بود بازو قوى  بمن بود چشم کتابت فریر 
بتحریر الفاظ من فخر کرد  همى کاغذ از دست من بر حریر 
دبیرى یکى خرد فرزند بود  نشد جز بالفاظ من سیر شیر ... 
کنون میر پیشم ندارد خطر  گر آنگه خطر داشتم پیش میر 
 
دستم رسیده بر مه ازیرا که هیچ‌وقت  بى‌من قدح بدست نگیرد همى امیر 
پیش وزیر با خطر و حشمتم بدانک  میرم همى خطاب کند خواجهٔ خطیر 
 
ناصرخسرو بعد از آنکه مدتى از عمر خود را، در عین کسب انواع فضائل، در خدمت امراء و در لهو و لعب و کسب مال و جاه گذراند، اندک اندک دچار تغیر حال شد و در اندیشهٔ درک حقائق افتاد و با علماء زمان خود که غالباً اهل ظاهر بوده‌اند، به بحث پرداخت لیکن خاطر وقاد او زیر بار تعبد و تقلید نمى‌رفت و جواب سؤالات خود را از مدعیان علم و حقیقت نمى‌یافت و از این روى همواره خاطرى مضطرب و اندیشه‌ئى نابسامان داشت و شاید در دنبال همین تفحصات باشد که مدتى در سفر ترکستان و سند و هند گذرانید و با ارباب ادیان مختلف معاشرت و مباحثت نمود.  
خلاصهٔ سخن آنکه ناصرخسرو بعد از طى مقامات ظاهرى در اندیشهٔ تحرّى حقیقت افتاد و در این اندیشهٔ دراز بسیارى شهرها را بگشت و با اقوام و علماء مختلف مجالست کرد و على‌الخصوص چندى با علماء دین چون و چرا داشت لیکن آنان مى‌گفتند که موضوع شریعت عقلى نیست بلکه به تعبد و تقلید بازبسته است و این همان سخن اشاعره و اهل حدیث است که در این روزگار در بسیارى از بلاد غلبه با آنان بود. 
این سرگردانى و نابسامانى شاعر را خوابى که او در ماه جمادى‌الآخرهٔ سال ۴۳۷ دیده بود خاتمه داد. در آن رؤیا کسى به‌ سوى قبله اشاره کرده و حقیقت را در آن سوى نشان داده بود، و همین رؤیا استاد را به مسافرت هفت سالهٔ خود که تا ۴۴۴ به‌طول انجامید، برانگیخت و او در این سفر چهار بار حج کرد و سه سال در مصر به‌سر برد و به خدمت خلیفهٔ فاطمى المستنصربالله (۴۲۷-۴۸۷ هـ) رسید و از طرف امام فاطمیان به مقام حجت جزیرهٔ خراسان، که یکى از جزایر دوازده‌گانهٔ دعوت اسمعیلیه بود، انتخاب و مأمور نشر مذهب اسمعیلى و ریاست باطنیهٔ آن سامان گردید.  
هنگامى که ناصرخسرو از سفر مصر و حجاز به خراسان باز مى‌گشت، پنجاه ساله بود. وى بعد از بازگشت، به موطن خود بلخ رفت و در آنجا شروع به نشر دعوت باطنیان کرد و داعیان به اطراف فرستاد و به مباحثات با علماء اهل سنت پرداخت و اندک‌اندک دشمنان و مخالفان او از میان متعصبان فزونى گرفتند و کار را بر او دشوار کردند و حتى گویا فتواى قتل او داده شد، و او که ضمناً گرفتار مخالفت بسیار شدید سلاجقه با شیعه بود، ناگزیر به تهمت بددین و قرمطى و ملحد و رافضى‌بودن ترک وطن گفت تا از شر ناصبیان رهائى یابد.  
اختلاف سختى که میان ناصرخسرو و نواصب رخ داد و تا پایان حیات در آثار او اثر کرد، از همه جاى دیوان او آشکار است، و شکایتى که او از آن مردمان و از امراء سلجوقى و علماء سنى خراسان و اشاراتى که راجع به دشمنى‌هاى مردم بر اثر اعتقاد خود به حق و جست و جوى حقیقت دارد، از بیشتر موارد دیوان وى مشهود است، و غالب قصاید او به‌منزلهٔ مبارزات سختى است با همین مردم متعصب سبک‌مغز. بعد از مهاجرت از بلخ ناصربن خسرو به نیشابور و مازندران پناه برد و آخر یمکان از اعمال بدخشان را که شهرى و قلعه‌ئى مستحکم در میان کوه‌ها بود، براى محل اقامت دائم خود برگزید، زیرا هم به بلخ نزدیکتر و هم در جزیرهٔ محل مأموریت مذهبى او واقع بود. یمکان دورهٔ ممتدى است که از سمت جنوبى قصبهٔ جرم به‌طرف جنوب ممتد مى‌شود. قصبهٔ جرم در جنوب فیض‌آباد حاکم‌نشین کنونى ولایت بدخشان به مسافت شش تا هفت فرسنگ واقع استو غالب اهالى یمکان و اطراف جرم هنوز هم بر مذهب اسمعیلى هستند.  
ناصرخسرو تا پایان حیات در یمکان بزیست و در همانجا به درود حیات گفت و همانجا به‌ خاک سپرده شد و قبر او مدت‌ها بعد از وى مزار اسمعیلیان و معروف و مشهور بود. دولتشاه گفته است که "قبر شریف حکیم ناصر در درهٔ یمکان است که آن موضع از اعمال بدخشان است" و سیاحان بعد از این تاریخ هم قبر شاعر را در درهٔ یمکان دیده‌اند و اکنون نیز موجود و دربارهٔ آن روایاتى میان اهل محل رائج است.  
توقف متمادى ناصرخسرو در یمکان مایهٔ تقویت و تأیید و نشر مذهب اسمعیلى در ناحیهٔ وسیعى از بدخشان و نواحى مجاور آن تا حدود خوقند و بخارا گردید و هنوز هم در آن نواحى که گفته‌ایم طرفداران این مذهب دیده مى‌شوند.  
وفات ناصرخسرو، همچنانکه در آغاز گفتیم، به‌سال ۴۸۱ اتفاق افتاد و او در آن هنگام هشتاد و هفت ساله بود.  
پایهٔ تحصیلات و اطلاعات ناصرخسرو از آثار منظوم و منثور او به‌خوبى آشکار است. وى از ابتداى جوانى در تحصیل علوم و فنون رنج برده بود. قرآن را از حفظ داشت و در تمام دانش‌هاى متداول زمان خود از علوم معقول و منقول خاصه کلام و علوم اوایل و حکمت یونان تسلط داشت و همین اطلاعات وسیع وسیلهٔ ایجاد آثار متعدد آن استاد به زبان فارسى شد که غالباً در دست است. 
آثار منثور ناصرخسرو عبارتند از: سفرنامه - خوان اخوان - گشایش و رهایش - جامع‌الحکمتین - زادالمسافرین - وجه دین. سفرنامه در شرح مسافرت هفت‌سالهٔ استاد و به نثرى ساده و حاوى اطلاعات دقیق جغرافیائى و تاریخى و بیان عادات و آداب مردمى است که ناصرخسرو در سفرهاى طولانى و ممالکت مختلف دید، و دیگر کتاب‌هاى وى همگى در کلام و توضیح مطالب مختلف مذهب اسمعیلى یا در جواب پرسش‌هائى است دربارهٔ مباحث اعتقادى همین مذهب، و از میان آنها زادالمسافرین مهمتر از همه و از جملهٔ کتب بسیار مشهور در کلام اسمعیلیه است. تألیف این کتاب در سال ۴۵۳ هـ. انجام شد. این کتاب در بیست و هفت "قول" نوشته شده و مؤلف در این اقوال از اقسام علم و بحث در حواس و اجسام و متعلقات آن و نفس و هیولى و مکان و زمان و ترکیب و حدوث عالم و اثبات صانع و خلقت عالم و کیفیت اتصال نفس به جسم و معاد و رد مذهب تناسخ و اثبات ثواب و عقاب اخروى بحث کرده است. کتاب وجه دین یکى دیگر از آثار مهم ناصرخسرو است که در آن به اختصار راجعه به مسائل کلامى اسمعیلیه و تأویلات و باطن عبادات و احکام شریعت به طریقهٔ اسمعیلیان سخن رفته است. همهٔ کتاب‌هاى ناصرخسرو به نثرى ساده و روان و با زبانى کهن و استوار نوشته شده و یکى از منابع بسیار خوب براى یافتن اصطلاحات فلسفى و کلامى است که در زبان فارسى به‌کار آید و چون کتب کلامى او همه با لحن فلسفى و اثباتى نگاشته شده فهم آنها محتاج اطلاع از مقدمات فلسفى است. همهٔ کتاب‌هاى ناصر که برشمرده‌ایم به طبع رسیده.  
اما آثار منظوم او نخست دیوان او است که چندبار به طبع رسید و دو منظومهٔ مثنوى یکى به‌نام روشنائى‌نامه در وعظ و حکمت، و دیگر سعادتنامه بر همان سیاق منظومهٔ نخستین است و از این هر دو منظومه نیز چاپ‌هائى ترتیب یافته.  
ناصرخسرو بى‌تردید یکى از شاعران بسیار توانا و سخن‌آور پارسى است. وى طبعى نیرومند و سخنى استوار و قوى و اسلوبى نادر و خاص خود و بیانى فصیح دارد. زبان این شاعر قریب به زبان شعراء آخر دورهٔ سامانى است و حتى اسلوب کلام او کهنگى بیشترى از کلام شعراء دورهٔ اول غزنوى را نشان مى‌دهد. در دیوان او بسیارى از کلمات و ترکیبات به‌نحوى که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال مى‌شده است، به‌کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره‌دست اصلاً اثرى برجاى ننهاد. با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شد از ترکیبات عربى جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانى در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به‌کار برده است.  
خاصیت عمدهٔ شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیار است. ناصربن خسرو در این امر قطعاً از کسائى مروزى شاعر مقدم بر خود پیروى کرده است. اواخر عمر کسائى مصادف بود با اوائل عمر ناصرخسرو، و هنگامى که ناصرخسرو در مر به‌عمل دیوانى اشتغال داشت هنوز نام کسائى زبانزد اهل ادب و اطلاع بوده و اشعار وى شهرت و رواج داشته است و به‌ەمین سبب ناصرخسرو چه از حیت افکار حکیمانه و زاهدانه و چه از حیث سبک و روش بیان تحت تأثیر آنها قرار گرفته و بسیارى از قصاید او را جواب گفته و گاه قصاید خود را بر اشعار آن شاعر چیره‌دست برترى داده است.  
بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسمعیلى درآمد و عهده‌دار تبلیغ آن در خراسان شد، براى اشعار خود مایهٔ جدیدى که عبارت از افکار مذهبى باشد، به‌دست آورد. جنبهٔ دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبى مانند یکى از دعات تبلیغ را نیز از نظر دور ندارد و به این سبب بعضى از قصاید او با مقدماتى که شاعر در آنها تمهید کرده و نتایجى که گرفته است، بیشتر به سخنانى مى‌ماند که مبلّغى در مجلس دعوت بیان کرده باشد.  
در بیان مسائل حکمى ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خوددارى ننموده است. موضوعات علمى در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلهٔ تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنى او مسائل مهم فلسفى را که معمولاً مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانى از بحث خود نتیجه گرفته است. 
ذهن علمى شاعر باعث شده است که او به‌شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد. سخنان او با قیاسات و ادلهٔ منطقیه همراه و پر است از استنتاج‌هاى عقلى و به‌همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعراء خالى است.  
اصولاً ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب مى‌کند یعنى به‌ مظاهر زیبائى و جمال و به جنبه‌هاى دلفریب محیط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلى و مبانى و معتقدات دینى است. به‌همین سبب حتى توصیفات طبیعى را هم در حکم تشبیبى براى ورود در مباحث عقلى و مذهبى به‌کار مى‌برد.  
ناصرخسرو شاعرى دربارى نیست و یا اگر وقتى چنین بوده اثرى از اشعار آن دورهٔ او به‌دست ما نرسیده است. او جزو قدیمى‌ترین کسانى است که مثنوى‌هاى کامل در بیان حکم و مواعظ ساخته‌اند، و قصائد او هم هیچگاه از این افکار دور نیست. وى به‌قول خود(۲) دُرّ قیمتى لفظ درى را در پاى خوکان نمى‌ریخت و چون از دنیا و اهل آن منقطع شده و چنگ در دامان ولاى على و آل او زده بود، به دنیا وى نظرى نداشت.  
(۲). من آنم که در پای خوکان نریزم         مر این قیمتی در لفظ دری را 
منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها


زندگی نامه ناصر خسرو بلخی , زندگینامه ناصر خسرو