زندگینامه هیپاتیا - بیوگرافی دانشمندان ، زندگینامه دانشمندان

زندگینامه هیپاتیا

نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسر برجسته ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونان پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس دستیار پدرش بوده، و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داده است. عناصر تقریبا اساس تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید.


هیپاتیا

هیپاتیا

نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسر برجسته ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونان پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس دستیار پدرش بوده، و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داده است. عناصر تقریبا اساس تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید.

گفته می شود که هیپاتیا خود تفسیرهایی بر مقاطع مخروطی آپولونیوس، سیناکیس بطمیوس، و حساب دیوفانتوس نگاشته بود. اما از هیچ یک از این نوشته ها اثری بر جای نمانده است. او نظریه های نوافلاطونی فلوطین و ایامبلیکوس را در موزه اسکندریه تدریس می کرد، و حدود سال 400 میلادی به ریاست مدرسه نوافلاطونی اسکندریه که مسیحیان بشدت با آن مخالف بودند، انتخاب شد. نامداران بسیاری در کلاس های تدریس این زن ریاضیدان شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند.

زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود، و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد، و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. سینسیوس فیلسوف سیرنی به مقام اسقفی پتولمائیس رسیده بود و امروزه چندین نامه از او در دست است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هیپاتیا هستند. در یکی از نامه ها از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آب می پرسد و هیپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می رساند.

بر سر حکومت اسکندریه بین اورستس، فرمانروای رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود. تاریخ نویس مسیحی آن دوره به نام سقراط اسکولاستیکوس درباره هیپاتیا می نویسد : «او از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخاسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالبا در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می پرداختند (حوزه ای که شهرت و احترام جهانی برایش آورده بود) خود را ببازد و در پس نام مردان قرار گیرد.»

هیپاتیا حتی قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوران بسیار رایج بود. به خاطر دیدارها و گفتگوهای مکرری که با اورستس داشت، به افترا میان توده عوام مسیحی شایع شد که تحت تاثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است. بدین ترتیب، عده ای از آنان، که رهبرشان مردی بود به نام پیتر، با خشم و تعصب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه اش بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل، زن دانشمند را برهنه نمودند و پوست از تنش کندند. آنگاه بدنش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزادهیپاتیا فیلسوف زن نوافلاطونی که به عنوان نخستین زن برجستهٔ ریاضی‌دان وآخرین کتابدار کتابخانه اسکندریه شناخته می‌شود. او استاد فلسفه وریاضی در شهر اسکندریه بود و در علم نجوم تبحر داشت. وی در دوران حکومت روم بر مصر در اسکندریه زندگی می‌کرد و به دست مسیحیان و با تحریک کلیسا به اتهام جادوگری کشته شد. 

زندگی

پدرش تئون صاحب کرسی استادی دانشگاه بود او یک خورشید گرفتگی وماه گرفتگی کامل راثبت کرد وبعدها به سبب شرحهایی که به برخی ازآثارمهم نجوم وریاضیات یونانی مخصوصا «جدولهای آسان» بطلمیوس و اسطـرلاب نوشت به به سمت ریاست دانشگاه اسکندریه انتخاب شد. او از ریاضی‌دانان مشهور و استاد دانشگاه اسکندریه بود.تئون،استاد ،معلم خصوصی وهم بازی دخترش بود.عشق او به زیبایی،شعر ،فلسفه وریاضیات به دخترش نیز سرایت کره بود.اومی گفت: ریاضی زبان شعراست،هر ریاضی دانی ناخواسته یک سخنور وشاعراست.

پدر همه جزئیات زندگی ودقایق اوقات هیپاتیا رابرنامه ریزی ومدیریت کرد او تعلیماتی کامل و منظم در هنر، ادبیات، علوم،ریاضی و فلسفه نیز دید. و به ورزش‌هایی چون سوارکاری و شنا وکوهنوردی پرداخت. دوران کودکی هیپاتیا بیشتر در موزیوم سپری گشت ،او ساعتها درکنارپدرش مطالعه می کرد به بحث هایی که بین پدروهمکارانش پیش می آمدگوش داده ودرسخنرانیهایی که درسالن های بزرگ برگزارمی شد شرکت می کرد.دخترم حق فکر کردن برای خودت حفظ کن زیراحتی غلط فکرکردن بهتراز هرگز فکر نکردن است.

او نه تنها ازپدرمی آموخت بلکه در کناراوکارهم می کرداودرویرایش بسیاری ازمتون قدیمی ریاضی وستاره شناسی پدرراهمراهی می نمود هی پاتیا وقتی پدر را در سیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس ویا تهیه متن تجدید نظر شده عناصر (عناصر تقریباً تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید ) اثر اقلیدس یاری داد پدر درحاشیه کتاب ذکرکرد که تمام فصول را هیپاتیا دخترریاضیدانم بازبینی کرده است.

روزی هیپاتیا به تئون گفت: پدر!دلم سفر می خواهد …نه برای رسیدن به نقطه ای …فقط برایِ رفتن از خطی به خط دیگر ، دنیابزرگترازاسکندریه وآسمان وسیعتراززمین است تنها با خواندن کتاب های مختلف ومشاهدات است که میتوانم به روشنایی برسم،اینجابرای فهمیدن رازآسمان کافی نیست باید علم ستاره شناسی وریاضی رادرخارج ازشهر یادبگیرم؛پدرنیز باچشمانی آشکبار آتن و ایتالیا راپیشنهاد دادوگفت: ارمغان وسوغات سفر دراین دوشهرمتمدن، جز خرد و حکمت نیست .

شهرت و محبوبیت وی درفلسفه وریاضی و...آنقدر پر آوازه گردید که مرز هارامی نوردید، همه جا سخن از هی پاتیا بود او پیوسته همانند مردان بالاپوش و ردای بلند دانشگاهی گشادی به تن می کرد وتاجی ازبرگ درخت غاربه سرداشت موهای بلندش حلقه حلقه درپشتش رها شده بود این تاج را دانشگاه آتن همه ساله به دانشجویان فارغ التحصیل برترش اهدامی کرد و از هرلحاظ به استادی خردمند شبیه بود،در بازگشت از سفر از او برای تدریس در دانشگاه اسکندریه در رشته فلسفه و ریاضیات دعوت شد

هیپاتیا وقتی در موزه ی اسکندریه شروع به تدریس می کرد ،مردم در خیابان نزدیک ساختمان موزه،ازدحام می‌کردند تا حداقل صدای او را از راه گوش بشنوند. سراپیوم یک عمارت بسیار زیباوبزرگ بود ومهمترین نقش آن ساختمان پرستش گاه خدای یونانی- مصری- سراپیس خدای مرگ ودرمان- بود ودردرجه دوم کتابخانه بزرگی بود که کتابخانه دختر نام داشت که با آمدن بانومشهور شدمی گویند تئون به سبب ورود دخترش کتابخانه رابه نام کتابخانه دخترم هیپاتیا نامیدو تا پایان عمر بانو نیز به تدریس در این دانشگاه مشغول بود. ]

هیپاتیا شیوه هایی که حقیقت را براساس شواهدومدارک به صورت مستنددرک می شد راستایش می کرد؛ شیوه تدریس اوبحث وگفتگوی منطقی وعقلانی به سبک افلاطون وارسطو بود به این معنی که دانشجویان طی جلسه پرسش وپاسخ مطلب رااز استادمی آموختندبانودر نگرش خویش کنکاشی ویژه داشت و به دلیل اعتقاد عمیق به پرسشگری به این جلسات روی آورد نگاه دقیق او در این عرصه موجب می شد که با متانت و اعتقاد قلبی این جلسات را تشکیل داده، و با توانایی پی بردن به راز مجهولات، همواره باپاسخ به حس کنجکاوی شاگردان و با تلاش برای یافتن و پی بردن به علوم جدید، روح حقیقت جوی خویش را سیراب و در این راه بطور عجیبی احساس شادی و لذت می کرد. اومی گفت: انسان همان‌طور که برای برقراری حقیقت می‌جنگد باید با خرافات به مبارزه برخیزد.

روزی برای دخترانی که طالب وشیفته علم آموزی بودند سخن می گفت و آنهارا به تحمل سختیها ودانش آموختن دعوت کرد بانو درسخنرانی خود این چنین همه حضاررا به حیرت واداشت:خواهران من ، یتیم کسی نیست که پدر و مادرش از دردهای زندگی رهایی یافته و او را تنها وحقیرمانده ، بلکه یتیم کسی است که دست از یادگیری ودانش اندوختن بردارد آموخته ام اگر زنان در دانش و معلومات کم بهره باشند ،مردان جهالت و نادانی را بجای شیر خواهندنوشنید

استعداد هیپاتیا چندان پنهان نماند چراکه کسانی که به اسکندریه می‌آمدند.وقتی در موزه‌ی اسکندریه استاد شروع به تدریس می کرد ،مردم در خیابان نزدیک ساختمان موزه،ازدحام می‌کردند تا حداقل صدای او را از راه گوش بشنوند. ودراین هنگام بود که شاعری لب به سخن گشود و قصیده‌ی خوشایند و دل فریب سرود::

وقتی تو نزدیک منی و صدای تو را می‌شنوم با صدایی که به پرهیزگاری ساکنان ستارگان پاک می‌ماند "تو را با همه ی وجودم می‌ستایم هیپاتیا  همچنین سقراط مورخ می‌نویسد: «او معلم محبوبی بود، در خانهٔ او همانند اتاق کنفرانسش سخت‌کوش‌ترین دانشجویان آن روز آمد و شد داشتند.»

ازدواج

بانو تقریباً به مدت ده سال در اروپا سفر کرد و هرجا می رفت به خاطر زیباییش مورد ستایش قرار می گرفت بخشی از محبوبیت بانو به دلیل ذهن تیزبین وخردبی همتای او بود ولی بیشتر مردم اورا به خاطر زیبایی ونیز رفتارمودبانه وحسن معاشرتش دوست داشتند بدین سان ستایش گران فراوانی داشت که غالباً احترام آنها به اوتبدیل به دلباختگی می شد اوشبیه آتنا الهه یونانی بود صورتی کاملاً یونانی وگیسوان پرپیچ وخم بلندی داشت اوچنان زیبابود که همه شاگردانش عاشقش می شدندو اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از جانب شاهزادگان ، فلاسفه وسرداران بزرگی داشت را رد می کردوآنها ناامیدمی ساخت اومی کوشید تا تمام مهارت سخندانی خویش را به کارگیردتا آنهاراازاین شیفتگی بازدارد ودرعوض آنها را روی ریاضی ،فلسفه واندیشیدن متمرکز کند اماعده ای بودند که دست برنمی داشتند. روزی یکی از این شاگردانش به نام اُریستیس که سرداربزرگ وفاتحی بود عشقش را به هیپاتیا برای چندمین بار ابراز میکندوبانودرجواب می گوید: در عهدی که مردان از سایه زنان می‌گریزند و نزدیکی و همنشینی با آنان یک گناه به حساب می آید ، حتی برخورد با آنها در کوچه و خیابان و سخن گفتن با آنها، اگر چه مادر، همسر و یا خواهر باشند متحمل رنج و سختی است تاکنون دراین شهر با کسی را نیافته ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت وهمسری باشد بانو با اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از جانب شاهزادگان ، فلاسفه وسرداران بزرگی داشت آنها را رد می کرد، او هیچگاه به خواستگاری که ذهن و فلسفه او با ذهن وفلسفه خودش برابری کند، برخورد نکردیا گویا برای او همسرمناسب و همتایی وجود نداشت.. وهمیشه می گفت ::« هرکس نویسنده داستان خودش درباره عشق دارد.همه ما داستان ایده‌آل خاص خود را داریم.من با حقیقت ازدواج کرده ام» او ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند این جمله زیبای بانو قبل از آن که نشان دهنده طفره وتعلل اودر ازدواج باشد، اصالت ومنش او را می رساند

فعالیت‌ها

ریاضیات

هیپاتیا تمام وقتش را باشاگردان به حل مسایل پیچیده فلسفه و ریاضی می گذراند، دانشجویان جوان از سراسرجهان برای استماع خطابه های او در حساب دیوفانتوس، روش ها و فنونی که دیوفانتوس توسعه داده بود و راه حل های نامعلوم مسایل مختلف که او ابداع کرده بود، راهی آن دیار می شدند وا و به یقین دراین روشها نابغه بود ؛او تمام کتابهای ریاضی موجود درکتابخانه راعمیقا مطالعه کردومی خواست فرمولی خاص برای حرکت زمین بیابد ولی قبل ازاینکه به این کار دست بزندشیفته مخروطهای آپولونیوس شده بود چون باطن عشق وجاذبه زرف ریاضی درآنها نهفته بود  هیپاتیا رساله‌های فراوانی در زمینه ریاضیات نوشت که بسیاری از آن‌ها در زمان یورش مردم به معبد سراپیس اسکندریه از بین رفت. همچنین او در حل مسائل جبر وهندسه راه‌حل‌های جدیدی ارائه کرد که تاعصر دکارت،نیوتن ولایب نیتز وچندین قرن بعد علوم ریاضی ازآن حد که هیپاتیا تدریس می کردفراتر نرفت .نکته جالب اینکه باوجود نزدیکی دوران یونانی باعصربعدازهیپاتیا علاقه به مقاطع مخروطی همچنان بسیارموردتوجه بود ومتأسفانه تانیمه اول قرن هفدهم مورد غفلت قرارگرفت .هیپاتیا مخترع «غلظت سنج» است که برای تعیین غلظت مواد حل شده در مایعات به کار می‌رود چه طوفانی به پا می کند معلوم ها ومجهولهایم در فرمول تو ای آپولونیوس

زندگینامه هیپاتیا,هیپاتیا,زندگینامه هیپاتیا,[categoriy]

تصویر خیالی هیپاتیا، در نقاشی مکتب آتن اثر رافائل

فلسفه

او نظریه های نوافلاطونی فلوطین و ایامبلیکوس وآثارارسطو را در موزه اسکندریه تدریس می کرد. نامداران بسیاری در کلاس های تدریس بانو شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند.. در یکی از نوشته‌های بانوهیپاتیا آمده: من درگذشته سیرنمی کنم بلکه درآینده گام برمی دارم،افسانه ها باید تنها به عنوان افسانه ،حکایت تنها به عنوان حکایت و اسطوره ها تنها به عنوان اسطوره بایدگفته شوند. آموزش اعتقادات خرافی ، باطل و بی اساس به عنوان حقیقت رخداد وحشت آوروهولناکی است.تنها اندیشه کودکان آنها را می پذیرد و به آنها اعتقاد می آورد و در سالهای بعد تنها با سختی و شکنجه می تواند از چنگ آنها رهایی یابد. همیشه حقیقت رابگوییدحتی اگر ارتعاش صدایتان به لرزه افتد در حقیقت انسان همان طور که برای برقراری حقیقت می جنگد باید با خرافات نیز به مبارزه برخیزد. چرا که موهومات، نامحسوس، درک ناکردنی و بُغرنج هستند و تکذیب آنها به سختی میسر می شوداما حقیقت نوعی نگرش است وتغییرپذیر ...».

نجوم

سینسوس یکی از دانشجویان برجسته بانوبودوبرای هیپاتیا ارزش بالایی قایل بود.او همیشه نتیجه مکاشفات خودرا دراختیاربانو می گذاشت T دریکی از نامه ها او از سرگردان ماندن ملوانها در دریا بخاطر نداشتن علم کافی وندانستن جهت یابی ابراز نگرانی کرد حتی دریکی ازنامه ها ازاستادمی پرسد چگونه می توان ازخوش یمن بودن تصمیمات مهم با توجه به حرکات ستاره ها مطمئن شد؟ دخترخورشید فرزند زمین نوشته بهرنگ داودی صفحه 106 </ref> وبانو درجواب نامه نوشت: پدرم همیشه آرزوی محاسبه زمان طلوع و غروب ستاره ها ، خورشید ، ماه و سیارات راداشت و ستاره یاب فعلی من از نوع مسطح آن است و این ابزاری نجومی برای اندازه گیری فواصل وارتفاعات است که با آن می توان ارتفاع ستاره ها، ماه وخورشید راتعیین کرد

همچنین درتشریح جزئیات آن می گوید: این ستاره یاب ، نمودار ها و صفحه هایی دارد که تعیین کننده ی مکان ستاره ها نسبت به افق و مکان خورشید ، ماه وسیارات نسبت به ستاره های ثابت و زمان می باشد واستاد به همین علت نمودار یا نقشه ای به نام جهان نمای مسطح نما اختراع کرد که ستاره ها و حرکت آنها را روی آسمان نشان دهد . اسطرلاب اختراعی او تا قرن هجدهم مورد استفادهٔ دریانوردان بود. .

کلیسا به شدت خرافات را در میان مردم ترویج می نمود و با مظاهر علم در ستیز بود. اسقف سیریل نیز با برخورداری و اعتقاد از الهیات مسیحی معتقد بود که اینکه زمین مرکز جهان است و زمین مرکزی مقدس است که همه سیارات بدور ان می چرخند بااین نظر زمین مرکز جهان و انسان نیز دیگر اشرف مخلوقات است ؛اما هیپاتیا در حقیقت همه انگاره و فرضیه های کلیسا را درمورد زمین ؛ را واژگون کرد زیرا این ایده وی در تضاد کامل با متون کتاب مقدس و نظریات رهبران کلیسا بود بانومیدانست که شکوه و عظمت خورشید باید در آسمان تجلی در نتیجه، عقل نمی‌پسندید که خورشید با تمام قداست و شکوهش در جایی جز در مرکز عالم، قرار گیردپس زمین مقدس نیست و وهیپاتیااثبات کرد حرکت زمین به دورخورشید هم بیضی وار است نه دایره و خورشید باید در مرکز جهان باشد مبلغان متعصب به محض شنیدن این خبر موضع گرفتندوگفتند:. کیست که به خود جرات دهد ایده هیپاتیای نادان را به جای سخنان روح القدس قرار دهد؟!اویک شیطان وجادوگراست واین پیش زمینه مرگ بانو بود. البته ضربه نهایی به نظریه ثابت بودن زمین و این که همه ستارگان و سیارات به دور زمین می چرخند (ارسطو و بطلمیوس مدافعان این نظریه بودند) را گالیله وارد کرد. گالیله از نظریه کپرنیک مبنی بر این که خورشید مرکز جهان است حمایت کرد.طبق نظر کپرنیک به جای زمین، خورشید ثابت است و در مرکز جهان قرار دارد و بقیه سیارات با مدارهای دایره ای دور آن می گردندواینها همه مدیون هیپاتیای بزرگ هستند

مرگ

در آن زمان اسکندریه از مراکز مهم مسیحیت بود و تفکرات دیگر با عنوان کافرکیشی به شدت سرکوب می‌شدند. دانش‌هایی که هیپاتیا بر روی آن‌ها کار می‌کرد از دید روحانیون برای مردم مضر و گمراه کننده بود و این‌که یک زن به فلسفه و ریاضیات بپردازد غیرقابل تحمل بود. هیپاتی توسط «سیریل» اسقف شهر اسکندریه متهم به جادوگری و توطئه علیه مسیحیت شد.در یکی از روزهای ماه مارس سال ۴۱۵ میلادی مردم خشمگین که اسقف سیریل آنهاراتحریک کرده بود به رهبری پیتر نامی که قاری کلیسا و نایب نوحه خوانی بود روانه کلاس درس هیپاتیا شده بودند و زمان این کار الهی را شنبه پیش ازشکرگذاری قراردادند یعنی زمانی که مسیح با افتخاروارداورشلیم شدند، شاگردان ازبانو خواهش کردند که با آنهابه پناهگاهی برود اماهیپاتیاگفت: مانند موشها به سوراخها و زیرزمین ها فرارنخواهم کرد.اینجابهترین پناهگاه من است بربلندای این کتابخانه کوچک سالهاست که مشق دانایی وتحریر اندیشه‏ می کنم. بی خود خودتان را اینگونه خسته نکنید من در سر اعتقادات خودمحکم ایستاده ام ولحظه ای عقب نشینی نخواهم کرد وهر روز پرشور تراز روز قبل با انگیزه والاتر ادامه خواهم دادمرا از نوشتن هراسی نیست من معتقد به معجزه کلماتم حتی اگربندبندم راازهم بگسلند،اینجا بهترین سنگر من است و من در همین سنگر خواهم ماند.

دریک لحظه اوباش وولگردها به درون کلاس ریختند.آنها ناسزا ‏گویان نام هیپاتیا را بر زبان داشتند.در یک چشم برهم زدن شاگردان وفاداری‏ که او را در پناه گرفته بودند کشته شدند. سپس شورشیان معجر ابریشمین را از سر بانو پاره کردند وردای دانشگاهی اش راگسستند وتاج برگ غار راازسرش برداشتند و گیسوان عطرآگین و انبوهش را گرفتند ودرحالی که موهایش رامی کشیدند بانو را ازکلاس درس تا کلیسای شهر بردند رهبران این مردم عادت داشتند مخالفانشان را درخیابانها می کشیدند ؛در میان راه نیز شورشیان ابتدا دستان پرتوان وی را که همواره بدان وسیله به ساده کردن وهمه فهم کردن ریاضیات وفلسفه می پرداخت، شکستند. سپس لباسش را پاره پاره و برهنه اش کردند ،شلاقش زدند آنها چندین کوزه وفنجان سفالین کلیسا را برسنگ های کف کوباندندوبا تکه های آن بارها وبارها برسروتن هیپاتیا زدندو سرتا پا ی او را با سنگ و چوب زخم دار ساختند و بدنش را زیر ضربات سخت خرد کرده بودندتا به کلیسا رسیدندسپس دسته جمعى ویکباره به او حمله کردندو از زمین سنگ ها برداشتندآنقدر بر او زدند که تندیسی ازسنگ به وجود آمد تا مردم شهر از این حادثه ناگوارخبردارشدند،یکی از بزرگترین زنان تاریخ با وضعی ناخوشایند ،در زیر آوار سنگها له شد و خون آلود جان داد... لحظه ای بعد تنها همراه او پروانه ای بود که پر پر زنان شانه به شانه اش می آمد وآخرین کتابداراز کتابخانه اسکندریه جداشد

بعدازآن نوبت به چاقوهای صدفی جهالت و بی خردی رسید، تا بدان وسیله پوست تنش را کندند ودرپایان جسد بی جان این مظهر مقاومت در راه بالابردن پرچم دانش و آگاهی برروی خرمنی ازحقارت، فرومایگی و تعصب کورمذهبی کلیسای آن زمان؛ گوشت تنش راتراشیدند واز استخوان جداکردند وتکه تکه کردند وتکه تکه های آن رادرکوچه های اسکندریه به هرسو گرداندند و آنگاه به آتش سپردندو درسینارون (محل سوزاندن اجسادمردگان)سوزاندندومراقب بودندهیچ کس خاکسترش رامطالبه نکند سپس خاکستر رادر رودخانه ریختندو ازآن پس فاتحانه سرودخواندند وآواز شادمانی سردادندگویی مرگ او فصل بزرگی در تاریخ بود. فردای آنروز سیریل ریاکار از طرف کلیسا تلاش بسیارکرد تا ازبانو هیپاتی چهره یک قدیسه شهید ساخته وزندگی وی را برای تنظیم زندگینامه یکاترین اسکندرانی، قدیسه افسانه ای دنیای مسیحیت ، مورد استفاده قرار دهد.

هنگامی که هیپاتی از کتابخانه اسکندریه بازمی‌گشت به کالسکهٔ وی حمله کردند و به طرز وحشیانه‌ای کشتند و سپس جسدش را سوزاندند. نفوذ و قدرت کلیسا مانع پیگرد و مجازات قاتلان هیپاتیا شد. پس از چندی وی توسط کلیسا به عنوان قدیسه معرفی شد

نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسر برجسته ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونان پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس دستیار پدرش بوده، و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده عناصر اثر اقلیدس یاری داده است. عناصر تقریبا اساس تمام نوشته های بعدی اقلیدس به شمار می آید.

گفته می شود که هیپاتیا خود تفسیرهایی بر مقاطع مخروطی آپولونیوس، سیناکیس بطمیوس، و حساب دیوفانتوس نگاشته بود. اما از هیچ یک از این نوشته ها اثری بر جای نمانده است. او نظریه های نوافلاطونی فلوطین و ایامبلیکوس را در موزه اسکندریه تدریس می کرد، و حدود سال 400 میلادی به ریاست مدرسه نوافلاطونی اسکندریه که مسیحیان بشدت با آن مخالف بودند، انتخاب شد. نامداران بسیاری در کلاس های تدریس این زن ریاضیدان شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند.

زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود، و اینکه پیشنهادهای ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد، و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. سینسیوس فیلسوف سیرنی به مقام اسقفی پتولمائیس رسیده بود و امروزه چندین نامه از او در دست است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هیپاتیا هستند. در یکی از نامه ها از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آب می پرسد و هیپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می رساند.

بر سر حکومت اسکندریه بین اورستس، فرمانروای رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود. تاریخ نویس مسیحی آن دوره به نام سقراط اسکولاستیکوس درباره هیپاتیا می نویسد : «او از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخاسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالبا در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می پرداختند (حوزه ای که شهرت و احترام جهانی برایش آورده بود) خود را ببازد و در پس نام مردان قرار گیرد.»

هیپاتیا حتی قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوران بسیار رایج بود. به خاطر دیدارها و گفتگوهای مکرری که با اورستس داشت، به افترا میان توده عوام مسیحی شایع شد که تحت تاثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است. بدین ترتیب، عده ای از آنان، که رهبرشان مردی بود به نام پیتر، با خشم و تعصب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه اش بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل، زن دانشمند را برهنه نمودند و پوست از تنش کندند. آنگاه بدنش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند. ریاضیات پرسابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 گام به دوران افول خود نهاد.


,