زندگینامه جامى - بیوگرافی شعرا ، بیوگرافی نویسندگان ، بیوگرافی خواننده ها - زندگی نامه استاد جامی

زندگینامه جامى    

نورالدین ابوالبرکات عبدالرحمن فرزند نظام‌الدین احمدبن محمد ، شاعر و نویسنده و دانشمند و عارف نام‌آور قرن نهم ، بزرگترین استاد سخن بعد از عهد حافظ و به نظر بسى از پژوهندگان خاتم شعراى بزرگ پارسى‌گوى است. او تخلص خود را به سبب آنکه مولدش شهر جام و مرادش شیخ‌الاسلام احمد جام (= ژنده‌پیل) بود "جامى" برگزید...

زندگی نامه استاد جامی

زندگی نامه استاد جامی

خاندانش اصلاً از اهالى محله دشت اصفهان بود و از آنجا به خرجرد جام در خراسان هجرت کرد و جامى به‌سال ۸۱۷ در آن قصبه به‌دنیا آمد. ابتدا نزد پدرش به تحصیل مقدمات دانش پرداخت سپس پیش از آنکه به بلوغ شرعى رسد همراه او به هرات رفت و در نظامیه آن شهر به ادامه کسب دانش مشغول گشت. 
استادان او در هرات مولانا جنید اصولى، خواجه على سمرقندى، و مولانا شهاب‌الدین محمد جاجرمى بودند. سپس به سمرقند رفت و خدمت قاضى‌زادهٔ رومى را درک کرد و معروف است که آن استاد نیز شیفتهٔ این شاگرد بود و مى‌گفت "تا بناى سمرقند است هرگز به جودت طبع و قوت تصرف این جوان جامى کسى از آب آمویه گذر نکرد!" .  
درباره جامى نوشته‌اند که حدّت ذهن و استعداد کم‌نظیر و حافظ هٔ نیرومند و هوش فعال و سرعت انتقال فراوان داشت، به‌همین سبب لازم نبود وقت زیاد صرف آموختن کند و به برکت همین موهبت‌ها بود که به سرعت علوم متداول آن عصر را، از زبانى و بلاغى و منطق و حکمت و کلام و فقه و اصول و حدیث و قراءة و تفسیر قرآن و ریاضیات و هیئت، در دو مرکز علمى هرات و سمرقند آموخت و صاحبنظر شد و آن‌گاه شوق سیر و سلوک در دل او راه جست و سمرقند را به مقصد خراسان ترک کرد و در هرات به خدمت سعدالدین کاشغرى (م ۸۶۰ هـ.) از مشایخ بزرگ طریقت خواجگان (نقشبندیه) درآمد و پس از او رشته ارادت خواجه ناصرالدین عبیدلله احرار را برگردن نهاد و در مصنفات خود او را ستود. جامى غیر از این دو عارف بزرگ نقشبندى، صوفى مشهور این سلسله یعنى خواجه محمد پارسا (م ۸۲۲ هـ.) را نیز در کودکى زیارت کرده بود و "خواجه یک سیر نبات کرمانى به او عنایت کرده بودند" .  
این خواجگان و عده‌اى دیگر از مشایخ آن عهد که جامى در خردى و بزرگى از برکت نفس‌هاى آنان برخوردار گردیده بود عشق به تصوف و صوفیان را در دل وى جاى‌گیر ساختند اما اختصاص او از میان طریقه‌هاى صوفیان به طریقه نقشبندیه بود و بس، و چون مشایخ نقشبندیه به مطالعه آثار محیى‌الدین ابن‌العربى راغب بودند و آن را وسیله قوت اعتقاد سالک مى‌دانستند طبعاً جامى هم بر شیوهٔ آنان کار مى‌کرد و به تصوف علمى توجه داشت و به سبب قدرتى که در شرح دشوارى‌هاى تصوف و عرفان به‌نظم دلپذیر و به نثر فصیح عالمانه داشت توانست عرفان ایرانى را، که در عهد وى به ابتذال مى‌گرائید، در پایه و اساسى عالمانه نگاه دارد و خود به‌همین سبب در صف بزرگترین مؤلفان و شاعران عارف و صوفى مشرب پارسى‌گوى جاى گیرد. عبارت معروف "تحمل بار شیخى ندارم" که از او نقل شده است حکایت از آن دارد که با وجود مرتبه والاى عرفانى که داشت هرگز بساط ارشاد نگسترد و به سادگى با یاران و دوستان خود مى‌زیست و معتقد بود که از راه معاشرت و مجالست اصلاح حال "ارباب طلب" میسر است، ولى با همه این احوال بسیارى از معاصرانش به او ارادت مى‌ورزیده و وى را صاحب مقامات و کرامات مى‌شمرده‌اند.  
وى به سال ۸۹۸ هـ در هشتاد و یک سالگى در هرات بدرود حیات گفت و در همان شهر کنار مزار خواجه‌ سعدالدین کاشغرى در "تخت مزار" مدفون گشت. در تدفین او سلطان حسین بایقرا، با وجود ضعف حال، و شاهزادگان و وزراء و بزرگان روزگار شرکت کردند. 
 
    مذهب جامى 
 
جامى سنّى حنفى، و در مذهب خود استوار و پایدار بود و چون در عهد جامى تعصبات شدید مذهبى به اختلاف سخت شیعه و اهل سنت انجامیده بود، در منظومه سلسلةالذهب نظر او دربارهٔ رفض (= تشیع به اصطلاح اهل سنت) بدین‌گونه آمده است که: اگر مقصود از آن "حبّ آل محمد" باشد درست و کیش همگان (همهٔ مسلمانان)، و اگر مقصود از آن "بغض اصحاب رسول" باشد مذموم است و سپس مى‌گوید چون مذهب "رفض" خواه و ناخواه به چنین بغضى مى‌کشد ناپسندیده است: 
 هر کرا رفض خُلق شد خلق است  نه خلق بلکه ننگ ماخلق است 
 
    سفرهاى جامى 
 
جامى در طول زندگانى خود سفرهاى چندگانه به بلاد خراسان و ماوراءالنهر کرد اما مهمترین سفرش به سال ۸۷۷ هـ و به حجاز بود که در طى آن چهار ماه در بغداد ماند و اعتراض شدید شیعیان بغداد به او خاطرش را آزرد و غزل: 
 وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوى...  وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوى...  
را در شرح این آزردگى سرود. در این سفر پیش از وصول به خانه کعبه، کربلا و نجف و مدینه را زیارت کرد و پس از پانزده روز اقامت در مکه باز به مدینه معاودت نمود، سپس چندگاهى در دمشق و حلب توقف کرد و در آنجا بود که قیصر روم بعضى کسان خود را براى دعوت از او فرستاد اما جامى پیش از رسیدن سفیران سلطان عثمانی، از دمشق به حلب و از آنجا به تبریز رفت. دعوت اوزون حسن از جامى براى توقف او در تبریز هم مقبول نیفتاد و به جانب خراسان عزیمت کرد و بعد از بازگشت به هرات باقى عمر را مصروف امور ادبى و ادامه روابط نزدیک و محترمانه خود با دربار سلطان حسین بایقرا و رجال بزرگ معاصر خود کرد. 
 
    شهرت و مرتبه جامى 
 
جامى به‌سبب علوّ مقام ادبى و علمى و معنوى که داشت پیش از آنکه به دوران کهولت رسد در تمام ممالک زیر سیطرهٔ زبان فارسی، یعنى از امپراطورى عثمانى تا هندوستان، شهرت یافت و بى‌شک خوشبخت‌ترین شاعر و نویسندهٔ ایرانى است که در حیات و ممات مورد احترام بود. امیر علیشیر در مجالس‌النفائس او را باعنوان "نورا" خوانده است که حاکى از علاقه‌مندى رجال آن عصر نسبت به جامى است. از میان شاهان و رجال تیمورى میرزا ابوالقاسم بابر، سلطان ابوسعید بن محمدبن میرانشاه، سلطان حسین بهادرخان، امیرعلیشیر نوائی؛ و از سلاطین دوردست، جهانشاه قراقویونلو، اوزون حسن آق‌قویونلو، یعقوب‌بیگ آق‌قویونلو، سلطان محمد فاتح عثمانى و سلطان بایزیدخان با جامى معاصر و داراى روابط بسیار خوب و مکاتبه بودند و جامى برخى از آثار منثور و منظوم خود را به‌نام آنان درآورده و قصایدى در مدحشان پرداخته است. 
 
جامى در شعر مرتبه‌اى بلند دارد چنانکه او را به حق آخرین استاد بزرگ شعر فارسى باید شمرد. او به رسم استادان پیشین از همه اطلاعاتش در شاعرى استفاده مى‌کرد و در بیان مطالب خود به‌همان سهولت از عهده برمى‌آید که شعراى استفاده مى‌کرد و دربیان مطالب خود به‌همان سهولت از عهده برمى‌آمد که شعراى مقتدر پارسى‌گوى چون خاقانى و نظامی. در مقدمه دیوان قصاید و غزلیاتش اذعان کرده است که چون استعداد شعر فطرى او بود هیچ‌گاه نتوانست خود را از شاعرى برکنار دارد. ویژگى مهم شعر جامى منتخب بودن الفاظ و استحکام عبارات آنها است. در سخنش افراط و تفریط‌هاى معاصران او دیده نمى‌شود و مى‌کوشد تا با کلام پخته و استوار خود پاى برجاى پاى استادان پیشین نهد و در این راه همواره موفق و کامیاب است. 
 
    آثار جامى 
 
آثار جامى از نظم و نثر بسیاراست. دربارهٔ آثار منثور او بعد از این سخن خواهیم گفت اما آثار منظوم او در دو مجموعهٔ بزرگ فراهم آمده است. ۱. دیوان‌هاى سه‌گانه، ۲. هفت‌اورنگ 
 
جامى دیوان‌هاى سه‌گانه خود را در سال ۸۹۶ به‌مناسبت سه‌‌دورهٔ حیات خود تنظیم کرد و آنها را به‌ترتیب فاتحةالشباب، واسطةالعقد، و خاتمةالحیاة نامیدو هفت اورنگ او شامل این مثنوى‌ها است: 
 
- اورنگ اول: سلسلةالذهب به بحر خفیف در ذکر حقایق عرفانى. 
 
- اورنگ دوم: سلامان و ابسال به بحر رمل مسدس محذوف یا مقصور در عرفان و اخلاق و همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ سوم: تحفةالاحرار به بحر سریع در وعظ و تربیت همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ چهارم: سبحةالابرار در یکى از متفرعات بحر رمل (فاعلاتن فعلاتن فعلن) در ذکر مقامات سلوک و تربیت و تهذیب همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ پنجم: یوسف و زلیخا به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف در داستان یوسف و زلیخا و در نظیره‌سازى با خسرو و شیرین نظامى. 
 
- اورنگ ششم: لیلى و مجنون به پیروى از لیلى و مجنون نظامى و برهمان وزن. 
 
- اورنگ هفتم: خردنامه اسکندرى به بحر متقارب در ذکر حکمت‌ها و موعظه‌ها از زبان فیلسوفان یونان

منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها

خاندانش اصلاً از اهالى محله دشت اصفهان بود و از آنجا به خرجرد جام در خراسان هجرت کرد و جامى به‌سال ۸۱۷ در آن قصبه به‌دنیا آمد. ابتدا نزد پدرش به تحصیل مقدمات دانش پرداخت سپس پیش از آنکه به بلوغ شرعى رسد همراه او به هرات رفت و در نظامیه آن شهر به ادامه کسب دانش مشغول گشت. 
استادان او در هرات مولانا جنید اصولى، خواجه على سمرقندى، و مولانا شهاب‌الدین محمد جاجرمى بودند. سپس به سمرقند رفت و خدمت قاضى‌زادهٔ رومى را درک کرد و معروف است که آن استاد نیز شیفتهٔ این شاگرد بود و مى‌گفت "تا بناى سمرقند است هرگز به جودت طبع و قوت تصرف این جوان جامى کسى از آب آمویه گذر نکرد!" .  
درباره جامى نوشته‌اند که حدّت ذهن و استعداد کم‌نظیر و حافظ هٔ نیرومند و هوش فعال و سرعت انتقال فراوان داشت، به‌همین سبب لازم نبود وقت زیاد صرف آموختن کند و به برکت همین موهبت‌ها بود که به سرعت علوم متداول آن عصر را، از زبانى و بلاغى و منطق و حکمت و کلام و فقه و اصول و حدیث و قراءة و تفسیر قرآن و ریاضیات و هیئت، در دو مرکز علمى هرات و سمرقند آموخت و صاحبنظر شد و آن‌گاه شوق سیر و سلوک در دل او راه جست و سمرقند را به مقصد خراسان ترک کرد و در هرات به خدمت سعدالدین کاشغرى (م ۸۶۰ هـ.) از مشایخ بزرگ طریقت خواجگان (نقشبندیه) درآمد و پس از او رشته ارادت خواجه ناصرالدین عبیدلله احرار را برگردن نهاد و در مصنفات خود او را ستود. جامى غیر از این دو عارف بزرگ نقشبندى، صوفى مشهور این سلسله یعنى خواجه محمد پارسا (م ۸۲۲ هـ.) را نیز در کودکى زیارت کرده بود و "خواجه یک سیر نبات کرمانى به او عنایت کرده بودند" .  
این خواجگان و عده‌اى دیگر از مشایخ آن عهد که جامى در خردى و بزرگى از برکت نفس‌هاى آنان برخوردار گردیده بود عشق به تصوف و صوفیان را در دل وى جاى‌گیر ساختند اما اختصاص او از میان طریقه‌هاى صوفیان به طریقه نقشبندیه بود و بس، و چون مشایخ نقشبندیه به مطالعه آثار محیى‌الدین ابن‌العربى راغب بودند و آن را وسیله قوت اعتقاد سالک مى‌دانستند طبعاً جامى هم بر شیوهٔ آنان کار مى‌کرد و به تصوف علمى توجه داشت و به سبب قدرتى که در شرح دشوارى‌هاى تصوف و عرفان به‌نظم دلپذیر و به نثر فصیح عالمانه داشت توانست عرفان ایرانى را، که در عهد وى به ابتذال مى‌گرائید، در پایه و اساسى عالمانه نگاه دارد و خود به‌همین سبب در صف بزرگترین مؤلفان و شاعران عارف و صوفى مشرب پارسى‌گوى جاى گیرد. عبارت معروف "تحمل بار شیخى ندارم" که از او نقل شده است حکایت از آن دارد که با وجود مرتبه والاى عرفانى که داشت هرگز بساط ارشاد نگسترد و به سادگى با یاران و دوستان خود مى‌زیست و معتقد بود که از راه معاشرت و مجالست اصلاح حال "ارباب طلب" میسر است، ولى با همه این احوال بسیارى از معاصرانش به او ارادت مى‌ورزیده و وى را صاحب مقامات و کرامات مى‌شمرده‌اند.  
وى به سال ۸۹۸ هـ در هشتاد و یک سالگى در هرات بدرود حیات گفت و در همان شهر کنار مزار خواجه‌ سعدالدین کاشغرى در "تخت مزار" مدفون گشت. در تدفین او سلطان حسین بایقرا، با وجود ضعف حال، و شاهزادگان و وزراء و بزرگان روزگار شرکت کردند. 
 
    مذهب جامى 
 
جامى سنّى حنفى، و در مذهب خود استوار و پایدار بود و چون در عهد جامى تعصبات شدید مذهبى به اختلاف سخت شیعه و اهل سنت انجامیده بود، در منظومه سلسلةالذهب نظر او دربارهٔ رفض (= تشیع به اصطلاح اهل سنت) بدین‌گونه آمده است که: اگر مقصود از آن "حبّ آل محمد" باشد درست و کیش همگان (همهٔ مسلمانان)، و اگر مقصود از آن "بغض اصحاب رسول" باشد مذموم است و سپس مى‌گوید چون مذهب "رفض" خواه و ناخواه به چنین بغضى مى‌کشد ناپسندیده است: 
 هر کرا رفض خُلق شد خلق است  نه خلق بلکه ننگ ماخلق است 
 
    سفرهاى جامى 
 
جامى در طول زندگانى خود سفرهاى چندگانه به بلاد خراسان و ماوراءالنهر کرد اما مهمترین سفرش به سال ۸۷۷ هـ و به حجاز بود که در طى آن چهار ماه در بغداد ماند و اعتراض شدید شیعیان بغداد به او خاطرش را آزرد و غزل: 
 وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوى...  وز خاطرم کدورت بغدادیان بشوى...  
را در شرح این آزردگى سرود. در این سفر پیش از وصول به خانه کعبه، کربلا و نجف و مدینه را زیارت کرد و پس از پانزده روز اقامت در مکه باز به مدینه معاودت نمود، سپس چندگاهى در دمشق و حلب توقف کرد و در آنجا بود که قیصر روم بعضى کسان خود را براى دعوت از او فرستاد اما جامى پیش از رسیدن سفیران سلطان عثمانی، از دمشق به حلب و از آنجا به تبریز رفت. دعوت اوزون حسن از جامى براى توقف او در تبریز هم مقبول نیفتاد و به جانب خراسان عزیمت کرد و بعد از بازگشت به هرات باقى عمر را مصروف امور ادبى و ادامه روابط نزدیک و محترمانه خود با دربار سلطان حسین بایقرا و رجال بزرگ معاصر خود کرد. 
 
    شهرت و مرتبه جامى 
 
جامى به‌سبب علوّ مقام ادبى و علمى و معنوى که داشت پیش از آنکه به دوران کهولت رسد در تمام ممالک زیر سیطرهٔ زبان فارسی، یعنى از امپراطورى عثمانى تا هندوستان، شهرت یافت و بى‌شک خوشبخت‌ترین شاعر و نویسندهٔ ایرانى است که در حیات و ممات مورد احترام بود. امیر علیشیر در مجالس‌النفائس او را باعنوان "نورا" خوانده است که حاکى از علاقه‌مندى رجال آن عصر نسبت به جامى است. از میان شاهان و رجال تیمورى میرزا ابوالقاسم بابر، سلطان ابوسعید بن محمدبن میرانشاه، سلطان حسین بهادرخان، امیرعلیشیر نوائی؛ و از سلاطین دوردست، جهانشاه قراقویونلو، اوزون حسن آق‌قویونلو، یعقوب‌بیگ آق‌قویونلو، سلطان محمد فاتح عثمانى و سلطان بایزیدخان با جامى معاصر و داراى روابط بسیار خوب و مکاتبه بودند و جامى برخى از آثار منثور و منظوم خود را به‌نام آنان درآورده و قصایدى در مدحشان پرداخته است. 
 
جامى در شعر مرتبه‌اى بلند دارد چنانکه او را به حق آخرین استاد بزرگ شعر فارسى باید شمرد. او به رسم استادان پیشین از همه اطلاعاتش در شاعرى استفاده مى‌کرد و در بیان مطالب خود به‌همان سهولت از عهده برمى‌آید که شعراى استفاده مى‌کرد و دربیان مطالب خود به‌همان سهولت از عهده برمى‌آمد که شعراى مقتدر پارسى‌گوى چون خاقانى و نظامی. در مقدمه دیوان قصاید و غزلیاتش اذعان کرده است که چون استعداد شعر فطرى او بود هیچ‌گاه نتوانست خود را از شاعرى برکنار دارد. ویژگى مهم شعر جامى منتخب بودن الفاظ و استحکام عبارات آنها است. در سخنش افراط و تفریط‌هاى معاصران او دیده نمى‌شود و مى‌کوشد تا با کلام پخته و استوار خود پاى برجاى پاى استادان پیشین نهد و در این راه همواره موفق و کامیاب است. 
 
    آثار جامى 
 
آثار جامى از نظم و نثر بسیاراست. دربارهٔ آثار منثور او بعد از این سخن خواهیم گفت اما آثار منظوم او در دو مجموعهٔ بزرگ فراهم آمده است. ۱. دیوان‌هاى سه‌گانه، ۲. هفت‌اورنگ 
 
جامى دیوان‌هاى سه‌گانه خود را در سال ۸۹۶ به‌مناسبت سه‌‌دورهٔ حیات خود تنظیم کرد و آنها را به‌ترتیب فاتحةالشباب، واسطةالعقد، و خاتمةالحیاة نامیدو هفت اورنگ او شامل این مثنوى‌ها است: 
 
- اورنگ اول: سلسلةالذهب به بحر خفیف در ذکر حقایق عرفانى. 
 
- اورنگ دوم: سلامان و ابسال به بحر رمل مسدس محذوف یا مقصور در عرفان و اخلاق و همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ سوم: تحفةالاحرار به بحر سریع در وعظ و تربیت همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ چهارم: سبحةالابرار در یکى از متفرعات بحر رمل (فاعلاتن فعلاتن فعلن) در ذکر مقامات سلوک و تربیت و تهذیب همراه با حکایات و تمثیلات. 
 
- اورنگ پنجم: یوسف و زلیخا به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف در داستان یوسف و زلیخا و در نظیره‌سازى با خسرو و شیرین نظامى. 
 
- اورنگ ششم: لیلى و مجنون به پیروى از لیلى و مجنون نظامى و برهمان وزن. 
 
- اورنگ هفتم: خردنامه اسکندرى به بحر متقارب در ذکر حکمت‌ها و موعظه‌ها از زبان فیلسوفان یونان

منبع:ویستا
ویرایش وتلخیص:برگزیده ها


,