دو روی یک سکه


اخبار,اخبار فرهنگی وهنری,سینمای کودک ایران

حدیث نفس گونه کودک در سینمای ایران، طی ۴ دهه اخیر، ریتم نامتوازنی با یکدیگر دارند. پس از آن که مهرجویی در سال ۵۹، با فیلم توقیف شده مدرسه ای که می‌رفتیم، استارت این گونه را به عنوان یکی از نخستین تولیدات مستقل سینمای پس از انقلاب، زد، کارگردانان دیگر نیز یک به یک به این صف پیوستند تا سینمای کودک، در بحبوحه ژانر غالب آن روزها که به جنگ اختصاص داشت، حیات یافته و نسل تازه نفس این سینما که بعدها جزو مفاخر سینمای ملی به حساب آمدند، همگی به آزمون و خطا در این حوزه پرداختند.

 

مطمئنا یکی از اصلی‌ترین دلایل فعالیت سرشناس ترین کارگردانان سینما در حوزه کودک طی دهه ۶۰، پیشگام شدن مهرجویی در این حوزه بود چرا که وی در آن سال‌ها، المان سینمای روشنفکری و فیلمسازان تحصیل کرده با مشی غربی محسوب می‌شد که نگاه و سبک فیلمسازی او، مورد قبول هر دو طیف مخاطب سینمایی بود و به همین علت، جریان نوظهور سینمای کودک در دهه ۶۰، وام دار کارگردانی است که پس از یک تجربه توقیف شده و البته یک فیلم نه چندان مطرح (شیرک)، دیگر فعالیت شاخصی در این حوزه نداشت اما ریل‌گذاری فکری مطلوبی برای نسل نواندیش سینمایی انجام داد.

 

پس از این اتفاق مبارک، سینمای کودک، دگردیسی‌های کمی‌و کیفی بسیاری را از سر گذراند و به حجم انبوهی از تولیدات رسید که سایه روشن خوبی از آینده این گونه ترسیم می‌کرد اما سرنوشت دیگری برای سینمای کودک رقم خورد. در ادامه، ضمن تطور اجمالی تاریخ سینمای کودک در پس از انقلاب، به دو انشعاب تولیدی این گونه خواهیم پرداخت.

 

سینمای عروسکی

چهره‌های عروسکی خیلی زود وارد گود فیلمسازان سینمایی و برنامه سازان تلویزیونی شدند. تلویزیون ایران در ابتدای دهه ۶۰، یکی از برترین تولیدات عروسکی تاریخ خود را تحت عنوان مدرسه موش‌ها رو کرد و چند سال بعد نیز نسخه سینمایی آن ساخته شد. مقبولیت بیش از اندازه این کارعروسکی، نزد مردم وصاحب نظران سینمایی، سبب شد تا هم آنتن تلویزیون، روی خوشی به محصولات عروسکی نشان دهد و هم فیلمسازان دیگر، کاربردهای دیگرعروسک را در کار سینمایی، دستمایه قرار دهند.

 

سینمای عروسکی در دهه ۶۰، تنها محدود به چند نام گمنام است که نتوانستند به مانند کارهای قابل قبولی چون گربه آوازه خوان و پاتال و آرزوهای کوچک، جریان‌سازی خاصی در این حوزه داشته باشند اما در دهه ۷۰، شکل ویژه‌ای از کارکردهای عروسکی در سینمای ایران به ثبت رسید.

 

در این دهه، انحصار صرفا سرگرم‌سازی در کارهای عروسکی، به قابلیت‌هایی چون تقویت قوه خیال کودکان با پرداخت‌های فانتزی و تخیلی و پیش کشیدن بحث موجودات فرازمینی و همچنین وجه موزیکال، تعمیم یافت و نمونه‌های درخشانی در این شاخه انشعابی از سینمای کودک به ثبت رسید که هنوز هم قدرتمندترین آثاراین حوزه به شمار می‌روند. کلاه قرمزی و پسر خاله، الوالومن جوجوام و کاکادو، از جریان سازترین آثار این حوزه در دهه ۷۰ محسوب می‌شوند.

 

نکته حائز اهمیت در مورد سینمای عروسکی، اجتناب کارگردانان گونه درام از حضور در این شاخه است. سینمای عروسکی در دهه ۶۰ و ۷۰، عموما توسط معدود فیلمسازانی نظیرمحمدعلی طالبی، مرضیه برومند و ایرج طهماسب پایه گذاری و تقویت شد و چهره‌های دیگری نظیر تهمینه میلانی پس از تجربه یک کار، تغییر گونه داده و دیگر به سینمای کودک بازنگشتند.

 

از دهه ۸۰، سینمای عروسکی، افت فاحشی را تجربه کرد و بیشترین نمود آن، در برنامه‌های تلویزیونی بود که عمدتا به خلق کاراکترهای عروسکی ماندگار ختم نمی‌شد. مهم ترین اتفاق سینمای عروسکی در دو دهه ۸۰ و ۹۰، تکرار کارهای نوستالژیکی چون شهرموش‌ها وکلاه قرمزی بود که این آثار نیز تنها به مدد پوئن خاطره‌سازی خود، مورد استقبال چشمگیر مخاطبان قرار گرفتند وگرنه ایرادات محتوایی و علی‌الخصوص اجرایی این دو کار، به هیچ وجه در این دو دهه، قابل دفاع نبود.

 

کودکانه‌های رئالیستی

ساخت درام‌های رئالیستی، مطلوب ترین پیشنهاد ممکن برای نخبگان سینما در دو دهه ۶۰ و ۷۰ بود.کارگردانان طراز اول این سینما نظیر عباس کیارستمی، بهرام بیضایی، مجیدی مجیدی، امیر نادری و کیومرث پوراحمد تا کارگردانان محبوبی چون پوران درخشنده، ابوالحسن داوودی، کامبوزیا پرتوی و محمدرضا هنرمند با محوریت قراردادن کودکان و نوجوانان به عنوان قهرمانان فیلم‌های خود، نه تنها پویایی نوینی در سینمای نوپای دهه ۶۰ موجب شده وسهم غیرقابل انکاری درطلایی اطلاق شدن این دهه عهده داربودند بلکه با جوایزمتعدد بین‌المللی که برای این آثار، به دست آوردند، نقش قابل توجهی درشناساندن سینمای بومی‌ایران به جامعه جهانی داشته و پای سینمای مهجور ایران را به فستیوال‌های و جوایز مهم سینمایی جهان نظیر اسکار، کن، برلین و ونیز باز کردند.

 

رویه غالب درتمام این پرداخت‌های رئالیستی، تمرکز بر وجوه مظلومیت‌های ناخواسته‌ای بود که سد راه زندگی نرمال کودکان و نوجوان قرار داشت. به عبارتی، نگاه انسانی، برکل این آثار مستولی بود و شکل تاریخی تعارضات ناخواسته جغرافیای زندگی کودک و جبر محیطی بر نگاه آرمانی، از دریچه خلاقانه هر کارگردان، مورد پردازش قرار می‌گرفت. مشخصا آثار کیارستمی، شاعرانگی بیشتری داشت و طبعا، به واسطه همین پرداخت شاعرانه، درصد بالایی از سهم انتقاد کاسته می‌شد.

 

بیضایی کمی‌صریح تر به بحث ورود پیدا کرد و با باشو غریبه کوچک، عیار سرزمینی را در محک پدیده اجتناب ناپذیری چون جنگ و مهاجرت، به تصویر کشید و بالاخره مجیدی، به صریح ترین و مظلومانه ترین شکل ممکن، نقصان‌های محیطی و تنگناهای خانوادگی را در چند اثر پیاپی، دستمایه کار خود قرار داد و تحسین جامعه سینمایی داخل و خارج از کشور را به دست آورد.

 

دیگر کارگردانان شاخص این حوزه نیز هیچ گانه توهم سطحی نگری به واسطه جهان بینی ساده کاراکتر قهرمان کودک، در خود راه نداده و ژرف‌اندیشی‌های مطلوبی در تقابل تمایلات کودکانه و جبر ملموس زندگی به تصویر کشیدند که عمده این آثار، برترین‌های کارنامه هنری آن کارگردانان تا به امروز محسوب می‌شود.

 

خورشید عالم تابی که به شمعی سوسوزن تبدیل شد!

سینمای کودک در حالی طی دو دهه ۶۰ و ۷۰ دست به افتخارآفرینی‌های متوالی زد که هیچ گاه وجه غالب سینمای ایران نبود و طبعا حمایت همه جانبه‌ای را نیز به خود ندید. این سینما در دهه ۶۰، زیرسایه سنگین تولیدات و حمایت‌های بی دریغ ژانر دفاع مقدس قرار داشت و در دهه ۷۰ نیز قربانی ذوق زدگی‌های مسئولان در بالابردن آمار تولیدات درام‌های خانوادگی و اجتماعی و همچنین آزمون و خطاهای سینماگران در تمایلات آنها به سینمای اکشن قرار گرفت.

 

در دهه ۸۰ نیز کمدی‌های باسمه‌ای، سایه سهمگین خود را نه تنها بر گونه کودک بلکه حتی بر درام‌های خانوادگی، پهن کرد و در نتیجه، همان حمایت‌های نصفه و نیمه سازمان‌هایی چون کانون پرورش فکری کودکان و البته سازمان صدا وسیما که با بی‌پولی عجیبی نیز دست به گریبان شده بودند، از سینمای کودک قطع و معدود تولیدات این حوزه نیز مورد قهر ارشاد و شورای صنفی نمایش قرار گرفت تا در کنار عدم بهره مندی از بودجه نهادها، حالا مشکلی چون عدم حمایت از اکران نیز برای آثار این گونه رقم بخورد.

 

این شرایط سبب شد تا تقریبا تمام کارگردانانی که به جنبه‌های رئالیستی ژانر کودک، وفادار بودند، با تغییر گونه، از دریچه ای دیگر در این سینما به فعالیت بپردازند. در نتیجه تمامی‌این اتفاقات، سینمای کودک در دهه ۹۰، رسما به فراموشی سپرده شد و به جز فیلم‌های فصل دوم شهر موش‌ها و کلاه قرمزی و بچه ننه که تماما به دلیل بار نوستالژیک خود، مورد حمایت چشمگیر مردم قرار گرفتند، مابقی آثاریا به مرحله اکران نرسیدند یا شکست‌های فاحشی را در گیشه تجربه کردند.

 

به همین علت، سال به سال از میزان تولیدات سینمای کودک کاسته شد و حالا از آن خورشید عالم تاب، تنها شمع سوسوزنی باقی مانده است که اوج فعالیتش، جشنواره‌ای است که در نوسانی شدید میان برگزار شدن و نشدن قرار دارد و اتفاقات آن، چندان مورد پسند فعالان این حوزه نیست.

 

مردم سالاری