به اندازه تمام مادران دنیا لالایی وجود دارد


اخبار,اخبار فرهنگی وهنری,پروین بهمنی

بهمنی، ١١ لالایی روایی و داستان‌گونه را ضبط و ثبت کرده است انجمن موسیقی نواحی پس از گذشت سال‌ها همچنان در انتظار به ثبت رسیدن است

باد پیچیده در دشت لار، میان سیاه چادرها، در یال اسب‌های عشایر و تُنبان زنان قشقایی. اسفند است. زمستان در انتظار کوچ و بهار منتظر تا بیاید و مردان و زنان ایل، راهی ییلاق شوند. سودابه اما راهی شیراز است تا بار ٩ ماهه‌اش را زمین بگذارد. درد امان بریده، زمین و زمان دور سر سودابه می‌چرخد تا دختر غلامرضا بهمنی به دنیا بیاید.

 

پروین، زاده روزهای آخر اسفند ‌سال ١٣٢٨، دختر سودابه و غلامرضاخان دور از ایل به دنیا می‌آید و با صدای سرنا و کرنا به پیشواز بهار می‌رود. ایل عمله قشقایی بهمن‌بیگ‌لو، ییلاق را شروع می‌کنند با کودک تازه متولد شده و صدای آواز زنان و مردانی که دشت را پر کرده. صدای «ارقناز» دایه‌ پروین که لالایی می‌خواند و لالایی‌اش در گوش پروین لانه می‌کند.

 

لالایی‌ای که پرنده مهاجر نیست تا از وجود پروین کوچ کند. «بخواب / فردا بزرگ میشی / تیراندازی‌ می‌کنی / لالایی تو خرمن گل است / تو درمان هر دردی / بخواب عزیزم» می‌ماند. جا خوش می‌کند در یاد و حنجره‌اش و سال‌ها مونس شب و روزش می‌شود. همدم تمام زندگی‌اش، تا هر روز لالایی و آواز قشقایی بخواند. پژوهشگر موسیقی شود و امسال، در آستانه ٦٨ سالگی نشان درجه یک آواز دریافت کند.

 

آواز بی‌وطنی

شش‌ سال در ایل زندگی کرد. با آغوش رها برای تپه‌ها و آسمان. با دست‌هایی برای کار و حنجره‌ای برای آواز «زبان که باز کردم آواز هم خواندم. اصلا قشقایی‌ها بدون موسیقی نمی‌توانند زندگی کنند. قشقایی زندگی‌اش با موسیقی است. شیردوشی‌اش، حیوان را به چَرا بردنش، نشست و برخاستش.» پروین خانم، آرام و با هیبت زنان ایل صحبت می‌کند. سال‌های زندگی در تهران تأثیری درحال و هوایش نداشته است. دیوارهای خانه‌اش نشان ایل قشقایی است و بزرگترین تصویر دیوار، عکس دخترکی است درحال شیردوشی.

 

با توری بر سر و تنبانی هفت‌رنگ. اگر عکس صدا داشت، حتما صدای آواز دخترک شنیده می‌شد که حیوان را با آوازش آرام می‌کند و نازش را می‌کشد، به رسم تمام زنان ایل. برای تمام کارها در ایل آواز وجود دارد. کارها مشکل است و زنان با نوایی که از دلشان بلند می‌شود، روز را به شب می‌رسانند. «همین اواخر تحقیقی را خواندم که ثابت می‌کرد حیوان وقتی موسیقی را می‌شنود شیرش بیشتر می‌شود چون آرامش می‌گیرد.»

 

پروین، آواز را با لالایی‌های ارقناز شناخت. با صدایی که هنوز در گوشش مانده و می‌گوید اگر الان لالایی‌خوان و آوازخوان است برای آن صدای سال‌های دور است و تلاش‌های پدرش. غلامرضاخان بهمنی که صدایی خوش داشت و خانه‌‌باغش در روستای جای‌دشت فیروزآباد، مأمن اهالی موسیقی‌ بود. روستایی که بهترین موسیقیدانان قشقایی را داشت و پروین با سه خواهر و سه برادرش ساکن آن‌جا شدند تا درس بخوانند و دلشان برای تابستان‌ها و عید پر بکشد که می‌توانستند همراه بهمن‌بیگ‌لوها ساکن چادرهای عشایر شوند.

 

محمدحسین کیانی، منصور بهمنی، ‌هادی نکیسا، فرامرز سلمانی نوازنده کرنا و سرنا، گنجعلی سلمانی‌زاده، همه و همه در جای‌دشت بودند و آن‌قدر برای غلامرضاخان موسیقی اهمیت داشت که برای یک نوازنده خوب کرنا در باغ یک خانه ساخت تا همیشه همین جا با ساز کنارشان باشد. دور هم جمع می‌شدند در شبان خنک و روزهای پرنور و می‌خواندند و می‌نواختند.

 

پروین در کنارشان بزرگ شد. میان ساز و آواز. میان هَلِی (رقص زنان قشقایی) و هوی‌ناماک (رقص مردان) «آن سال‌ها خیلی برایمان میهمان می‌آمد از دور و نزدیک. از اهالی موسیقی هم خیلی میهمان داشتیم. زنان لباس‌های محلی زیبایشان را می‌پوشیدند و در میهمانی حاضر می‌شدند. یک‌بار میهمان زیادی داشتیم و از پدرم پرسیدم وسایل پذیرایی مهیاست؟ چرا از اینها پذیرایی نمی‌کنند؟ بابا گفت اینها برای شکم نیامدند. از ساز و آواز لذت می‌برند. من هم از پدرم تقلید می‌کردم.»

 

هنوز صدای سحرآوازی در تابستان‌های ایل در گوشش است. قطعه‌ای که با کرنا صبح‌های زود و قبل طلوع آفتاب نواخته می‌شد. کرنانواز یک کیلومتر دورتر از چادرها می‌ایستاد و با کرنایش ساز می‌کرد تا مرد و زن و بچه از خواب بلند شوند و روز شروع شود. یادش می‌آید اهالی ایل به شکارچیان اجازه نمی‌دادند پرنده‌های اطراف ایل را شکار کنند. چون پرنده‌ها حشرات را شکار می‌کردند: «بعضی وقت‌ها بوته‌هایی را می‌کاشتیم که دانه بده و گنجشک‌ها بیان آنجا. هیچ‌وقت شهر را دوست نداشتم. هنوز شیفته‌ زندگی ایلیاتی‌ام.»

 

دبیرستان را در دانشسرای مقدماتی عشایر تمام کرد و همراه با دختر محمد بهمن‌بیگی، بنیانگذار تعلیمات عشایری که پسرعمویش بود، رخت معلمی پوشید. همان سال‌ها که در شیراز کلاس‌های مرتضی شریف که از شاگردهای تاج اصفهانی بود را شروع کرد. دستگاه شور و سه‌تار آموخت. بعد هم چندسالی شاگرد هنگامه اخوان بود. همان سال‌هایی که به خودش نهیب زد تا موسیقی قشقایی را از شر فراموشی نجات دهد.

 

لالایی‌هایش را؛ آوازهایش را نجات دهد؛ حزن صدای خوانندگان قشقایی را؛ صدای «ماه‌پرویز»، «آفتاب» و «حاوام» را؛ زنان آوازخوانی که صدایشان در تاریخ گم می‌شد اگر پروین نبود؛ اگر پروین در سال‌های بعد کفش پولادین به پا نمی‌کرد و به دنبال عاشیق‌ها و نوای گمشده‌شان در کل کشور نمی‌گشت تا نوای آنها را که سینه به سینه رسیده ثبت و ضبط کند. «آن سال‌ها که اینها آواز می‌خواندند، ضبط صوت نبود.

 

صفحه را روی رادیوگرام می‌گذاشتیم که این امکانات در ایل وجود نداشت. بعدها من بچه بودم که پدرم دستگاه ضبط صوت ریلی خرید. اگر بزرگتر بودم الان مشکل نداشتیم که بخواهیم این همه تحقیق کنیم. صدای اینها را همان موقع ضبط می‌کردم.» با حمایت سازمان عشایر راهی ایلات شد تا صدای نشنیده آنها را ضبط و برای آیندگان ثبت کند.

 

پروین می‌گوید تحقیق درباره ایل بختیاری راحت است. آنها شهر دارند. می‌شود به شهرکرد و چند شهر اطرافش رفت و تحقیق کرد اما قشقایی نه. قشقایی‌ها بین جنوب اصفهان، کهگیلویه و بویراحمد، بوشهر، جنوب فارس و بخشی از خوزستان پراکنده‌اند و موسیقی‌شان کم به گوش مردم رسیده است. آنها هنوز شهر ندارند و حزن صدایشان از همین است.

 

عده‌ای از آنها از آذربایجان آمده‌اند، عده‌ای از آسیای صغیر، آذربایجان شوروی و جاهای دیگر. آنها ییلاق به قشلاق رفتنشان هم مهجور است. هرکجا می‌روند یاد آن یکی می‌افتند و در راه می‌خوانند: این راه به تبریز می‌رود / با قنات‌های ریز ریز / خدایا کمکمان کن تا به وطن خود برگردیم.  

 

آقا پروین

چند‌ سال بیماری را پشت سر گذاشته است. با سرطان دست و پنجه نرم کرده و حالا با صدایی که حزن قشقایی دارد و با چشمانی روان می‌گوید نشد آن سال‌ها در آباده و فیروزآباد معلم بماند. علوم تربیتی خواند اما با رئیس آموزش و پرورش آن‌جا کنار نیامد و دنبال کشاورزی رفت و پنج‌سال در یکی از دهات اقلید فارس و روی ٣٠ هکتار زمین کشاورزی کرد. کار زن روی زمین‌های آن‌جا تعریف نشده بود، او یک‌تنه کار کرد و برای همین به او می‌گفتند «آقا پروین».

 

سال‌های جنگ بود و کود فسفات نایاب. آن‌قدر خوب در مزرعه‌اش کار کرد که دولت ٥٠ گونی کود فسفات به او جایزه داد و همین کارش باعث شد نیروی زن در آن منطقه به کار بیفتد. بعد از آن مشکلات زیاد شد و برای همین هم راهی تهران شد. سال‌ها صدایش در شیراز مانده بود. میان ایل. مثل زنان دیگری که همان‌جا ماندند و صدایشان را کسی نشنیده؛ آوازشان برای آب و آفتاب و حیوانات را.

 

‌سال ١٣٧٣ برای نخستین‌بار در جشنواره‌ای که در حوزه هنری برگزار شد، نوایی از برگزیدگان قشقایی را اجرا کرد. حال و هوای اجرای نخستش فرقی با اجراهای بعد نداشت. «همیشه خوانده بودم. برایم عادی بود. نه ترسی داشتم و نه نگرانی.» صحنه برایش یادی از روزهای فیروزآباد بود و خانه‌باغ پدری؛ یاد سرنانواز کنار خانه‌شان و جشن‌های همیشگی ایل که در غم و شادی می‌خواندند. تدریس هم برایش همین حال و هوا را داشت. یادگار روزهای درس دادن در آباده و برای همین هم تدریس آواز برایش آسان بود. وقتی دختر عطا جنگوک شاگردش بود «چقدر دوست داشتم آلبومی را با آقای جنگوک کار کنم که نشد.» شاگردان فارس‌زبان بسیاری را هم تعلیم داد. همان افرادی که ترکی بلد نبودند اما با صدای پروین بهمنی شیفته موسیقی قشقایی شدند.

 

 پروین خانم‌ سال ٨٠ گروه موسیقی حاوا را تشکیل داد و سرپرست و خواننده‌اش شد. گروهی که آوازهای مهجور و گم‌شده در تاریخ قشقایی را دوباره بر سر کار آورد. در فستیوال‌های داخلی و خارجی شرکت کرد و بسیاری از موسیقیدانان مهجور قشقایی را به صحنه آورد. همان کسانی که در طی سالیان اخیر در گوشه‌ای با سازشان خلوت کرده بودند و ساز و صدایشان می‌رفت که به تاریخ بپیوندد. تحقیقاتش هم در این سال‌ها متوقف نشد.

 

تمام این سال‌ها تا قبل از بیماری در نوشتن چندین کتاب با دانشگاه آتاتورک همکاری کرد که یکی از آنها منظومه‌های قشقایی بود و دیگری پروژه «لالایی مادران دنیا» در کشور ترکیه بود که از ارض‌روم شروع به ضبط‌شدن کردند تا ایالت‌های قزاقستان و لالایی شیرازی.

 

همه اینها و نشان‌ها و تحقیقات دیگرش باعث شد تا چند‌ سال قبل نشان درجه دو هنری را دریافت کند. «آن نشان بر پژوهش تأکید داشت و نشان درجه یک بر آواز» حالا از میان چند کتابی که در این سال‌ها بر روی آن کار کرده دو کتاب آماده چاپ دارد؛ «موسیقی و موسیقیدانان قشقایی» و «حکیمه بانوی ایل، زربانو» زنی که مادربزرگ پدر پروین بوده. سواد داشته و حتما آواز می‌خوانده است مانند تمام زنان ایل.

 

نان و آواز

بداهه زندگی ‌می‌کنند. صبح نان می‌پزند، ظهر نان می‌پزند، شب نان می‌پزند. اگر به چادر قشقایی‌ها بروید همان لحظه که چایی آماده می‌کنند، کنار میهمان می‌نشینند و قند می‌شکنند. پروین هنوز هم رسم قشقایی‌ها را حفظ کرده. بداهه زندگی می‌کند و بداهه می‌خواند. با همان حسی که می‌گوید مخصوص موسیقی نواحی است. همان حسی که در متر و معیار موسیقی ردیف نبود و خشکش می‌کرد. آواز سر می‌دهد با تمام جانش. «لالابهمن / کاکام حیدر / لالابهمن مادر رفته خونه داییت / اما دروغ می‌گویند / مادرت مرده / کاکا حیدر خونه‌ات سوخته.»

 

می‌خواند با نفسی که تمام نمی‌شود و می‌گوید می‌دانید لالایی لالابهمن از معروف‌ترین لالایی‌هاست که آن‌قدر زیبا خوانده شده که حالا یک مقامی به نام متاربَیگ به نام این لالایی است. «افسون، دختر اولم که از ایران رفت خیلی اوقاتم تلخ بود و برای رفع دلتنگی لالابهمن ورد زبانم بود. همان لالایی که در موسیقی فیلم سه‌زن منیژه حکمت هم هست.»

 

لالایی که مادربزرگ بهمن‌خان- از بزرگان قشقایی-  برایش می‌خواند، وقتی بهمن به دنیا آمد، مادرش را آل می‌برد. مادر بهمن می‌میرد. مادربزرگ برای دخترش مرثیه‌ای را به‌عنوان لالایی می‌خواند. بعدها بهمن بزرگ می‌شود و براساس لالایی که در گوشش بوده مقامی می‌خواند در مایه همان لالایی. این لالایی‌ها براساس واقعیت است «حرف ٩٠‌سال پیش است. بهمن هم مثل من لالایی را در سینه‌اش ثبت کرده و آن بوده که این مقام را ایجاد کرده. تعداد اندکی از اینها را ضبط کردم که خیلی کم است و سی‌سال قبل اینها را با دوندگی ضبط کردم.» لالایی‌هایی داستان‌گونه که حالا تعدادشان به ١١ لالایی رسیده و در آلبومی ضبط شده است.

 

هر چند پروین می‌گوید به اندازه تمام مادران دنیا لالایی وجود دارد. هر مادر بسته به حال و هوایش برای کودکش می‌خواند. از دلتنگی، از غم‌ها و شادی‌هایش. از روشنی روز و تیرگی‌ شب‌ها. لالایی کارکرد دیگرش موسیقی سوگ است. موسیقی روایی ایل. در قشقایی این ابعاد خیلی جدی است. بهمنی می‌گوید لالایی‌هایی داریم که مثلا یک خواننده خوب خوش‌صدا آن را خوانده است. آن‌قدر خوب بوده که تکرار شده و بعد مردها هم آن را خوانده‌اند یا لالایی‌ که براساس یک اتفاق تاریخی است.

 

ایل‌خانی پسرش کشته می‌شده و برای پسرش لالایی می‌خواندند یا لالایی‌هایی که در عروسی‌ها خوانده می‌شده «در عروسی لالایی خوانده می‌شود. چون همان‌طور که گفتم خیلی از لالایی‌ها کارکرد مقامی پیدا کردند و از این جهت لالایی همه جا مهم است و عصاره فرهنگی هر قوم و ملت است». بهمنی می‌گوید لالایی فقط برای بچه‌ها نیست و همه تلاشش هم همین است؛ همین که بزرگ‌ها بدانند باید لالایی بخوانند و بشنوند.

 

چون تمام جانمایه فرهنگی است. برای همین هم سال‌ها تلاش کرد تا انجمن موسیقی نواحی را راه‌اندازی کند تا نوازندگان و خوانندگان در همه نقاط کشورش عضوش باشند. اما از‌ سال ٨١ تا حالا کاری از پیش نرفته و هنوز انجمن تأسیس نشده است. «دهه ٧٠ موسیقیدانان حوزه فارس و زاگرس و قشقایی و مناطق دیگر نیازمند حمایت بودند. در آن دوره پیگیری برای تشکیل پرونده موسیقیدانان این خطه را انجام دادم و توانستم برای ١٨ نفر مستمری بگیرم. می‌خواستم اینها راضی باشند تا موسیقی از دست نرود و این مشکل تمام موسیقیدانان محلی است».

 

می‌گوید حالا در هر تاکسی که می‌نشینم فقط صدای خوانندگان لس‌آنجلسی را می‌شنوم و موسیقی اصیل از دست رفته است. گوش و سلیقه موسیقیایی را در این سال‌ها تغییر داده‌اند و این ظلمی است به جامعه هنری «شکل‌گیری گروه‌هایی مثل رستاک خوب است و همچنین حضور خوانندگان زن که تعدادشان زیاد شده است؛ به شرط آن‌که تلاش کنند درست آموزش ببینند و درست بخوانند.»

 

لالایی همنوايی زنانه است. نوایی که آن‌قدر محکم بوده که بماند و مقام‌هایی هم به نامشان ثبت شود و همین هم شکل‌گیری پژوهش‌های مردم‌شناسی در این حوزه را اولویت می‌بخشد؛ چون هیچ‌ آهنگسازی برای مادر لالایی درست نمی‌کند و یادش می‌آید روزی را که از ٣٦ استاد موسیقی نواحی کشور تجلیل کردند و ٣ زن هم در میان آنها بودند. یک زن مازندرانی، یک زنی خراسانی و یک زن قشقایی «صدای خانم غزال یوسفی که از خراسان آمده بودند، بسیار شنیدنی بود؛ خراسانی ازجمله موسیقی‌های محبوب من است.»

 

پروین خانم برای افسون، آزیتا، دومان و اشکان، فرزندانش هم لالایی خوانده و حالا می‌گوید می‌تواند تا شب چندین و چند لالایی بسازد. می‌تواند با حال هر روزش لالایی بخواند و برای بچه‌ها تا سه سالگی خوانده است. بعد هم دیگر آواز بوده و نوایی که همیشه خانه را گرم می‌کرده «برای اشکان لالایی می‌خواندم. هر جا قطع می‌کردم، خودش ادامه می‌داد؛ کیف می‌کردم.» دخترها هر دو موسیقی آموختند.

 

افسون، در کنار تئاتر مدرن، تنبور و دف آموخت و آزیتا نقاشی خواند و موسیقی را جدی گرفت. تار و سه‌تار آموخت و در گروهش همخوان بود؛ اما بعدها دخترها هر دو ساکن خارج از کشور شدند و آنچنان موسیقی را جدی نگرفتند و تنها دومان دست راست مادرش باقی ماند.

 

 بهمنی زنان زیادی از ایل خودش را هم پرورش داده و برای هدفش از خیلی چیزها گذشته. «پیشنهاد زندگی در خیلی کشورها بود اما هیچ‌کدام را نپذیرفتم. از خیلی از این چیزها گذشتم. تنها دارایی‌هایم را هزینه جشنواره‌ای می‌کردم که چند عاشیق بیایند و انگیزه‌شان برای ادامه کار باقی بماند. باید عملگرا می‌شدم. جز این راهی نبود.» پروین بهمنی آرام است. با همان صدای آرام‌اش هنوز لالایی می‌خواند و در چشمانش حرکت ایل روان است. هنوز در دستانش نوازش گله وجود دارد. می‌گوید من عاشق زندگی ایل‌ام. عاشق شب‌ها و روزهایش.

 

نگاهی به موسیقی ایل قشقایی

     قشقایی پر از رنگ است و موسیقی و نور و بازی سایه‌ها و روشن‌ها چون نقاشی‌هایی با زمینه دشت‌ و آسمان‌ و سایه ابرهایی که بر کوه و دشت با ایل راه می‌روند. گویی کوچ ایل خود جزیی از تابلویی است که در ابدیت جاری می‌شود و نقاش آن با قلم‌مویی جادویی به آن نقش و نگار و جان بخشیده است.

 

این سطرها، مقدمه مقاله‌ای است با عنوان «نگاهی به موسیقی ایل قشقایی» نوشته پروین بهمنی. او در ادامه این مقاله می‌نویسد: موسیقی ایل قشقایی برخلاف موسیقی شهری و کلاسیک، بر پایه ردیف و پنج خط حامل استوار نیست. موسیقی قشقایی انرژی و الهام خود را از طبیعت می‌گیرد و گاهی از سرنوشت خود قشقایی‌ها که به چند دسته تقسیم می‌شوند. یکی از آنها عاشیق‌ها هستند، طایفه‌ای که حرفه‌شان نواختن و خواندن و افسانه‌سرایی است. ساز اولیه آنها قوپوز نام داشت. سازی شبیه به کمانچه و بعدها آنها به نواختن کمانچه و سه‌تار پرداختند.  

 

عاشیقی را می‌شناختم به نام عاشیق محمدقلی که تار می‌نواخت. از دیگر عاشیق‌هایی که می‌توان نام برد، عاشیق حیدرقلی، محمدعلی، عاشیق حسینعلی، حمزه، صیاد، عیوض و... و آخرین بازمانده عاشیق‌ها مرحوم عاشیق اسماعیل جعفری که معرف حضور علاقه‌مندان به موسیقی نواحی هستند و با همت آقای محمدرضا درویشی در تالار اندیشه حوزه هنری تهران در جشنواره موسیقی آینه و آواز، نخستین و آخرین اجرای جشنواره‌ای را داشت. از معروف‌ترین آهنگ‌های عاشیق‌های قشقایی، اپرای حماسی کوراغلو، غریب و صنم، اصلی و کرم، کوچ عیوض و... است.

 

چنگی‌ها، گروه دیگری از نوازندگان ایل قشقایی هستند که کرنا و سرنا می‌نوازند. این گروه اغلب در عروسی‌ها، ختنه‌سوران‌ها و جشن‌های دیگر حضور دارند. قابل‌ذکر است که این افراد کار دندانپزشکی یعنی کشیدن دندان و سلمانی ایل را برعهده دارند. از نوازندگان چنگی‌ها می‌توان استاد ساریخان، استاد خان‌گلدی، استاد فرامرز معروف به فیلی، استاد بالاخان، استاد شکر و سرنازن معلول استاد کل علی را نام برد. با کرنا و سرنا آهنگ‌های سحرآوازی، جنگ‌نامه، هلی رقص‌زنان را اجرا می‌کنند.

 

گروه دیگر ساربان‌ها و چوپان‌ها هستند که نی‌ و نی‌لبک می‌نوازند و با سوز سازشان از دربه‌دری‌ها  و نابسامانی‌ها و ناملایمات زندگی گلایه می‌کنند. خبره‌ترین نی‌نواز ایل دارغاشا میرزا و نی‌نواز نابینای طایفه نمدی را می‌توان نام برد که در گمنامی چشم از جهان فرو بستند. اما در این‌جا لازم است تا از خاندان نکیساها یاد کنیم. این خاندان در نواختن تار و سه‌تار و کمانچه بسیار چیره‌دست بودند. به‌خصوص استاد داوود نکیسا استاد پنجه طلایی ایل قشقایی که از بزرگان هنر ایل بودند و رقیب نداشتند که البته فرزندانش دست به ساز نبردند و از آن کناره گرفتند. وقتی از یکی از بچه‌های استاد‌ هادی نکیسا پرسیدم ساز پدر چه شد؟ آه سردی کشید و جواب داد ویلن را خودش به یکی از شاگردانش بخشید و سه‌تارش آتش گرفت و سوخت.

 

سرنوشتی که نباید برای دیگر نوازندگان ایل قشقایی تکرار می‌شد. کسانی که باید موسیقی را قبل از هر چیز در میان فرزندان و خاندان خودشان ریشه‌دار می‌کردند و البته تعداد آنهایی که این‌طور کردند، بسیار زیاد است و برای همین موسیقی در لحظه‌لحظه زندگی قشقایی روان است.