توصیه های پدرثروتمند ،پدر فقیر -آکا - چرا یه عده پودارن یه عده فقیر

برگزیده ها: بی آنکه فکر کنم، پاسخ دادم:«برای این که اگر نمره های بالایی نیاوری، نمی توانی وارد کالج شوی.» او پاسخ داد:«کی می خواد بره کالج؟ من می خوام ثروتمند بشم!»من،با اندکی هراس مادرانه، به او گفتم:«اگر کالج نروی، نمی توانی شغل خوبی داشته باشی، و اگر شغل خوبی نداشته باشی، چطور می توانی برای ثروتمند شدن نقشه بکشی؟

چرا یه عده پودارن یه عده فقیر

چرا یه عده پودارن یه عده فقیر

برگزیده ها: توصیه های پدر ثروتمند ، پدر فقیر

به گزارش برگزیده ها: پسرم پوزخندی زد و با تأسف سر جنباند. ما پیش از آن، بارها وبارها نیز چنین بحثی داشتیم. او سرش را پایین آورد و چشم از من برگرداند. پندهای مادرانه ام به گوش های ناشنوای او بی اثر بود!

با وجود این که هوش و اراده ای قوی داشت، همیشه جوانی مؤدب و قابل احترام نیز بود. حالا نوبت من بود که به سخنرانی او گوش کنم.« مادر، به اطرافت نگاه کن؛ثروتمندترین اشخاص، به دلیل داشتن تحصیلات عالی ثروتمند نشده اند. به زندگی«مایکل جردن» و«مدونا» توجه کن. حتی «بیل گیتس»هم که دانشگاه هاروارد را نیمه کاره رها کرد و مایکروسافت را بنیاد گذاشت، حالا در سی سالگی، ثروتمندترین مرد آمریکاست. یکی از بازیکنان بیسبال که سالیانه بیش از چهارمیلیون دلار درآمد دارد، حتی به عنوان آدم«کند ذهن» شناخته شده است!»

سکوتی طولانی میان ما حکم فرما شد. از قرار معلوم، من هم همان نصایح پدر و مادرم را برای پسرم تکرار می کردم. دنیای اطراف ما تغییر کرده، ولی نصیحت و توصیه ها عوض نشده است!

دیگر تحصیلات عالی وگرفتن بهترین نمره ها ملاکی برای موفقیت نیست! و انگار کسی، به جز بچه های من، متوجه این واقعیت نشده بود.

او ادامه داد:«مادر، من نمی خواهم مثل شما و پدر م مدام کار کنم. شما خیلی پول به دست می آورید و ما در خانه ای بسیار بزرگ با تجهیزات و مبلمان خوب و انواع و اقسام سرگرمی ها و اسباب بازی ها زندگی می کینم. اگر به توصیه های شما گوش کنم،عاقبت من نیز زندگی ای مشابه شما خواهم داشت…کار، کار و باز هم کار برای پرداخت مالیات های سنگین و دچار بدهی شدن! هیچ شغلی به شخص احساس امنیت نمی دهد؛ من در مورد ارتقا و ورشکستگی هاهمه چیز می دانم. من زیر و بم ترقی و تنزل را درک می کنم؛ در ضمن، فارغ التحصیل های امروزی، کم تر از زمانی که شما فارغ التحصیل شده اید حقوق می گیرند. به دکترها نگاه کنید. آنها متناسب با شایستگی و تحصیلاتی که کرده اند، نمی توانند ثروتمند شوند. من مطمئنم  که نمی توانم به تضمین اجتماعی یابه حقوق بازنشستگی  شرکت ها در دوره ی بازنشستگی متکی باشم. من به پاسخ های تازه ای نیاز دارم.»

اوحق داشت. او به پاسخ های تازه ای احتیاج داشت. من هم همین طور. شاید نصیحت های والدینم به درد آدم هایی می خورد که در سال های 1945به دنیا آمده بودند. ولی برای آن عده از ما که در دینای متحولی، تولد یافته بودیم، حرف چرندی بود. تا کی می توانستیم به بچه هایمان توصیه کنیم:« به مدرسه برو، نمره های عالی بگیر و سپس در انتظار شغل سالم و آتیه داری باش»می دانستم که باید از روش جدیدی برای تحصیل فرزندانم استفاده کنم.

در مقام مادر و حسابدار که حرفه ام است، نگران عدم آموزش  امور مالی بچه ها در مدرسه بوده ام. بیشتر جوانان ما، بیش از اتمام مدرسه، حتی  بیش از آن که تجربه ای در مورد پول در آوردن و پس انداز کردن داشته باشند، کارت اعتباری دارند! آنان فقط خرج کردن به وسیله ی آن کارت را بلدند، ولی بدون آگاهی از اعتبار پول و یا داشتن معلومات امورمالی، نمی توانند برای رویارویی با جهانی که درانتظار آنان است، آمادگی داشته باشند. دنیایی که درآن، بر خرج کردن و هزینه تأکید بیشتری شده است تا پس انداز کردن؟

دینا عوض شده، ولی نوع آموزش و تحصیل، هم زمان با آن تغییر نکرده است!! کودکان سال های عمرشان را صرف آموزش نظام تحصیلی کهنه ای می کنند. چیزهایی به آنان آموزش داده می شود که در زندگی هرگز از آنها استفاده نمی کنند و آنان را برای دینایی آماده می سازند که دیگر وجود ندارد.

امروزه خطرناک ترین توصیه ای که به بچه ها می شود این است که به مدرسه برو، دانشگاه برو و با معدلی بالا مدرک بگیر تا صاحب شغل درست و حسابی با تضمینی شوی. این توصیه دیگر قدیمی شده و اندرزی مفید نیست. واقعاً اگر می توانستیم ببینیم که در آسیا، اروپا و آمریکای جنوبی چه می گذرد، حتماً تو نیز مثل من نگران می شدی. این توصیه ی بد آموزی است،« زیرا اگر دوست داری که فرزندت از تأمین مالی در آتیه برخوردار شود، او نمی تواند طبق اصول قدیمی، خود را به دست قضا و قدر بسپارد واین کاری بسیار خطرناک است.»

منظور از قواعد و اصول قدیمی و کهنه این است که زمانی که یک شرکت معظمی اعلام می کند قصد دارد از تعداد کارکنانش بکاهد چه اتفاقی می افتد؟ مردم از کار بیکار می شوند، خانواده ا آسیب می بینند وعدم اشتغال و بیکاری ها افزون می شود.

حال برای آن شرکت چه اتفاقی می افتد، به ویژه یک شرکت سهامی عام در بازار بورس سهام؟ معمولاً وقتی چنین چیزی اعلام می شود، قیمت سهام افزایش می یابد. وقتی شرکتی هزینه های کارگرانش را تقلیل می دهد، چه به دلیل استفاده از دستگاه های خودکار، یا به طور کلی، حقیقتاً در جهت تقویت و تحکیم نیروی کارگر، مورد پسند بازار است. زمانی که قیمت سهام افزایش پیدا می کند آدمهای که سهام دارند ،ثروتمندتر می شوند.منظور از قواعد متفاوت این است که کارمندان و کارگران می بازند و مالکان و سهامداران برنده می شوند.

درک این امر که چه وضعی پیش می آید، برای اکثریت مردم دشوار است. آنان تنها تصور می کنند که این منصفانه نیست. به همین دلیل، احمقانه است که به کودکی تأکید کنیم« تحصیلات خوبی داشته باش.» واقعاً  احمقانه است که تصور کنیم سیستم تحصیلی مدرسه و دانشگاه، بچه های ما را برای رویارویی با دنیایی که پس از فارغ التحصیلی در پیش دارند، آماده خواهد کرد. هر کودکی به آموزش بیشتری نیاز دارد. آموزشی متفاوت. و آنها احتیاج دارند که قواعد و قوانین را بدانند. مجموعه ی قواعد و قوانینی متفاوت.»

قواعد وقوانینی درمورد پول وجود دارد که ثروتمند با آن سروکار دارد و قواعد دیگر نیز هست که 95% جمعیت طبق آنها عمل می کنند و آن تعداد آن قواعد را در منزل و مدرسه یاد می گیرند. پس امروزه به این دلایل کار خطرناکی است که به فرزندان خود توصیه کنیم«خوب درس بخوان و کار خوبی گیر بیاور» امروزه، بچه نیاز به آموزش مجرب تری دارد و سیستم جاری و متداول فعلی، نمی تواند باری را به مقصد برساند!

اهمیتی نمی دهیم که نظام کنونی چندتا رایانه در کلاس ها می گذارد ویا هزینه ای که دانشگاه ها می کنند، چقدر است، یا نظام آموزشی چگونه می تواند مطلبی را که خود نمی داند، آموزش بدهد؟ بنابراین والد چگونه می تواند چیزی را که مدرسه یاد نمی دهد به کودکانش بیاموزد؟ شما حسابداری را چگونه به کودک خود یاد می دهید؟ و آیا شما، درمقام والدی که از خطر کردن بیزار است چگونه می توانید سرمایه گذاری را به آنان یاد بدهید؟ به جای اینکه به بچه هایمان یاد بدهیم احتیاط به خرج بدهند و دست به عصا راه بروند، بهترین کار این است که به آنان یاد بدهیم هوشیار باشند و با زیرکی وارد عمل شوند.

داستان

من دو تا پدر داشتم، یکی پولدار و یکی فقیر، یکی بسیار تحصیل کرده و با هوش بود و درجه ی دکتری داشت و دوره ی چهارساله ی کارشناسی(لیسانس)درعرض دو سال به پایان رسانده بود و سپس با کمک هزینه ی تحصیلی، برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه استانفورد، دانشگاه شیکاگو و دانشگاه شمال غربی آمریکا رفته بود. پدر دیگرم حتی کلاس هشتم را نیز به پایان نرسانده بود. هر دو مرد در حرفه ی خود موفق بودند و سراسر زندگیشان را با جدیت تلاش می کردند. یکی از آنان امکان داشت که ثروتمندترین مرد هاوایی باشد و در حالی که ده ها میلیون دلار برای خانواده اش، مؤسسه ی خیریه و کلیسایش ارثیه گذاشته بود، دارفانی را وداع گفت و دیگری صورت حساب هایی بر جا گذاشته که می بایستی پرداخت شود.

هردو نفرشان مردانی محبوب، قوی و پر جذبه و متنفّذ بودند. هردو نصایحی به من کردند، ولی توصیه هایشان به یک شکل نبود. هردونفرشان به تحصیل بی اندازه معتقد بودند، ولی توصیه ی آنان در مورد تحصیل به یک شکل نبود.

اگر من یک پدر داشتم مجبور بودم نصیحتش را قبول را رد کنم ولی داشتن دوتا پدر باعث شد که من گزینشی از مجموعه ی توصیه های آنها داشته باشم؛ یکی از نصایح پدر پولدار و یکی از نصایح پدر بی پول را باید انتخاب می کردم.

به جای اینکه نظریات یکی را بی چون و چرا رد و دیگری  را بپذیرم، سعی کردم بیشتر بیندیشم و آنها را باهم مقایسه کنم و سپس را ه زندگی خودم را برگزینم. مسئله این بود که آن مرد ثرتمند ،هنوز هم به مهنایی واقعی ثرتمند نبود و مرد فقیر هم به ظاهر فقیر نبود .هر دونفرشان گرفتار شغل خود بودند وبرای پول و خانواده شان تلاش می کردند. ولی در مورد پول اختلاف فاحشی با یکدیگر داشتند.

مثلا پدر ی می گفت :« عشق و علاقه به پول ،سرچشمه همی بدی هاست ». و دیگری عقیده داشت : « فقدان پول ،باعث همه ی بدی هاست.»
به عنوان پسری جوان ، داشتن دو پدر که هر دو بر من بسیار نفوذ داشتند، کار منتحی بود ، من می خواستم پسر خوبی باشم و به حرف آنان گوش کنم ، ولی پدر ان من هر دو یک جور حرف نمی زدند، مقایسه نظریه های آنان ، به ویژه زمانی که در مورد پول حرف می زدند، بی نهایت دشوار بود ، به طوری که من کنجکاو و مشتاق ، بار آمدم و مدت های مدیدی فکر کردم که هر یک از آنان چه می گوید.

بیشتر اوقات شخصی من صرف واکنش ها می شد و من چنین پرسش های از خودم می کردم :« چرا او این را می گوید ؟» و باز همین سوال را در مورد حرف های پدر دیگرم از خودم می کردم . خیلی راحت تر بود که به سادگی به خود بگویم : بله ، حق با اوست . من نیز گفته اش را تصدیق می کنم و با عقیده اش موافقم .» و یا عقیده او را تنها با گفتن این جمله رد می کردم :« پیرمرد بدرستی نمی داند که چی می گوید ! » درعوض داشتن دو پدر که دوستشان می داشتم، مرا واداشت که فکر کنم و برای اندیشیدن در مورد خودم ، راهی بیابم .

« انتخاب بهترین روش زندگی . انتخاب روش خوبی برای زندگی ام » ، فرآیندی برایم شد که در طول سالیان ارزش والایی برایم پیداکرد: زیرا بهتراز این بود که چیزی را بی جون و چرا بپذیرم و یا ردش کنم . چون از قبل تحت تاثیر هر دو پدر بودم ، از هر دو نفرشان بسیار چیزها آموختم . چون مجبور بودم که در مورد تویه هر کدام و عمل به آن توصیه ها بیندیشم ، دید و بینش ارزشمندی در مورد قدرت و تاثیرگذاری بر افکار و زندگی دیگران کسب کردم . مثلا یکی از پدر ها عادت داشت که همیشه بگوید :« نمی توانم از عهده آن برآیم ، استطاعت مالی اش را ندارم .» و پدر دیگر، ابراز این کلمات غدغن کرده بود . او به من تاکید می کرد که بگویم : چگونه می توانم استطاعت مالی فلان کار را داشته باشم تا از عهد? انجام دادنش برآیم ؟

یکی از آن بیانه ها به صورت « ادعا » بود و دیگری حالت « سوالی » داشت . یکی از آنها تو را وامی داشت که از معرکه فرار کنی، و دیگری ، به اندیشه وادار می کرد تا از پس هر کاری برآیی.

پدر ی که ترجیح می داد به زودی ثروتمند شود، با گفتن :« من نمی توانم از عهده ی آن برآیم .» به تور خودکار می خواست بگوید که از مغز خودت کمک نگیر! با این پرسش که « چگونه می توانم از عهد? آن برآیم ؟» مغز انسان به کار می افتد . منظور پدر م از پرسش این سوال ، این نبود که هر چه را می خواهی بخر. او در مورد بکارگیری ذهن و مغز ، تعصب خاصی داشت، مغزی که قوی ترین رایانه جهان به شمار می رود .« مغز من روز به روز نیرومندترمی شود ، زیرا به کار می گیرم و هر چه مغزم نیرومندتر می شود ،می توانم ثروت زیادی کسب کنم . پدر م اعتقاد داشت که به طور خود به خود گفتن:« من از عهد? آن بر نمی آیم .» نشانه ای از تنبلی و رکود ذهنی ماست.»

اگر چه هر دو پدر باجدیت تلاش می کردند ، متوجه شدم که یکی از آنان عادت داشت در مورد مسائل مالی ، ذهنش را در سکون نگه دارد ، که در طول سال ها به دست آورم ، این بود که یکی از آنان از رشد مالی نیرومندتری برخوردار بود و دیگری بنیه مالی ضعیف تری داشت . این امر تفاوت چندانی در مقایسه این دو نفر دیگر ندارد . که یکی از آنان ، برای تمرینات ورزشی ، پیوسته به باشگاه می رود و آن دیگری بر روی مبلی راحتی می نشیند و سراسر روز را به تماشای تلویزیون می گذراند. حرکات ورزشی  صحیح می تواند موجب تندرستی بیشتری شود و تمرین های ذهنی درست ، می تواند امکانات بسیار در جهت ثروتمندشدن شما فراهم سازد.

یکی از پدر ها توصیه می کرد :« تلاش کن تا تحصیلات عالی داشته باشی و در شرکت معتبری شروع به کار کنی .» و آن دیگری نصیحت می کرد :« درست را با تلاش و جدیت بخوان ، تا بتوانی شرکت معتبری را بخری.»
پدر ی می گفت :« علت پولدار نشدن من وجود شما بچه هاست .» دیگری می گفت:« دلیل این که باید ثروتمند شوم وجود شما بچه هاست .»
هر دوی آنان قبض های پرداختی را به موقع میدادند ، ولی یکی از آنان قبض را دراولین روز می پرداخت و دیگری در آخرین روز مهلت آن.

یکی از آنان معتقذ بود شرکتی که در آن کار می کند ، و یا حکومت کشورش ، مسئول رفع نیازمندهای افراد است . او همیشه نگران تورم ، طرح بازنشسگی ، مزایای بیمه درمانی، مرخصی استعلاجی، روزهای مرخصی ودیگر مسائل جنبی بود. او، تحت تاثیر دو تا از عموهایش، به ارتش پیوسته ، و پس از بیست سال خدمت فعالانه ، بازنشسته شده بود و حقوق بازنشستگی دریافت  می کرد . او از مزایای بازنشستگی و بیمه درمانی خوشش می آید .در ضمن، سیستم استخدام رسمی پس از فارغ التحصیل از دانشگاه را دوست می داشت . به نظر او، حمایت حرفه ای هر شخص زندگی و منافع شخصی هراز گاه خود آن حرفه ، مهم تر از خود حرفه بود! اغلب می گفت:« من فعالانه در خدمت دولت کار کرده ام و به خاطرهمین تلاشف این منافع به من داده شده است !»

دیگری در کلیه امور مالی تنها به اتکای به نفس معتقد بود .او همیشه در خلاف جهت « حقوق بازنشستگی و مزایای آن » حرف می زد ، عقیده داشت که ایمان به این مسئله تا چه امدازه موجب ضعف اندیشه و ایجاد تود? فقیرانسانی می شود .او همواره بر کفایت مالی تاکید داشت.
پدر ی دایم در تلاش بود تا چند دلاری پس انداز کند، دیگری خود خالق سرمایه گذاری بود.
یکی از آنان به من یاد داد که سوابق تحصیلی خود را در برگ پرسشنامه با چه آب و تابی بنویسم تا بتوانم شغل خوبی پیدا کنم. دیگری به من یاد داد که چگونه طرح های مالی و تجاری پراقتدار را بنویسم تا بتوانم حرفه هایی در آن راستا ابداع کنم.

محصول دو پدر قوی بودن، به من اجازه داد که تفاوت نگرش هر دوی آنان را به زندگی ، به خوبی مشاهده کنم ،و دریافتم که زندگی هر انسانی مطابق طرز تفکر اوست.
پدر فقیرم می گفت :« من علاقه چندانی به مال و ثروت ندارم» و یا پول مسئله ای نیست !». پدر پولدارم همیشه می گفت :« پول یعنی قدرت.» شاید از اقتدار افکار و طرز نگرش ها هرگز تقدیر نشود ویا قدردانی از آن به عمل نیاید ، لیکن در مقام پسری جوان کاملا برایم روشن شد که باید از طرز نگرشم مطلع باشم تا بتوانم باراز وجود کنم. من متوجه شدم که پدر فقیرم به علت دستمزد هنگفتی که می گرفت ،فقیر نبود، بلکه فقر او به علت طرز فکر و کارش بود. در مقام پسری جوانی که دو تا پدر داشت ، دقیقاَ متوجه شدم که باید خیلی مراقب باشم زیرا طرز تفکر من ، انتخاب نوع زندگی من است. به حرف های چه کسی باید گوش کنم – پدر پودارم یا پدر فقیرم
اگر چه هردو نفرشان احترام فوق العاده ای برای تحصیلات و آموش عالی قائل بودند ، در مطالب مهم برای فراگیری با هم اختلاف نظر داشتند. یکی از آنان از من می خواست که حسابی درست بخوانم ، مدرکی بگیرم و صاحب شغلی شوم و پولی دستم بیاید . هدف اوازتحصیل من این بود که شخصی متخصص ، وکیل مدافع و یا حسابداری باشم و یا برای اخذ مدرک دکتری به دانشگاه برم. دیگری مرا تشویق می کرد که صرفا به خاطر پروتمندشدن تحصیل کنم و بفهمم که پول چگونه در زندگی انسان ها تاثیر می گذارد و چگونه می توانم با به دست آوردن پول در زندگی ، آن را به کار بگیرم. «من بخاطر پول کار نمی کنم» این حرفی بود که او بارها وبارها تکرار می کرد وادامه می داد:« پول برای من کار می کند نه می برای پول».

پول شکلی از قدرت است ،ولی چیزی که قدرت بیشتری دارد ،آموزش مالی است. پول را به دست م می آوریم و خرج می کنیم ، ولی اگر آموزشی در مورد کارکرد پول داشته باشیم ، به موجب این آگاهی صاحب اقتدار می شویم و شروع به پولدار شدن می کنیم . دلیل مثبت اندیشی به تنهایی کارگر نیست زیرا اکثریت مردم به مدرسه و دانشگاه رفته اند،هرگز یاد نگرفته اند که پول چگونه به درد می خورد و برای ما کار می کند . بنابراین ،زندگی خود را در جهت کسب پول و برای پول ، سپری می کنند. آنان ،در واقع ، برای پول زندگی می کنند ، نه آن که پول به خاطر آنان وجود داشته باشد.

انتخاب حق شماست و تنها و تنها خود شما این حق را دارید . هر روز با هر قطعه اسکناسی که به دستتان می رسد ،خود شما تصمیم می گیرید که ثروتمند باشید ،فقیر شوید و یا جزو طبق? متوسط باشید. تصمیم بگرید که در این آگاهی ، با فرزندان خود سهیم شوید و مصصم باشید تا آنان را برای دنیایی که در انتظارشان است ،آماده سازید.هیچ کس دیگری بجز خود شما نمی تواند.
آینده شما و فرزندانتان با انتخاب امروز شما تعیین می شود ،نه تصمیم و انتخاب فردا!
در این موهب افسانه ای که «زندگی» نام دارد ،برایتان ثروت و خرسندی بیکرانی را آرزومند.

دو جاده در جنگل زردی ، که از هم جدا شده بودند وجود داشت و متاسفانه به عنوان سفر ، نمی توانستم از هر دوی آنها گذر نمایم .مدت ها ایستادم و به یکی از آنها که پیچ در پیچ  بود نگریستم…آیا به کجا ختم می شد؟
سرانجام زیر فرش ایبن جنگل به کجا ختم می شود …
سپس جاد? دیگررا در نظر گرفتم که به نظر زبیا می رسید و می شد  از آن گذر کرد
زیرا سر سبز و خرم و سرا سرجاده یکدست و پوشیده از سبزه  بود…
هر دو جاده ،در آن صبحدم بکر،و بدون جای پایی بود و پوشیده از برگ.اوه ،من جاد? اول را یک روز دیگر در نظر گرفتو!
وبا اینکه مسیرم را انتخاب کرده بودم ،اما مردد بودم که آیا می توانم دوباره بازگردم؟یا نه؟
…با آه و افسوس ،خواهم گفت که جایی ، در سالهایی دور…
جنگلی بود با دو جاده که از هم فاصله داشتند و من- اولین جاده را برگزیدم که کم تر کسی از آن گذر کرده بود.
و این گزینش به ظاهر زیبا،موجب تمام مشکلات من در زندگی ام شد…

منبع کتاب توصیه های پدر ثروتمند ، پدر فقیر
نویسنده: رابرت کیوساکی،شارن لچتر   ترجمه: اشرف عدیلی


,