به راستی راز بزرگ دریا چیست؟

24.gifبه نام یگانه هستی بخش

                                               راز بزرگ دریا

ته دریای بزرگ،ماهی پیر،بچه ماهی ها رابه دور خودش جمع کرده بود و با آن ها صحبت می کرد.ماهی پیر میگفت:" آب " مهمترین ماده حیاتی دنیا است،اگر"آب"نباشد،هیچ چیز نخواهد بود،همه می میرند و زندگی پایان می یابـد... هنـوز حرف هـای مـاهی پیـر تمـام نشــده بـود کـه سه بچـه ماهی خودشان را کنـار کشـیدند.
ماهی زرد گفت:« دوستـان فکری به خاطرم رسیـده است، حـال کـه ماهی پیـر می گوید زندگی و حیـات بدون "آب"امکان نـدارد
،بیـاید برویـم تا"آب"را پیـدا کنیـم.مـاهی سفیـد گفـت:«موافقـم،اما از کجا شـروع کنیـم؟»
ماهی قرمز
ادامه داد:«از همین جا، ما از همین جا کارخود را شروع می کنیم و پیش می رویم،مطمئن باشید که خواستن توانستن است و ما به زودی"آب"را پیدا خواهیم کرد...»

سه مـاهی کوچک، شناکنان رفتند و رفتند تا به نزدیک خانۀ کوسه ماهی های دریای بزرگ رسیدند.چند بچه کوسه مشغـول بازی بودند.ماهی قرمز جلـو رفت و گفت:« دوستان عزیز سلام،اجازه می دهید چیزی از شما بپـرسم؟» بچه کوسه ها در حالی که با تعجب به ماهی قرمز نگاه میردند،همه با هم گفتند:« بپرس!بپرس!اما قبل از آن بگو تو کی هستی؟»  ـــ ماهی قرمز در حالی که به دوستانـش اشـاره می کرد،گفت:« ما  سه ماهی با هم دوست هستیم،ماهـی پـیر می­­گفت که"آب"مهمترین ماده حیاتی دنیاست،برای همیـن هم داریم دنبـال آن می گردیم.» یکی دیگـر از بچه کوسه ها گفت:« راستش به ما یـاد می دهنـد که چگونه مـاهی هـای کوچکتر از خودمان را بخوریم، ما هم خیلی دلمـان می خواهــد بدانیــم"آب" چگونـه چیـزی است،اما متـأسفـانـه بایـد فقـط شکار کنیم،نه چیز دیگر،حالا هم از شما خواهـش می کنیم از اینجا بروید،بروید تا شکار نشـویـد،ایـنجـا خیلی خطرناک است.» ماهی قرمز گفت: خیلی ممنون که ما را از خطر آگاه کردیـد، ما می رویـم تا"آب"پیـدا کنیـم، مطمئن باشیـد، شما را هم خبـرخواهیـم کرد. خـداحـافظ...    بچـه کوسه ها در حالی که دمشان را تکان می دادند گفتند:«خداحافظ دوستان،موفق باشید.»

ماهی قرمز و ماهی سفید و ماهی زرد در اعماق دریای بزرگ شنا می کردند و در جستجوی"آب" به هر جا میزدند.کنار کوه مرجانی بزرگیکهکف دریا بود،هزاران ماهی خوشرنگ مشغول بازی و شادی بودند.ماهی زرد جلو رفت غذاهای خوشمزه ای در بین مرجان ها وجود داشت. ماهی زرد از یکی از آن ماهی ها پرسید: « شما می دانید کجا می شود " آب" را پیدا کرد؟» ماهی رنگارنگ که سخت مشغول خوردن غذا بود، گفت: "آب"! "آب" دیگر چیست؟ ماهی زرد جواب داد:"آب"مایۀ حیات است، بدون"آب" زندگی ممکن نیست... ماهی رنگارنگ خنده ای کرد و گفت:«دوست عزیز چه فکر بیهوده ای میکنی؟!"آب" را فراموش کن،گیرم که"آب" رایافتی بعد چه؟!هان؟! بیا اینجا،با ما باش و به خـوبی و خـوشی زنـدگی کن، ببین چه مرجان های قشنگی داریم!ببین چه غذاهای خوشمزه ای می خوریم!»ماهی زرد گفت:«اما اگر یک کوسه ماهی خطرنـاک به شما حمله کـرد، چه؟!»  ماهی رنگارنگ حرف ماهی زرد را قطع کرد و گفت:« به دنبال من بیا...». ماهی رنگارنگ وارد سوراخ مرجان ها شد. ماهی زرد هم دنبالش رفت. ماهی رنگارنگ ادامه داد:«هیچ می بینی؟
در اینجا دست هیچ دشمنی به ما نمی رسد،"محیط زیبا، امنیت کـافی، غذای خـوب"، پس قبول کن و پیش ما بمان. ماهی زرد به فکر فرو رفت. به راستی کدام مهمتر بود! اینکه به دنبـال"آب"برود و یا اینکه در اینجـا بماند و خوشبخت زندگی کند؟ ماهی زرد نمی دانست چه کار کند؟

مـاهی قرمز و مـاهی سفید،هر چه منتظر مـاهی زرد ماندند خبری نشد، سرانجام ناراحت و غمگین دور شدند تا دو تائی به جستجوی خود ادامه دهنـد. رفتند و رفتند تا به هشت پای پیر رسیدند،و علت سفر خود و سؤال خویش را از وی پرسیدند، هشت پای پیر گفت:« من نمی دانم "آب" چیست و کجاست، اما مـاهی دانائی  که پشت آن دره زندگی می کند، همه چیزها را می داند،او حتماً به شما خواهد گفت که"آب"را کجا می شود پیـدا کرد. مـاهی قـرمز خوشحـال گفت:« پس ما می رویم، چون تمام این دریای بزرگ را بـرای یافتـن "آب" شنـا کـرده ایـم». مـاهی سفیـد ادامه داد:« بله همیـن طـور است ما هـم اکنـون خواهیـم رفـت...»  ــ هشت پای پیـر گفت:اما ...  ماهی قرمز و ماهی سفید هر دو با هم گفتند:اما چه؟...   ـــ هشت پا ادامه داد:اما توی دره ماهی خطرناکی زندگی می کند، او نمی گذارد که هیچ موجودی زنده از دره بگذرد و به ماهی دانا خود را برساند...
ماهی قرمز گفت:ما از هیچ چیز نمی ترسیم...    ـــ هشت پا در حالی که می خندید و مسخره میکرد،گفت:پس  اگر موفق شدید، مرا هم خبر کنید،خیلی دلم می خواهد بدانم که "آب" چیست؟...  هنوز حرف های هشت پای پیر تمام نشده بود که ماهی سفید و ماهی قرمز به طرف دره راه اُفتادند.

مـاهی سفید و مـاهی قرمز به وسط دره رسیدند که ناگهان همه جا مثل شب تیره و تار شد. سیاهی عجیبی بر دریا حاکم شده بود. ماهی سفید و ماهی قرمز هیچ جا را نمی دیدند. ماهی قرمز آهسته گفت: این ماهی مرکب است، او برای به دست آوردن طعمه دریا را سیـاه می کند و آنگاه به راحتی به شکار می پردازد. ماهی سفید گفت: چگونه بایـد فرار کنیم...؟    ـــ ماهی قرمز گفت: باید خودمان را به مردن بزنیم تا جریـان دریا ما را به نقطه ای ببرد که سیاهی ماهی مرکب نباشد. ماهی سفید گفت: نه! ممکن است ماهی مرکب ما را بگیرد،بهتـر است فـرار کنیـم، من حاضر نیستم که خود رابه دست جریـان دریا بسپـارم. ماهی قرمز با عصبـانیت پرخـاش کنان گفت: بعضی از مواقع ما ناچاریم که خودمان را به دست جریان دریا بسپاریم.
ماهی سفید خیلی ترسیده بود
. او باور نمی کرد که اگر خودش را به مردن بزند،نجات پیدا می کند.ماهی سفید طاقت نیاورد،دمش را تکان داد و به سرعت از ماهی قرمز دور شد... اما فرار کردن همان بود و طعمه ماهی مرکب شدن همان. ماهی مرکب که کمین کـرده بود، حرکت ماهی سفیـد را دیـد و به سرعت او را شکـار کرد. کمی بعد مـاهی قـرمز به انتهای دره رسیـد.از دست دادن مـاهی سفید برای او خیلی سخت بود برای همین هم بغضش ترکیـد و زار زار گریـه کـرد. پشت دره، توی شکـاف کـوه، مـاهی قـرمـز، مـاهی دانـا را یـافـت. آنگاه گفت:ای ماهی دانا، من تمام دریا را در جستجوی "آب" ، پشت سر گذاشته ام، دو تا از بهترین دوستـانم نیز از دست رفته اند ، اینک بگو، بگو "آب" کجاست؟
ماهی دانا لبخندی زد و گفت
: سال هاست که کسی سراغ من نیامده، خوشحالم که تو توانستی بیایی، آخـر من خیلی تنها بودم  ،دلم گرفته بود...  ماهی قرمز بی صبرانه گفت: ای ماهی دانا، بگو بدانم: "آب" این مایه ی زندگی، چیست؟
ماهی دانا گفت: حال که عجله داری می گویم: "آب" همین چیزی است که در اطراف ماست ، همین که ما آن را می خوریم و از شش هایمان بیرون می دهیم.مایه حیات همین است ، بله ، ای ماهی قرمز،تمام این دریای بزرگ "آب" است ،
هرجا که بروی ، هرجا که باشی ، "آب" با توست ، "آب" همـراه توست .

مـاهی قرمز غرق در حیرت شده بود ، عظمت دریـا را حس می کرد: راستی! پس "آب" همین است! پس ما همیشه با"آب" و همراه "آب" بودیم و آن را نمی دیدیم؟!
مـاهی قـرمـز خـوشـحـال تـریـن مـاهـی دنـیـا بـود ، چـون راز بــزرگ دریـا را می دانـسـت
: "آب" هـمـراه ماست ، "آب" همیشه با ماست . ماهی قرمز گفت: ای ماهی دانا اینک وقت خداحافظی است ، مـن بایـد بروم و به همه ماهی های این دریای بزرگ بگویم . باید همه آنها را آگاه کنم.ماهی داناگفت:در این مدت کمی که با هم بودیم ، به من خیلی خوش گذشت از تنهایـی درآمـدم ، خوشحالـم که توانستـم به تو کمکی کنـم ، من پیر شده ام ، عمر من سرآمده است ، اینک برو، برو من اینک مطمئن و راحت خواهم بود.

هنـوز مـاهی مرکـب در خـواب بـود و داشـت ماهـی سـفیـد را هضـم می کـرد که مـاهی قرمـز از دره گذشت و به هشت پای پیـر رسیـد . هشت پـا تنبـل و خستـه روی زمین افتاده بـود .  ـــ من برگشتـم ! من مـاهی دانا را دیدم ! می دانی  "آب" همراه ماست ! "آب" همیشه با ماست ! ولی ما نمی دانستیم ... !
هشت پا با خستگی نگاهی به ماهی قرمز انداخت و گفت : گمانم تو پیش ماهی دانا نرفته باشی ، داری دروغ می گـویـی ، مـگر می شـود کـه ازدسـت مـاهی مـرکب جـان سـالم به در بـرد ؟ بـرو مزاحـم من نشـو، بـرو...
مـاهی قـرمز در حالی کـه از حـرف هشت پـا سخت متعجب شده بود ، شناکنان دور شد . ماهی قرمز کنار کوه مرجانی رسید ماهی های رنگارنگ مشـغول غـذا خـوردن و بـازی بـودنـد . ماهی قرمز چشمش به ماهی زرد افتاد . ماهـی زرد خیـلی چـاق شـده بـود . او داشـت همـراه مـاهی هـای رنگـارنگ شنـا میکرد . مـاهی قـرمز فـریـاد زد : مـن بـرگـشــتـم . مـن ماهــی دانـا را دیــدم . "آب" هـمـراه مـاسـت ، "آب" هـمـیشـه با مـاسـت،
ولی ما  نمی دانستیم
.ماهی های رنگارنگ هیچ توجهی به ماهی قرمز نکردند.فقط ماهی زرد در حالی که غذا می خورد، گفت:« دوست قدیمی من ، این حرف هـا را کنار بگـذار ، بیـا غذا بخوریـم ، بیـا بازی کنیـم ... » .
ماهی قرمز از بی تفاوتی ماهی ها سخت ناراحت شد،اما هیچ چاره ای به نظرش نمی رسید،ناچار شناکنان از کوه مرجانی گذشت و به محل زندگی کوسه ماهی ها رسید . بچه کوسه ها مشغـول بازی بودنـد . ماهی قـرمز گفت:«من برگشتم ، من ماهی دانا را دیدم ، "آب" همراه ماست ! »  بچه کوسه ها بدون توجه ، به او حملـه کردند تا شکارش کنند . ماهی قرمز بدون اینکه حرفش را تمام کند به سرعت دور شد و جانش را نجات داد .

سال ها گذشت دیگر هیچکس ماهی قرمز را ندید.فقط روزی که چند ماهی جوان به دنبال"آب" می گشتند،از ماهی زرد پیری که در حال مرگ بود ، شنیدند : « آن دورها ، آن طرف محل زندگی کوسه ها  ،آن طرف کوه مرجانی ، آن طرف دره ماهی مرکب ، مـاهـی قــرمــز دانـــایــی زندگی می کند. تنها اوست که می داند "آب" چیست و کجاست


مطالب مشابه :


ديدنهاي از شهر زيباي بندر صيادي و تجاري چابهار

ديدنهاي از شهر زيباي بندر صيادي و تجاري سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و




ماهی بزرگ در ابهای کم عمق

سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و [ یکشنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۸۸ ] [ 16:19 ]




پرداخت قبض تلفن ثابت استان سیستان وبلوچستان

مخابرات استان اداره کل شیلات استان سیستان و بلوچستان; تمام حقوق اين وب سايت و مطالب




طعمه ماهی مارلین (نیزه ماهی

سايت مخابرات استان سيستان و




مقبره شيخ حسن در روستا جوگن

سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و بلوچستان. [ دوشنبه بیست و یکم آذر 1390 ] [ 19:19 ]




اينم يك گربه ماهي آدمخوار ديگه

سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و بلوچستان. با طولي بيشتر از 3 متر و عرض سر




دلفین و فک های جاسوس

سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و دلفین و فک های




به راستی راز بزرگ دریا چیست؟

سايت نگهبان. دولت سايت مخابرات استان سيستان و بلوچستان. ماهی ها رابه دور خودش جمع کرده




برچسب :