قوز بالا قوز

ماجرا از اونجا شروع میشه که زن و شوهر جوانی در یک شهر کوچک صاحب فرزندی میشن. اما نوزاد نارس بود و حین تولد دچار خونریزی مغزی شد. پزشک معالج سریعا ترتیب انتقال نوزاد رو به یک مرکز مراقبت ویژه نوزادان در مرکز استان میده.

نوزاد رو چند روزی زیر نظر می گیرن تا حالش خوب میشه. روز ترخیص خانواده های زن و شوهر با سلام و صلوات برای بردن بچه میان. با خوشحالی در حیاط بیمارستان مشغول دست به دست کردن نوزاد و قربون صدقه رفتنش بودن که بچه مثل یه "هات داگ" از تو کاورش لیز می خوره و با سر میره تو آسفالت.

دوباره برش می گردونن بخش. گرافی می گیرن و کار به جراحی می کشه. میبرنش اتاق عمل. اما عمر نوزاد به دنیا نبود و فوت میشه. پدر بچه که فردا میره جسدو تحویل بگیره بیمارستان بابت هزینه جراحی و بستری مبلغ چهارصد هزار تومان طلب میکنه. پدره میگه که هیچ پولی نداره. مسئولین بیمارستان بهش میگن تا پولو واریز نکنی جسدو تحویلت نمیدیم. پدره هم میگه جسد مال خودتون و از اونجا میاد بیرون.

حدود چهار ماه میگذره و تلاش های بیمارستان برای خلاص شدن از این جسد که سردخونه رو اشغال کرده بود نتیجه نمیده. تا اینکه مسئولین بیمارستان از خیر پول میگذرن و فقط حاضر میشن یکی بیاد و اونا رو از دست جسد خلاص کنه. اما باز پدره تمکین نمیکنه.

مدیر بیمارستان مسئله رو با پزشکی قانونی درمیون میذاره. همکارای ما هم با دادستان صحبت می کنن و ترتیب انتقال جسد به پزشکی قانونی داده میشه. حدود شش ماه هم جسد مهمان ما بود و تماسهای مکرر و رایزنی با پدر بچه فایده ای نداشت.

بالاخره یه روز رسید که قرار شد سردخونه پزشکی قانونی نظافت و تعمیر بشه و دیگه یه چند روزی جایی برای نگهداری جسد نبود. همکارا با دادستان شهر محل سکونت پدر بچه صحبت می کنن و ایشون هم دستور بازداشت اونو میده. صبح علی الطلوع پدره رو کد بسته میارن مرکز پزشکی قانونی تا جسدو تحویلش بدن. اینجا هم یه قبض چهارصد هزار تومانی بابت نگهداری طولانی مدت جسد در سرد خانه پزشکی قانونی براش آماده می کنن. پدره هم مدعی میشه:

ــ خب اگه من چهارصد هزار تومان داشتم که پارسال اینو میبردم!

حقم داشت این بابا! اما از اونجا که همیشه حق اونجاست که ما هستیم قرار میشه پدره رو که سن وسالی هم نداشت بازداشت کنن تا سرو کله بزرگتراش پیدا بشه.

همینطور هم میشه و فردای اونروز خانواده پسره و همسرش میان. بالاخره با کلی چک و چانه و تخفیف گرفتن نصف مبلغو پرداخت میکنن و میرن که بچه رو تحویل بگیرن.

از اون طرف بشنوید که غروب روز قبل هم یه نوزاد دیگه رو که بعد تولد فوت میکنه منتقل می کنن سرد خونه پزشکی قانونی. البته خانواده شکایتی نداشتن و قرار میشه صبح بیان و جسد نوزاد رو تحویل بگیرن. صبح زود که کارگرها برای تعمیر سردخونه میرن تکنیسین تشریح میره که سردخونه رو خالی کنه. برای اینکه بتونه دو تا جسد نوزادو با هم حمل کنه جسد نوزاد جدیدو میذاره توی کاور نوزاد قدیمی و منتقلش میکنه یه گوشه سالن تشریح. 

خانواده نوزاد قدیمی صبح میان که با دادن رسید پرداخت وجه جسدشونو تحویل بگیرن. نگهبان هم که از ماجرای "دابل هات داگ کردن" نوزادا اطلاعی نداشت میره و بسته حاوی دو نوزاد رو تحویل خانواده میده و میرن پی کارشون.

اما خانواده نوزاد دوم اتفاقا اون روز مراجعه نمی کنن و فردای اونروز برای بردن جسد میان. اما نه اثری از جسد هست و نه کسی می دونه که اون چی شده. غوغایی به پا میشه. گم شدن جسد هر چقدر هم نوزاد باشه یه فاجعه محسوب میشه. پرسنلو به خط می کنن و بالاخره موضوع دستشون میاد. هیچ وقتی برای تلف کردن نبود.

ابتدا با شماره تلفنی که از پدر نوزاد قدیمی داشتن تماس می گیرن. منزل صاحبخونه بود که می گفت اینا اینجا مستاجر بودن و چند روز پیش رفتن. البته صاحبخونه محبت کردن و شماره تلفن خاله پدر رو به همکارا دادن.

با خاله جان تماس گرفتن و خودشونو معرفی کردن که از پزشکی قانونی هستن. خاله محترم هم قبل از اینکه بفهمه موضوع چیه با الفاظ رکیکی همکارا رو مورد تفقد قرار دادن که چرا بچه مارو سلاخی کردین و رو سرش بخیه زدین. فرصت نبود که توضیح بدن که این کار ما نبوده و بیمارستان این بلا رو سرش آورده. فقط مختصری از شرح ماجرای دو تا شدن نوزاد رو میدن و اینکه به کمک آنها نیاز مبرم دارند.

 ظاهرا خاله جان تازه پی به امر مهمی برد. چیزی که ذهنش را از دیروز به خودش مشغول کرده بود. متفکرانه میگه:

ــ پس بگو چرا اینقدر سنگین شده بود!

ــ شما که متوجه شدید بچه سنگین شده چرا شک نکردین؟

ــ خوب یکسال گذشته بود گفتیم حتما بچه رشد کرده!!!!

فرصت واسه بگو مگو نبود. خانواده نوزاد جدید داشتن ستونهای پزشکی قانونی رو از جا در میاوردن که جسد ما کو؟

همکارا از خاله جان پرسیدن حالا این شاه دوماد کو؟ خاله جواب داد که جلسه دادگاه خانواده داشتن رفتن واسه طلاق! بالاخره شماره قاضی مربوطه رو گرفتن و طی چند ثانیه شرح ما وقع را گفتن. قاضی محترم هم بدون اینکه چیزی بهش بگه وسط رسیدگی به پرونده طلاق بازداشتش می کنه و تحت الحفظ با مامور اونو میفرسته مرکز پزشکی قانونی شهرستان مربوطه.

بعدا معلوم میشه پدره موقع دفن متوجه دو تا نوزاد تو کاور میشه وکلی هم تعجب میکنه که چرا دو تا شدن. اما صداشو در نمیاره چون ترسیده بود بابت این نوزاد هم ازش پول بگیرن. نوزاد خودشو در میاره میده دفن کنن و نوزاد دوم  رو لای کاور می پیچه و فرو میکنه توی بوته تمشکی که اون نزدیکی بوده .

مامورا جسد نوزاد دوم رو همونجا پیدا می کنن وترتیب انتقالش رو میدن.


مطالب مشابه :


بی خبری مسئولان از حمله پلنگ به جوان گرگانی/ آخرین وضعیت مصدوم

وی با تقدیر از دکتر علیخانی پزشک معالج روح الله گفت:




تقدیر از پرسنل درمانی استاد موسوی، در بیمارستان شهید بهشتی قم

تقدیر از پرسنل درمانی استاد موسوی، در بیمارستان شهید بهشتی




داروهای ضد دیابت

دوز دقیق دارو را باید از پزشک معالج خود بپرسید زیرا به به هر تقدیر نباید فراموش کنیم که




گزارش نویسی در پرستاری

در صورتیکه توسط پزشک معالج یا پزشک مقیم در تقدیر و تشکر از بازدید کنندگان




از عجایب جنگ غزه: قرآن مانع مرگ مبارز فلسطینی شد

می دهند و پزشک الزاغه معالج قرآن و کتابچه را از جیب مبارز تقدیر و مشیت




قوز بالا قوز

داستانهای تلخ و شیرین زندگی مردمی از پزشک معالج سریعا ترتیب انتقال نوزاد رو تقدیر




تکریم ارباب رجوع در راستای ارتقای سلامت و بهبود امراض آنان

که همراه با خانم و تنها فرزندش در حال گرفتن نسخه پیچیده شده توسط پزشک معالج از تقدیر و




پزشک ارزشی جانبازان شیمیایی دار فانی را وداع گفت.

مظلومین شیمیایی ایران درگذشت این پزشک از پزشکان معالج تقدیر و تشکر




اخراج دخترک دانش آموز از مدرسه به خاطر پیوند کلیه

اخراج دخترک دانش آموز از تقدیر از ۴۳ این در حالی است که پزشک معالج وی اعلام




برچسب :