کاش یک زن نبودم 4


در تمام طول راه به حرفهاي اون روز خانم رحماني دبير معارفمون فكر ميكردم. و اي كاش به حرفش هيچوقت گوش نداده بودم اگر اون روز منبه حرفهاي خانم رحماني عمل نكرده بودم ايا امروز مجبور به اين كار بودم ؟ اگر قول وقرارهاي بهراد و جدي نگرفته بودم باز هم سرنوشتم الان تنها نشستن توي اتوبوس و رفتنبه تهران بود؟ چه سرنوشتي توي تقدير من نوشته شده؟ چرا من..... آخه چرا من........
هميشه از مرگ مي ترسيدم در غير اينصورت حتما خودكشي ميكردم تا مجبور نباشم براي ادامه زندگيم بار سنگين اين خفت و روي دوش بكشم و مجبور باشم هميشه توي زندگيم با يك دروغ زندگي كنم
از طرفي به اتفاقاتي كه بعد از رفتنم از خانه فكر ميكردم تمام وجودم به لرزش مي افتاد خرد شدن و شكستن پدر و مادرم جلوي خانواده فرهاد جلوي فاميل . .. خانوادم ديگه چطور ميتونستن توي اون شهر زندگي كنن؟
گاهي فكر ميكردم دوباره برگردم به شهرمون ولي ديگه همه چيز تموم شده بود ساعت 3 بعد از ظهر بود و حتما تا حالا ديگه همه از فرار من باخبر شده بودند ديگه نميتونستم كتكهاي علي و تحقيرهاي پدرم رو تحمل كنم ولي دلم براي مادرم مي سوخت/.
و بالاخره به تهران رسيدم شهري كه تا بحال نديده بودم و وقتي از كنارميدان آزادي ميگذشتيم انگار همه دردهامو فراموش كرده بودم و با يك حيرت غير قابل وصف به پنجره اتوبوس چسبيده بودم و اطراف و نگاه ميكردم هيچكس به هيچكس كاري نداشت و احساس ميكردم وارد يك شهر ازاد شدم
وقتي از اتوبوس داشتم پياده ميشدم چادرمو گذاشتم روي صندليم و پياده شدم
بعد از چند دقيقه شاگرد راننده فرياد زد : خانم خانم چادرتون يادتون رفت
من هم گفتم : ديگه بهش احتياج ندارم مال خودت بده به مادر يا خواهرت
و شاگرد راننده بهت زده به دور شدن من نگاه ميكرد
دلم مي خواست توي اين شهر كه هيچكس منو نمي شناخت طوري زندگي كنم كه دلم مي خواست . دوست داشتم اينجا درس بخونم دانشگاه برم آزاد زندگي كنم و به يك جايي برسم و برگردم شهرم و به پدرم ثابت كنم كه من باعث ننگشون نيستم و نبودم و قدردان زحماتشون بودم. ولي اينها آرزوهاي محال و دور از دسترسي بود كه من اون روز باهاشون دلخوش بودم.
با علاقه زيادي به اطرافم نگاه ميكردم شلوغي ،فرياد ، آلودگي صداي فرياد رانند هاي تاكسي رستورانهاي بزرگ و دختر و پسرهايي كه خيلي راخت بدون اينكه كسي نگاهشون كنه دست در دست كنار هم راه مي رفتن و باهم صحبت ميكردن.
حسابي جو گير شده بودم احساس ميكردم چقدر بد تيپ و ساده هستم در برابر ديگران.
به دستشويي يك پارك رفتم و روسري كه مادر فرهاد برام خريده بود بر سر كردم و براي اولين بار بدون ترس و واهمه موهامو حسابي از جلو گذاشتم بيرون و با لوازم آرايشي كه طناز براي تولدم خريده بود و هيچوقت اجازه استفاده از اونهارو نداشتم ، شروع كردم به آرايش كردن
وقتي در آينه خودمو ديدم به وجد اومدم و از قيلفه جديدم خيلي خوشم اومد احساس زيبايي عجيبي ميكردم و با خودم گفتم : بابا اي ولا داري مارال دست هر چي دختر سوسوله تهرانيه از پشت بستي
از يك راننده تاكسي پرسيدم : آقا من اينجا مسافرم مي خواستم ببينم اينجاها رستوران خوب كجا هست ؟
راننده كمي فكر كرد و گفت :چند تا رستوران عالي و شيك توي خيابون شريعتي هست اونجا ماشينهاي خطيش ايستاده . با فرياد و به زبان تركي به يك راننده ديگه چيزي گفت و هر دو باهم زدن زير خنده
راننده دومي گفت : حاج خانم بيا سوار شو من مسيرم اون طرفيه
نگاههاي راننده هاي تاكسي خيلي هوس بازانه بود و همين باعث شد خودمو كمي جكع و جور كنم و سوار تاكسي شدم .
شهر تهران شهر بينهايت شلوغي بود ترافيك در همه جا غوغا ميكرد
راننده كنار يك رستوران بسيار شيك ايستاد و گفت: خانم همينجاست بفرماييد
يك رستوران خيلي شيك بود به هر طرف چشم مينداختم دختر و پسرهاي جوان كنار هم نشسته بودند و داشتن غذا مي خوردن به تنهايي سر يك ميز نشستم و براي خودم سفارش غذاي مخصوص رستوران و دادم
خيلي از پسرها كه حتي با دختر هم آمده بودن زير زيركي نگاهم ميكردن و من معني نگاهاشونو نمي فهميدم
از بين اين پسرها جوان بسيار شيك و مودبي پشت صندوق رستوران نشسته بود كه از بدو ورود منو زير نظر داشت ، غذا كه تموم شد صورتحسابو دادم و از رستوران خارج شدم
هنوز چند قدمي بيشتر نرفته بودم كه صداي اون جوان منو در جاي خودم ميخكوب كرد
خانم خانم ميسه چند لحظه وقتتونو بگيرم؟
گفتم:بله بفرماييد
گفت :سلام من سيامك هستم مي خواستم جسارت كنم و ببينم ميشه بيشتر با شما آشنا بشم؟
قند توي دلم آب شده بود كه هنوز يك روز از آمدنم نگذشته تونستم يه پسر تهروني رو تور كنم ولي نميدونستم چطور برخورد كنم از طرفي بعد از بهراد از مردها بدم مي امد ولي با خودم فكر كردم شمارشو ميگيرم براي روز مبادا خوبه توي اين شهر غريب از طرفي پسري كه توي اين رستوران كار ميكنه حتما خيلي وضع ماليش بايد خو ب باشه
گفتم:من خيلي اينجا نميام ولي اگر دوست داريد ميتونيد شمارتونو بديد ..شايد البته شايد ،باهاتون تماس بگيزم
سيامك خيلي خوشحال شد و شماره موبايلشو نوشت روي يك تكه كاغذ و با ذوق بچه گانهاي گفت: ميشه امشب در خدمتتئن باشم ؟شما واقعا زيبا هستيد . نميشه يك لحظه چشم از شما برداشت
از تعريف سيامك به خودم باليدن ولي حرفي نزدم
پرسيد:اسمتون چيه؟
گفتم :اسمم........... اسمم كياناست .
گفت :اسمتونم مثل خودتون زيباست . الان كجا مي خوايد بريد؟
گفتم نميدونم ........شمال شهر شما كه اينقدر تعريف شيك بودنشو ميكنن كجاست ؟
با تعجب پرسيد: شهرمون ؟ مگه شما ساكن تهران نيستيد
داشتم حسابي سوتي ميدادم با دستپاچگي گفتم : اره ديگه شهرتون چون من سالهاست ايران نبودم
سيامك احساس كرده بود كه چه فرد مناسبي رو پيدا كرده خواست به سوالاتش ادامه بده كه
گفتم: بعدا باهاتون تماس ميگيرم و با هم بيشتر اشنا ميشيم حالا ميشه يه ماشين برام بگيريد من اينجا غريبم
گفت :بله حتما باعث افتخار منه اگر كار نداشتم خودم ميبردمتون شهرو بهتون نشون ميدادم ولي پدر چند روزه كه سفرن و من نميتونم رستورانو ترك كنم ، شما شهر ما جردن . ميرداماد و شهرك غرب .تجريش........ حالا كجا ميريد؟
گفتم : اره اره جردن ، شنيدم ميخوام برم بازار سرخه براي خريد اسمش يادم رفته بود
يك ماشين دربست برام گرفت و پولشم حساب كرد و من با اكراه با سيامك دست دادم و خداحافظي كرديم
در دلم ذوق كرده بودم كه چقدر زود تونستم مخ يه پسر تهروني رو بزنم ولي حالا بشينه كه بهش زنگ بزنم ولي عجب پسر لارجي بود كه كرايه تاكسي هم دربستي حساب كرد به راننده گفتم : اقا من ايران نبودم مي خوام چند تكه طلا بخرم لطفا منو جايي ببريد كه طلاهاي قشنگ و مناسبي داره بعد ميريم اون جايي كه اون اقا بهتون گفتن
و راننده به طرف تجريش رفت
واي واقعا فوق العاده بود حرم امامزاده صالح و دو سبك مدرن و قديمي در كنار هم
من محو تماشاي اطرافم شده بودم به يك طلا فروشي رفتم و تمام طلاهايي رو كه با خودم اورده بودم فروختم حدود 500 هزار تومان شد
از ديدن مغازه ها سير نميشدم مخصوصا تيپ و قيافه دخترها و پسرها برام جالب بود
بعضي از پسرها با چشمان حريصشون سر تا پاي منو بر انداز ميكردن و هر از گاهي بهم متلك مي انداختن : چه خوشگي تو .........بگو ماه در نياد وقتي تو هستي ........جيگرتو ...خوش بحال دوست پسرت و.......چه تيپ املي داري تو
برام خيلي جالب بود از شنيدن بعضيهاشون باد تو غبغبم مي انداختم و از شنيدن بعضي ديگه از شرم سرخ مي شدم
وقتي برگشتم تاكسي دربستي كه سيامك برام گرفته بود رفته بود به ناچار دوباره يك دربستي گرفتم
عقربه هاي ساعت ديگه ساعت 10 شب و نشون ميداد و در يك لحظه بخودم آمدم شب بايد كجا مي خوابيدم ؟ پدر و مادرم الان چيكار ميكننن؟
ترس عجيبي تمام وجودمو پر كرده بود كم كم مغازه ها كركره ها رو پايين ميكشيدن هرچه زودتر بايد مي رفتم به يك هتل يا مسافر خونه ،يك احساس دلتنگي عجيبي وجودمو گرفت و افسوس از اينكه كاش فرار نكرده بودم
از راننده خواهش كردم بايسته تا من از تلفن عمومي يك تماس بگيرم
دلم براي صداي گرم مادرم تنگ شده بود
بعد از چند تا زنگ علي گوشي رو برداشت با صداي گرفته و ناراحت :الو بفرماييد ...الو چرا حرف نميزني؟
مادر از اون طرف فرياد ميزد حتما ماراله بده تو رو خدا باهاش حرف بزنم و گريه وشيون ميكردو صداي پدر را ميشنيدم كه ميگفت :بگو همون گوري كه رفته بمون و ديگه برنگرده من دختري به اسم مارال ندارم اصلا گوشي رو بده ببينم كه حرف حسابش چيه؟
و من با اشك گوشي رو فورا قطع كردم و بحتل خودم زار زدم كه تا چند وقت پيش چقدر احساس خوشبختي ميكردم و حالا تنها توي اين شهر غريب چيكار بايد ميكردم؟
راننده شاهد تمام اين صحنه ها بود اينه جلو را بر روي چهره من زوم كرده بود و از اينه با چشمان حريصش منو مي پاييد
گفتم :آقا لطفا منو به يك هتل برسونيد
راننده گفت : ابجي تنهايي؟يعني تنهايي مي خواي اتاق بگيري؟
گفتم :آره ..يعني نه / همسرم امشب ميرسن
راننده گفت : كدوم هتل برم ؟
گفتم :هر هتلي كه به اينجا نزديكتره
بوي سيگار تمام فضاي ماشينو پر كرده بودو يك نوار قديمي كه صداي دلخراشي داشت
سپيده دم اومدو وقت رفتن .....حرفي نداشتيم ما براي گفتن
به يك هتل رسيديم راننده گفت :آبجي ما اينجا منتظريم شايد جا نداشته باشه
و يك لبخند بسيار زننده زد كه اون لحظه من معني لبخندشو نفهميدم
رزوشن بسيار شيكي با سلام گفت :ميتونم كمكتون كنم
گفتم :يك اتاق مي خواستم آقا
رزوشن گفت :لطفا شناسنامتون
شناسنامه رو بهش نشون دادم
كمي نگاه كرد و گفت :متاسفم خانم محترم ما از دادن اتاق به خانمهاي مجرد معذوريم
گفتم :پس من توي اين شهر غريب چيكار كنم؟
گفت :خانم من مامورم ومعذور متاسفم
با دلخوري برگشتم و سوار تاكسي شدم راننده كاملا به طرف من برگشت :چي شد ابجي ؟
گفتم :هيچي ميريم يك جاي ديگه
چندين هتل و مسافرخانه رفتيم ولي هيچكدوم حاضر نبودن به دختر مجرد اتاق بدن
كم كم روي راننده باز شد و فهميده بود كه من از خانه فرار كردم
گفت: :يه مسافر خونه اشنا سراغ دارم براتون بريم اونجا ؟
گفتم:واقعا لطف ميكنيد
راننده گفت:آبجي ميگما اگر اقاتون امشب نيان ما در خدمتيم ما غريب نوازيم . و بلند بلند خنديد
ترس از راننده كم كم تمام وجودمو پر كرده بود
گفتم : نه حتما بياد
گفت :خانم كوچولو پس چرا هيچ جا بهت اتاق ندادن؟مجردي نه؟ تو دختر فراري هستي
براي اولين بار بود كه يك صحبت ساده منو تكون داد و فهميدم از امروز جامعه منو به چه عنواني ميشناسه
فرياد زدم :نگه دار مي خوام پيده بشم
راننده سرعتشو بيشتر ميكرد :ا ابجي حالا چرا ترش مردي ؟خوب امشب اقاتون پيشتون نيست من كه نمردم . خودم آقات ميشم اصلا اگر موافق باشي صيغه ات ميكنم
اين كلمه منو به ياد خانم رحماني .. بهراد ....و اون اتفاق انداخت و تمام وجودم از نفرت پرشد
فرياد ميزدم :نگه دار عوضي كجا منو ميبري ؟
چندين بار سعي كردم در و باز كنم وخودمو پرت كنم بيرون ولي اون قفل مركزي رو زده بود
داشتيم به سرعت از شهر دور ميشديم و وارد جاده هاي تاريك اطراف شهر.
بجايي رسيديم كه بنظرم آخر دنيا بود به زور منو از ماشين بيرون اورد : بيا خوشگل من ........حيف نيست امشب و به كام خودت و من زهر ميكني ؟بيا عروسك من . خانمي من
كلاماتش طرز صحبتش همه از يك اتفاق شوم ديگه خبر ميداد : ولم كن عوضي
يك سيلي محكم به من زد كه شدت به زمين خوردم
و خيلي وقيحانه گفت :اداي دختراي نجيبو واسه من درنيار اگر نجيب بودي الان اينجا چيكار ميكردي؟
و با تمام قدرت منو هل داد صندلي عقب ماشين..................
صبح وقتي بهوش اومدم تنهاي تنها وسط جاده خاكي رها شده بودم با لباسهاي پاره يك لحظه به ياذ چمدانم و پولهايم افتاده
واي همه پولهامو و چمدانم رو راننده دزديده بود .......


مطالب مشابه :


تبريز سفر مسافرت مكانهاي د يدني

واقع در منطقه جنوب غرب تبريز ميباشد كه در سالهاي اخير رستورانهاي بزرگ و شهرك صنعتي




برگزاري مراسم قرعه كشي اولین سالگرد فروشگاه بزرگ جواهر

شركت شهرك هاي صنعتي فتاخحي عضو شوراي شهر اروميه ، نماينده دادستاني ، مدير فروشگاه و




کاش یک زن نبودم 4

نگاه ميكردم شلوغي ،فرياد ، آلودگي صداي فرياد رانند هاي تاكسي رستورانهاي بزرگ شهرك غرب




رمان کاش یک زن نبودم 4

نگاه ميكردم شلوغي ،فرياد ، آلودگي صداي فرياد رانند هاي تاكسي رستورانهاي بزرگ شهرك غرب




سفر به سرزمين تزارها

بعد از صرف شام و ميوه و اداي نماز جماعت در نمازخانه شهرك و تقلب رستورانهاي وطني




از آبادان تا تالاب شادگان با دوچرخه

ما قصد داشتيم كه صبحانه را در رستورانهاي ميان راهي صرف كنيم ولي شمس العماره و شهرك




بازتاب سازگاري زنان مسن ايراني در آمریکا

مي كردند.آنها در فعاليتهاي فرهنگي ايرانيان شركت مي كردند،در رستورانهاي شهرك اطراف




برچسب :