پدربزرگ نامه -1

از تمام دارایی پدربزرگ نازنینم تنها یه خونه تو شمال مونده که باباجون عزیزم اونو خیلی دوس داشت! این روزای تعطیل رفتیم شمال خونه پدربزرگی که دیگه نیست اما همیشه با من است و حتی باور نمی کنم که رفته است یعنی دلم نمی خواد باور کنم. چون هنوز هست! خاطراتش، حرفاش، داستان هاش، شعرهاش، سفرها و جاهایی که با هم رفتیم، سنگ هایی که برام جمع کرد تا باهاشون مجسمه بسازم، شب هایی که با هم بیدار موندیم و ترانه «زهره» رو با صدای داریوش رفیعی گوش کردیم.

یاد از آن روزی که بودی زهره یار من
دور از چشم رقیبان در کنار من
چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم
سرد گشتی و نمودی این چنین خوارم
خود نکردی فکر آخر نازنین یارم
من هم چو تو دارم خدایی زهره

 یادش بخیر اون روزی که مراسم سالگرد روح الله خالقی بود و با هم به گورستان ظهیرالدوله رفتیم. یادت هست باباجون بارون می یومد و ما مسیر برگشت رو زیر بارون پیاده تا تجریش اومدیم و تو چقدر خوشحال بودی و گفتی بابا چه کار خوبی کردیم امروز اومدیم اینجا!

اون سفر اصفهانی رو که تو زمستون باهم رفتیم یادته خیلی خوش گذشت کنار سی و سه پل و پل خواجو. ما هم هر روز میدون نقش جهان افتاده بودیم من عاشق این اصفهان و نقش جهانشم نقش جهانی که هرچقدرتوش می چرخم سیر نمی شم گاهی اوقات سرم گیج می ره. گاهی دلم می خواد وسط این میدون جیغ بکشم.اما نمی شه! فقط می چرخم و می چرخم.

 یاد اون شمالی افتادم که با هم رفتیم. با دو تا سنگ تویه دستات ساز سنگی می زدی و می خوندی!

 یادت هست؟! اون روزی که اومده بودی خونمون،من نبودم و نرفتی تا من بیام! اون روز حالت بد می شه و خون بالا میاری و می برنت بیمارستان. وقتی اومدم خونه گفتن که تو رو بردن بیمارستان. بعد از کلی آزمایش و سی تی اسکن دکتر گفت که پدربزرگتون سرطان داره! باورم نمی شد! چی مگید آقای دکتر؟! نمی خواستم باور کنم. جواب آزمایشا رو پیش چن تا دکتر دیگه بردیم. دلم می خواست می گفتن اشتباه شده اما همه متفق القول گفتن آره سرطانه! به دکتر نجاتی آخرین دکتری که باباجون تحت نظرش بود گفتم آقای دکتر نجاتی اگر کاری می شه کرد حتی اگر با سفر به خارج می شه نجاتش داد بگید!دکتر گفت نه خانم! دیگه حتی با شیمی درمانی هم نمی شه کاری کرد غده متاستاز شده یعنی به بقیه اعضا ریشه کرده!

 چند روزی تو بیمارستان بستری بود حال خوشی نداشت فهمیده بود. خیلی بدخلق شده بود.زیاد حرف نمی زد می دونست که به پایان خط رسیده و باید خیلی زود بره!نمی دونم چرا ازش این سوال احمقانه رو پرسیدم که بابا از مرگ می ترسی؟! و در جوابم گفت نه بابا! از مرگ نمی ترسم از اعمالم می ترسم!اونقد شاد بود و سرحال و سرزنده که هیچوقت نه خودش و نه ما، فکر نمی کردیم یه روزی بمیره! دلم می خواست اون روزای آخر بیشتر کنارش باشم.به همه گفتم دلم می خواد خودم پرستارش باشم. حتی اون روزای آخری اگر حرف نمی زد،ولی حرفای قشنگ می زد. یادمه که به خاطر درد گفته بودن بهش تریاک بدین بکشه! و خوب یادمه که گفت: تریاک برای چی؟! برای درد لاعلاج!. و باز در جواب اونایی که این پیشنهاد و بهش کرده بودن گفت: تریاک بکشم خواهم مرد تریاک نکشم می میرم بکشم یا نکشم؟!

آره پدربزرگ خوب و فهیمم!تریاک نکشیدی و رفتی و هنوز ما با خاطراتت زنده ایم و زنده گی می کنیم!

بعد از رفتن پدربزرگ اون خونه قدیمی رو فروختن. همینتور کیوسک روزنامه فروشی رو که من تو اون دوران بچه گی توش کلی روزنامه لایی زدم و کلی روزنامه فروختم یادش بخیر!

...: فهمیدم که یک غده تا وقتیکه یک پولیپ است فقط یک غده چربی است و سرطانی نیست و حتی گاهی اوقات سرپایی عمل می شود و هیچ خطری ندارد.

...: این غده وقتیکه سرطانی می شود می توان آن را خارج کرد و گاهی اوقات با شیمی درمانی درمان می شود.

...: امان از روزی که این غده سرطانی متاستاز می شود یعنی غده اصلی که در قسمتی از بدن است به دیگر قسمت های بدن ریشه می دواند (یعنی ریشه ها را به قسمت های دیگر بدن هدایت می کند)که دیگر کاری نمی شود کرد!و گاهی اوقات فقط با معجزه درمان می شود.


مطالب مشابه :


یک شعر از برادرم بیدار برای مادربزرگ

بعد از مرگ برای همیشه , (لطفا برای شادی ارواحمون ومادربزرگ پدربزرگ خوبم هم صلوات




مناظره عاشقانه و شاعرانه سیمین بهبهانی

دارد و شعر برای او عرصه بزرگ پدربزرگ؛ چون پیش از مرگ پدربزرگ. چنانچه می




سیمین بهبهانی در یک نگاه

و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او مرگ پدربزرگ.




سیمین بهبهانی

دارد و شعر برای او عرصه بزرگ پدربزرگ؛ چون پیش از مرگ پدربزرگ. چنانچه می




فصل بهار وقتي مياد....

شعر و سرود و داستان برای کودکان و داستان پند پدربزرگ در « اما مرگ پايان زندگي ما نيست




کودکان

برای کودکان مرگ سوغاتی‌ست که تنها به پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌رسد. شعر کودک




دلنوشته(پدربزرگ)

افتادم که سال پیش فوت شدن.راستش همیشه فکر میکردم احساسم نسبت به مرگ پدربزرگ خوشگلی




یک شعر از پدربزرگم ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد / جان باقی یافتی و مرگ پدربزرگ عزیزم شور برای خواندن ادامه




با کودک چگونه از مرگ صحبت کنیم؟

با کودک چگونه از مرگ صحبت کنیم؟ اگر پدربزرگ قبل از مرگ مریض بوده، اطمینان شعر برای




پدربزرگ نامه -1

از تمام دارایی پدربزرگ نازنینم تنها یه خونه تو پرسیدم که بابا از مرگ می برای چی ؟! برای




برچسب :