قــ ــاب شيشه اي-1


من پانيز دختري 14 ساله هستم دختر دوم يك خانواده 4 نفره و يك برادر بزرگتر از خودم دارم به اسم پدرام دارم.

خونوادمون از نظر مالي توي متوسط قرار داره و خونمون تو قسمتاي نزديك پايين شهره.

پدرام 19 سالشه و داره فوق ديپلم كامپيوتر ميخونه.

يادمه توي اوايل بهار بودو بعد از عيد بود و با بچه هاي كلاس زنگ تفريح جمع شده بوديم يه طرف حياط مدرسه و از خاطراتي كه توي عيد داشتيم ميگفتيم!

مهسا در مورد رابطه دوستي كه با پسر داييش سپهر پيدا كرده بود با ذوق تعريف ميكرد.

ندا هم كه يه هفته بود كه با مهدي بهم زده بودو خيلي غمگين بودو توي جمع ساكت بود.

ما 5 نفر بوديم يه گروه تشكيل داه بوديم.

من ندا مهسا سوگند و خاطره.

خاطره دختر خيلي تو داري بودو كمتر حرف ميزد و سوگند برعكس خاطره بود از تمام مسافراتاش و جاهايي كه رفته بود تعريف ميكرد.

زنگ تفريح خوردو سركلاس نشستيم اين زنگ آخر بودو طبق معمول ورزش داشتيم.

با اومدن معلم و بعد از حضور غياب با بچه ها رفتيم تو حياط و بعد از نرمش رفتيم وسطي بازي كرديم يه ربع آخر هم قربونش برم واسه حرفامون ميذاشتيم!

زنگ خورد و با ندا و سوگند و خاطره خداحافظي كردمو و با مهسا راه افتاديم به سمت خونه.

منو مهسا راهامون يكي بودو با هم برميگشتيم!

مهسا خيلي با هيجان داستان دوستيشو واسم تعريف ميكرد و هر روز با داستان تازه اي منو غافل گير ميكرد من فقط شنونده بودم!

_مهسا يه سوال؟

بگو پاني. _

ميگم تو سپهر رو دوست داري؟_

مهسا يكم تو فكر فرو رفت و گفت:_عاشقشم مهسا!ميترسم از روزي كه نتونم بهش برسم.

ديوونه اي بخدا! _

اره ديگه! _

از مهسا سر كوچمون خداحافظي كردم .

خونه جديدي جلومون ساخته شده بود و داشتن اثاث ميبردن توي خونه!

يه نيم نگاهي كردمو كليدو انداختم و رفتم تو خونه.

خونه ما يه آپارتمان سه طبقه كه تو هر طبقه يك واحد داشت.

و خونه ما هم توي طبقه دوم واقع بود.

با عجله از پله ها بالا رفتمو و زود درو باز كردمو باخستگي افتادم وسط حال.

مامان با خنده گفت:

پانيز چرا يهو ولو شدي مامان؟_

سلام مامان .خيلي هوا گرمه ها تازه خوبه فروردينه. _

مامان بلند شو لباساتو درار لباس راحت بپوش. _

چشم مامان ناهار چي داريم؟_

عدسي. _

ايول. _

چند روزي گذشت.زنگ مدرسه خوردو با مهسا سمت خونه راهي شديم!با مهسا خداحافظي كردم...

پسري رو دمه خونه جديدي كه ساخته شده بود ديدم با لباس مدرسه بود.بنظرم قيافش خيلي مسخره بود كلافه بود.

خنديدم طوري كه نيشم باز شد.متوجه من شد.سريع جدي شدم و رومو كردم به سمت در و رفتم تو.

چند باري از مدرسه رد ميشدم و اونم همون جا بودو سنگيني نگاهشو روم حس ميكردم اما ديگه جرعت نداشتم  چش تو چش شم.

ديگه عادت كرده بودمو و اگه يه روز اون نبود نگران ميشدم ولي هيچوقت بهش نگاه نكردم.

تا اينكه بعد از خداحافظي با مهسا چشمم تو چشماش افتاد دلم هري ريخت خنديد.

منم خنديدم سريع دوييدم سمت در و زنگ و زدم

  

كليد نداشتمو مجبور بودم وايسم تا مامان درو باز كنه .

سريع چپيدم توخونه و به مامان سلام دادمو سريع رفتم تو اتاقم.

دستمو گذاشتم رو قلبم.خيلي تند تند ميزد.نشستم پشت در .

نميدونم چرا اين جوري شده بودم.

چند روز ميگذشت و من اصلا بهش نگاه نميكردم.

تا اينكه ي روز توراه خونه ديدم كه پدرام داداشم داره باهاش ميگه ميخنده برام جالب بود.

من حتي اسمشم نميدونستم.

يه پسر ديگه شبيه خودش كنارش بود ولي قدش كوتاه ترو تپل تر.

فكر نم داداش بود.

بدون اينكه نگاه كنم كليد انداختمو و رفتم تو.

بعد از اومدن من پدرام اومد و من هيچ حرفي در مورد اون پسره با پدرام نزدم!

امتحاناي خرداد بودو من به خوبي همه امتحانا رو ميدادم روز يكشنبه بودو امتحان انشا داشتيم چون آسون بود سريع برگمو دادمو با مهسا برگشتيم خونه منتظر بقيه بچه ها نشديم!

مهسا از عشقش به سپهر ميگفت و من فكرم مشغول شد به اون پسره.

سركوچه داشتيم  حرف ميزديم كه ديدم همون پسره از جلومون رد شدو لبخندي تحويلم داد.

مهسا با شونش زد به منو گفت:

_موضوع چيه كلك؟

_هيچي بخدا مهسا .

_خودتي هيچ پسري الكي به دختري اين جوري لبخند نميزنه.

_چه بدونم شايد يارو ديوونس.

با هم خنديديمو مهسا ديگه سمج نشدو سوال نپرسيد و باهاش خداحافظي كردم.

داشتم ميرفتم سمت خونه كه رامين جلومو گرفت.رامين از بچه هاي محل بودو 18 سالش بودو رفيق داداشم بود داداشمو همه ي محل ميشناختن.

_سلام پانيز خانم.

_سلام ببخشيد ميشه بريد كنار .


مطالب مشابه :


رمان پرشان2

رمان غربت غریبانه ی رمان ساحل آرامش. آهاي فرحناز خانم خودت براي داداشت نمي كني لطفا




رمان یاسمین

رمان غربت غریبانه ی رمان ساحل آرامش. پياده شديم و به سالن كامپيوتر رفتيم و با تعجب ديديم




رمان شاخه های سرد غرور 7

رمــــان ♥ گرچه از همان لحظه ميدانستم كه چقدر تحمل غربت برايم سخت است دانلود رمان




رمان میراژ(2)

عاشقان رمان با آرامش خيال رفتم تو اتاقم و يواش اتاق مجهزى بود كامپيوتر تلويزيون ضبط




قــ ــاب شيشه اي-1

پدرام 19 سالشه و داره فوق ديپلم كامپيوتر دانلود رمان صدای عشق "جلد اول و رمان ساحل آرامش.




قــ ــاب شيشه اي-12

قرار بود بريم براي پدرام خواستگاري دانلود رمان همخونه رمان ساحل آرامش.




برچسب :