رمان عملیات عاشقانه 10


چند دقیقه بعد دوباره در زدن اینبار از چشمی نگاه کردم تا مطمئن شم شاهین 

درو باز میکنم

-وای خسته شدم از کت کول افتادم ضعیفه این خرید ها رو بگیر

-بدشون به من 

چند ثانیه میخ نگام میکنه یک بسته که نمیدونم چیه رو میده دستم

-اینا رو بذار تو اتاق من و زود بیا

در پاکت رو باز میکنم لباسه

میذارمش کنار تخت و به سمت صاحب لباس پرواز میکنم 

اخی چه شوور کاری دارم داره سیب زمینی ها رو میشوره

-خسته نباشی کدبانو 

-بله دیگه وقتی تو به فکر بزک دوزکی من بدبخت باید کاراتو بکنم زن از صبح تا شب همش خونه باباتی 

نه به من میرسی نه به این بچه ها طفلک ها شبیه این سومالی های فقر زده شدن

-خوبه بابا بیا کنار نخواستیم اونا اگه بچه های تو ان که عمرا فقر زده بشن 

شروع میکنم به حاضر کردن مواد هر چی که اماده میشد رو میریزم تو ظرف جلوم 

تمام مدت شاهین دست به سینه زل زده به من بعد از اینکه سس و ادویه رو میزنم دستای شاهین از پشت

میشینه تو ظرفه 

-اِ نکن بچه 

-همیشه تو خونه مامان این کارو میداد من انجام بدم اخه نه اینکه من قوی ام و دستام هم بزرگه

همین طور که تو بغلشم دوتایی شروع میکنیم ورز دادن و مخلوط کردن مواد

خدا وکیلی از اول این ماموریت من هر کار خاک بر سری که تا حالا نکرده بودم انجام دادم 

یا همش بغل اینم یا در حال کـــارای دیگه

با انگشتم یک تیکه الویه میزنم رو دماغش اونمبا دست تمام صورتمو الویه میکنه

-شاهین نکن شام امشب حروم میشه

-میخوای برای اینکه حروم نشه من بپیچمت لای نون بخورمت؟

از این هیچی بعید نیست بلند میشم و فرار میکنم 

شاهین –کجا میری چرا در رفتی ؟

و غش غــــش میخنده

دست و رومو میشورم و به این فک میکنم که اگه بخواد بذاره بره من خیلی غصه میخورم

میز رو میچینه و خودش میشینه پشت میز 

چشم ازش بر نمیدارم اگه بذارتم کنار چی؟ اگه بگه هیچ حسی بهم نداره؟ قلبم فشرده میشه

من که بهش علاقه ای ندارم دارم؟ پس چرا اینقدر ناراحت میشم از فکر اینکه فقط به خاطر این ماموریت منو بخواد

دستشو جلو صورتم تکون میده و نمیذاره بیشتر از این فکر کنم 

شاهین – کجایی مهیاس یک ساعته دارم صدات میکنم محو جمال من شده بودی؟

-خب حالا تحفه داشتم فکر میکردم کاش به رهام هم میگفتیم اونم بیاد گناه داره تنهایی

اخماش میره تو هم – حالا که نگفتیم غذا تو بخور

نمیدونم چرا دروغ گفتم من که به رهام فکر نمیکردم اخه چه دلیلی داره به یک قاچاقچی دیوونه 

فکر کنم بیشتر دلم میخواد به سرگرد خوشتیپ روبروم فکر کنم

-اگه خیلی دلت میخواد برو پیشش

-نه تا اون حد اما یک ظرف میریزم ببر براش 

یهو منفجر شد دستشو کوبید رو میز –ممنون من سیر شدم اگه خیلی دلت میخواد خودت براش ببر

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بلند بلند زدم زیر خنده.....



یک بشقاب الویه میریزم و میبرم تا بدم به رهام مانتومو میپوشم و با داد میگم

شاهین عزیزم من دارم میرم اتاقم فعلا

از سوئیت میام بیرونو میرم سمت اتاق رهام 

میرسم پشت در سرمو یکم نزدیک میکنم تا بفهمم چیکار میکنه

صدای دادش میاد –یعنی چی که نتونستی مشکل گمرک رو حل کنی ؟ من الان جواب رئیس رو چیبدم

صب که همه چی خوب بود و هیچ مشکلی نبود

چند ثانیه ساکت میشه انگار داره گوش میده اما یهو دوباره فریاد میکشه 

بببین احمق نه من نه تو نه شریف واسه اون مهم نیستیم اگه به موقع کار رو انجام ندیم 

هممون رو مثل اشغال میکشه قضیه راهجو که یادت نرفته ؟

سعی کن به هفته نکشیده موضوع رو حل کنی وگرنه خودت باید حساب پس بدی

سکوت محض میشه مغز منم فرصت تجزیه و تحلیل پیدا میکنه

سریع میرم سوئیت خودم ظرف الویه رو میذارم تو یخچال بعد هم میزنم بیرون باید 

این ها رو سریع تر به شاهین بگم

شاهین 

کوفتت شه رهام همش واسه خودم بود دیدی دختره پررو چه به فکر اون احمق بود؟

اصلا کی بهش اجازه داده به رهام فکر کنه در اتاق رو میزنن کیه این وقت شب

از چسمی نگاه میکنم مهیاس پس از پیش رهام جون برگشته 

در رو باز میکنم و حسابی بهش اخم میکنم – امرتون

بدون اینکه نگام کنه دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه درو میبندم و همراهش میرم

میکشمش – کجا؟ بودی حالا؟ 

مسخره چرا میخنده – جک گفتم ؟

جدی میشه و میگه لازمه با هم حرف بزنیم بدون بچه بازی

میریم تو محوطه هتل میشینه رو چمن ها 

-زمین خیسه کمر درد میشی 

-نه بابا خوبه بشین

روبروش میشینم بدون مقدمه میگه 

-رئیس باند کیه؟

-شریف اون همه کارست

-من رفتم پشت در اتاق رهام داشت با تلفن حرف میزد همه حرفاشو شنیدم شریف هم یک مهره است 

مثل رهام و اونی که داشت باهاش حرف میزد بعد هم هر چی شنیده بود رو گفت

افکارم رو نمیتونم منظم کنم یعنی تا الان دنبال ادم اشتباهی بودیم

-این دومین باره که فوضولی های من بدرد خورد ها مگه نه؟

با این حرفش لبخند میزنم انگار میخواد از شدت اشفتگیم کم کنه

-تحقیقات یک ساله ام همه به باد فنا رفت 

-هنوز دیر نشده اگه همین طور پیش بریم میتونیم موفق شیم من میدونم 

ببین رهام گفت یک هفته پس اگه توی این یک هفته محموله وارد نشه باید بره پیش رئیس و توضیح بده اگه محموله وارد هم بشه باید بره پیش رئیس و تحویلش بده 

پس کافیه تو این یک هفته بشیم سایه رهام درسته؟.....



خندم میگیره انگار نه انگار من سرگردم مهیاس یک جوری صحبت میکنه و استدلال میکنه واقعا هر کی 

ندونه فک میکنه کار کشتست واقعا خوشم میاد ازش برای امتحانش میپرسم

-پس صبح هم لازم نیست بریم دنبالش نه؟

-شاهین دیوونه شدی ؟ چرا حتما باید بریم ما باید بفهمیم اونی که رهام

باهاش حرف میزد کیه

-برام واقعا سواله با این همه استعداد و علاقه چرا پلیس نشدی؟

یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر نکردی؟

-چرا اتفاقا اما پدرم همیشه مخالف بود چون خودش پلیس بود و از خطراتش اگاه نمیذاشت 

من هم وارد پلیس شم ولی من کی حرف گوش کردم بار دومم باشه؟

-میدونستی اگه این پرونده به سر انجام برسه بهت درجه افتخاری میدن؟

-وای واقعا راست میگی ؟ بگو به جون مادرم

-من هیچ وقت دروغ نمیکم حالا هم بلند شو بریم بالا که صبح باید

بریم دنبال شخص سوم

مهیاس

قرار بود رهام که رفت ما هم به اسم سینما یه ربع بعد بزنیم بیرون و از روی ردیاب تعقیبش کنیم 

چون اگه پشتش میرفتیم شک میکرد که نباید اینطوری میشد چون به اعتماد رهام نیاز داریم

شاهین ماشین دیگه ای اجاره کرد و قیافه هامونو یکم عوض کردیم و راه افتادیم

-شاهین اینجا خیلی متروکه نیست؟ امکان نداره اینجا باشن

-اشتباه نکن اون خونه رو ببین با همه فرق داره همون جاست

نگام کشیده شد سمت در قهوه ای راست میگفت خیلی با بقیه فرق داره

ماشین رو توی یکی از متروکه ها پنهون کردیم 

شاهین اروم گفت مهیاس موبایلتو در بیار برای عکس گرفتن

شاهین فکر میکنم باید بری استعفا بدی دیگه بدرد پلیس نمیخوری جدیدا خیلی سهل انگار شدی

خوب یک دوربین عکاسی میاوردی

-همش تقصیر توه تازه کله سحر دوربین عکاسی از کجا گیر میوردم

همون لحظه در باز میشه سریع با موبایلم

شروع میکنم عکس گرفتن از ادمایی که بیرون میومدن پشت سر هم

رهام و چهار تا مرد دیگه

شاهین انگار یکی شونو شناخت اخمهاش رو کشید تو هم بعد از اینکه رفتن

تلفن همراهشو در اورد یک سیم ایرانسل انداخت

و زنگ زد به سرهنگ

-سلام عقاب هستم قاسمی داره برای صیاد دونه میپاشه

-بله من امروز براتون نقشه مقر صیاد رو میفرستم 

بعد هم قطع کرد و سیم رو 

با فندک سوزوند

-تو که شاهینی چرا میگی عقاب البته میدونم حیوون با حیوون فرق نداره

-بریم کوچولو شهر بازی دیر نشه....



مطالب مشابه :


رمان عملیات مشترک 10

رمان عملیات مشترک 10 رایان از کامیون نگاه کردم.چند متر بالاتر کنار ماشین پلیسی




رمان عملیات مشترک1

رمان عملیات مشترک1 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عملیات مشترک. لباس پلیسی




رمان عملیات عاشقانه

رمان ♥ - رمان عملیات رمان قلب مشترک یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که




رمان عملیات مشترک2

رمان عملیات مشترک2 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. هر حال پلیسی فکر کردن




رمان عملیات عاشقانه 1

رمــــان ♥ - رمان عملیات یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که رمان قلب مشترک




رمان عملیات عاشقانه 10

رمان عملیات عاشقانه 10 - رمان+رمان ایرانی رمان عملیات مشترک. یعنی هیچ وقت به پلیسی




رمان عملیات عاشقانه 1

دنیای رمان - رمان عملیات رمان زندگی غیر مشترک. بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم




رمان عملیات عاشقانه6

رمــــان ♥ - رمان عملیات عاشقانه6 یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر ♥ 166- رمان تولد مشترک




رمان عملیات عاشقانه 12

رمان عملیات عاشقانه 12 - رمان+رمان رمان عملیات مشترک. هیچوقت عاشق پلیسی نبودم




رمان عملیات عاشقانه

رمان زندگی غیر مشترک. عشقی پلیسی سعی کردم طنز هم داشته دیگر قسمت های رمان: رمان عملیات




برچسب :