مروري بر زندگي و آثار هنري رنوار/دست هاي شوخ

                                       luncheon-of-the-boating-party

 پير اگوست رنوار در 25 فوريه سال 1841 در ليموژ ( يكي از شهرهاي فرانسه ) به دنيا آمد. جدش فرانسوا رنوار كه در سال 1845 در همان جا مرده بود، مدعي بود كه نسب اشراف دارد و مي گفته نام رنوار را كفاشي كه او را در كودكي از سر راه برداشته به او داده است.

   آقاي هوگون نويسنده اي از ليهوژ درباره خانواده اش چنين مي نويسد. » اكنون به آخرين بخش از پژوهش خود مي رسيم كه همانا ازدواج است به موجب اين سند در تاريخ بيست و چهارم فريمير سال چهارم ( يعني 1796) همشهري فرانسوا رنوار شغل كفاش؛ محل سكونت ليموژ، خيابان كالامبيه ناحيه  دولا اژاليت، داراي سن قانوني به عقد ازدواج همشهري آن رونيه دختر خلف و صغير ژوزف رونيه تجار متوفي... درآمد» وقتي فكر مي كنم احتمال داشت در يك خانواده روشنفكر متولد شوم ، مي بينم سال ها طول مي كشيد تا از پندارهاي آزاد شوم و احتمال داشت به خاطر دستهايم آدم ناجوري از آب در آيم « او دائما از » دست ها«‌حرف مي زد. در مورد اشخاصي كه براي اولين بار آن ها را مي ديد. از روي دستهايشان قضاوت مي كرد. گاهي مي گفت: » دست هاي احمق« » دست هاي شوخ« دست هاي معمولي « » دست picking-flowersهاي هرزه«  رسم چنين است كه براي درك مهرباني ديگران به چشمان آن ها توجه مي كنند، اما رنوارهميشه به دست ها نگاه مي كرد.  رنوار در پايتخت بزرگ شد و شخصيتش شكل گرفت.. از نظر رنوار ، جزئي ترين خاطره به اندازه مكاشفه در عميقترين احساسات وي اهميت داشت. » كار اصلي موجود انساني اينست كه زندگي كند و نخستين وظيفه او آن است كه حرمت زندگي را داشته باشد. او اين حرف ها را براي ارائه فلسفه خاص به زبان نمي آورد. شايد چنين به به نظر برسد كه او با علم مخالف بود اما حقيقت اينست كه او با كاربردهاي احمقانه علم ضديت داشت. اتهام اساسي او عليه » پيشرفت« آن بود كه توليد انبوه را جانشين خلاقيت فردي كرده است. او به اين گفته پاسكال علاقه مند بود كه » تنها يك چيز انسان رابه سوي خود جلب مي كند و آن خود انسان است « .  در 22 فوريه 1848، درست موقعي كه داشت به مدرسه مي رفت. يك گروهان گارد شهرداري تفنگ ها را چاتمه كردند و چند روز بعد خبر انقلاب همه جا را پر كرد. كارگردان سرود ژيروندن ها را  كه نمايشنامه الكساندر دوماي پدر آن را بر سر زبان ها انداخته بود، مي خواندند.« سه روز پرشكوه « انقلاب 1848 با سرودخواني شروع شد. چند روز بعد صاحب خانه به طور غير منتظره اي به ديدنشان آمد و اطلاع داد كه خانه آن ها و همه خانه هاي پيرامون ميدانگاه او در درهم كوبيده خواهد شد. كودتاي دوم دسامبر 1851 منجر به سقوط جمهوري شد و لوور موقتا فراموش شد اما متاسفانه ناپلئون سوم هم در سال 1854 دستور اجراي پروژه لوور را صادر كرد.. در اين موقع رنوار 13 ساله بود ديگر زمان آن casbahفرارسيده بود كه مدرسه را كنار بگذارد و به كار بپردازد. هانري ( برادر بزرگ رنوار) ولري ( دوست پدر) اصرار داشتند كه او بايد يا كليشه سازي ياد بگيرد و يا طراحي لباس. و اما رنوار بعد از 7 سالگي به طور مستمر به نقاشي مي پرداخته است. كاغذ ناياب بود و او با گچ خياطي روي كف اطاق شكل مي كشيده است. پدرش از اين كه مي ديد گچ هايش ناپديد مي شود، از كوره در مي رفته، اما خوب، مي ديد شكل هايي كه پسرش روي در و ديوار مي كشد » خيلي هم بد نيست« . مادرش نيز با پدر هم عقيده بود » اگوست بالاخره به جايي مي رسد. مي داند چه كار مي كند « . اگوست بيشتر به شبيه سازي علاقه داشت. شبيه هايي كه آن روزها مي كشيد، تنها او را اميدوار مي كرد كه روزي بتواند مثل برادرش صنعتگر، يا شايد آن طور كه لري مطرح مي كرد، طراح مد شود يا به نقاشي روي ظروف چيني بپردازد. اگوست در كار موسيقي موفق بود و صداي خوش داشت. رنوار با نسخه برداري از تصويرهاي برهنه كتاب خدايان المپ، كار استادان بزرگ كه مادرش به او داده بود و با گراورهاي آثار هنرمندان ايتاليا در عصر رنسانس مصور شده بود، دست خود را ورزيده كرد. 5 سالي در آن جا كار كرد از 13 تا 18 سالگي . در اين 5 سال اساس زندگي يعني هنر و عشق را آموخت، شايد مناسب باشد مورد دوم را زن به ناميم بايد اضافه كنيم كه به جز چند استثناي چاره ناپذير، زن در نظر او تجسم مادي هنرش بود. » بالاخره آدم هر طور شده نانش را در مي آورد. اما از تصميم گرفتن بيزار شده ام. بايد در مسير آب شنا كنم . كساني كه مخالف جريان آب شنا مي كنند يا ديوانه اندthe-umbrellas

 يا از خود راضي .... و يا بدتر ويرانگر. سكان به چپ و راست بچرخان اما هميشه در جهت جريان آب باش« . اما چنين جمله اي از كسي كه نامش با انقلاب امپرسيونيست ها پيوند خورده است در تضاد است. البته با توضيحش درباره انقلاب تا حدي چنين تضادي كمرنگ مي شود. » از روزگار ويكتورهوگو به بعد فرانسوي ها نمي دانند چه طور منظورشان را با زباني ساده بيان كنند. مردم مي گويند من انقلابيم، اما نمي دانند انقلابي يعني چه ؟ «‌آن چه مي توان درك كرد، اين است كه هم كساني كه چيز با ارزشي خلق كرده اند كار مخترعين را نكرده اند. بلكه نقش  آن ها در حد آزاد كردن نيروهايي بوده است كه از پيش وجود داشته و تا آن زمان براي انسان عادي ناشناخته بوده است.در يكي از مهماني هاي خانه مادربزرگش با لاپورت نقاش آشنا شد. او معتقد بود كه اگوست جوان از استعداد خوبي برخوردار است. گويا لاپورت نخستين كسي بود كه اگوست اولين اثر خود روي پرده را به او نشان داد. پرده » ماري « كه دور تنه درختي پيچيده و در حال وسوسه حوا است. او مدتي طولاني در مقابل تابلو ايستاد و در آن تامل كرد و سرانجام اعلام داشت اگوست جوان هنرمندي حقيقي است و نبايد كارش را سرسري بگيرد.  وقتي رنوار از علاقه اش به تحصيل در يكي از هنرستان ها صحبت كرد، دوستان هنرمندش، اوليويه و لاپورت و شوهر خواهرش ، لري به او توصيه كردند كه به آتيله "جَگِر" كه آن روزها در پايتخت بيش از همه درباره اش بحث و گفتگو مي شد، برود. آن چه كه رنوار ، بيش از هر چيز مي خواست بياموزد درست طراحي كراف بود » طراحي ام درست اما قدري ناشيانه است«   بدين ترتيب رنوار وارد مدرسه گلر  شد. اما واقعيت اين بود كه لوور تنها جايي بود كه او توانست در آن جا نقاشي كردن بياموزد. لوور براي او به معناي » دلاكروا« بود. ملاقات با » بازيل « آغاز ورود  رنوار به دنياي جديد و تبديل زندگي ولايتي سال هاي اوليه اش به زندگي پر زرق و برق شهري است. بازيل از خانواده اي ثروتمند بورژ وازي قديم پاريس بود. پدر و مادرش با ادوارد مانه آشنا بودند. بازيل( نقاش فرانسوي) مي گفت: مانه ها آنقدر براي ما اهميت دارد كه جيوتو براي ايتاليايي ها ؛ و رنسانس دارد ازtwo-girls-at-the-piano نو شروع مي شود، ما بايد بخشي از آن باشيم.... راستي » كوربه « ( نقاش فرانسوي) را مي شناسي؟« . بازيل و رنوار تصميم گرفتند گروهي تشكيل دهند كه تحقيقات اين دو استاد را دنبال كنند. احساس مبهم آن ها اين بود كه در راه مكتب امپرسيونيسم هستند. بخششان درباره عشق به طبيعت پيش از اين آغاز شده بود . بي آن كه ترديد كنند وقتي هر از گاهي مي شنيدند كه فلان نقاش جوان در پي ايده هاي تازه است ، در پي آن بر مي آمدند تا هر چه در توان دارند برايش انجام دهند و هر بار نااميد مي شوند، چرا كه هنرمند جوان از آن نوع هنرمندان » اديب« از آب در مي آمده است كه تصور مي كنند هدف نقاشي داستان سرايي است » اگر مي خواهي داستان بسرايي ، قلم بر دارد بنويس. حتي مي تواني در اتاق پذيرايي ات، جلوي بخاري بنشيني و داستانت را براي همه تعريف كنيروزي بازيل نقاشي جوان را با خود به آتيله گلر آورد. اين مرد » سيسلي « ( نقاش فرانسوي) بود. به دين ترتيب آن ها با هم بحث هاي پر شوري راه مي انداختند و سرانجام مونه ( نقاش فرانسوي ) به آن ها پيوست . و به زودي رهبر آن ها شد. و گروهي به نام » سرسختان « به راه انداختند ديدارهاي سرسختان بي نهايت پرشور و نشاط انگيز بود. اختلافات را نشان مي دادند و بيانه ها صادر مي كردند در اين گير و دار يكي هم به طور جدي پيشنهاد كرد كه موزه لوور را بسوزانند و نوار پيشنهاد كرد كه موزه لوور را براي پناه گرفتن كودكان در روزهاي باراني ، باقي گذارند و از آتش زدن آن منصرف شوند. عقايد مونه ـ‌سيسلي ـ باز يل ـ رنوار مانع از آن نشد كه در مد رسه لگر پير حاضر شوند. » مونه « چشم لگر پير را خيره كرده بود در واقع همه تحت تاثير مونه بودند. پسيارو ( نقاش فرانسوي) در آتيله لگر تحصيل نمي كرد اما پيش بيني مي شد كه نظريه پرداز مكتب جديد باشد.   رنوار ناچار شد مدرسه لگر را ترك كند و دنبال كار نقاشي تزئيني  روي ديوارها برود چون پولش ته كشيد. با وجود اين نقاش واقعي را كنار نگذاشت. خانواده اش معتقد بودند كه او راه خطرناكي در پيش گرفته است. پدرش با تاسف گفت : او هنرمند است. اما از گرسنگي خواهد مرد « و حتي خواهرش او را نصيحت كرد كه منطقي باشد و به « تك چهره سازي « ادامه دهد.   رنوار پس از مدتي كارهاي تزئيني را كنار گذارد و با مونه هم منزل شد و با شبيه سازي براي كسبه خرده پا گذران زندگي كرد.   بعد از چندي با سزان (نقاش فرانسوي ) آشنا شد. رنوار معتقد بود كه سزان در درونش محبوس است . اما از همان ابتدا از آن كه نقاشي هايش را ببيند، حس مي كرد نابغه است. سزان هيچ گاه عضو فعال حلقه اي كه به تدريج گرد مونه و پيسارو تشكيل شد، نبود. » گرگ تنها بود« اما در افكار و آرزوهاي آن ها شريك بود.  او حركت يك شاخه و رنگ شاخ و برگ درختان را چنان مورد مطالعه قرار مي داد كه گويي از درون درخت به آن ها مي نگريست. رنوار به افسانه هاي پريان علاقه مند بود، اما براي روشني بخشيدن به مدل هايش، نيازي نداشت كه افسانه بداند، زندگي روزانه براي او افسانه اي تمام ناشدني بود. رنوار چند سال بعد از جنگ 1870 بر اثر تشكيل نمايشگاهي با » برت موريزو« ( نقاش فرانسوي) و سيسلي با شارپنتيه ( ناشر) آشنا شد و او تابلوي » ماهيگير در ساحل رودخانه « را به قيمت صدو هشتاد فرانك خريد.   بعضي از مردم علاقه دارند به اين نوع چيزها بخندند اما من قلباً ناراحت مي شوم، هنرمندان مكتب من در آوردي نام » سرسختان « را به خود داده اند. آن ها بوم و رنگ و قلم به دست مي گيرند؛ مقداري رنگ روي بوم مي مالند و زيرش را امضا مي كنند. ساكنان » ويل اوارد آسيلوم نيز وقتي سنگ ريزه اي روي خاك پيدا مي كنند به خيال اين كه برليان يافته اند ، آن را بر مي دارند . نمايش وحشتناكي از پوچي است كه به ديوانگي مي انجامد. براي آزمايش فقط به آقاي پيسارو بگوييد كه درخت ارغواني و آسمان به رنگ روغن زرد نيست. به او بگوييد چيزهايي كه نقاشي مي كند در هيچ كشوري يافت نمي شود. هيچ آدم با شعوري به اين نوع افراط كاري ها دست نمي زند. اگر بخواهيد با آن ها استدلال لال كنيد مثل آن است كه بخواهيد به يكي از ديوانه هاي دكتر بلانش كه فكر مي كند پاپ است بقبولاند كه در باتينول زندگي مي كند نه در واتيكان . امتحان كنيد و آقاي » دگا « را سر عقل بياوريد. با او در مورد طراحي ، رنگ ، اجرا، و هدف صحبت كنيد.  اما سرسختان فقط يك فكر ثابت داشتند و آن اين كه آثارشان را به نمايش بگذارند. آثارشان را در همه جا نشان دهند تا اين كه مردم آن ها را بشناسند. منظورشان مردمي بود كه » هنر رسمي« خرفتشان نكرده است و مطمئن بودند كه اين چنين كساني بالاخره جايي يافت مي شوند. پيسارو بالاخره موفق شد رفقايش را قانع كند كه خودشان نمايشگاهي از آثارشان تشكيل دهند. سزان ( نقاش فرانسوي) نيز به گروه پيوست او در كوبيدن منتقدين كوتاه نمي آمد و معتقد بود: » همه يك مشت خواجه حرامسراي كله پوك هستند.  يكي از روزنامه ها به نام » لاپرس« در مقاله اي چنين نوشت: اين مكتب دو چيز را از بين برده است: خط ، كه بدون آن باز پردازي موجود زنده يا شيئي غير ممكن است و رنگ ، كه به تجلي واقعيت شكل مي بخشد.dance_in_the_city سه چهارم بوم را با رنگ سياه  و سفيد اندود كنيد. اينجا و آن جا نقطه هايي رويش بگذارند. يك اثر امپراسيونيستي ( تاثيرپذير) از بهار به دست مي آيد كه افراد ماهرتر را به خلسه مي برد. اما وقتي نوبت به انسان مي رسد، موضوع فرق مي كند. چرا كه هدف هنرمند القاي فرم، طرح و بيان نيست. خط خطي كردن يك بچه صفا و سادگي خاص خود را دارد و همان قدر كه جالب است متاثر كننده نيز هست. اما افراط كارهاي اين مكتب مهوع و منز جركننده است. مرا به گزافه گويي متهم نكنيد. همه ما به بحث هاي اين نقاشان و نظر مشوقين آن ها در گالري هاي » دروا« گوش داده ايم. همه مي دانيم كه نقاشي هاي ايشان جز در مغازه دلالان فروش نرفت. تازه اين دلالها همه به اين اميد واهي كه روزي از شر آن ها خلاصه مي شوند، آن ها در گوشه اي روي هم انباشته اند... اما خوشبختانه شخصي مثل مونه وجود داشت . وي با رفتاري حيرت انگيز به موقع و بي درنگ قد ر است كرد. با شكست اولي و شكست هاي بعدي تسليم نشد. تابلو» امپرسيون« مونه مورد تمسخر فراوان قرار گرفت. » چرا كه هيچ كس نمي توانست چيزي در آن ببيند« . مونه شانه هايش را با غرور بالا انداخت و مي گفت: » احمق هاي كور بدبخت. مي خواهند همه چيز را واضح و روشن ببينند حتي وقتي كه مه غليظي رويش را گرفته باشد«. يكي از منتقدان به او گفت» مه« موضوع مناسبي براي نقاشي نيست: » چرا جنگ چند سياهپوست را توي يك تونل نقاشي نمي كنيد؟ » وقتي مونه متوجه عدم درك عموم مردم شد تصميم گرفت كه نقاشي ديگري با مه غليظ تري بكشد. روزي پيروزمندانه به رنوار گفت: » پيدا كردم. مي خواهم ايستگاه راه آهن سن لازار را در لحظه اي كه ترن از آن جا حركت مي كند نقاشي كنم.

 

کتاب" درباره ی پدرم،رنوار"  نوشته ی پسر فیلمساز رنوار "ژان رنوار" که خود از شهیرترین فیلمسازان  فرانسه است را جهت اطلاعات تکمیلی تر مطالعه کنید 

جهت مطالعه بیشتر اتفاقات هنری در فرانسه اینجا را بخوانید

the-skiff

 

 


مطالب مشابه :


اكوسيستم مرتع

مقدار بارش . فصل بارش . تعداد روزهاي باراني در يك دوره معين .شدت بارش توپوگرافي .




روش نگهداري بن ساي

باشيد كه برخي از اين گياهان فضاي باز به غرقابي حساس هستند و در روزهاي باراني مقاله Pdf




ترجمه متن آهنگ YOU ARE EVERYTHING

Under the sun,under the rain روزهاي آفتابي روزهاي باراني just as long as I'm with you, with you دانلود رايگان كتاب PDF




سخنان بزرگان - سخنان پند آموز - سخنان حکیمانه - 6

سخنان حکیم ارد بزرگ - نسخه pdf; دوست بجاي چتريست که بايد روزهاي باراني همراه شما باشد .




سخنان حکیمانه پند بزرگان سخنان حکیمانه پند های بزرگان سخنان مشاهیر پند حکیمانه نصایح بزرگان 9

دوست بجاي چتريست که بايد روزهاي باراني همراه شما باشد . پل فرمت پی دی اف pdf




مروري بر زندگي و آثار هنري رنوار/دست هاي شوخ

pdf تالس در و نوار پيشنهاد كرد كه موزه لوور را براي پناه گرفتن كودكان در روزهاي باراني




رمان الهه شرقی 3

رمانکده گلها 27 - الين باز با اصرار گفت: - تو واقعاً نمي خواي بگي چي شده؟




احداث نهالستان مرکبات

صد ها مقاله pdf. حلزون‌ها در شبها و روزهاي باراني از خاك بيرون آمده و از علفهاي




آنچه که از 206 نمی دانستید

چنان‌چه در هواي باراني قبل از خاموش در مدل هاچ‌بك در روزهاي باراني وقتي از برف




برچسب :