جایگاه دینی آذربایجان در دورة ساسانی

مقدمه

تشکیل حکومت ساسانیان به رهبری اردشیر بابکان، که خود نیز یک روحانی و داری مقام موبدی بود (دینوری، 1995: 26)، از همان ابتدا، حمايت و پشتيباني بي‌دريغ بسیاری از روحانيان زرتشتي از جمله تنسر و بعد كرتير و آذرپاد مهر اسپندان را در پي داشت (ايمان‌پور، 1369: 211). پس از آن روحانيون، رسماً متولي دين و باورهاي مردم شدند و همراهي روحانيان زرتشتي با دولت ساساني و پيوند نزديك آن‌ها با حکومت ساسانی، با وجود بعضی از اختلافات و فراز نشیب‌ها، تا پايان اين سلسله ادامه یافت (يارشاطر، 1368: 3/51 ). به گفتة کرستین سن در نتیجة این سیاست مردم از مهد تا لحد زیر نفوذ روحانیان قرار گرفتند (کریستن سن، 1367 :137)، آيين‌هاي ديني گسترش يافت و آتشكده‌هاي زيادي در بخش‌هاي مختلف كشور براي انجام مراسم ديني بر پا گرديد؛ چنانچه كرتير در کتیبه‌های خود ادعا می‌کند:

«در زمان او کیش اهریمنی و دیوان از کشور رانده شده و وی درجاهای مختلف آتش‌های بهرام بسیار تأسیس کرده است و با اموال خود در هرگاهنبار 105555 ردپساگ را جشن گرفته که در یک سال تعداد این جشن‌ها به 63312 ردپساگ رسیده است.» (نصرالله‌زاده، 1385: 91-93؛ تفضلی، 1376: 90-93).

در منابع ایرانی نیز بارها از وجود سه آتشکدة بزرگ در دورة ساسانی- که از اهميت بيشتري برخوردار بودند- نام برده‌اند كه مهم‌ترين آن‌ها آتشكدة آذرگشنسب در منطقة شيز آذربايجان بود. اين آتشكده كه آتش خاندان سلطنتي و ارتشتاران بود مورد احترام خاص واقع گرديد (کریستن سن، 1367: 189-190). در اين زمان آذربايجان يكي از كانون‌هاي پر تب‌و‌تاب فعاليت‌هاي مذهبي و سياسي گرديد. شاهان ساسانی هنگام تاج‌گذاری با پای پياده به زيارت آتشکدة آذرگشنسب در آذربايجان می‌آمدند و نذرها می‌کردند و هديه و خواسته‌های بسيار به آنجا می‌بردند؛ چنانچه روایت شده است بهرام پنجم سنگ‌های قیمتی تاجی را که از خاقان وزنش گرفته بود به این آتشکده فرستاد و خسرو انوشیروان و خسرو پرویز نیز نظیر اینها را اهدا کردند (کریستن سن؛ 1367: 190؛ ابن خردادبه، 1370: 97).

در اين مقاله تلاش بر این است که با استفاده از شواهد تاریخی به‌جای مانده از این دوره و تحلیل نظریات اندیشمندان و با استفاده از شیوة پژوهش‌های تاریخی به جایگاه مذهبي آذربايجان در دورة ساسانی پرداخته شود. برای این منظور ابتدا اشاره‌ای به چگونگی شکل‌گیری حکومت ساسانی با ماهیت دینی خواهیم داشت و سپس ضمن اشاره به وجه تسمیة نام آذربایجان، جغرافیا و تاریخ کهن آن، جایگاه دینی آذربایجان را در دورة ساسانی بررسی خواهیم کرد.

 

شکل‌گیری حکومت ساسانیان بر پایة دین و پیامد‌های آن

سرزمین فارس که اردشیر بابکان قیام خود را علیه سلسلة اشکانیان از آنجا آغاز کرد، خاستگاه هخامنشیان و مرکز آیینی و سیاسی این امپراتوری عظیم پارسی بود (Imanpour, 1998). در زمان قیام اردشیر بابکان بقاياي آداب و رسوم باستاني در اين ايالت هنوز حفظ شده بود و ويرانه‌هاي تخت جمشيد در پارس شكوهمندي امپراتوري هخامنشيان را در اذهان زنده می‌کرد (فراي، 1380: 436).

به‌دنبال سقوط امپراتوری هخامنشی، گویا شاهزادگان و بازماندگان این سلسله توانستند با وجود حاکمیت سلوکیان و بعد پارتیان بر ایران، به صورت نیمه‌‌مستقل به حیات سیاسی، اجتماعی و مذهبی خود در این سرزمین- که تا حدودی از مرکزیت حکومت اشکانیان دور بود- ادامه دهند و همچنان سنت‌های ملی و آداب و رسوم پیشین و به‌خصوص آیین‌های دینی کهن را زنده نگه دارند و این سرزمین ‌دریج مرکزی برای تبلیغ و گسترش دین زرتشتی گردد.

 (Potts, 2007: 271-300; Haerinck and Bruno Overlaef, 2008: 207-235). طبق اطلاعات به‌دست آمده از سكه‌هايي به‌جای مانده از پادشاهان محلي که به خط آرامی نوشته شده‌اند، شهرياران در این ايالت فرتركه(والي) ‌خوانده مي‌شدند (Potts, Ibid؛ كريستين سن، 1367: 105). سري اول اين مسكوكات به دورة سلوكيان و آخرين سري آن به قرن اول و دوم قبل از ميلاد تعلق دارد (دياكونوف، 1382: 288؛ يارشاطر، 1368: 218/3). در هر حال این سکه‌ها و پراکندگی و تنوع آنها نشان می‌دهد هر يك از والیان(فَرتَركه)، كه حتي حدود قدرتشان از يك شهر و حومة آن تجاوز نمي‌كرد، خود را پادشاه مي‌ناميدند (نصرالله‌زاده، 1384: 181). خاندان ساساني به‌عنوان متولیان دین در فارس نيز از خاندان‌های بانفوذ محلی بودند كه با استفاده از موقعيت موجود و برقراری پیوند سببی با خانوادة بازرنگی‌ها، توانستند تخت پادشاهي را به‌دست آورند (نصرالله‌زاده، 1384: 181؛ ایمان‌پور، 1369: 211-218؛ جلیلیان، 1387، فصل اول).

امارت عمدة پارس كه مركز آن استخر در نزديكي ويرانه‌هاي پايتخت هخامنشيان بود، در دست گوچهر از سلسلة بازرنگي قرار داشت. در50 كيلومتري جنوب غربي استخر، دارسپيد- كاخ سپيد، اقامتگاه گوچهر بود که در آنجا اردشير هفت‌ ساله مؤسس بعدي سلسلة ساسانيان به گوچهر معرفي شد(نصرالله‌زاده، 1384: 180)؛ بدین‌گونه، خانوادة ساسان كه منابع مختلف اجداد او را از طريق نقل داستان‌هايي به هخامنشيان مي‌رسانند، توانستند رهبري اين نهضت ملي و ديني را عليه اشكانيان بر عهده گيرند (;Bowsworth,1999:4 دياكونوف، 1382: 288). بنا بر تاريخ طبري، اردشير در آغاز سدة سوم، حكمرانيِ محليِ دارابگرد را كه منطقه‌اي در مجاورت پارس بود، به‌دست آورد و ديري نپاييد كه در حدود سال‌هاي 6/205 م پدرش بابك مقام شاهي استخر، پايتخت پارس، را از گوزهر گرفت (نلدکه، 1358: 4؛(Daryaee, 2009 :3. پس از مرگ بابك و مرگ اتفاقي شاپور- که وارث پادشاهي استخر بود- اردشير وارث شاهي استخر شد و اعلام پادشاهي نمود. پس از آن، اردوان پنجم بلندپروازي‌هاي سياسي اردشير را زنگ خطري براي خود قلمداد كرده و به مقابله با وی برخاست (نصرالله‌زاده، 1384: 181). در طي نبردي كه در 28 آوريل 224 ميلادي رخ داد، اردوان پنجم، آخرين شاه پارت در نبرد هرمزجان در ماد به قتل رسيد و اردشير عنوان شاه شاهان را بر خود نهاد (نلدکه، 1358: 44؛  نصرالله‌زاده، 1384: 56؛ فرای، 1380: 468-469).

گفته می‌شود ساسان، جد اردشیر سرپرستی آتشکده و معبد آناهیتا را در استخر به عهده داشت. وی با ازدواج با دختر خاندان بازرنگی که از حاکمان پارسی بود، موقعیت ممتازی در پارس به‌دست آورد (نصرالله‌زاده، 1384: 53، ایمان‌پور، 1368: 92-100، جلیلیان، 1387: فصل اول). اردشیر نیز که خود یک روحانی بود و عنوان «الموبد » و «الجامع» را داشت (مقدسی، 1349: 3/134)، تلاش کرد حکومتی متمرکز بنا نهد که اساس آن بر محوریت دیانت زرتشتی بود و خود رهبری آن را بر عهده داشت. در واقع، اردشیر با آگاهی از شرایط سیاسی- دینی کشور و با توجه به جایگاه و شخصیت دینی خود و استفاده از مفاهیم دینی، ‌از همان ابتدا شعار خود را بر «هم‌قرینی دین و دولت» و ایجاد حکومتی متمرکز و یک‌‌خدایی مبتنی بر دیانت زرتشتی قرار داد که این سیاست همیاری وسیع روحانیان، به‌خصوص روحا‌نیون وابسته به محافل دینی جنوب غربی ایران را درپی داشت (عباس، 1348: 69). تنسر از روحانیونی بود که کوشش‌های بی‌وقفه‌ای را در راستای اهداف مورد نظر او انجام داد (مینوی، 1354: 7-8؛ مسعودی، 1367الف: 242؛ مسعودی، 1367ب: 93؛ ایمان‌پور، 1368: 129-39؛ ایمان‌پور، 1369: 211-218).

 به دیگر سخن، اردشير بابكان سعي كرد براي ايجاد تمركز در كشور و پايان‌بخشي به نظام ملوك‌الطوايفي و حاكميت سران قبايل از حربة دين استفاده كند و با این سیاست بسیاری از روحانیان زرتشتی را به خود جذب نماید و از کمک آنها برخوردار شود و از طرفی با اتحاد خاندان‌های حکومتگر و پيوند دادن آن‌ها با مركزيت حكومت و اعطاي مقامات بالاي سياسي و نظامي، آنها را با خود همراه كند و حکومت یک‌خدایی مورد نظر خود را بر پایة دین بنیان نهد (;Pourshariati, 2004: 325 ايمان‌پور، 1370: 397؛ همان، 1369: 211).

به نظر می‌رسد علاوه بر سرزمین پارس که خاستگاه ساسانیان بود و نقش مهمی در اجرای اهداف ذکر شده داشت و تا پایان پادشاهی ساسانیان موقعیت خود را به عنوان یکی از مراکز مهم سیاسی و مذهبی حفظ کرد، سرزمین آذربایجان نیز مورد توجه پادشاهان ساسانی و روحانیان زرتشتی قرار گرفت؛ چرا که این سرزمین، به دلیل جایگاه تاریخی خود در دوران کهن به‌خصوص دورة مادها، مرکز دینی مغان شناخته می‌شد و در دورة ساسانیان نیز قرار گرفتن آذربایجان در جنوب ارمنستان آن را به یک مرکز مقاومت سیاسی، نظامی و مذهبی در مقابل نفوذ رومیان و دیانت مسیحی در جبهه شمال غربی پادشاهی ساسانی تبدیل کرده بود. در بحث بعدی به جایگاه دینی آن سررزمین خواهیم پرداخت. اما پیش از آن لازم است نگاهی به وجه نام‌گذاری و موقعیت تاریخی و دینی آن پیش از روی کار آمدن ساسانیان داشته باشیم.

 

موقعیت تاریخی و مذهبی آذربایجان پیش از روی کار آمدن ساسانیان

آذربایجان بخشی از سرزمين ماد باستانی است که از شمال به جمهوری شوروی آذربايجان (قفقاز)، از غرب و شمال غربی به جمهوری ترکيه، از جنوب به کردستان، از شرق به دريای خزر و استان گيلان، تالش و خلخال و از جنوب شرقی به زنجان و توابع آن محدود می‌گردد (جوادی، 1350: 18؛ مشکور، 1375: 13).

نام سرزمينی که امروز آذربايجان ناميده می‌شود در روزگار گذشته و در زبان‌های ملل همجوار تلفظ‌هاي مختلف و نزديک به‌هم داشته است كه در زبان پارسي ميانه (پهلوي) به آن آتورپاتکان و در آثار كهن فارسي كلاسيك آذربادگان يا آذربايگان و در يوناني آتروپاتنه مي‌گفتند. در مورد وجه نام‌گذاری اين سرزمين دیدگاه‌های گوناگونی مطرح شده است. عده‌ای این نام را برگرفته از نام آتش (آذر، آتور) و آتشکده می‌دانند. چنانچه ياقوت حموی نقل می‌کند : «آذر در پهلوی آتش و بايگان به معنی نگهبان است. چون در آنجا آتشکده بسيار بوده، چنين ناميده شده است.» (حموی، 1979: 383؛ وکيلی، 1362: 132). عدة بیشتری نام آذربايجان را برگرفته از نام شخص آتروپات يا آتورپات پهلوی و يا آذرباد فارسی می‌دانند كه در اين سرزمين فرمانروا بود. چنانچه استرابون نقل می‌کند:

«ماد دو بخش است، بخشی از آن را ماد بزرگ نامند و پايگاه آن همدان است. بخش ديگر ماد را آتروپتنه خوانند. نام اين بخش به نام ساتراپ (خشترپاون) آتروپاتس باز خوانده شده است. اوست که نگذاشت اين سرزمين هم پاره‌ای از ماد بزرگ گشته، به زير فرمان شهرياری مقدونی‌ها درآيد، اين چنين او خود را پادشاه خوانده، آنجا جداگانه کشوری خودکامه گرديد. هنوز هم جانشينان او از همان خاندان هستند.» (به نقل از: مشکور، 1375: 94؛ وکيلی، 1362: 96).

 به نظر می‌رسد ماد آتروپتنه بیشتر شامل سرزمین‌های میانی و شمالی زاگرس بود که به هنگام مهاجرت مادها به ایران در حوزة نفوذ آشوریان قرار داشت و در منابع آشوری نیز بارها از آن نام برده شده است (Imanpour, 1998: 192; Helm, 1981: 88). در هر حال، با توجه به موارد مشابه، هنگامی‌ که هر يك از اقوام ايراني به صورت گروهي به ايران مي‌آمدند و به ناحيه‌اي از فلات مي‌رسيدند در طي دوران نام خود را بر آن مي‌نهادند (مانند: پارسیان، بلخيان، خوارزميان، سغديان و غيره)، یا در موارد گوناگون که این سرزمين‌ها گاهي به نام اشخاص نام‌گذاري مي‌شد، به نظر می‌رسد نظریة دوم پذیرفتنی‌تر باشد.

سرزمینی که پس از مهاجرت آریاها، به‌خصوص اقوام مادی، به‌نام یکی از فرمانروایان مشهور آن ماد آتروپاتکان و بعدها آذربایجان نامیده شد، در زمان حاکمیت مادها بر این سرزمین مورد هجوم اقوام سکایی در سدة 7 ق. م قرار گرفت و بر پاية نوشته‌هاي يوناني و ارمني برای مدتی به تاثیر از نام سكاها، سیستان نامیده می‌شد (قدرت دیزجی، 1385: 69-75). اما ديري نپاييد كه قلمرو سكاها دوباره به دست مادها افتاد و پس از فروپاشي شاهنشاهي هخامنشي نام آدُربادگان / آتورپاتكان بر اين سرزمين نهاده شد (همان: 69-75). گفته می‌شود در زمان داريوش سوم (336-330 ق. م) یکی از اشراف بزرگ مادی بنام آتروپات خشترپوان (ساتراپ) ماد بود. اين سردار ايراني- كه نام او به معني نگاهبان آتش است و به همين مناسبت او را از خانواده‌اي زرتشتي شمرده‌اند- در نبرد گوگامل كه بين داريوش سوم و اسكندر روي داد، فرماندة مادي‌ها به شمار مي‌رفت (331 ق. م). بعد از شكست داريوش در اين جنگ بعد از مدت كوتاهي آتروپات مورد توجه اسكندر قرار گرفت و به ساتراپي آذربايجان منسوب شد. پس از كشته شدن پرديكاس، جانشين اسكندر، در سال 321، آتروپات همچنان در مقام ساتراپي آذربايجان باقي ماند و از آن زمان آذربايجان را ماد آتروپاتن خواندند. به مرور اين كشور دولتي شد كه رسماً جزو دولت سلوكي به شمار مي‌رفت، ولي در معني مستقل بود. پس از روی کار آمدن پارتي‌ها، آذربايجان متحد دولت پارت شد و از ملوك‌الطوايفي‌هاي آن دولت به شمار مي‌رفت و به صورت دولتي نيمه مستقل اداره می‌شد (مشكور، 1371: 252- 256).

شواهد باستان‌شناسی نشان می‌دهد که به دلیل ویژگی‌های جغرافیایی و به‌خصوص سرزمین‌های حاصلخیز، سرزمین آذربایجان از دیرباز محل استقرار اقوام وگروه‌های مختلف بوده است (مقایسه کنید با:Burney,1973: 153-172; Burney, 1970: 157-172; Matheson, 1972). در ظروف به‌دست آمده مربوط به قبايل قديمی و نقش‌های روی آن‌ها از قبيل ماه، خورشيد و انسان اين امر آشکار مي‌شود که اين مردم اجسام آسمانی و بعضی از حيوانات را مقدس شمرده و آنها را ستايش می‌کردند (قلی‌اف، 1359: 25). تاریخ مردم این سرزمین از نظر اعتقادات مذهبی به دو دورة متمايز تقسيم می‌شود: يکی پيش از ورود مادها به این سرزمین که انعکاس آن را می‌توان در یافته‌های باستان‌شناسی و منابع آشوری و اورارتویی یافت Levine,1973:1-27; Idem, 1974: 99-122; Idem,; I969). در این دوره مردم آذربايجان خدايان گوناگون از جمله خدايان قوم لولوبی و ماننا‌ها و کاسپي‌ها را می‌پرستيدند و رسم احترام به سگ، گذاشتن مردگان در هوای آزاد در ميان آن‌ها رایج بود (مشکور، 1375: 101). دورة دوم که با ورد مادها آغاز می‌شود، نام سرزمین آذربایجان بیشتر با نام مغان و دیانت زرتشتی پیوند می‌خورد. بر اساس گزارش هردوت Herodotus, 1987: I. 95-100)) مادها شش قبیله بودند که یکی از این قبایل مغان نام داشتند و وظیفة انجام آیین‌های دینی در میان مادها را بر عهده داشتند. حتی گفته شده در تمام مدت نفوذ و تسلط فرهنگ يوناني- هلنيسم در ایران، آذربايجان تحت حكومت روحانيون طرفدار دين زرتشتي بود. آنان به‌قدري در تبليغ و حمايت از كيش مزديسني زیاده‌روی كردند كه مفسران اوستا در قرون بعد به‌خصوص در دورة ساسانیان، سرزمين ماد را اعم از ري يا آذربايجان محل تولد زرتشت پنداشتند و دریاچة چیچست را با دریاچة ارومیه تطبیق دادند (بهار، 1369: 72؛ بندهشن 12، 3). بعدها نفوذ مذهبی مغان آن‌قدر در آذربایجان توسعه یافت که در زمان شاهپور دوم، کشور ماد و به‌ویژه ايالت ماد آتروپاتن (آذربايجان) را کشور مغان می‌خواندند (کريستين سن، 1367: 138؛ مشکور، 1375: 105).

علاوه بر آن، آذربایجان از گذشته‌های دور به‌خصوص پس از حضور ماد‌ها از جایگاه ممتاز و مهم سیاسی برخوردار گردید. به‌طوری‌که حتی پس از سقوط حکومت مادها به ‌دست کورش و شکل‌گیری امپراتوری هخامنشیان، سرزمین ماد (آذربایجان) موقعیت سیاسی خود را به عنوان یکی از ساتراپ‌های مهم این دوره حفظ کرد. چنانچه شاهد هستیم، در این دوره سرزمین ماد، جز در یک مقطع خاص، همیشه و در تمامی سنگ‌نوشته‌های هخامنشیان پس از نام ساتراپ پارس، در ردیف دوم آمده است که این بیانگر اهمیت این ساتراپ از نظر سیاسی در دورة هخامنشیان است (ایمان‌پور، 1388: 23-54). حتی پس از سقوط امپراتوری هخامنشیان، سرزمین آذربایجان در دورة سلوکیان و سپس پارتیان از ایلات دیگر استقلال بیشتری داشت (مشكور، 1371: 256- 252 ) و منابع عربی و آسوری مانند گاهنامة اربلا از شورش مادها در کنار پارس‌ها علیه بلاش پنجم اشکانی و همچنین از توطئه‌های پیشین پارس‌ها درآذربایجان در دورة پارتیان سخن می‌گویند (Ghodrat-(Dizaji, 2007: 87. در هر حال، همگی شواهد بیانگر جایگاه ممتاز سیاسی و مذهبی آذربایجان در کنار سرزمین پارس پیش از روی کار آمدن ساسانیان است که در زیر به آن خواهیم پرداخت.

 

جایگاه دین آذربایجان در دورة ساسانی

همان‌طور که در بحث‌های پیشین اشاره شد، پس از مهاجرت آریایی‌ها به ایران، قبایل مادی در اواخر هزارة دوم پیش از میلاد در شمال غربی ایران مستقر و در نهایت به تشکیل اولین حکومت مادی در آذربایجان منجر شد (ایمان‌پور و گیلانی، 1389 :41؛ Imanpour, 1998: 192 Imanpour, 2002-2003: 63). حضور و استقرار یکی از قبایل مادی به نام مغان در این منطقه (Herodotus, 1987: I. 95-100) باعث شد پس از آن آذربایجان به یک مکان دینی برای آیین مزدیسنا تبدیل شود. پس از سقوط امپراتوری هخامنشی و حاکمیت سلوکیان و سپس پارتیان بر این نواحی، آذربایجان همچنان موقعیت دینی خود را در دورة ساسانیان حفظ کرد. به‌خصوص پس از حاکمیت دینی ساسانیان بر ایران، آذربایجان به دلیل قرار گرفتن در جنوب ارمنستان- که با حمایت رومیان به پایگاه مقاومت سیاسی و مذهبی علیه ساسانیان تبدیل شده بود- به موازات پارس، یکی از مراکز دینی و سیاسی مهم در شمال غربی ایران گردید(Ghodrat-Dizaji, 2007: 88).

شاید به دلیل همین جایگاه دینی آذربایجان بوده است که مردم آذربایجان از همان ابتدای حرکت اردشیر بابکان از او و طرح حکومت دینی اش استقبال کردند؛ چنان‌که موسی خورنی از اطاعت خاندان سورن و اسپهبدان از اردشیر در همان اوایل قیام وی علیه پارتیان سخن می‌گوید (Moses of Khoren, 1984: 171-172) یا در کارنامة اردشیر بابکان ادعا شده است؛ هنگامی‌ که اردوان علیه اردشیر بابکان می‌جنگید، کسانی از اهالی ری، دماوند، دیلمان.... اورا همراهی می‌کردند، اما کسی از آذربایجان در سپاه او حضور نداشت (فره‌شی، 1378 :49). علاوه بر آن منابع آسوری از مقاومت و توطئه‌های مکرر پارس‌ها علیه پارتیان در آذربایجان گزارش داده‌اند (Ghodrat-Dizaji, 2007: 87) که همة این شواهد نشانگر عدم همراهی پارس‌ها با پارتیان و استقبال از حکومت دینی ساسانیان پس از قیام اردشیر بابکان علیه پارتیان است.

در هر حال، به دنبال شكست اردوان پنجم به دست اردشير بابکان در سال 224 م و برافتادن دولت 467 سالة اشکانی و تاج‌گذاری اردشير در 226 ميلادي، اردشير قدرت را در دست گرفت و در نتيجه، تمام قلمرو اشكانيان از جمله آذربايجان پس از مدتي به تصرف اردشير درآمد. به قول طبری، اردشير بابکان پس از شکست اردوان فتوحات خود را دنبال کرد و سرزمين ماد، شهر همدان و ناحية سگستان و خراسان را مطيع نمود و بر اثر مبارزة مستمر خويش، آذربايجان و بخش مهمی از ارمنستان را تسخیر کرد. نقش برجسته‌ای نزديک سلماس ديده می‌شود که به عقيدة بیشتر محققان، به عصر اردشير بابکان بعد از فتح آذربايجان مربوط است (نلدکه، 1358: 47؛ مشکور، 1371: 258؛ وکيلی، 1362: 157).

مرزهای جغرافیایی آذربایجان در دورة ساسانی آن‌گونه که از کتیبه‌های شاهپور وکرتیر در کعبه زرتشت و منابع دورة اسلامی بر‌می‌آید در شمال، رودارس بوده است که آن را از ارمنستان، گرجستان و آلبانیا جدا می‌کرد و در شمال شرق، کوه‌های البرز و سفید‌رود آن را از گیلان جدا می‌کردند و در جنوب شرق نیز زاگرس آن را از کردستان جدا می‌کرد؛ در شرق و جنوب شرقی نیز دشت کویر آن‌ را از خراسان و پارت جدا می‌کرد (ابن حوقل، 1366: 81؛ ابن خردادبه،: 1370: 97؛ بهار، 1369: 128). از طرفی، آذربایجان در فهرست سرزمین‌های شاهپور جزو سرزمین‌های اصلی ایران آمده است، در حالی‌که در همین فهرست، از گرجستان، آلبانیا، سوریه و آناتولی. . . به انیران یاد شده است که توجه ساسانیان را به این سرزمین نشان می‌دهد (Ghodrat-Dizaji, 2007: 89 نصرالله‌زاده، 1384: 142-143). از طرف دیگر، مهره‌های بر ‌جای‌ مانده از اسپهبدان ساسانی نشان می‌دهد کشور ایران در این دوره به چهار اسپهبدنشین تقسیم شده بود که از آنها با نام‌های اسپهبد کوست نمیروز، اسپهبد کوست خاوران، اسپهبد کوست خوراسان و اسپهبد کوست آذربایجان نام برده شده است که این خود باز نشان‌دهندة اهمیت، بزرگی و جایگاه آذربایجان در دورة ساسانی است که از آن به کوست یا به‌قول موسی خورنی کستگ که سرزمین‌های مختلف را در بر می‌گرفت و یا یک اسپهبدنشین و در مواردی به‌عنوان پادوسپان نام برده شده است (نلدکه، 1358: 305 و 253؛ یعقوبی، 1366: 218؛ یعقوبی، 1343: 72؛ Ghodrat-Dizaji, 2010: 71; Daryaee, 2002:16). یعقوبی و تعدادی دیگر از جغرافی‌نویسان دورة اسلامی از طبرستان، ری، قزوین، زنجان، قم، همدان، نهاوند، دینور حلوان، ماسپند، مهرجانقذق؛ صامغان، آذربایجان و دربند در قفقاز به عنوان کوست آذربایجان نام می‌برند که بیانگر بزرگی آذربایجان و اهمیت آن در این دوره بوده است (یعقوبی، 1366: 218؛ ابن خردادبه، 137: 97؛ مقایسه کنید با: دینوری، 1366: 96 ). دینوری، اصفهان، قم و ناحیة جبال آذربایجان را بخش دوم از چهار بخش تقسیمات کشوری در دورة ساسانی و معرفی می‌کند).

در هر حال، به دلیل گذشتة تاریخی و دینی آذربایجان که به‌عنوان جایگاه مغان شناخته می‌شد و در پیوند با دین مزدیسنا قرار داشت و با توجه به ماهیت دینی حکومت ساسا نی که روحانیان در آن از جایگاه ممتازی برخوردار بودند، آذربایجان از همان ابتدا مورد توجه ویژة روحانیون زرتشتی قرار گرفت و به یکی از مراکز دینی زرتشتیان و مکانی مقدس برای انجام مراسم سیاسی ودینی در دورة ساسانی تبدیل شد. چنانچه در روایات روحانیان زرتشتی دورة ساسانی، سرزمين آذربايجان محل تولد و خاستگاه زرتشت معرفی شد (Boyce and F. Grenet, 1991: 94-105, 148) و دریاچة ارومیه در آذربایجان با دریاچة چیچست که طبق اعتقاد زرتشتیان سوشیانت آخرین منجی زرتشتیان از آنجا ظهور خواهد کرد، یکی دانسته شد (بهار، 1369: 72؛ بندهشن 12. 3). در آثار جغرافي‌نگاران و تاريخ‌نويسان دوران بعد از اسلام هم كه ‌مأخذشان به منابع پهلوي مي‌رسد، زرتشت به‌ندرت به ري - كه سرزمين ماد بزرگ بوده- و بیشتر به آذربايجان و در اين سرزمين هم معمولاً به شهرهاي اروميه يا شيز و در مواردي هم به موقان و اردبيل نسبت داده شده است. ياقوت حموي نقل می‌کند: «چنين ادعا مي‌كنند كه اروميه شهر زرتشت است و مغان آنجا را بنيان نهاده‌اند.» (حموی، 1979؛ 1/45؛ رئيس نيا، 1368: 765). گذشته از اين كه زرتشت واقعاً مادي (آذربايجاني) بوده يا نبوده- که امروز در شرقی بودن خاستگاه زرتشت کمتر تردید وجود دارد (آموزگار و تفضلی، 1370: 22؛ Gnoli, 1980:227)- با توجه به موقعيت ممتاز ديني و سياسي اين سرزمين و نفوذ زیاد مغان، که اصالتاً ماد بودند، در آن، علت تأكيد بر نسبت دادن زرتشت به آذربایجان در دوران ساساني قابل درك است. چنانچه ابراهيم‌ پورداوود مي‌گويد:

«آرتورپاتكان يا ماد كوچك همواره در تاريخ ديني مزديسنا جنبة تقدسي داشته و از هر جهت مي‌توان آن را با سرزمين پيغمبر خيز فلسطين و خاك‌هاي همساية آن سنجيد. كوه سبلان يا سولان. . . به جاي طور سيناست. درياچة اروميه كه در اوستا چئچست (= چيچست) خوانده شده... به جاي درياي مرده يا بحرالميت فلسطين است و شهر گنجك كه در نوشته‌هاي قرون وسطي شيز خوانده شده و آن پايگاه آتشكدة شاهنشاهي آذرگشنسپ بوده، به جاي اورشليم است. . . همچنين آذربايجان در روزگار بسيار كهن سرزمين مغان يا پيشوايان ديني زرتشت بوده...» (رئيس‌نيا، 1368: 769).

همچنین ادعا می‌شد یک نسخه از کتاب اوستای تنسر در محل آتشکدة آذرگشنسب در شیز آذربایجان نگهداری می‌شد (Ghodrat-Dizaji, 2007: 88؛ کریستن سن، 1367: 162). این آتشکده به گفته یاقوت حموی «در شش فرسنگي مراغه قرار دارد و در آنجا آتشكدة مغان و آتشكده‌اي باستاني و ايواني بسيار بلند قرار دارد.»(حموی، 1979: 3/383-384). این آتشکده در آذربایجان قرار داشت و «از گران‌قدرترین آتشکدها نزد زرتشتیان بود است» و زمانی که کسی در دورة ساسانی شاه می‌شد با پای پیاده از مداین برای زیارت به آنجا می‌رفت (ابن خردادبه، 1370: 97؛ مينورسكي، 1378: 35؛ Ghodrat-Dizaji, 2007: 88). همچنين هنگام تصميم‌گيري‌های سخت به‌خصوص هنگام جنگ، گرفتاری‌ها و به دلیل آداب نيايش و نذر و نياز به آنجا مراجعه می‌کردند. چنانچه بلعمی نقل می‌کند:

«هنگام فرار خسرو پرویز از دست بهرام چوبین خسرو می‌گوید: به آذربایگان شدم و آنجا اندر آتش خانه نشستم و به عبادت خدای مشغول شدم و هم مردمان دانستند که آن محنت که بر پدرم افتاد نه تدبیر من بود...» (بلعمی، 1353: 1168-69).

بسیاری از منابع عربی و فارسی نیز در دورة اسلامی از آوردن غنایم و هدایا از جانب بهرام گور به آتشکدة آذرگشنسب پس از پیروزی وی علیه هپتالیان گزارش داده‌اند (نلدکه، 1358: 165؛ بلعمی، 2/1353: 941؛ مشکور، 1347: 418؛ Boyce,1983: 2).

چنان‌که در منابع مختلف اشاره شده است، در دوران ساساني سه آتش مقدس به منظور ستايش سه طبقه از طبقات اجتماعی ايران، وجود داشت که آذرفرنبغ، آتش طبقة روحانیان؛ آذرگشنسب، آتش طبقة جنگيان و آتش پادشاه؛ آذر برزين مهر، آتش طبقة کشاورزان بود (انوری، 1341: 5). از ميان اين سه آتشکده، آذرگشنسب بسيار محترم و مورد بزرگداشت پادشاهان ساسانی و نظامیان بود و در اساطیر زرتشتی ساخت آن را به کی خسرو کیانی نسبت می‌دادند .(Boyce, 1983: 1-2)

ابودلف مسعربن المهلهل، جهانگرد عرب در اوايل قرن 4 هجری که در ايران و آذربايجان سياحت کرده، در سفرنامة خود موسوم به الرساله الثانيه، دربارة اين آتشکده مي‌نويسد:

«شيز شهری است ميان مراغه، زنجان، سهرورد و دينور... ديوار اين شهر درياچه‌ای را احاطه کرده است که وسط آن به ته نمی‌رسد... در شيز آتشکدة مهمی وجود دارد که آتش مغان (مجوس) از آن به سوی مشرق و مغرب فروزان است. بر بالای گنبد اين آتشکده هلالی از نقره نصب شده که طلسم آن به‌شمار می‌رود و گروهی از اميران و فاتحان خواستند آن را برچينند، اما کوشش آنان به جايي نرسيد. از شگفتی‌های اين آتشکده آن است که کانون آن از هفتصد سال پيش فروزان است و البته خاکستر در آن وجود ندارد و شعلة آن هيچ‌گاه خاموش نمی‌گردد.» (مهلهل، 1342: 2و3؛ نژاد اکبری، 1386: 209؛ مشکور، 1347: 109).

خاکستر نداشتن این آتشکده با ادعای واندنبرگ نیز تطبیق می‌کند که می‌گوید، این مکان ظاهراً بر مخازن نفت قرار داشته و از آتشکده‌های جاويد به شمار می‌رفته است (واندنبرگ، 1345: 117).

در هر حال، این آتشکده در مقایسه با سایر آتشکده‌های این دوره بیش از همه سالم مانده است. بیشتر اندیشمندان تاریخ ایران باستان بقایای بر جای مانده در شمال تکاب در آذربایجان را- که در دورة اسلامی آن را عنوان شیز می‌نامیدند و امروزه به آثار تخت سلیمان شهرت یافته است- بقایای آتشکدة آذرگشنسب می‌دانند (کریستن سن، 1967: 189؛ Boyce and Grenet, 1991: 77-78; Huff, 2002: 1-2; Ghodrat-Dizaji, 2007: 90. گفته می‌شود آتش آذرگشنسب ابتدا در گنزک، منطقه‌ای نزدیک لیلان در دشت میاندوآب بوده که مرکز یکی از ساتراپ نشین‌های آذربایجان نزدیک ارومیه بوده است و در حدود قرن پنجم به منطقة تخت سلیمان منتقل شده است و به آن نام شیز که بر گرفته از نام چیچست است، داده شد (پورداوود، 1310: 250؛Huff, 2002: 1-8 Boyce, 2000: 1-2; Boyce and Grenet, 1991: 77-78; Boyce 1992: 8ff;)

کاوش‌های باستان‌شناسی و سرامیک‌های یافت شده در حوالی تخت سلیمان نشان می‌دهد که این منطقه دست‌کم از دورة هخامنشیان مسکونی بوده است و در دورة پارتیان استحکامات دفاعی برای آن ساخته شد و با انتقال آتشکدة آذرگشنسب به این مکان در دورة ساسانی، به گفتة ابن خردادبه به گران‌قدرترین مکان نزد زردتشتیان تبدیل شد (ابن خردادبه، 1370: 97؛ برای اطلاع بیشتر پیرامون تخت سلیمان نگاه کنید به: ((Huff, 2002: 1-8. شواهد باستانی به‌خصوص سکه‌ها و مهره‌های به‌جا مانده در منطقه که نام مغ‌ها و سایر حکومتگران محلی بر آنها نوشته شده است، حضور پر رنگ روحانیان زرتشتی و مقات بلندمرتبة سیاسی و نظامی را در آذربایجان و منطقة تخت سلیمان (آتشکدة آذرگشنسب) نشان می‌دهد (Frye, 1968: 123, 128-129; Ghodrat-Dizaji, 2010: 78). علاوه بر آن حتی ریچارد فرای معتقد است که در کنار قلاع نظامی و معبد دینی تخت سلیمان (شیز) احتمالاً فعالیت‌های وسیع اقتصادی نیز در این دوره در جریان بوده که همگی این شواهد نشانگر جایگاه مهم مذهبی و سیاسی این مکان در آذربایجان در دورة ساسانی است (Frye, 1968: 76؛ مقایسه کنید با: حموی، 1979: 383-384 که وی نیز از معادن و ثروت شیز سخن می‌گوید).

آذربايجان در دوران ساساني علاوه بر جايگاه دين زرتشتي، مأمني امن براي ساير گرايش‌های ديني بود. در زمان قباد اول براي مقابله و كاهش دامنة نفوذ خاندان‌هاي اشراف و روحانيون، وي سعي كرد از نارضايتي رو به افزون مردم - كه به دنبال قحطي طولاني و شكست ايران از هفتاليان كه در دورة پيروز روي داده بود- استفاده كند و اين بار بر قدرت مردم كه در شكل نهضت مزدك رخ نموده بود، تكيه کرد (قاسمي، 1357: 86 - 87). پس از گسترش نهضت مزدک و پشتیبانی قباد از مزدک باعث گردید که موبدان و نجبای ساسانی به مقابله با قباد و به خلع و زندانی کردن وی اقدام کنند که کفته می‌شود در اين هنگام مزدک نيز مدتی پايتخت را ترک کرده به آذربايجان رفت و مدتی بعد باز برای رهبری جنبش به پايتخت باز گشت، به‌خصوص که گفته می‌شود جنبش در آذربايجان شايد به دلیل موقعيت خاص اين منطقه و فشار فزایندة مغان نيرومندتر بوده است (ايمان‌پور، 1371: 271؛ رئيس نيا، 1368: 823؛ دريايی، 1383: 87). بعد از شکست جنبش مزدک، آذربايجان يکی از پناهگاه‌های مهم مزدکيان گردید و بسياری از نجات‌يافتگان از قتل عام، به اين سرزمين روی آوردند. بعد از شکست دولت ساسانی توسط اعراب و فتح آذربايجان، مزدکيان در آذربايجان به حیات خود ادامه دادند و بعضی از دژهای خود را در مناطق کوهستانی آذربايجان و به‌خصوص قره‌داغ و دامنه‌های سبلان و تالش حفظ کردند (رئيس‌نيا، 1368: 824؛ نژاد اکبری، 1386: 175). برخی از مورخان بر اين باورند که بازماندگان مزدکيان زمان ساسانيان در دوره‌های اسلامی دين خود را آشکار کرده و پس از اصلاحات در روش مزدک نام اين آيين تازه را خرم‌دين گذاشتند و چنان می‌نمايد که اين ترکيب «خرم دين» تقليدی از ترکيب «به دين» بوده است که دربارة دين زرتشت می‌گفته‌اند (نفيسی، 1348: 21).

حوادث سال‌هاي آخر حكومت ساساني تأثير زیادی بر آذربايجان داشت. هنگامی که امپراتوری موريس برکنار شد و فوکاس بر تخت امپراتوری روم نشست، خسرو دوم اين را بهانه قرار داد و سوريه و فراسوی آن را تصرف کرد. در سال 604 م دو سردار او شاهين و شهروراز با سرعت حيرت‌انگيزی سوريه، فلسطين، آناتولی، مصر حتی ليبی دور دست را تسخير کردند، اما پس از روی کار آمدن هراکلیوس در سال 610 م وی با کمک سرماية کليسا به تدارک ضد حمله عليه ايران بپرداخت. او از راه دريای سياه وارد ارمنستان شد و تا قلب شاهنشاهی ايران پيش رفت. خسرو پرويز با ملاحظة نزديک شدن نيرو‌های رومی به گنزک (شيز )، آتش مقدس و مقاديری از ذخاير و جواهرات آذرگشنسب را برداشته، آن شهر را ترک کرد و به طرف دستگرد- که شهری با قصرهای سلطنتی بود که بر سر راه قصرشيرين به تيسفون قرار داشت- عقب نشست و لشکريان روم به گنزک درآمدند و به تلافی ربودن صليب راستين توسط ساسانيان از اورشليم، آتشکدة مقدس آذرگشنسب را ويران و غارت كردند و همة نشانه‌های زرتشتيگری را که در نظر آنان کار و اثر کفار بود از بين بردند (بلعمی، 1353: 1074؛ نژاد اکبری، 1386 :109؛ رجبی، 1380 :364 Boyce, 1983: 3;). در واقع، طی چند سال، خسرو پرويز که به مقام فاتح جهان رسيده و به لحاظ وسعت متصرفات بر شاهنشاهی هخامنشی نيز پيشی جسته بود، دیگر به دفاع از آتشکدهای مقدس زرتشتيان و رعايای خود قادر نبود (دياکونوف، 1382: 358؛ دريايی، 1383: 50). اما با وجود این تحولات و سپس فتح آذربایجان توسط اعراب، آذربایجان به نظر می‌رسد جایگاه دینی خود را تا حدودی حفظ کرد؛ چنانچه بلاذری نقل می‌کند که پس از فتح ایران مرزبان آذربایجان اجازه یافت که آیین و جشن‌های دینی در شیز آذربایجان برگزار گردد و زرتشتيان نيز از تعرض مصون ماندند و حتی گفته می‌شود که زمان عمر تصريح شد، کسی حق ندارد مزاحم این آتشکده و مردم شیز شود (Huff, 2002:6؛ مينورسكي، 1378: 36).

 

نتیجه‌گیری

به‌طور خلاصه، می‌توان ادعا کرد سرزمین آذربایجان به دلیل جایگاه تاریخی خود در دوران‌ کهن به‌خصوص دورة مادها که به‌عنوان مرکز دینی مغان شناخته می‌شد مورد توجه پادشاهان ساسانی و روحانیان زرتشتی قرار گرفت، در دورة ساسانیان نیز این سرزمین به دلیل ماهیت دینی این خاندان از یک طرف و قرار گرفتن آذربایجان در جنوب ارمنستان- که آن را به یک مرکز مقاومت سیاسی، نظامی و مذهبی در مقابل نفوذ رومیان و دیانت مسیحی در جبهة شمال غربی پادشاهی ساسانی تبدیل کرده بود- بسیار اهمیت یافت و در این دوره بود که یکی از آتشکدهای سه‌گانة بزرگ و رسمی دورة ساسانیان که به بزرگان و نظامیان تعلق داشت، یعنی آتشکدة آذرگشنسب در آذربایجان ساخته شد و روز‌به‌روز بر رونق سیاسی و دینی آذربایجان افزوده شد. در این دوره بود که پادشاهان ساساني هنگام تاج‌گذاري با پاي پياده به آتشكده آذرگشنسب در آذربايجان مي‌آمدند يا در هنگام جنگ، فتح و پيروزي براي اداي احترام، نذرها و هداياي خود را به اين آتشكده مي‌بردند. از طرف دیگر، آذربایجان در این دوره همچنین از چنان جایگاه دینی و قداستی برخوردار گردید که در روایات و اساطیر زرتشتی به عنوان خاستگاه زرتشت معرفی شد و دریاچة ارومیه نیز با دریاچة چیچست یکی دانسته شد.


مطالب مشابه :


لیست پایان نامه های ارائه شده در زمینه بازاریابی - قسمت اول

49 بررسي و تعيين عوامل موثر بر موفقيت شركتهاي مواد غذايي در آذربايجان غربي




تحلیل صنعت لیزینگ

در سرتاسر اروپاي غربي گسترش فارس، آذربايجان و تهران مي پخش مواد غذايي




جایگاه دینی آذربایجان در دورة ساسانی

در منطقة شيز آذربايجان جنوب غربي استخر، دارسپيد پخش مواد غذايي




تاثير توریسم بر اقتصاد

سازمان گردشگري آذربايجان غربي. و نقل ، مواد غذايي ، سوخت و يك كشور و پخش و توزيع




مهندس ساسان قرباني، جزو يكي از موفق‌ترين افراد ايران

پدر ابتدا در شغل فروشندگي و توزيع كنندگي مواد غذايي آذربايجان در شركتهاي




برچسب :