بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم

naderebrahimi.jpgهلیا! میان بیگانگی و یگانگی، هزار خانه است. آن کس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. کسانی هستند که ما به ایشان سلام می‌گوییم و یا ایشان به ما. آنها با ما گرد یک میز می‌نشنینند، چای می‌خورند، می‌گویند و می‌خندند. «شما» را به «تو»، «تو» را به هیچ بدل می‌کنند. آنها می‌خواهند که تلقین‌کنندگانِ صمیمیت باشند. می‌نشینند تا بِنای تو فرو بریزد. می‌نشینند تا روز اندوه بزرگ. آن گاه فرارِسنده نجات‌بخش هستند. آن چه بخواهی برای تو می‌آورند، حتی اگر زبان تو آن را نخواسته باشد، و سوگند می‌خورند که در راه مهر، مرگ، چون نوشیدن یک فنجان چای سرد، کم رنج است. تو را ننگین می‌کنند در میان حلقه گذشت‌هایشان. جامه‌هایشان را می‌فروشند تا برای روز تولدت دسته گلی بیاورند -و در دفتر یادبودهایشان خواهند نوشت. زمانی فداکاری‌ها و اندرزهایشان چون زورقی افسانه‌ای، ضربه‌های تند توفان را تحمل می‌کند؛ آن توفان که تو را -پروانه‌های خشک‌شده و گل‌های لابه‌لای کتابت را- در میان گرفته است. آنها به مرگ و روزنامه‌ها می‌اندیشند. بر فراز گردابی که تو واپسین لحظه‌ها را در آن احساس می‌کنی می‌چرخند و فریاد می‌زنند: من! من! من! من!
باید ایشان را در آن لحظه‌ی دردناک بازشناسی. باید که وجودت در میان توده‌ی مواج و جوشانِ سپاس، معدوم شود. باید که در گلدان کوچک دیدگان تو باغ بی‌پایان «هرگز از یاد نخواهم برد» بروید. آن گاه دستی تو را از فنا باز خواهد خرید؛ دستی که فریاد می‌کشد: من! من! من! و نگاهی که تکرار می‌کند: من! از یاد مران که این گونه شناسایی‌ها بیشتر از عداوت، انسان را خاک می‌کند. مگذار که در میان حصار گذشت‌ها و اندرزها خاکسترت کنند. بر نزدیک‌ترین کسان خویش، آن زمان که مسیحاصفت به‌سوی تو می‌آیند، بشور! تمام آنان که دیوار میان ما بودند انتظار فرو ریختن، عذابشان می‌داد. کسانی بودند که می‌خواستند آزمایش را بیازمایند؛ اما من، از دادرسی دیگران بیزارم هلیا. در آن طلا که محک طلب کند شک است. شک، چیزی به‌جای نمی‌گذارد. مهر، آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن، ضربه‌ی یک آزمایش به حقارت آلوده‌اش نسازد. عشق، جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت. باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد. آن چه من می‌شنیدم آن چه می‌گفتند نبود. کلمات در فضا دگرگون می‌شد و آن چه به گوش من می‌ریخت با کشنده‌ترین زهرها آلوده بود.در برابر من، زنان، مردان، کودکان و ابزارها سخن می‌گفتند. شهری مرا سنگسار می‌کرد.

___________________________________

پ.ن : مي‌توانيد كتاب را از اينجا دانلود كنيد. / پسورد : www.98ia.com

پ.ن مهم : البته يك نكته مهم هست كه بايد اشاره كنم. آن هم اينكه نادر ابراهيمي جايي گفته است كه بعد از چاپ اول كتاب چند صفحه‌اي در چاپ‌هاي بعدي به آن اضافه شده و بعد از آن تغييري نداده است. اين كتاب را كه دانلود مي‌كنيد چاپ اول آن است. از طرح جلدش كاملا معلوم است... ببينيد. البته به نظر شخص نويسنده‌ي اين يادداشت به داشتنش مي‌ارزد كه نسخه‌اي از چاپ اول آن هم داشته باشيم.


مطالب مشابه :


من او را دوست داشتم - آنا گاوالدا

من او را دوست داشتم هوس سیگار کردم.ابلهانه بود سیگار نمی‌کشیدم.بله اما حالا دلم می




دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

خیلی این قسمت را دوست داشتم و موفق است اما همچنان که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ




بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم

بار ديگر شهري كه دوست مي‌داشتم را بیازمایند؛ اما من، از كتاب را از اينجا دانلود




روايت شاهزاده ايراني از قيام مختار

هوا فضا - دانلود كتاب به اين كه من نقشم را دوست داشتم. خميده دارند، اما او استوار




اینس در جان من/ آلنده

طور همه ی كتاب را من کتاب را دوست داشتم البته بگیرد ، اما اگر زنی او را به دست




برچسب :