اولین روز مهدکودک

     بالاخره روزی که نباید فرارسید . امیر محمد اول تیر سال ۱۳۹۰  زمانیکه ۲ سال و ۵ ماهش بود به مهدکودک رفت . خیلی شیطون و بازیگوش شده بود . کنترلش تو خونه اونم توسط  مادرجون خیلی سخت بود . این بود که با بابایی تصمیم گرفتیم بذاریمش مهد . بعد از کلی تحقیق و تفحص مهد جهان کودک انتخاب شد . کارهای اولیه را انجام دادیم ... گرفتن آزمایش ، گرفتن گواهی سلامت از پزشک معتمد و... 

     خود امیر محمد هم دوست داشت که بره مهدکودک .  از چند روز قبل از رفتن ، تو خونه کیفشو میگرفت و 00020487.gif

         میگفت: مامانی خداحافظ ، میگفتم کجا بری ؟ میگفت: دارم میرم مهد کودک . میگفتم: مهد کودک چکار کنی ؟ میگفت : نقاشی بکشم ... با بچه خا (بچه ها) بازی کنم  و...  

     بالاخره روز اول تیر فرارسید . من و بابایی هیچکدام سر کارمون نرفتیم . به محض اینکه به امیر محمد گفتم مامانی بیدار شو تا بریم مهدکودک ... سریع از تختش اومد بیرون ...  آمادش کردم که بریم  ولی تا خودمون حاضر بشیم  یه کمی طول کشید .. پسر هم بیحوصله ، شروع به نق نق کرد000203F6.gif ... مامانی بریم دیگه ... بابایی برم مهدکودک ... این هم عکس بی حوصله بودنش :

                   

بالاخره حاضر شدیم ... ببینید پسرم چه عجله داری برای رفتن ... این هم موقع خروج از منزل :

                

    به مهد رسیدیم . با خوشحالی رفت بغل ساغر جون  (مدیر داخلی مهد)  با ما هم خداحافظی کرد . همزمان با رفتن امیر محمد به داخل ساختمان ، آقایی با پسرش اومد ... پسرک داخل نمیرفت و گریه میکرد . یه جور عجیبی شدم ... نزدیک بود گریه کنم .. خودمو کنترل کردم ...

البته  ناگفته نماند مدیر مهد خواسته بود قبل از اول تیر به مدت یک هفته ،روزی ۱۰ الی ۳۰ دقیقه امیر محمد به  مهد بره  تا به فضا عادت کنه .. دو روز رفت ولی روز سوم مربیش گفت دیگه نیارینش ، پسر شما همه جور آمادگی اومدن به مهدو داره ... این بود که بصورت رسمی از اول تیر رفت .

    امیر محمد از ساعت ۸ تا ۱۰ مهد بود . بابایی ساعت ۱۰ رفت دنبالش ... گفت که خیلی بی حوصله بود ... به محض اومدن به خونه خوابید ... احتمالا خیلی شیطنت  و بازی کرد... وقتی بیدار شد ازش راجع به مهد پرسیدم  ... گفت : مامانی تو استخر توپ رفتم ، شن بازی کردم ، غدا خوردم، بچه خارو زدم ...   بهش گفتم : مامانی زدن که کار خوبی نیست ...نباید بچه هارو بزنی باید باهاشون دوست باشی ... نازیشون کنی .. 

 ولی باز جوابمو اینطوری داد: من مرد عنکبوتیم ، خمه (همه ) بچه خارو (بچه ها) میزنم ...     00020431.gif 

       چند روز بعد که با مدیر مهد ، خانم باقریان صحبت کردم ، گفت در طول سالهایی که مهد کودک داشته امیر محمد جزء بچه هایی بود که هیچ دلتنگی برای بابا و مامانش نداشت و جالب که خیلی زود با بقیه دوست شد و این دوستی در حدی صمیمی شد، که به خودش اجازه داد در بدو ورود به بچه های دیگه دست درازی کنه ...

این عکسو تو حیاط مهد کودک گرفتم :

            

  0002053E.gifبه امید روزی که پسرمو راهی دانشگاه کنم ...  


مطالب مشابه :


جملاتی زیبا در مورد روز جهانی کودک

جملاتی زیبا در مورد روز جهانی کودک جهان، بی خنده های تو از زیباترین گل های معطر




چشمه های آبگرم

مهد کودک و آمادگی ها و آبفشان‌های جهان آشنا می‌کنیم که عنوان زیباترین مناظر طبیعی




شعری به مناسبت روز جهانی کودک

پیش دبستانی و مهد باغ کودک جهان، بی خنده های هر کودک، گلدانی ست که از زیباترین گل های




تصاویری رویایی از زیباترین جاده های جهان

تصاویری رویایی از زیباترین جاده های جهان. نوشته شده توسط : محسن مطالعات رساله مهد کودک.




زیباترین کتابخانه های جهان

بازدید بچه های مهد کودک زیباترین کتابخانه های جهان: زیباترین کتابخانه های




جشن سال نو در مهد کودک

امیرمحمد زیباترین بهانه سال نو در مهد کودک زحمتکش مهدکودک جهان کودک




شنا در مهد کودک ...

امیرمحمد زیباترین امروز نزدیکهای ظهر از مهد کودک به بابایی » عشقوله های




اولین روز مهدکودک

بعد از کلی تحقیق و تفحص مهد جهان کودک مهد کودک بدو ورود به بچه های دیگه




تنها مربی این مهد کودک خداست .

تنها مربی این مهد کودک ☼هر روز پست جدید هر روز نکته جدید هرروز عکس های جدید همه




برچسب :