در توصیف مسجد

مناره‏ها یکی‏یکی سر از خاک بلند می‏کنند تا لات و هبل و عزا، در سایه‏های بلند مناره‏ها محو شوند.

محراب‏ها آغوش می‏گشایند تا بوی بهشت، نفس‏هایمان را از رسیدن آکنده کند.

اذان در مأذنه‏ها طنین‏انداز می‏شود تا جانمان از آرامش لبریز شود.

مسجد، بوی اسلام است که همچون نسیم صبح، وادی به وادی، عطر بهار را به ارمغان سرزمین‏های کافر آن سوی آب‏ها می‏رساند.

مسجد، سلام خداوند است که خوش‏ترین زمان‏ها را لبخند لب‏هایمان می‏کند.

صدای اذان، دلنوازترین آهنگ بیداری‏ست که جان‏ها را لبریز شور می‏کند.

تنها حریم امنی که در میان این همه دود و سرب و ماشین و خیابان‏های پی در پی می‏توان سراغ گرفت، خلوتگاه بی‏آلایش مسجد است؛ حریمی که هم خلوتگه عاشقان است و هم محل تجمع اهل دل.

مسجد، خانه خداوند است؛ خانه‏ای که در دنیا بنا شده است و دنیا را نفی نمی‏کند؛ نه رنگ خانقاه به خود می‏گیرد و نه بوی عزلت دیرهایی که گوشه‏نشین غارهای تنهایی شده‏اند.

هم جایگاه جان‏های آزاده است و هم خلوتگاه اهل راز. جایی است که هر کس را با هر رنگ و بویی، به یکدله شدن و یک‏رنگ شدن با دیگران دعوت می‏کند.

کاشی‏های آبی محرابش، بوی زلال آب می‏دهد و گل بوته‏های نقش بسته بر کاشی‏هایش، بهشت مجسم است. از این همه زیبایی تا تالارهای کافر شاهانه، فرسنگ‏ها فاصله است.

همیشه می‏توان بی‏واسطه، خداوند را در هوایش نفس کشید.

می‏توان بی‏آنکه پرنده شد، آسمان را بوسید.

می‏توان عاشق شد؛ بی‏آنکه پای آینه‏ای در میان باشد.

هوای زلالش، همیشه از عطر نماز سرشار است.

تنها فصلی که می‏توان در مسجد پیدا کرد، بهار است؛ بهاری که از آغاز، خزانی را به یاد نمی‏آورد.

آسمانش، همیشه لبریز از ستاره‏های خوشبختی است. آسمانش، نزدیک‏ترین آسمان‏ها به زمین است.

مسجد، نزدیک‏ترین جاده به خداوند است؛ جاده نزدیک‏تر از آسمان‏ها؛ تنها جایی که برای آفتاب شدن سراغ دارم محراب، معطر از نفس جبرئیل مسجد است؛ جایی که به خورشید، نزدیک‏تر از ایوان‏های لبریز آفتاب است. شبستان مسجد، از ماهتاب‏های پرفروغ نمازهای شب لبریز است.

مسجد، اولین نقطه برای پرواز است؛ جایی است که از پرنده‏ها به آسمان نزدیک‏تر است.

دریای بندگی

حمیده رضایی

همین که دیوارها در صدای اذان می‏پیچند، همین که دیوارها هم دست به دعا برمی‏دارند، همین که از لابه‏لای گلدسته‏ها، صدا چون پیچکی سبز، تناور می‏شود، همین که عطر نیایش می‏پیچد و صدا بلندتر می‏شود، تمام خشت خشت مسجد، تمام طارمی‏ها، تمام گلدسته‏ها و مناره‏ها و تمام حجره‏ها، بوی عقیق می‏گیرند.

چراغ روشن، راه روشن، هوا روشن؛ آمیخته است با صدای اذان و مسجد ـ این چهار دیوار سپید و پاک، هم‏رنگ بال‏های گسترده ملایک، این چهار دیوار قد کشیده تا مرز ملکوت، این چهار دیوار مقدس، این چهار دیواری که تو را از قفس خلاص می‏کند و پرندگی را در لابه‏لای بال‏های پروازت زمزمه می‏کند.

امروز روز پیوند توست به این چهار دیوار شگفت؛ این چهار دیواری که تو را و بندگی‏ات را به نحوی دیگر به خاطر می‏آورد. باید صدای اذان را نزدیک‏تر بشنوی! باید بروی و در اسلیمی نقش‏های دیوار؛ دنبال بوته‏های بهشت بگردی.

باید غبار از زاویه‏های این چهار دیوار بزدایی و در هوای یکدست آن نفس تازه کنی!

باید دست‏هایت را بلند کنی تا تمام شاپرکان حوالی، بر شاخه‏های دستانت بنشینند!

باید این چهار دیوار شکفته در زمین ـ این تکه بهشت ـ را خوب حس کنی!

باید از تمام خشت خشت مسجد، چراغ‏های ایمانت را بیاویزی!

اینجا، دست‏های نیایشت به آسمان می‏رسند.

اینجا، در صفاصف نماز، نزدیک‏تر از همیشه بوی بهار را حس می‏کنی؛ مشامت لبریز از عطر بال زدن ملائک است. صدای اذان می‏پیچد؛ ثانیه‏هایت را لابه‏لای روزمرّگی‏هایت می‏پیچی و تهی می‏شوی از خویش.

راه می‏افتی؛ گام‏هایت شتاب می‏گیرند، قلبت تندتر می‏زند، نفست لبالب می‏شود.

صدا از مناره‏ها بالاتر می‏رود؛ بال می‏گیری. مسجد روبه‏رویت، در رنگین‏کمانی از نور غوطه می‏خورد.

خود را به دریایی از بندگی می‏زنی. سال‏هاست، همه روزهایت را چون صدایی سرشار از مناره‏های بلند مسجد آغاز می‏کنی.

آکنده از عطر همبستگی

محمدکاظم بدرالدین

عطر آشنای عالم قدس را از در و دیوار این قطعه از بهشت، می‏توان بویید. احساس‏های دسته‏جمعی از گل‏های سجاده، همراه «قد قامت الصلوة»، برمی‏خیزد. انتخابی از بهترین گام‏های ایمان در این مکان صورت گرفته تا فضای مسجد، آکنده از همبستگی شود.

چشم‏هایی که فردا می‏خواهند به بهشت بنگرند، شاید طاقت تماشای آن همه زیبایی را یک‏جا نداشته باشند! اینجا مقدمه‏ای است که نگاه‏ها عادت کنند و زمینه برای نمازگزاران سالک، فراهم آمده باشد. مسجد، یعنی مکانی که در آن گلچینی از توانایی‏های جوان و جوان‏های توانا گرد هم می‏آیند تا همه با هم، نسخه‏ای از آخرت جاوید را برای جماعت، قرائت کرده باشند.

گرد هم می‏آیند تا اقتدا کرده باشند به سوره‏های اتحاد و به پاکی‏های با هم بودن.

صفی از فرشتگان هم در آذین‏بندی مسجد، با خدایی‏ترین رنگ، مشغولند. مسجد، یعنی خانه‏ای برگزیده، با چراغ‏هایی در دل، دور از تعلّقات کوچه و بازار.

مؤمنان، خودبینی را بیرون مسجد می‏ریزند تا به سوی خدابینی رهنمون شوند. با پای راست، قدم در عرصه مقدس عرش می‏نهند؛ با زمزمه «اللهم افْتَحْ لی ابوابَ رَحْمَتِک» سبکبال‏ترین روح‏ها را می‏توان در محیط مسجد دید. برخی با نمازِ «تحیت» به استقبال «تکبیرة الإحرام» جماعت رفته‏اند.

اکنون جماعت برپا شده؛ اما فرصت باقی است، همچنان شتاب‏های پرشور گام‏ها می‏آیند و خود را به «انّ اللّه‏ مع الصابرین» می‏رسانند. اندکی بعد، قله چشم‏نواز بالندگی در مذهب، از سلام‏های پس از نماز خواهد رویید، مصافحه‏هایی که قوت‏بخش دل‏های نیکان است. آباد باد این لحظه‏ها که از هر کدامشان، روشنی می‏تراود. پر شعف باد، این نردبان صعود و ترقی که نامش نماز جماعت است!

دروازه تطهیر

خدیجه پنجی

اینجا مسجد است؛ خانه قدیمی دوست؛ بی‏نهایت عشق و دلدادگی، در هوای یکدست بندگی، اینجا محل تمرین پرندگی روح در جریان خاضعانه تن، رها شدن از بار تعلق‏ها و شناور شدن در خلسه‏ای عاشقانه در بارش یکریز فرشته‏هاست.

اینجا خانه مهربانی و امن خداست؛ دور از تمام رنگ‏ها و ریشه‏ها، دور از فریبندگی زرق و برق‏ها، حل شدن در طعم خوش نیاز، سیر در کوچه‏های ملکوت، کوچه‏گردی عرش با قدم‏های مناجات، در نشئه بی‏خویشی خود، رها شدن در «او» در نهایت سادگی و خلوص، هم‏نشینی با دوست، در یک گفت‏وگوی صمیمانه و دوستانه.

اینجا مسجد است؛ دروازه تطهیر، شروعی دوباره از خود، پلکانی تا کمال. اینجا نقطه آغاز است؛ آغاز خالی شدن از لذت‏های حقیر دنیا، برخاستن از خاکستر معصیت‏ها، شروعی برای همنشینی با فرشتگان، پوشیدن ردای خلیفة اللّهی، در سجده بی‏امان ملائک.

چه ساده مرا خوانده‏ای به خانه خود و من که آهوانه رها می‏شوم در دامنه‏های مناجات! من، پرندگی‏ام را رها می‏کنم تا آفاق توحیدی سلوک. چقدر هوای تو خوب است! چقدر مهربانی‏ات، نزدیک و فراگیر! اینجا، چقدر آرامش جریان دارد!

رها شده‏ای در من، چون نسیمی سبک‏بال. رها می‏کنی مرا از خویش. می‏وزد نور تو در دالان‏های تودرتوی درونم. مرا تا تو راهی نیست؛ با دقایق دل‏نشین و آسمانیِ نماز، با صدای ملکوتی اذان. مرا خوانده‏ای به خانه خویش؛ به باغ نیایش، به آرامگاه نغمه‏های مهربانی دیرسال، به بهشتی از کشف و شهود. مرا خوانده‏ای به خانه «حضور»، به آنجا که ابراهیم را خواندی، به محل عروج پیامبر، از فرش تا عرش. مرا خوانده‏ای تا هم‏نوا باشم با گلدسته‏هایی که در مناجات هماره‏ات، ایستاده‏اند به تسبیح.

مرا خوانده‏ای تا در باران یکریز توبه، تطهیرم کنی. سادگی خانه‏ات، با این کاشی‏کاری‏های آبی رنگ، با طاق‏های فیروزه‏ای، با محراب ساده و روحانی؛ سادگی خانه‏ات را دوست دارم.

با نغمه عطرآگین اذان، مرا خوانده‏ای تا آرام آرام رهایم کنی در جذبه‏ای لاهوتی؛ آرام آرام رهایم کنی در هوای «وَحدَهُ لا إله إلا هُو».

موسیقی ملایم اذان

علی سعادت‏شایسته

صدای صبح می‏آید.

صدای صبح و پنجره‏های رو به تجلی می‏آید.

گلدسته‏ها، دست به دعا شده‏اند تا بی‏کران. گلدسته‏ها، صدایی شده‏اند ملایم و آرام و می‏روند تا سلام پنجره‏ها را به خدا بدهند.

بیدار شو! این خانه، این اوج، تو را می‏خواند. دست‏هایت را به موسیقی آب ببخش! کوچه‏ها را گام به گام بخند و به خانه خدا قدم بگذار! اینجا مسجد است و ملائک، با بال‏های گسترده سلامت می‏دهند.

اینجا مسجد است و نوای ملایم اذان و دعا، بر شانه‏هایت دست می‏کشد.

اینجا مسجد است؛ پر از آبی کاشی‏ها و فیروزه‏ها؛ پر از پنجره‏های باز. پاهایت را بر این فرش مقدس ـ بر بال فرشتگان ـ بگذار تا به آسمانی که در این نزدیکی است، بروی؛ تا به خدایی که در این نزدیکی است، سلام دهی!

بال بگشا! می‏توانی آسمان فیروزه‏ها و کاشی‏ها را ببینی. می‏توانی صدای بال فرشتگان را بشنوی که بر فراز دست‏هایت می‏گردند. می‏توانی بشنوی که صدایت به خدا می‏رسد. می‏توانی بشنوی که خدا جوابت را می‏دهد و دست‏هایت را می‏توانی ببینی که از آنچه ناچیدنی، آکنده است.

اینجا مسجد است و نوای ملایم اذان و دعا، بر شانه‏هایت دست می‏کشد؛ مثل صدای صبح، مثل صدای صبح و پنجره‏های رو به تجلی.

خانه آسمانی

اعظم سعادتمند

همه از یک قبیله‏ایم، چرا که رو به یک قبله می‏ایستیم.

بوی اذان که می‏پیچد در کوچه باغ‏های شهر، از یاد می‏بریم این یکی خان‏زاده است و آن یکی چوپان‏زاده.

قطب‏نمای چشم‏هایمان به یک سو خیره می‏ماند؛ قامت می‏بندیم زیر گنبدی که تا خدا فاصله‏ای ندارد و می‏چرخیم در مدار ملکوت. پیشانی می‏گذاریم بر خاک تا به یاد آوریم از خاکیم و به خاک بازمی‏گردیم.

بال‏های قنوتمان را هم‏صدا پرواز می‏دهیم؛ چون پرندگانی که بال به بال هم هجرت می‏کنند به دوردست آسمان‏ها.

اینجا خانه آسمانی ماست در زمین، دلت اگر برای آسمان تنگ است، بیا و لختی بنشین زیر سایه گلدسته‏هایش تا گلویت قناری اندوه را رها کند. اینجا آشیانه مرغانی است که خسته از پرواز، بر فراز قله‏ها و دشت‏ها، به جست‏وجوی پرواز دیگری آمده‏اند؛ نه پی آبند و نه دانه، به جرعه‏ای حقیقت دل‏خوشند.

اینجا خانه بندگانی است که رها شده از ستایش خدایان رنگ رنگ و به ریسمان تسبیحی، گره می‏زنند و دست‏هایشان را به نام یگانه پروردگار.

هوای این خانه، از تنفس نیایش معطر است. اگر دل بسپاری به وسعت سجاده‏ها، دیگر نه سقفی می‏بینی و نه دیواری؛ تا چشم کار می‏کند، راه هست برای دویدن؛ تا چشم کار می‏کند، ستاره هست برای بیداری چشم‏هایت.

اینجا اگر دیواری هست، برای جدایی ماست از هیاهوی رنگ و نژاد و قبیله. اگر سقفی هست سایبان جان‏های خسته ماست از حرارت خورشیدهای دروغین. نمازهایت را میهمان مسجد باش.

پژواک نیاز...

الهه قربانی

شب فرامی‏رسد و قلبم در دالان‏های بلند و تاریک نهانم غریبانه می‏تپد. کوچه پس کوچه‏های آشنای دلم، بوی غریب غربت گرفتند و احساسم، رنگ حسرت. مسافرانی ناآشنا میهمان جانم هستند.

«نمی‏دانم که سرگردان چرایُم  گهی نالان، گهی گریان چرایُم» 

کجاست هم‏زبانی، همدمی، آشنایی که مرا به خویشتن خویش بازگرداند و تکیه‏گاه استوار قامت شکسته روحم شود؟

خداوندا! مرا دریاب.

پروردگار روشنی‏ها! وجود سرگشته‏ام را به نور وجودت، مشعشع گردان. خالق بی‏نیاز بنده نواز! بنده غرق نیازت را به نگاهی بنواز و کار مرا به میزان عنایتت روا ساز؛ نه به قدر اطاعتم.

«در عشق تو گه مست و گهی پست شوم  وز یاد تو گه نیست، گهی هست شوم 

در پستی و مستی اَرْ نگیری دستم  یکبارگی‏ای نگار، از دست شوم» 

... و صدایی، تار و پور وجودم را لرزاند! گویا کسی مرا می‏خواند؛ آوایی روحانی که بر قلب ناآرامم، درمان و بر زانوان سست و ناتوانم، توان می‏بخشد!

 

«دل عاشق به پیغامی بسازد  خمار آلوده، با جامی بسازد» 

 

نوایی روح‏بخش، از گلدسته‏های باصلابت توحید برخاست و با حلاوت، بر دلم نشست: «حی علی الصلوة» «حی علی الصلوة». عزم رفتن کردم. دل به جذبه و عرفان حضرت دوست بستم، از قید و بندهای دست و پا گیر دنیا رستم و از قید علایق گسستم. باید دل را سلیم کرد تا به حق تسلیم نمود. باید از خود رهید تا از غربت، به قرب رسید. گویا قدم بر بال ملائک نهاده‏ام. از خاک تا افلاک پر گشوده‏ام. رو به سوی پاره‏ای از آسمان کرده‏ام که از گوشه گوشه‏اش، شمیم معطر بهشتی به مشام می‏رسد.

 

«در بادیه وصال آن شهره نگار  جانبازانند، عاشقان رخ یار 

ماننده منصور انا الحق گویان  در هر کنجی هزار سر بر سر دار» 

 

اینجا کجاست؟

 

مسجدی در کوی یار، قبله‏اش ابروی دلدار و سنگ بنایش محبت رسول پروردگار و علی، حیدر کرار.

 

سرایی ساده و بی‏ریا، صمیمی و دلربا، با گلدسته‏های فیروزه‏ای که سرفرازانه، سر بر آسمان نیلی یگانگی می‏سایند و عاشقانه، تسبیح و تنزیه حق جل جلاله را می‏سرایند!

 

اینجا قطعه‏ای از بهشت است؛ جایی که یادآور نخستین سرای سفیر عشق و دوستی، حضرت رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است که نخستین رسالتش هنگام ورود به مدینه منوره، اقدام به بنای این جایگاه والا و مقدس بود، تا عاشقان دلباخته، پروانه‏وار، پیرامون شمع تابان وجودش گرد آمده و از پرتو آفتاب رحمانی مستفیض شود. مسجد، یادآور میعادگاه بزرگ‏مرد تاریخ، اول مظلوم عالم، امیر ولایت و مظهر عدالت، علی علیه‏السلام است که با علم و آگاهی، در محراب آسمانی عشق، قامتِ سپید دیدار بست و در سجده سبز خویش، سجاده آبی ایمان و سیمای آفتابی قرآن را به خون سرخ، گلگون کرده، عاشقانه به دیدار یار شتافت.

 

صدای تکبیر مؤذن، یادآور بلال است و دیار مدینه.

 

لحظه، لحظه جاودانه حضور و حضوری جاودان است؛ نیت، نیت عشقبازی با آن دلبر یگانه مهربان و وضو، دست شستن از بیگانگان.

 

خالصانه قدم در سرای پر محبت دوست می‏نهی و در قبله، جز رخ زیبای دلدار نمی‏بینی. اینجا چشم‏ها عیان می‏بینند و گوش‏ها، فقط حقیقت را می‏شنوند و دل‏ها به راستی گواهی می‏دهند!

 

در قنوت تمنا، دست از دو عالم فرو می‏شویی و قرب دوست را می‏جویی. چشم از اغیار فرو می‏بندی تا دیدگانت به رخ یار، باز شود؛ تا نمازت نردبانی شود برای رسیدن به آسمان‏ها و رهایی از خاک.

 

«نردبان‏هایی است پنهان در جهان  پایه پایه تا عنان آسمان» 

 

خداوندا! به حق سرور آزادگان دو عالم، حضرت سیدالشهدا علیه‏السلام ، همواره آزادگی را بر بندگی و ایمان را بر بی‏ایمانی غلبه بخش.

 

مهمان خداوند

امیر اکبرزاده

دری به روی تو گشوده شده است. این خانه، همیشه میزبان قدم‏های توست.

 

این خانه، همیشه میزبان دل‏تنگی‏های تو است.

 

این خانه، خانه خداست و تو مهمان خداوندی. مسجد پناهگاه امن دل‏تنگی‏هاست؛

 

تکه‏ای از بهشت است بر روی زمین. خشت خشت آن را با نور بنا کرده‏اند. مسجد، قرارگاه دل‏های پریشان است؟

 

پلی است برای بی‏واسطه به خدا رسیدن. مسجد، دارالمؤمنین امت و قبله‏گاه دل‏های عاشق. مسجد، قطب‏نمایی است که جز سمت رستگاری را نشان نمی‏دهد. فرشتگان مقرّب درگاه الهی، بال می‏گسترانند بر درگاه مساجد تا خاک پای مهمانان را توتیای چشمان فلک کنند. مسجد، قرارگاه نزول آیات رحمت است بر دل‏های مشتاق.

 

مساجد، هنوز در خاطرات خویش، به یاد می‏آورند صدای اذانی را که از حنجره علی علیه‏السلام به گوش می‏رسید. مساجد، خانه‏های خداوندند بر زمین؛ خانه‏هایی که میزبان بنده‏های دلداده‏اند.

 

... و تو وارد می‏شوی به بهترین خانه‏ای که انتظارت را می‏کشد و بر سر خوان سخاوت کسی می‏نشینی که خانه‏اش سرپناه، برای توست.

 

جلوه عشق

الهه قربانی

مسجد، ای جلوه عشق خدایی!

 

سوی تو می‏آیم

 

سرشار از نغمه الهی

 

می‏راند دست غیبی، بلم کوچک زندگی‏ام را

 

به ساحل بی‏کران امن و رهایی!

 

مسجد، ای جاری همیشه! چه زلال، چه باشکوه و سرافرازی!

 

زلالی چون چشمه‏سار!

 

باشکوهی چون گلزار!

 

سرافرازی چون کوهسار!

 

گسترده‏ای بزم عشق، بر مستان روزگار!

 

مسجد، ای تجلی عشق جلی بر نبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله !

 

سوی تو می‏آیم فارغ از اغلال زمینی

 

و سوار بر بال ملائک بهشتی

 

مشتاقانه سوی تو پر می‏کشم به فضیلت‏های معنوی

 

سوی تو می‏آیم؛

 

همچون قطره‏ای که عاشق رسیدن به دریاست

 

در هر گوشه از بهشتت، پرتو خدا پیداست.

 

تو جلوه‏گاه روی دوستی

 

تو آرامشی

 

بیا به مسجد برویم؛ که حرم امن یار است

 

و معبد عاشقان دلدار

 

بیا به مسجد برویم...!

 

تا رسیدن

فاطمه عبدالعظیمی

گام برمی‏داری به سمت خانه خدا.

 

به تپش می‏افتد ضربان‏های بی‏قراری‏ات.

 

از خود بی‏خود می‏شوی؛ به هیچ چیز فکر نمی‏کنی؛ جز رسیدن.

 

بال‏هایت سیمرغ‏گونه به سمت قاف حرکت می‏کنند.

 

آسمان، در چشم‏هایت خلاصه می‏شود.

 

سجاده‏ات را در دشت وسیع عبادت می‏گسترانی.

 

الله اکبر؛ الله اکبر.

 

زمزمه‏هایت، شیرین‏تر از همیشه، نزدیک می‏کند تو را به خدا.

 

بالا می‏روی؛ بالاتر.

 

چیزی به رسیدن نمانده است.

 

از زمین جدا می‏شوی، شبیه جدا شدن ریشه درختی.

 

دوباره بالا می‏روی.

 

ابرها را با تمام وجود حس می‏کنی.

 

آسمان، چکه می‏کند به روی گونه‏هایت

 

و تو هنوز بالا می‏روی.

 

صدای آشنایی به گوشت می‏رسد،

 

خوش آمدی. به خانه امن عبادت!

 

رسیدی؛ با گام‏های اراده‏ات.

 

مسجد از حضور تو سرشار شده است و به خودش می‏بالد.

 

خانه دل

یاسر بدیعی

در کوچه پس کوچه‏های محله عشق؛ آن‏سوتر از طاق کبود بازارچه، قامت سروی است برافراشته بر آسمان نیلی شهر؛ از بلندای آن، ندایی برخاسته است.

 

دل‏نشین، نشسته بر جان‏های خسته از خاک که به شوق بوییدن گل، رخ می‏شویند، با شبنم نمناک، وضو می‏گیرند و با قلبی سرشار از نیاز، به سوی نماز می‏شتابند.

 

به کنار گلدسته‏های نیلوفری، نگینی است درخشان بر بام خانه عشق که کبوتران سپیدبال را سر سفره بی‏آلایش خویش میهمان می‏کند و زیر آن گنبد کبود، دل‏هایی است به زلالی آب و پاکی رود، به دعوت ندای ملکوتی مؤذن برای تسلیم در برابر معبود تنگاتنگ یکدیگر ایستاده‏اند و قامت بسته‏اند به ستون سبز نماز.

 

چه زیباست ترنم دل‏نشین «اللّه‏ اکبر»، بر بلندای آسمان خانه عشق! چه زیباست ساقه نیلوفری قنوت که از دستان نمازگزاران، به اوج نیاز می‏رسند و در لحظه‏ای بعد، بر خاک خلقت بوسه می‏زنند.

 

اینجا همه نور است و سرور. اینجا خانه دل است و خانه حضور.

 

اینجا مسجد است؛ خانه پاکان، خانه خدا... .

 

دعوت سبز

الهه قربانی

به میهمانی نور می‏روم

 

جشن آینه‏هاست.

 

قلبم به رنگ عشق...

 

و دستانم

 

از تمنا لبریز...

 

به قصر بلوری آیات

 

پرده‏هایی از یاس

 

فرش‏ها جنس شفق

 

سقف تا نور خدا در پیوند...

 

از شوق

 

قلبم پروانه می‏شود...

 

و احساسم

 

دو بال فرشته...

 

در گلو

 

غنچه‏های راز می‏شکفند

 

تا در حضور

 

هدیه سازند...

 

به میهمانی نور می‏روم

 

به مسجد...

 

از آسمان،

 

مرا فرا می‏خوانند

 

گل‏واژه‏های عشق...

 

و من

 

به صد سکوت،

 

پاسخ می‏دهم: «لبیک؛ اللهم لبیک»

 

جاری بهار...

الهه قربانی

باز هم دل را بهاری کرده‏ای


مطالب مشابه :


میرازایی ، حسینی و اسدی مندی

سيدا (سامانه مهندس علیرضا میرازی که خزانه دار سازمان هستند به عنوان رئیس حوزه گنبد منصوب




براي هر شيعه بويژه جواناني که کم اطلاع هستند بسيار جالب است که بدانند

اهل سنت خراسان شهرستان خواف مولوی رحیمی - براي هر شيعه بويژه جواناني که کم اطلاع هستند بسيار




مبتكرانه‌ ترين سازه‌ های بلند 2012 - تصویر

انجمن علمی عمران گرگان - مبتكرانه‌ ترين سازه‌ های بلند 2012 - تصویر - مطالب علمی و پژوهشی




اميدواريم روزي اين لطف حسين را جبران كنيم

هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ. • گنبد طلايي •




اربعين حسيني

هيئت مذهبي دانشجويي ثامن الائمه دانشگاه آزاد واحد گنبد; وَ جَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ




شهید سرافراز حاج سيد مرتضي آويني

حديث سيّدا كهول اهل را اوایل پیروزی انقلاب با ساخت چند مجموعه درباره‌ غائله‌ گنبد




در توصیف مسجد

حديث سيّدا کبوتران سپیدبال را سر سفره بی‏آلایش خویش میهمان می‏کند و زیر آن گنبد کبود




برچسب :